گنجور

بخش ۷۱ - در شناختن پری‌دخت، دیوزاده را و چگونگی آن

سراینده دهقان موبدنژاد
ز سام و دلیران چنین کرد یاد
که چون در سمن‌زار شد مهرجوی
سوی قصر دلدار آورد روی
ابا ماه‌سیما به شادی نشست
ز می اندوه غصه را کرد پست
چو شد مست از شاه ایران زمین
سخن راند و از نامداران کین
وز آن پس ز گردان خود سر به سر
سخن گفت از دیوزاده دگر
که چون او مرا نیست در دهر کس
کجا آذر است او و دشمن چو خس
پری‌دخت را بد هوس اندکی
که بیند رخ دیوزاده یکی
همیشه پری‌دخت سیمین بدن
به خاطر نگه داشتی این سخن
درین واقعه مهوش پاک دید
شکی در دلش از وی آمد پدید
دگرباره از پرده چون بنگرید
نشانهای او را بدان‌گونه دید
که سام دلاور خبر داده بود
همانا که از شیر نر زاده بود
دگر در دلش داد زین سان پیام
که این نامور هست هم سال سام
کجا دیوزاده بود نام او
گه کین بود شیر نر رام او
چو دیدش نهان با مقارن بگفت
که از وی پژوهش نما از نهفت
بگو گر توئی دیوزاده به دهر
زمانه ز نو شادیت داد بهر
به تو رام گردد دل‌آرام سام
درین‌جا شوی تو به چین شادکام
مقارن چو بشنید گردید شاد
سبک سوی فرهنگ یل رونهاد
چو آمد به لب خاک ره را سپرد
وز آن پس بپرسید از سام گرد
دگر گفت برگو به من نام خویش
بدان تا بیابی مرآرام خویش
بدو گفت فرهنگ نام من است
به زابلستان در مقام من است
به بزمم چو گرشسب بنشانده است
مرا دیوزاده همی خوانده است
کنون نیست جانم به آرام رام
مگر آنکه بینم مه روی سام
از آن پس ز صندوق پرسش گرفت
همه کاروان شد ازو در شگفت
به نزد پری‌دخت آمد چو باد
سراسر شنیده بدو کرد یاد
پری دخت خندان شد از آن سخن
ثنا گفت بر داور ذوالمنن
پس آنگاه او را بر خویش خواند
سخن هر چه بود از نهانی براند
ز بند جهانجوی و آن داوری
همان از پری‌زاد و افسون‌گری
نواساز گردید آن چنگ راز
که پرمایه در داد پنهان طراز
ازو دیوزاده بسی شاد شد
ز رنج ره و محنت آزاد شد
دعا کرد و گفت ای مه مهرجوی
ز اندیشه برتاب یکباره روی
کنون در محفه نشانم تو را
بر سام نیرم رسانم تو را
پذیرفت گفتار او سیمبر
که ناگه برافراخت از فتنه سر
رسیدند در دم کسان طغان
گرفتند پرسش ز راز نهان
ز هر کس گرفتند بسیار چیز
بجستند از آن پس نشان کنیز
نشان پس بجستند از آن سرکشان
نمی‌داد از ماهوش کس نشان
بگشتند با کاروان رزمساز
بزد دیوزاده سبک پیک باز
بدان سرکشان برخروشید و گفت
که از من بجوئید راز نهفت
غلام شهنشاه بربر منم
به دیگر غلامانش سرور منم
همانا مرا با کنیز گزین
به هدیه فرستاده زی شاه چین
کنون سوی چین است ما را هوا
شما رخ بتابید ازین ماجرا
سر سرکشان زو نشد هیچ رام
همی داد گفتار ناخوش تمام
که من مر شما را برم زی طغان
نمانم که گردید زی چین روان
برآویخت بر شد ز ناگه درشت
سبک دیوزاده مر او را بکشت
پرستندگانش کشیدند تیغ
خروشید فرهنگ برسان میغ
در ایشان درافتاد با چوبدست
تن چند را با زمین کرد پست
چو دیدند او را چنان با ستیز
بجستند ناگاه راه گریز
شتابان برفتند نزدیک شاه
چو شه را بدیدند بر روی گاه
بگفتند کز بندر رادیون
یکی کاروان از شماره برون
ز کشتی علم سوی صحرا زدند
ز ماهی فغان بر ثریا زدند
نهانی ز هر کس بجستیم باز
شدیم آگه از شاه گردنفراز
که صندوقی آورده رویش به قیر
بدو در پری‌پیکر دلپذیر
مه کاروان ناگهان یافته است
چو کشتی سوی بحر بشتافته است
نهان کرد او را بسان پری
کزو هر کسی را بود داوری
مه ما ز مه‌رو پژوهش گرفت
غلامی مر او را نکوهش گرفت
وز آن پس برآشفت چون پیل مست
سرآورد روزش به یک چوبدست
ز ناگه بدو ما درآویختیم
بسنده نبودیم بگریختیم
گریزنده گشتیم روان دیو سار
رسیدیم زی نامور شهریار
مگر شاه فرخ دهد داد ما
که از چرخ بگذشت فریاد ما
همانگه طغان شاه فغفور چین
برآشفت و بر ابرو افکند چین
نظر کرد بر نامدار انجمن
به نیرم چنین گفت کای تیغ زن
سپاهی فراز آر و برکش به راه
شتابان برو تا بر باژخواه
هر آن کس که بینی در آن کاروان
به کوشش جدا کن ز تنشان روان
چو پردخته گردی ز کین‌آوری
کمربند از بهر یغماگری
سراسر بیاور بر من چو باد
همین است رسم و همین است داد
کجا کاروان دارد این دستگاه
که برد روان بزرگان شاه
چو بشنید نیرم درآمد ز جا
به اسب نبرد اندر آورد پا
گزین کرد از نامداران هزار
شتابان بیامد به دریاکنار
ازو کاروان چون خبر یافتند
به نزدیک فرهنگ بشتافتند
سراسیمه گردیده و روی زرد
بگفتند با ناله و آه سرد
که آمد بد آمد به ما ای دلیر
ز کار تو گشتیم از عمر سیر
طغان شاه از زرمت آگه شده
همه روز شادیش کوته شده
گوی را که نیرم بود نام او
بجز کینه نندوخته کام او
فرستاده با لشکر نامدار
که از ما برآرند یکسر دمار
چو بشنید فرهنگ از جای جست
سر ره بدان جنگجویان ببست
خروشید کاین تازش از بهر چیست
سپهبد کدامست و لشکر ز کیست
برش راند نیرم ز کین بارگی
ازو بخت برگشت یکبارگی
چنان چوب‌دستی بزد بر سرش
که آسیمه گشتند همه لشکرش
ز بالای اسبش به خاک اوفکند
تنش را به خاک بلاک اوفکند
سپاهش بدو اندر آویختند
همه تیغ کینه برآهیختند
ز کین دیوزاده نگرداند روی
ابالشکر گشن شد جنگ‌جوی
چو دیدند پیکار او کاروان
نشستند بر زین چو باد دمان
سوی رزم او سرکشان تاختند
همه تیغ کینه برافراختند
چنان دیوزاده درآمد به جنگ
که بر جنگیان کار کردند تنگ
رمیدند ازو لشکر نامدار
به مانند آهو ز شیر شکار
ندیدند چون چیرگی در ستیز
به یک ره نهادند رو در گریز
برفتند زی شهرخلخ روان
ز نیرم خبر یافت جنگی طغان
جهان بر جهان‌بین او تار شد
دلش آرزومند پیکار شد
فرود آمد از تخت، جنگی طغان
نشست از بر باره اندر زمان
ز گردان جنگی ده و دوهزار
برو انجمن شد پی کارزار
به خلخ روان شد چو باد دمان
به کینه کمر بست و شد تازیان
نبودش به ره یک دم او را قرار
که تا کی رساند خود از کارزار
که با کاروان ترکتازی کند
بدان جنگیان کینه‌سازی کند
شتابان همی تاخت با لشکری
که خود را رساند بدان داوری
به تعجیل خود را بدان‌جا رساند
اجل در کمین بود او را دواند
رسید او به نزدیک آن کاروان
بتندید وبر زد به ایشان فغان
بگفتا کجایست آن نابکار
که نیرم بکشت از گه کارزار
بباید که آید برم این زمان
که در دم بسوزم ورا تیره جان
به یک ضرب تیغش کنم بر دو نیم
ندارم من از پیل و از شیر بیم
چو فرهنگ بشنید این گفتگوی
سوی جنگ او تیز بنهاد روی
به پیش طغان شد ابا چوبدست
خروشید ماننده پیل مست
که اینک مر این چوب را نوش کن
همه زندگانی فراموش کن
طغان شاه ترسید و برزد عنان
سپر پیش رو داشت از نیم جان
بزد بر سر اسب آن چوبدست
بدان سان که شد باره بر خاک پست
غلامان او تیغ کین آختند
به یاری وی بارگی تاختند
سراسر سوی دیوزاده شدند
به پیکار او دل نهاده شدند
بر افلاک بر شد خروش سران
گراینده گردید گرز گران
ز هر سو به فرهنگ بستند راه
کشیدند اسب دگر بهر شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سراینده دهقان موبدنژاد
ز سام و دلیران چنین کرد یاد
هوش مصنوعی: دهقان موبد نژاد از سرزمین سام و دلیران چنین یاد کرد.
که چون در سمن‌زار شد مهرجوی
سوی قصر دلدار آورد روی
هوش مصنوعی: وقتی به باغ خوشبو رسید، خورشید به سمت قصر معشوقه تابید و زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت.
ابا ماه‌سیما به شادی نشست
ز می اندوه غصه را کرد پست
هوش مصنوعی: دختر زیبا به خوشحالی نشسته و با نوشیدن شراب، غم و ناراحتی را فراموش کرده است.
چو شد مست از شاه ایران زمین
سخن راند و از نامداران کین
هوش مصنوعی: وقتی که فرد به خاطر باده و خوشحالی سرمست می‌شود، شروع به صحبت می‌کند و از قهرمانان و بزرگان یاد می‌کند.
وز آن پس ز گردان خود سر به سر
سخن گفت از دیوزاده دگر
هوش مصنوعی: پس از آن، از تمامی گردان خود، درباره‌ی فرزند دیو (کودکی شیطانی) به سخن درآمدند و صحبت کردند.
که چون او مرا نیست در دهر کس
کجا آذر است او و دشمن چو خس
هوش مصنوعی: وقتی که او در زندگی من نیست، هیچ کس دیگری مانند او وجود ندارد. او به قدری ارزشمند است که دشمنانم نیز در مقایسه با او مانند علف‌های هرز به نظر می‌آیند.
پری‌دخت را بد هوس اندکی
که بیند رخ دیوزاده یکی
هوش مصنوعی: اگر دختری زیبا با آرزوهای ناپسند کمی به زیبایی جوانی زشت نگاه کند، این نشان‌دهنده آسیب‌پذیری او در برابر جذابیت‌های اشتباه است.
همیشه پری‌دخت سیمین بدن
به خاطر نگه داشتی این سخن
هوش مصنوعی: همیشه دختر زیبای سیمین‌تن به خاطر تو این گفته را در دل دارد.
درین واقعه مهوش پاک دید
شکی در دلش از وی آمد پدید
هوش مصنوعی: در این واقعه، مهوش به وضوح پاکی را مشاهده کرد و شکی در دلش نسبت به او به وجود آمد.
دگرباره از پرده چون بنگرید
نشانهای او را بدان‌گونه دید
هوش مصنوعی: بار دیگر، وقتی از پشت پرده نگاه کرد، نشانه‌های او را به آن شکل مشاهده کرد.
که سام دلاور خبر داده بود
همانا که از شیر نر زاده بود
هوش مصنوعی: سام دلاور خبری آورده بود که یک پسر از شیر نر به دنیا آمده است.
دگر در دلش داد زین سان پیام
که این نامور هست هم سال سام
هوش مصنوعی: او در دلش پیامی چنین فرستاد که این شخص بزرگ و معروف هم سال سام است.
کجا دیوزاده بود نام او
گه کین بود شیر نر رام او
هوش مصنوعی: کجا می‌توان نام دیو را پیدا کرد، جایی که شیر نر در آن رام و آرام است؟
چو دیدش نهان با مقارن بگفت
که از وی پژوهش نما از نهفت
هوش مصنوعی: وقتی او را پنهانی دید، به دوستش گفت که از او درباره چیزهای پنهان سؤال کن.
بگو گر توئی دیوزاده به دهر
زمانه ز نو شادیت داد بهر
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیای پرهیاهو خوشبختی، آن را به خاطر زادگاه و زمینه‌ات بدان، نه به خاطر اینکه دیو زده‌ای.
به تو رام گردد دل‌آرام سام
درین‌جا شوی تو به چین شادکام
هوش مصنوعی: دل آرام و آسوده من در این مکان به تو آرامش خواهد یافت و تو در چین شاد و خوشحال خواهی شد.
مقارن چو بشنید گردید شاد
سبک سوی فرهنگ یل رونهاد
هوش مصنوعی: زمانی که مقداری از خبر را شنید، شاد و سبکبار شد و به سمت دانش و فرهنگ یل روانه شد.
چو آمد به لب خاک ره را سپرد
وز آن پس بپرسید از سام گرد
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به خاک نزدیک شد، مسیر را به کسی سپرد و بعد از آن از سام مشورت گرفت.
دگر گفت برگو به من نام خویش
بدان تا بیابی مرآرام خویش
هوش مصنوعی: دوباره گفت: نام خود را به من بگو، تا بتوانی آرامش خود را پیدا کنی.
بدو گفت فرهنگ نام من است
به زابلستان در مقام من است
هوش مصنوعی: او به او گفت که نام من فرهنگ است و در زابلستان جایگاه من همین‌جا است.
به بزمم چو گرشسب بنشانده است
مرا دیوزاده همی خوانده است
هوش مصنوعی: در میهمانی من، کسی مانند گرشاسب نشسته و موجودی دیو مانند به من دروغ و تهمت می‌زند.
کنون نیست جانم به آرام رام
مگر آنکه بینم مه روی سام
هوش مصنوعی: اکنون جانم به آرامش نیست، مگر اینکه چهره زیبای محبوبم را ببینم.
از آن پس ز صندوق پرسش گرفت
همه کاروان شد ازو در شگفت
هوش مصنوعی: پس از آن، همه مسافران از صندوق سوال پرسیدند و به همین دلیل، همگی حیرت زده شدند.
به نزد پری‌دخت آمد چو باد
سراسر شنیده بدو کرد یاد
هوش مصنوعی: فردی به سرعت و با شتاب به دختری زیبا نزدیک شد و از او یاد کرد و گفت که چه چیزهایی را از او شنیده است.
پری دخت خندان شد از آن سخن
ثنا گفت بر داور ذوالمنن
هوش مصنوعی: دختر پری به خاطر آن سخن زیبا خوشحال شد و بابت آن به خدای مهربان و بخشنده احترام گذاشت.
پس آنگاه او را بر خویش خواند
سخن هر چه بود از نهانی براند
هوش مصنوعی: سپس او را نزدیک خود فراخواند و هر چه در دل داشت را بیان کرد و از رازها پرده برداشت.
ز بند جهانجوی و آن داوری
همان از پری‌زاد و افسون‌گری
هوش مصنوعی: بندهای زندگی و قضاوت‌های آن، ناشی از جادو و سحر است که از ذات فرشتگان برمی‌آید.
نواساز گردید آن چنگ راز
که پرمایه در داد پنهان طراز
هوش مصنوعی: چنگی که در گذشته رازهای پنهان و ارزشمندی را به همراه داشت، حالا به شکلی جدید و تازه در آمده است.
ازو دیوزاده بسی شاد شد
ز رنج ره و محنت آزاد شد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر وجود کسی که به نوعی شرارت یا سختی را از زندگی دیگران دور کرده، بسیاری شاد و رنجوران رهایی یافته‌اند. این شخص به نوعی به آزادی و خوشحالی دیگران کمک کرده است.
دعا کرد و گفت ای مه مهرجوی
ز اندیشه برتاب یکباره روی
هوش مصنوعی: او دعا کرد و گفت: ای ماهی که به دنبال محبت هستی، به من کمک کن تا یکباره از اندیشه‌هایم چشم بردارم و فقط به تو نگاه کنم.
کنون در محفه نشانم تو را
بر سام نیرم رسانم تو را
هوش مصنوعی: اکنون در مکانی به تو نشانی می‌دهم تا تو را به چیزی معجزه‌آسا برسانم.
پذیرفت گفتار او سیمبر
که ناگه برافراخت از فتنه سر
هوش مصنوعی: او سخن سیمبر را قبول کرد و ناگهان از میان فتنه، سر خود را بالا برد.
رسیدند در دم کسان طغان
گرفتند پرسش ز راز نهان
هوش مصنوعی: به ناگاه افرادی آمدند و از من خواستند که درباره‌ی رازهای پنهان توضیح دهم.
ز هر کس گرفتند بسیار چیز
بجستند از آن پس نشان کنیز
هوش مصنوعی: پس از آنکه از هر کسی چیزهای زیادی اخذ کردند، نشانه‌ای از کنیز پدیدار شد.
نشان پس بجستند از آن سرکشان
نمی‌داد از ماهوش کس نشان
هوش مصنوعی: سرکشان به دنبال نشانی از او بودند، اما هیچ‌کس از زیبایی‌اش نشانی نمی‌داد.
بگشتند با کاروان رزمساز
بزد دیوزاده سبک پیک باز
هوش مصنوعی: کاروان رزمندگان دوباره حرکت کرد و دیوانه‌ای که فرزند دیوها بود، به سرعت دور شد.
بدان سرکشان برخروشید و گفت
که از من بجوئید راز نهفت
هوش مصنوعی: سرکشان به حرکت درآمدند و گفتند که از من سرّ پنهانی را بیابید.
غلام شهنشاه بربر منم
به دیگر غلامانش سرور منم
هوش مصنوعی: من یک بنده و غلام برای پادشاه بربر هستم و در میان دیگر بندگان او، من رئیس و سرور آنها هستم.
همانا مرا با کنیز گزین
به هدیه فرستاده زی شاه چین
هوش مصنوعی: واقعاً من را به عنوان هدیه به دلیل مقام و جایگاه دربار چین فرستاده‌اند، با دختری از طبقه خدمتکار.
کنون سوی چین است ما را هوا
شما رخ بتابید ازین ماجرا
هوش مصنوعی: اکنون تمایل ما به سمت چین است، شما صورت خود را به ما نشان دهید و ما را از این ماجرا آگاه کنید.
سر سرکشان زو نشد هیچ رام
همی داد گفتار ناخوش تمام
هوش مصنوعی: سرکش‌ها تحت هیچ شرایطی آرام نمی‌شوند و همواره در حال گفت و گو هستند، اما این گفتگوها خوشایند و دلپذیر نیست.
که من مر شما را برم زی طغان
نمانم که گردید زی چین روان
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم شما را به طغیانی ببرم که در آن به چینی نه‌چندان آسان گرفتار شوم.
برآویخت بر شد ز ناگه درشت
سبک دیوزاده مر او را بکشت
هوش مصنوعی: ناگهان دیو زادۀ سرکش به او حمله کرد و او را به آسانی کشت.
پرستندگانش کشیدند تیغ
خروشید فرهنگ برسان میغ
هوش مصنوعی: پرستندگان او شمشیر به دست آوردند و با صدای بلند فریاد زدند که فرهنگی عظیم و بزرگ بشارت دهد.
در ایشان درافتاد با چوبدست
تن چند را با زمین کرد پست
هوش مصنوعی: او با چوبدستی که در دست داشت، چند نفر را به زمین زد و آنها را به حالت ذلت آورد.
چو دیدند او را چنان با ستیز
بجستند ناگاه راه گریز
هوش مصنوعی: وقتی آنها او را با آن وضعیت مشاهده کردند، ناگهان به سمت فرار رفتند.
شتابان برفتند نزدیک شاه
چو شه را بدیدند بر روی گاه
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی شاه رفتند و وقتی او را در جایگاهش دیدند، نزدیک شدند.
بگفتند کز بندر رادیون
یکی کاروان از شماره برون
هوش مصنوعی: گفتند که از بندر رادیون، یک کاروان به راه افتاده و شمارش بیرون آمده است.
ز کشتی علم سوی صحرا زدند
ز ماهی فغان بر ثریا زدند
هوش مصنوعی: از کشتی علم (دانش) به سمت بیابان حرکت کردند و از ماهی (موجودی در آب) فریاد و ناله به سمت ثریا (ستاره‌ای در آسمان) بلند کردند.
نهانی ز هر کس بجستیم باز
شدیم آگه از شاه گردنفراز
هوش مصنوعی: ما به طور پنهانی از هر کسی دور شدیم و در نهایت متوجه شدیم که از پادشاه بلندپدا باخبر شدیم.
که صندوقی آورده رویش به قیر
بدو در پری‌پیکر دلپذیر
هوش مصنوعی: صندوقی را به همراه آورده‌اند که بر روی آن با قیر رنگ شده و درون آن چیزی زیبا و دل‌نواز قرار دارد.
مه کاروان ناگهان یافته است
چو کشتی سوی بحر بشتافته است
هوش مصنوعی: ماه به سرعت و ناگهان به جمع کاروان پیوسته است، همان‌طور که کشتی به سمت دریا می‌رود.
نهان کرد او را بسان پری
کزو هر کسی را بود داوری
هوش مصنوعی: او را مانند یک پری پنهان کرد، که از وجودش هر کسی بر اساس دیدگاه خود قضاوت می‌کند.
مه ما ز مه‌رو پژوهش گرفت
غلامی مر او را نکوهش گرفت
هوش مصنوعی: ماه من از زیبایی ماهرو، مانند یک آموزگار درس می‌آموزد و این غلام (عاشق) از او بدگویی می‌کند.
وز آن پس برآشفت چون پیل مست
سرآورد روزش به یک چوبدست
هوش مصنوعی: بعد از آن، مانند فیل خشمگین برآشفت و روزش را با یک چوب به پا داشت.
ز ناگه بدو ما درآویختیم
بسنده نبودیم بگریختیم
هوش مصنوعی: ناگهان به او حمله کردیم، اما چون کافی نبود، فرار کردیم.
گریزنده گشتیم روان دیو سار
رسیدیم زی نامور شهریار
هوش مصنوعی: ما از دیوانگی فرار کردیم و به شهری رسیدیم که مشهور و بزرگ است.
مگر شاه فرخ دهد داد ما
که از چرخ بگذشت فریاد ما
هوش مصنوعی: آیا تنها پادشاه خوشبخت است که می‌تواند حق ما را بدهد، زیرا ما از ستم روزگار و مشکلاتی که با آن مواجهیم، نالیده‌ایم؟
همانگه طغان شاه فغفور چین
برآشفت و بر ابرو افکند چین
هوش مصنوعی: در همان لحظه، طغیانی از طرف شاه فغفور چین به وجود آمد و او ابروهایش را به حالت خشم آلود درهم کشید.
نظر کرد بر نامدار انجمن
به نیرم چنین گفت کای تیغ زن
هوش مصنوعی: او به شخص معروف و برجسته در جمع نگاه کرد و با قدرت و اعتماد به نفس گفت: ای مردی که شمشیر می‌زنی.
سپاهی فراز آر و برکش به راه
شتابان برو تا بر باژخواه
هوش مصنوعی: نیروهای خود را آماده کن و با سرعت به راه بیفت تا به خواسته‌ات برسید.
هر آن کس که بینی در آن کاروان
به کوشش جدا کن ز تنشان روان
هوش مصنوعی: هر کسی که در آن کاروان مشاهده‌اش می‌کنی، سعی کن که روح خود را از بدن آن‌ها جدا کنی.
چو پردخته گردی ز کین‌آوری
کمربند از بهر یغماگری
هوش مصنوعی: وقتی از کینه دور شوی و آرامش بگیری، برای انجام کارهای ناپسند و غارتگری نیازی به کمربند و تجهیزاتی نخواهی داشت.
سراسر بیاور بر من چو باد
همین است رسم و همین است داد
هوش مصنوعی: به من همچون باد بی‌اندازه و بی‌وقفه بیفزا، زیرا این همان راه و روش زندگی است.
کجا کاروان دارد این دستگاه
که برد روان بزرگان شاه
هوش مصنوعی: کجا این کاروان به راه افتاده است که ابرها و بزرگان شاه را به حرکت درآورده است؟
چو بشنید نیرم درآمد ز جا
به اسب نبرد اندر آورد پا
هوش مصنوعی: وقتی نیرم صدای او را شنید، از مکانش بیرون آمد و با اسب به نبرد آماده شد.
گزین کرد از نامداران هزار
شتابان بیامد به دریاکنار
هوش مصنوعی: از میان افراد مشهور و شناخته‌شده، انتخابی انجام شد و او با سرعت به سمت دریا آمد.
ازو کاروان چون خبر یافتند
به نزدیک فرهنگ بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی کاروان از او خبر گرفت، به سرعت به سمت فرهنگ رفتند.
سراسیمه گردیده و روی زرد
بگفتند با ناله و آه سرد
هوش مصنوعی: او به شدت پریشان و نگران شده و چهره‌اش رنگ باخته است، و با صدای ناله و آهی سرد، حرف‌هایی را از دل برمی‌آورد.
که آمد بد آمد به ما ای دلیر
ز کار تو گشتیم از عمر سیر
هوش مصنوعی: ای دلیر، بدی به ما رسید و از کارهایت به ستوه آمدیم، انگار که از عمرمان سیر شده‌ایم.
طغان شاه از زرمت آگه شده
همه روز شادیش کوته شده
هوش مصنوعی: ختنه شدن شاه از زر میخسته و هر روز شادی‌اش کمتر شده است.
گوی را که نیرم بود نام او
بجز کینه نندوخته کام او
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که به او اشاره شده، با وجود نامی که دارد، تنها احساساتی همچون کینه و انتقام را در دل خود پرورش داده و هیچ گونه محبت یا خوشی در وجودش نیست.
فرستاده با لشکر نامدار
که از ما برآرند یکسر دمار
هوش مصنوعی: یک پیام‌رسان با گروهی از جنگجویان معروف آمده است تا سرنوشت ما را به طور کامل تحت تاثیر قرار دهد.
چو بشنید فرهنگ از جای جست
سر ره بدان جنگجویان ببست
هوش مصنوعی: وقتی فرهنگ از مکانی خبر را شنید، به سرعت به سوی جنگجویان رفت و خود را به آن‌ها رساند.
خروشید کاین تازش از بهر چیست
سپهبد کدامست و لشکر ز کیست
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این موضوع می‌پردازد که در این آشفتگی و درگیری، دلیل و منشا این حمله چیست و فرمانده کیست و این لشکر از آن کیست که به این شکل در حال نبرد هستند.
برش راند نیرم ز کین بارگی
ازو بخت برگشت یکبارگی
هوش مصنوعی: چون دشمنی به من حمله کرد و کینه‌اش را نشان داد، سرانجام بخت من ناگهان به سمت من برگشت و از آن وضعیت رهایی یافتم.
چنان چوب‌دستی بزد بر سرش
که آسیمه گشتند همه لشکرش
هوش مصنوعی: او چنان میخورد به سرش که همه لشکرش به وحشت افتادند و دستپاچه شدند.
ز بالای اسبش به خاک اوفکند
تنش را به خاک بلاک اوفکند
هوش مصنوعی: او از بالای اسبش به زمین افتاد و جسمش به دنیای رنج و سختی سپرده شد.
سپاهش بدو اندر آویختند
همه تیغ کینه برآهیختند
هوش مصنوعی: سپاهیان به او حمله کردند و همه شمشیرها را به نشانه کینه و دشمنی بالا بردند.
ز کین دیوزاده نگرداند روی
ابالشکر گشن شد جنگ‌جوی
هوش مصنوعی: از کینه‌ای که از فرزند دیو به وجود آمده، روی جنگجویان به سمت نبرد خیره شده و آنان به شدت گرسنه شده‌اند.
چو دیدند پیکار او کاروان
نشستند بر زین چو باد دمان
هوش مصنوعی: وقتی که کاروان به تماشای جنگ او پرداخت، به آرامی بر زین نشسته و مانند باد به حرکت درآمدند.
سوی رزم او سرکشان تاختند
همه تیغ کینه برافراختند
هوش مصنوعی: همه کسانی که به سمت جنگ او حمله کردند، برای انتقام به خشم و کینه خود شمشیرها را آماده کردند.
چنان دیوزاده درآمد به جنگ
که بر جنگیان کار کردند تنگ
هوش مصنوعی: چنان فرزند دیو به میدان جنگ آمد که بر جنگجویان فشار آورد و کارشان را دشوار کرد.
رمیدند ازو لشکر نامدار
به مانند آهو ز شیر شکار
هوش مصنوعی: لشکر مشهور از او فرار کردند، مانند آهویی که از شیر در حال شکار می‌گریزد.
ندیدند چون چیرگی در ستیز
به یک ره نهادند رو در گریز
هوش مصنوعی: نمی‌دانستند وقتی که در نبرد شکست می‌خورند، به یک راه رفتند و به فرار روی آوردند.
برفتند زی شهرخلخ روان
ز نیرم خبر یافت جنگی طغان
هوش مصنوعی: خبر رسید که جنگی میان طغان و مردم شهر خلخ درگرفته است. افراد از شهر به سوی نیرم روان شده‌اند.
جهان بر جهان‌بین او تار شد
دلش آرزومند پیکار شد
هوش مصنوعی: دنیا برای کسی که به آن نگاه می‌کند، غمگین و تاریک شده است و دل او، در آرزوی جنگ و نبرد به تپش درآمده است.
فرود آمد از تخت، جنگی طغان
نشست از بر باره اندر زمان
هوش مصنوعی: از تخت سلطنت پایین آمد و جنگی بر باره (میدان) در زمانی خاص آغاز شد.
ز گردان جنگی ده و دوهزار
برو انجمن شد پی کارزار
هوش مصنوعی: در میان لشکر جنگی از دلاوران و دلیران، یک جمع و اجتماع برای به راه انداختن نبرد شکل گرفت.
به خلخ روان شد چو باد دمان
به کینه کمر بست و شد تازیان
هوش مصنوعی: به سرعت مانند بادی که در گذشته می‌وزد، به سوی میدان رفت و با کینه‌ای در دل، آمادهٔ نبرد شد.
نبودش به ره یک دم او را قرار
که تا کی رساند خود از کارزار
هوش مصنوعی: او لحظه‌ای در آرامش نبود و این پرسش پیش می‌آید که تا چه زمانی می‌تواند از جنگ و نبرد فاصله بگیرد.
که با کاروان ترکتازی کند
بدان جنگیان کینه‌سازی کند
هوش مصنوعی: او با کاروانی که از تندروی برمی‌آید، بر دشمنانی که در دل کینه دارند، حمله‌ور می‌شود.
شتابان همی تاخت با لشکری
که خود را رساند بدان داوری
هوش مصنوعی: شتابان می‌تازد با لشکری که به داوری می‌رسد.
به تعجیل خود را بدان‌جا رساند
اجل در کمین بود او را دواند
هوش مصنوعی: سرعت عمل او باعث شد که به مقصد برسد، اما مرگ در کمین او بود و به او نزدیک می‌شد.
رسید او به نزدیک آن کاروان
بتندید وبر زد به ایشان فغان
هوش مصنوعی: او به نزدیک کاروانی رسید و به سرعت به آنجا رفت و از شدت ناراحتی فریاد برآورد.
بگفتا کجایست آن نابکار
که نیرم بکشت از گه کارزار
هوش مصنوعی: گفت: آن بد کرده کجاست که در وقت نبرد مرا از میان برداشت؟
بباید که آید برم این زمان
که در دم بسوزم ورا تیره جان
هوش مصنوعی: باید بیاید بر من در این لحظه که به خاطر عشق او جانم بسوزد.
به یک ضرب تیغش کنم بر دو نیم
ندارم من از پیل و از شیر بیم
هوش مصنوعی: من بدون ترس از فیل و شیر، با یک ضربه تیغ او را به دو نیم می‌کنم.
چو فرهنگ بشنید این گفتگوی
سوی جنگ او تیز بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی فرهنگ این گفت‌وگو را شنید، به سرعت به سمت جنگ روی آورد.
به پیش طغان شد ابا چوبدست
خروشید ماننده پیل مست
هوش مصنوعی: به سمت طغان رفت و با چوبدستش مانند فیل سرمست، فریاد زد.
که اینک مر این چوب را نوش کن
همه زندگانی فراموش کن
هوش مصنوعی: حال این چوب را بنوش؛ همه چیزهایی که در زندگی تجربه کرده‌ای را فراموش کن.
طغان شاه ترسید و برزد عنان
سپر پیش رو داشت از نیم جان
هوش مصنوعی: شاه طغان از ترس عقب‌نشینی کرد و سپر را به جلو گرفت تا خود را محافظت کند، حتی با جان نیمه‌جانش.
بزد بر سر اسب آن چوبدست
بدان سان که شد باره بر خاک پست
هوش مصنوعی: اونی که بر سر اسبش چوبدستی زده بود، به قدری محکم زد که بار روی زمین افتاد.
غلامان او تیغ کین آختند
به یاری وی بارگی تاختند
هوش مصنوعی: نظامیان او شمشیرهای انتقام را به دست گرفتند و به حمایت از او به دشمن حمله کردند.
سراسر سوی دیوزاده شدند
به پیکار او دل نهاده شدند
هوش مصنوعی: همه به سمت دیوانه رفتند و با دل و جان آماده مبارزه شدند.
بر افلاک بر شد خروش سران
گراینده گردید گرز گران
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی سران به آسمان‌ها رسید و مانند گرزی سنگین، بر زمین فرود آمدند.
ز هر سو به فرهنگ بستند راه
کشیدند اسب دگر بهر شاه
هوش مصنوعی: از هر طرف بر ادبیات و فرهنگ حاکم شده‌اند و راه را برای پیشرفت و ترقی دیگران به سوی پادشاهی گشوده‌اند.