گنجور

بخش ۵۷ - مناظره کرده پری‌دخت با سام

فلک حلقه‌ای از کمر ترکشت
شه سرکش چرخ ترکش کشت
چه گوئی ز راه دراز آمدم
برو باز شو کز تو باز آمدم
چه نامی که نامم بدادی به ننگ
مران بر زبانم که دادی به جنگ
قمررخ رخش را قمررخ نهاد
که رخ بر رخ چون تو فرخ نهاد
برو با نگاری که داری بساز
به زاری بسوز و به خواری بساز
مگو کز تو دل برنشاید گرفت
به یک دل دو دلبر نشاید گرفت
مرا چون تو پسته دهان تنگ نیست
که حاصل ز نام تو جز ننگ نیست
برو بازپس گرد و ره پیش‌گیر
سر ما نداری سر خویش گیر
کسی مرد سرپنج? عشق تست
که همچون تو قلب آید و نادرست
تو گویا که با عشق‌بازی کنی
که با هر کسی عشق‌بازی کنی
برفتی و نرد دغا باختی
زدی مهره لیکن خطا باختی
نگاری گرفتی که در خورد تست
به میدان خوبی هم‌آورد تست
کنون رحم کردی و بازآمدی
به بیچارگی چاره‌ساز آمدی
من و آرزویت کجا تا کجا
که ناید ز ترک ختائی خطا
تو در مهر چون بینمت ناتمام
چگونه پسندم ترا صبح و شام
گهی پاسبانم به زاری کشی
گهی باغبانم به خواری کشی
چو راز از دلی می‌گشادم چو اشک
که ازچشم مردم فتادم چو اشک
شدم در هوای تو رسوای دهر
به دیوانگی شهر گشتم به شهر
اگرچند روزی فتادی به بند
ولیکن مهی آمدت در کمند
من خسته در بند سودای تو
پریشان چو جعد سمن سای تو
نه کس همدمم جز دم صبحدم
نه کس همزبانم برون از قلم
به مهر تو زان سر برافراشتم
که سر چون قلم بر خطت داشتم
قلم این زمان از تو سر خواستست
که چو طره کج باختی راستست
دمت آتش است و تو افسرده‌ای
ولی درنگیرد غلط کرده‌ای
مزن دم که با ما نه‌ای هم‌نفس
فسونم مدم زانکه با دست و بس
نه طفلم که گوئی به یک دانه نار
ستانم ازو گوهر شاهوار
مرا گر تو گوئی که سروی رواست
ولیکن نیاید به قد تو راست
شکر خایم و تلخ پاسخ نیم
سمن بویم اما قمر رخ نیم
توئی آنکه از تو بسی فتنه خاست
ور از بنده آزاد گردی رواست
وگر زانکه بالای سر بینیم
به بام آمدم تا چو خور بینیم
منم ابر گرینده شب تا سحر
بود ابر گرینده بالای سر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فلک حلقه‌ای از کمر ترکشت
شه سرکش چرخ ترکش کشت
هوش مصنوعی: آسمان حلقه‌ای از کمر تیرکشت را به‌وجود آورد و چرخش تند آن باعث نابودی ترکش‌ها شد.
چه گوئی ز راه دراز آمدم
برو باز شو کز تو باز آمدم
هوش مصنوعی: چه می‌توانم بگویم، من راهی طولانی را طی کردم و اکنون به تو می‌رسم، چرا که از تو به سمتت برگشتم.
چه نامی که نامم بدادی به ننگ
مران بر زبانم که دادی به جنگ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخص از نامی که به او داده شده، احساس خوبی ندارد و از آن نام ناراحت است. او به نوعی می‌خواهد بگوید که نامش ننگین است و نمی‌خواهد دیگران آن را بر زبان بیاورند، زیرا این نام برای او تداعی‌گر جنگ و دشواری‌هاست.
قمررخ رخش را قمررخ نهاد
که رخ بر رخ چون تو فرخ نهاد
هوش مصنوعی: ماه‌روی زیبا را به نام "ماه" نامیدند، زیرا چهره‌اش به زیبایی چهره توست که زینت‌بخش است.
برو با نگاری که داری بساز
به زاری بسوز و به خواری بساز
هوش مصنوعی: به کسی که با او زندگی می‌کنی، دل بده و تلاش کن تا با او به خوشی و سازگاری برسی، حتی اگر مجبور باشی رنج و سختی را هم تحمل کنی.
مگو کز تو دل برنشاید گرفت
به یک دل دو دلبر نشاید گرفت
هوش مصنوعی: نگو که دل نمی‌تواند از تو دور شود، چون نمی‌توان به یک دل دو معشوق را در آغوش گرفت.
مرا چون تو پسته دهان تنگ نیست
که حاصل ز نام تو جز ننگ نیست
هوش مصنوعی: من مانند تو نیستم که همیشه سخن گفتن برایم سخت باشد؛ چون از نام تو فقط شرم و ننگ نصیبم شده است.
برو بازپس گرد و ره پیش‌گیر
سر ما نداری سر خویش گیر
هوش مصنوعی: برو و به عقب برگرد و راه را بگیر، چون از ما چیزی نداریم، به خودت برسان.
کسی مرد سرپنج? عشق تست
که همچون تو قلب آید و نادرست
هوش مصنوعی: کسی که در عشق تو به سر می‌برد، مانند تو نمی‌تواند دل ببرد و این موضوع نادرستی است.
تو گویا که با عشق‌بازی کنی
که با هر کسی عشق‌بازی کنی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به راحتی می‌توانی با هر کسی که دوست داری، عشق بازی کنی.
برفتی و نرد دغا باختی
زدی مهره لیکن خطا باختی
هوش مصنوعی: تو رفتی و در بازی نیرنگ باختی، اگرچه مهره را زدی، اما اشتباه عمل کردی.
نگاری گرفتی که در خورد تست
به میدان خوبی هم‌آورد تست
هوش مصنوعی: پسری را در خود شناسایی کردی که در میدان زندگی، زیبایی و خوبی‌های زیادی به همراه خود دارد.
کنون رحم کردی و بازآمدی
به بیچارگی چاره‌ساز آمدی
هوش مصنوعی: اکنون که به من رحم کردی و دوباره به وضع ناامیدکننده‌ام بازگشتی، راه‌حلی برای مشکلاتم آوردی.
من و آرزویت کجا تا کجا
که ناید ز ترک ختائی خطا
هوش مصنوعی: من و آرزوی تو چقدر از هم دوریم که خطای ترک کردن را نمی‌توانیم مرتکب شویم.
تو در مهر چون بینمت ناتمام
چگونه پسندم ترا صبح و شام
هوش مصنوعی: وقتی که محبت تو را ناتمام و ناقص می‌بینم، چطور می‌توانم تو را در صبح و شب بپسندم؟
گهی پاسبانم به زاری کشی
گهی باغبانم به خواری کشی
هوش مصنوعی: گاه به حالتی ناتوان و دلbroken و با التماس و خواهش، از من مراقبت می‌کنی و گاه دیگر با بی‌احساسی و بی‌توجهی، به من آسیب می‌زنی.
چو راز از دلی می‌گشادم چو اشک
که ازچشم مردم فتادم چو اشک
هوش مصنوعی: وقتی که رازی را از دل خود فاش می‌کردم، مثل اشکی که از چشم مردم می‌ریزد.
شدم در هوای تو رسوای دهر
به دیوانگی شهر گشتم به شهر
هوش مصنوعی: در آرزوی تو، همه جا را خراب کردم و با دیوانگی به زندگی در شهر پرداختم.
اگرچند روزی فتادی به بند
ولیکن مهی آمدت در کمند
هوش مصنوعی: اگرچه مدتی در زنجیر و محدودیت بوده‌ای، اما به زودی فرصتی مناسب و مناسب‌تر برایت پیش می‌آید که از این وضعیت آزاد شوی.
من خسته در بند سودای تو
پریشان چو جعد سمن سای تو
هوش مصنوعی: من در آرزوی تو خسته و ناامید هستم، مانند گیسوان شاداب و پیچ‌خوردۀ گل سفید که در باد آشفته شده‌اند.
نه کس همدمم جز دم صبحدم
نه کس همزبانم برون از قلم
هوش مصنوعی: هیچ کس با من نیست و تنها دم صبح را احساس می‌کنم، و هیچ کس با من هم‌صحبت نمی‌شود جز آنچه که در کلمات نوشته می‌شود.
به مهر تو زان سر برافراشتم
که سر چون قلم بر خطت داشتم
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، سرم را بلند کردم، زیرا که مانند قلمی بودم که بر روی خط تو حرکت می‌کند.
قلم این زمان از تو سر خواستست
که چو طره کج باختی راستست
هوش مصنوعی: این زمان قلم از تو درخواست می‌کند که مانند موهای کج که به حالت راست درآمده‌اند، به درستی و به خوبی به نگارش بپردازی.
دمت آتش است و تو افسرده‌ای
ولی درنگیرد غلط کرده‌ای
هوش مصنوعی: تو در درون خود آتش و نیرویی داری، اما حالا احساس کسالت و افسردگی می‌کنی. باید بدان که این احساسات درست نیستند و تو باید از توانایی‌هایت بهره‌برداری کنی.
مزن دم که با ما نه‌ای هم‌نفس
فسونم مدم زانکه با دست و بس
هوش مصنوعی: هرگز به ما نزدیک نشو و دم نزن، چون من به راحتی می‌توانم طلسم کنم. پس بهتر است که از دست و کار خود برآیشی.
نه طفلم که گوئی به یک دانه نار
ستانم ازو گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: من کودک نیستم که به خاطر یک دانه نارنجی از او، به دنبال جواهری باارزش باشم.
مرا گر تو گوئی که سروی رواست
ولیکن نیاید به قد تو راست
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که قد سرو زیباست، اما قد تو هیچ‌گاه به پای او نمی‌رسد.
شکر خایم و تلخ پاسخ نیم
سمن بویم اما قمر رخ نیم
هوش مصنوعی: من شیرینی را می‌چشم و تلخی را پاسخ می‌دهم، به بوی سمن می‌مانم اما چهره‌ام همچون ماه نیست.
توئی آنکه از تو بسی فتنه خاست
ور از بنده آزاد گردی رواست
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که از تو فتنه‌های زیادی به وجود آمده است و اگر کسی از بندگی تو آزاد شود، برای او جایز است.
وگر زانکه بالای سر بینیم
به بام آمدم تا چو خور بینیم
هوش مصنوعی: اگر ببینم که در بالای سر چیزی هست، به بام می‌روم تا مانند خورشید آن را ببینم.
منم ابر گرینده شب تا سحر
بود ابر گرینده بالای سر
هوش مصنوعی: من مانند ابری هستم که در طول شب تا صبح می‌بارد و همیشه بالای سرم احساس غم و اندوه دارم.