گنجور

بخش ۴۴ - خطاب کردن سام با شمع و رای زدن

نهاده یکی شمع سوزنده پیش
سرافکنده چون شمع در پای خویش
شب تار و امیدش از روز نه
بجز شمع هیچش دل‌افروز نه
چو پروانه می‌سوخت در پای شمع
ز سوزندگی رفته هم‌پای شمع
ز بس کز دل خسته آتش فروخت
برو شمع سوزنده را دل بسوخت
چگویم که آن لحظه چون می‌گریست
غمش گفت با شمع خون می‌گریست
که ای تابناک اختر انجمن
سرافراز گردن‌کش و تیغ‌زن
توئی قایم‌اللیل و شب‌زنده‌دار
گر امشب بمیرم تو شب زنده‌دار
چو از پا فتادم تو بر پای باش
به بالین من پای بر جای باش
ز سوز جگر ناگزیرم چو تو
دمی گر نسوزم بمیرم چو تو
چو لاله همه خون دل می‌خوری
از آن رو چو سوسن زبان آوری
فروزنده سرفرازنده‌ای
درازی ولیکن برازنده‌ای
چو از آتشت کار دل در گرفت
دل آتشین کارت از سر گرفت
به آتش زبانی مده سر به باد
که کار تو با اشک چشم اوفتاد
شب افروز شب زنده‌داران توئی
چراغ دل و نور یاران توئی
اگر رشته جان بسوزد ترا
دل آتشین برفروزد ترا
وگر سوز دل گوئی از نکته باز
سرت را ببرند در دم به کاز
و یا آتشت در تن و دل زنند
نشانند بر نطع و گردن زنند
مزن دم که وابسته یک دمی
چو در دم بمیری چرا خرمی
تو آن سرفراز سرافکنده‌ای
که سر یافتی همچنان زنده‌ای
ترا حکم بر جان پروانه هست
که چندینت پروانه در خانه هست
چو پروانه داری بگو روشنم
که در بزمگه میر مجلس منم
به پروانه نور از تو گیرد چراغ
ولی هست پروانه را از تو داغ
چو ضحاک گشتی به عالم علم
ولی دم زنی هر دم از جام جم
درفشان درفش ار برافراختی
ز آتش چرا تاج سر ساختی
تو ضحاکی و مارت از دوش خاست
ولی نوشت از چشمه نوش خواست
مزن دم که خود خون خود می‌خوری
مکش سر که خود آب خود می‌بری
تو کافوری و عنبرت چاکر است
عجب جوهری کآتشست در خور است
زنی دم ز خلوت‌نشینان شام
که بر روی سجاده داری مقام
همه بزم پر گریه و سوز تست
پر از آه و درد جگرسوز تست
ریاضت‌کشی جام نوشین منوش
برهنه تنی دلق شمعی مپوش
گر آنی که پروانه می‌خواندت
که بر روی سجاده بنشاندت
برو گریه و سوز بر خود مبند
برآن گریه و اشک گرمت مخند
گهت می‌فروشند و گه می‌خرند
گهت می‌فروزند و گه می‌کشند
گرت ساختند از چه رو سوختند
به سنگت کشیدند و بفروختند
چه مرغی که بی‌بال گیری هوا
ولیکن چو بلبل نداری نوا
اگر پر برآری پرت برکنند
وگر سر برآری سرت برکنند
تو آن به نشینی که برخاستی
زدی راستی را دم آراستی
مگو سر پروانه را پیش کس
که پروانه روشن تو خوانی و بس
شهان را از آن محرمی در حرم
که شب زنده‌داری و ثابت قدم
نیازار زارت برآویختند
به کاشانه کشتند و خون ریختند
تو این رشته گرم کی برده‌ای
که با رشته عمری به سر برده‌ای
ولیکن تو هم پای بند چو من
که گرئی و بر گریه خندی چو من
در از دیده در دامن افشانده‌ای
ولی پاک‌دامن کجا مانده‌ای
درین بود کز گوهر شمع دان
زبانه زد این شمع آتش‌فشان
چو زد شمع خاور ز مشرق شعاع
شب تیره را کرده گردون وداع
هوا لاف سرچشمه نور زد
زمانه دم از گرد کافور زد
درآمد ز در خادمی همچو ماه
شتابان ز ایوان فغفور شاه
که برخیز و منشین و یک دم مپای
سواره شو ای گرد فرخنده رای
که شه عزم نخجیر دارد کنون
به نزهت زند خیمه از چین برون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نهاده یکی شمع سوزنده پیش
سرافکنده چون شمع در پای خویش
هوش مصنوعی: یک شمع سوزان در مقابل یک نفر قرار گرفته که مانند شمع در حال ذوب شدن است و سرش را پایین انداخته.
شب تار و امیدش از روز نه
بجز شمع هیچش دل‌افروز نه
هوش مصنوعی: شب تار است و امیدی جز روز ندارد، تنها شمعی وجود دارد که دل را روشنی می‌بخشد.
چو پروانه می‌سوخت در پای شمع
ز سوزندگی رفته هم‌پای شمع
هوش مصنوعی: مثل پروانه‌ای که در کنار شمع در حال سوختن است، از شدت سوزندگی آن، همراه با شمع رفته است.
ز بس کز دل خسته آتش فروخت
برو شمع سوزنده را دل بسوخت
هوش مصنوعی: از آنجا که دل خسته‌ام آتش به جانم انداخت، شمع سوزان را هم به آتش کشیدم.
چگویم که آن لحظه چون می‌گریست
غمش گفت با شمع خون می‌گریست
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که او به شدت گریه می‌کرد، اندوهش با شمعی که در حال ذوب شدن بود، به شکلی عمیق و غم‌انگیز در ارتباط بود.
که ای تابناک اختر انجمن
سرافراز گردن‌کش و تیغ‌زن
هوش مصنوعی: ای ستاره درخشان انجمن، با افتخار سر بلند کن و به نمایش قدرتت بپرداز.
توئی قایم‌اللیل و شب‌زنده‌دار
گر امشب بمیرم تو شب زنده‌دار
هوش مصنوعی: تو ای کسی که شب‌ها بیدار می‌مانی و به عبادت می‌پردازی، اگر من امشب بمیرم، تو هنوز در حال عبادت خواهی بود.
چو از پا فتادم تو بر پای باش
به بالین من پای بر جای باش
هوش مصنوعی: وقتی که من به زمین افتادم، تو در کنارم باش و از من حمایت کن. در لحظه‌ای که دراز کشیده‌ام، ثابت و استوار بمان.
ز سوز جگر ناگزیرم چو تو
دمی گر نسوزم بمیرم چو تو
هوش مصنوعی: از شدت درد و سوز دل و جانم ناچارم، اگر لحظه‌ای مانند تو نسوزم، باید بمیرم مانند تو.
چو لاله همه خون دل می‌خوری
از آن رو چو سوسن زبان آوری
هوش مصنوعی: تو همچون لاله‌ای که از دلش خون می‌خورد، این درد را در دل مخفی می‌کنی و مانند سوسن، ظاهری زیبا و سخنانی دلنشین داری.
فروزنده سرفرازنده‌ای
درازی ولیکن برازنده‌ای
هوش مصنوعی: تو شعله‌ای تابان و بلندپایه‌ای هستی، اما در عین حال زیبا و شایسته‌ای.
چو از آتشت کار دل در گرفت
دل آتشین کارت از سر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی آتش عشق تو دل مرا فراگرفت، دل پرمهر تو از من دور شد.
به آتش زبانی مده سر به باد
که کار تو با اشک چشم اوفتاد
هوش مصنوعی: زبانت را به آتش نزن و خودت را در خطر نینداز، چون به خاطر حرف‌هایت ممکن است به گریه و ناراحتی دچار شوی.
شب افروز شب زنده‌داران توئی
چراغ دل و نور یاران توئی
هوش مصنوعی: تو چراغ دل شب‌زنده‌داران هستی و نوری برای دوستان در شب.
اگر رشته جان بسوزد ترا
دل آتشین برفروزد ترا
هوش مصنوعی: اگر جان انسان دچار آسیب یا رنج شود، دل آتشین او به شدت به درد می‌آید و می‌سوزد.
وگر سوز دل گوئی از نکته باز
سرت را ببرند در دم به کاز
هوش مصنوعی: اگر دل تو سوزی دارد و بخواهی آن را بگویی، ممکن است به خاطر آن سر تو را در یک لحظه از تن جدا کنند.
و یا آتشت در تن و دل زنند
نشانند بر نطع و گردن زنند
هوش مصنوعی: اگر آتش به جان و دل تو بیفتد، آن را بر زمین به نمایش می‌گذارند و بر گردن تو می‌افکنند.
مزن دم که وابسته یک دمی
چو در دم بمیری چرا خرمی
هوش مصنوعی: نگذار که وابسته به چیزی باشی، چرا که اگر در یک لحظه از آن جدا شوی، ممکن است از خوشی و شادابی زندگی‌ات بیفتی.
تو آن سرفراز سرافکنده‌ای
که سر یافتی همچنان زنده‌ای
هوش مصنوعی: تو شخصی هستی که با وجود افتخارات و موفقیت‌هایت، هنوز در دل خود احساس تواضع و فروتنی می‌کنی و همواره در زندگی‌ات زنده و پویا باقی مانده‌ای.
ترا حکم بر جان پروانه هست
که چندینت پروانه در خانه هست
هوش مصنوعی: تو قدرت و سلطه‌ای بر روح و جان پروانه داری، زیرا که در خانه‌ات بسیاری از پروانه‌ها وجود دارند.
چو پروانه داری بگو روشنم
که در بزمگه میر مجلس منم
هوش مصنوعی: اگر همچون پروانه‌ای به دور من می‌چرخیدی، بگو که من روشن و درخشانم و در این مجلس جشن، خود میزبان هستم.
به پروانه نور از تو گیرد چراغ
ولی هست پروانه را از تو داغ
هوش مصنوعی: پروانه از نور تو روشنی می‌گیرد، اما در عین حال، همین نور باعث سوزش و آتش گرفتن او می‌شود.
چو ضحاک گشتی به عالم علم
ولی دم زنی هر دم از جام جم
هوش مصنوعی: وقتی که مانند ضحاک شایستگی و دانایی پیدا کردی، اما هر بار از جذبه و قدرت افسانه‌ای خودتان سخن می‌گویی.
درفشان درفش ار برافراختی
ز آتش چرا تاج سر ساختی
هوش مصنوعی: اگر پرچم را به اهتزاز درآوردی، چرا تاج را از آتش ساختی؟
تو ضحاکی و مارت از دوش خاست
ولی نوشت از چشمه نوش خواست
هوش مصنوعی: تو مانند ضحاک هستی که بار سنگینی را بر دوش خود حمل می‌کند، اما در عوض، به دنبال چشمه‌ای هستی که بتوانی از آن نوشیدنی شیرین و دلپذیر به دست آوری.
مزن دم که خود خون خود می‌خوری
مکش سر که خود آب خود می‌بری
هوش مصنوعی: به خودت آسیب نرسان و خودت را به دردسر نینداز. اگر خودت به خودت آسیب بزنی، نتیجه‌اش فقط زیان خودت خواهد بود.
تو کافوری و عنبرت چاکر است
عجب جوهری کآتشست در خور است
هوش مصنوعی: تو مانند کافور زیبا و خوشبو هستی و عطر تو مانند یک جواهر ارزشمند است که آتش درونش را به نمایش می‌گذارد.
زنی دم ز خلوت‌نشینان شام
که بر روی سجاده داری مقام
هوش مصنوعی: زنی در شب هنگام در تنهایی‌های خود در حال صحبت است که در جایگاه نماز سجاده‌ای دارد.
همه بزم پر گریه و سوز تست
پر از آه و درد جگرسوز تست
هوش مصنوعی: تمام فضای این میهمانی filled با گریه و اندوه توست، پر از حسرت و درد ناگوار توست.
ریاضت‌کشی جام نوشین منوش
برهنه تنی دلق شمعی مپوش
هوش مصنوعی: زحمت و تلاش برای رسیدن به خوشی و لذت را فراموش نکن و به ظواهر و محدودیت‌های بی‌مورد خود را درگیر نکن.
گر آنی که پروانه می‌خواندت
که بر روی سجاده بنشاندت
هوش مصنوعی: اگر تو کسی هستی که پروانه‌ات می‌خواند تا بر روی سجاده بنشانی‌ات،
برو گریه و سوز بر خود مبند
برآن گریه و اشک گرمت مخند
هوش مصنوعی: برو و به خاطر خودت گریه کن، اما بر این گریه و اشک دلخوشی نکن.
گهت می‌فروشند و گه می‌خرند
گهت می‌فروزند و گه می‌کشند
هوش مصنوعی: گاهی تو را می‌فروشند و گاهی می‌خرند، برخی اوقات تو را به آتش می‌کشند و بعضی اوقات به تو جان می‌دهند.
گرت ساختند از چه رو سوختند
به سنگت کشیدند و بفروختند
هوش مصنوعی: اگر به تو آسیب رساندند و بر سختی‌ها غلبه کردی، به تو اجازه دادند که خود را نشان دهی و از ارزش تو بهره‌برداری کردند.
چه مرغی که بی‌بال گیری هوا
ولیکن چو بلبل نداری نوا
هوش مصنوعی: مثل پرنده‌ای هستی که بدون بال پرواز می‌کند، اما چون مانند بلبل صدای خوشی نداری، آن پرواز ارزشی ندارد.
اگر پر برآری پرت برکنند
وگر سر برآری سرت برکنند
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به چیزی بلند شوی و خود را نشان بدهی، افرادی تلاش می‌کنند تو را کنار بزنند. اگر بخواهی خود را از جمع جدا کنی و فراز بیایی، مجدد با مخالفت رو به‌رو خواهی شد.
تو آن به نشینی که برخاستی
زدی راستی را دم آراستی
هوش مصنوعی: تو آنقدر باوقار و با ادب هستی که وقتی از جایت برمی‌خیزی، صفت راستگویی را به زیبایی به نمایش می‌گذاری.
مگو سر پروانه را پیش کس
که پروانه روشن تو خوانی و بس
هوش مصنوعی: نقل قولی نکن و در مورد پروانه صحبت نکن. افرادی را پیدا نکن که دربارهٔ تو حرف بزنند، بلکه فقط به خودت و مهارت‌هایت توجه کن.
شهان را از آن محرمی در حرم
که شب زنده‌داری و ثابت قدم
هوش مصنوعی: حاکمان و بزرگان از آن محفل ویژه در حرم مطهر بهره‌مند می‌شوند که در آن شب‌های بیداری و استقامت بر حضور در عبادت و دعا وجود دارد.
نیازار زارت برآویختند
به کاشانه کشتند و خون ریختند
هوش مصنوعی: عذاب و رنج تو را به خانه آوردند و در آنجا غم و خونریزی به وجود آوردند.
تو این رشته گرم کی برده‌ای
که با رشته عمری به سر برده‌ای
هوش مصنوعی: تو در این کار چقدر تجربه داری که من عمری را با همین موضوع گذرانده‌ام؟
ولیکن تو هم پای بند چو من
که گرئی و بر گریه خندی چو من
هوش مصنوعی: اما تو هم همچون من اسیر و گرفتار هستی؛ زیرا که وقتی می‌گريی، به سادگی به گریه‌ات می‌خندی.
در از دیده در دامن افشانده‌ای
ولی پاک‌دامن کجا مانده‌ای
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌ات در دل‌ها جايگاه داری و نظرها را به خود جلب کرده‌ای، اما پاکدامنی و عفت تو کجاست؟
درین بود کز گوهر شمع دان
زبانه زد این شمع آتش‌فشان
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گویند که از وجود و نور شمع می‌توان به افروختگی و شعله‌ور شدن آن پی برد، گویی این شمع یک آتش‌فشان است که زبانه می‌کشد و آتش را به نمایش می‌گذارد.
چو زد شمع خاور ز مشرق شعاع
شب تیره را کرده گردون وداع
هوش مصنوعی: زمانی که شمع صبح از سمت مشرق روشن می‌شود، نور آن شب تاریک را وداع می‌گوید و آسمان را از تاریکی آزاد می‌کند.
هوا لاف سرچشمه نور زد
زمانه دم از گرد کافور زد
هوش مصنوعی: هوا با صدای بلند و پرشور شروع به انتشار نور کرد و زمانه نیز به طراوت و تازگی همانند بوی خوش کافور سخن گفت.
درآمد ز در خادمی همچو ماه
شتابان ز ایوان فغفور شاه
هوش مصنوعی: از در وارد شد، خادمی که همچون ماه با شتاب در حال حرکت بود، از ایوان شاه فغفور بیرون آمد.
که برخیز و منشین و یک دم مپای
سواره شو ای گرد فرخنده رای
هوش مصنوعی: برخیز و نماند و لحظه‌ای نشین، سوار شو ای فرد خوشبخت.
که شه عزم نخجیر دارد کنون
به نزهت زند خیمه از چین برون
هوش مصنوعی: اکنون پادشاه تصمیم به شکار گرفته و از سرزمین چین به طبیعت می‌رود تا خیمه بر پا کند.