گنجور

شمارهٔ ۱

ای غمت مرغ آشیانه‌ی دل
زلف و خال تو دام و دانه‌ی دل
نرگس نیمه مست مخمورت
باده‌نوش شرابخانه‌ی دل
با سر زلف تست پیوندش
زان مطوّل بود فسانه‌ی دل
راستی را خطا نمی‌افتد
تیر چشم تو بر نشانه‌ی دل
هر چه جان مرا بخون جگر
جمع گردد کند روانه‌ی دل
دم‌بدم بین که می‌رود بیرون
سیل خونین از آستانه‌ی دل
خواب در چشم من نمی‌آید
هر شب از آه عاشقانه‌ی دل
مطرب عشق می‌زند هر دم
چنگ در پرده‌ی چغانه‌ی دل
ایکه دانی زبان مرغان را
بشنو از مرغ آشیانه‌ی دل
که جهان صورت است و معنی دوست
ور به معنی نظر کنی همه اوست
دوش عزم شراب می‌کردند
بصبوحی شتاب می‌کردند
زهد را آبِ کار می‌بردند
خاکیان کار آب می‌کردند
دردنوشان ز بهر نُقل صبوح
دل بریان کباب می‌کردند
ماهرویان ز جام یاقوتین
طلب لعل ناب می‌کردند
ابر بر آفتاب می‌بستند
مهر را مه نقاب می‌کردند
خاک را جرعه می‌چشانیدند
خاکیان را خراب می‌کردند
جعد را تاب و پیچ می‌دادند
غمزه را نیم‌خواب می‌کردند
در شب تیره ماه یک‌شبه را
چشمه‌ی آفتاب می‌کردند
هر زمان مُنهیان عالم غیب
سوی جانم خطاب می‌کردند
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست
تُرک من مشک بر سمن می‌زد
سپه زنگ بر ختن می‌زد
زهره از قلب عقربش می‌تافت
افعیش حلقه بر سمن می‌زد
لعل دُر پوش او به دُر پاشی
طعنه بر لؤلؤی عدن می‌زد
گل رخسار ضیمران پوشش
خنده بر برگ نسترن می‌زد
تا دل مُشکِ چین شکسته شود
تاب در زلف پرشکن می‌زد
بت ساقی بآب آتش رنگ
آب بر آتش حزن می‌زد
می زد از جام آبگون ما را
آتش اندر روان و تن می‌زد
جام مـی آب کار من می‌برد
بانگ نی راه عقل من می‌زد
این نوا مرغ خوش‌نوا می‌ساخت
وین غزل ماه چنگ‌زن می‌زد
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست
مهر رویش نگر ز پرده‌ی دل
پرده افکنده بر سراچه‌ی گل
بنده‌ئی را که او قبول کند
پیش آزادگان بود مُقبل
هر که مجنون زلف لیلی نیست
نبود نزد عاشقان عاقل
اهل صورت به تیغ کشته شوند
واهل معنی به غیبتِ قاتل
رفت محبوب و ما چنین در خواب
آه از آن عمر رفته بر باطل
کاروان هر کجا که خیمه زند
در دل و چشم ما کند منزل
ماه محمل نشین من یک ره
گو بر انداز دامن از محمل
وصل و هجران حجاب راه تو اند
بگذر از هر دو تا شوی واصل
دوش در گوش جان فرو میگفت
هر دمـــم هاتفی ز گوشهٔ دل
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
منم آن رند مفلس قلّاش
که شدم در جهان به رندی فاش
آستان‌روب خانه‌ی خمار
مهره گردان حلقه‌ی اوباش
تشنه‌ی لعل لعــبـت ســــاقی
کشته‌ی چشم شاهد جمّـاش
هر که رنگم بدید نقش بخواند
که مرا بر چه صورتست معاش
ما گدایان خانه پردازیم
فارغ از خانه و بری ز فراش
زهد و تقوی خلاف مستوریست
تو برو مست گرد و زاهد باش
ملک هستی برون کن از دل تنگ
منظر پادشاه و جای قماش؟
اهل صورت ز پیکر مصنوع
نقش بینند و اهل دل نقاش
چشم ساقی به‌عشوه می‌گوید
با من لاابالی قلّاش
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
ما خراباتییم عاشق و مست
جان شیرین نهاده بر کف دست
حلقه‌گوش بتـان دِیر نشین
جرعه‌نوش مغان باده‌پرست
پند بیهوده تا به‌کی که کنون
کارم از دست رفت و تیر از شست
چشم ترکان ره خطا بگشود
زلف خوبان در صواب ببست
تا ابد کی به‌هوش باز آید
هر که بی‌خود شد از شراب الست
می پرستان ز باده مدهوشند
عارفان از جمال ساقی مست
آخر ای فتنه‌ی زمان بنشین
تا نخیزد فغان ز اهل نشست
گر نباشد جهان و هرچه در اوست
چون تو هستی هر آنچه باید هست
از کمان ابروان روحانی
این ندا می‌رسد بدل پیوست
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
دوش چون نام یار می‌گفتند
وصف آن گلعذار می گفتند
نکته‌ی جانفزا چو آب حیات
زان لب آبدار می گفتند
قصه‌ی شام جعد پُر چینش
در حد زنگبار می‌گفتند
سخن تار زلف مشکینش
در دیار تتار می‌گفتند
صفت صورت نگارینش
پیش صورت نگار می‌گفتند
حال سیلاب چشمه‌ی چشمم
بر لب جویبار می‌گفتند
بلبل نیم‌مست شیدا را
شمه‌ئی از بهار می‌گفتند
خبر خور به ذرّه می‌بردند
قصه‌ی گل به خار می‌گفتند
عندلیبان گلشن ملکوت
بر سر شاخسار می‌گفتند
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
باز بلبل به بوستان آمد
بوی انفاس دوستان آمد
شاهد لاله‌روی گل ز حرم
بتفرج بگلستان آمد
سرو با تخته‌بند و بند گران
به چمن بین که چون چمان آمد!
چون خروس سحر نوا برداشت
بلبل مست در فغان آمد
شمع می‌گفت رمزی از غم دل
آتشش بر سر زبان آمد
جان ببوی تو از حظیره‌ی قدس
سوی این تیره خاکدان آمد
مردم دیده چون لب تو بدید
در دمش آب در دهـــــان آمـــــد
با تو هیچش بدست نیست ولیک
کمرت چست در میان آمد
روح را از درون پرده‌ی دل
این ترنّم به گوش جان آمد
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
نعره از جان عاشقان برخاست
نرگس نیمه‌مست خواب‌آلود
به تماشای بوستان برخاست
چون میان توام بشد ز کنار
این تن خاکی از میان برخاست
از دهان تو در گمان بودم
چون بگفتی سخن گمان برخاست
دوش گفتم که فتنه گو برخیز
سرو سیمین من روان برخاست
تیر مژگان چو در کمان پیوست
بانگ زه از دل کمان برخاست
آن زمان کو در انجمن بنشست
فتنه‌ی آخرالزمان برخاست
به هوای خدنگ غمزه‌ی او
مرغ جانم ز آشیان برخاست
چون به دِیر آمدیم و بنشستیم
از مغان دم‌بدم فغان برخاست
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
ای ز رویت جهان چو خلد برین
چین زلفت نگارخانه‌ی چین
ابرویت بر قمر کشیده کمان
گیسویت بر دلم گشوده کمین
هر که در باغ بیندت گوید
که مگر جنّتست و حورالعین
رفت فرهاد و همچنان باقیست
در سرش شور شکّر شیرین
دیشب از جام عشق مست و خراب
با صبوحی‌کنان دِیرنشین
همچو عیسی بعزم عالم جان
رخ نهادیم سوی چرخ برین
بر در دِیر معتکف دیدیم
همچو خواجو هزار بی‌دل و دین
چون رسیدیم در منازل قدس
دیده‌ی شوق بر یسار و یمین
به دَر دل شدیم و حلقه زدیم
زو جوابی نیامد الّا این
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غمت مرغ آشیانه‌ی دل
زلف و خال تو دام و دانه‌ی دل
هوش مصنوعی: ای غم تو مانند پرنده‌ای است که در دل من لانه کرده است و زلف و خال تو برای دل من همچون دام و دانه‌ای است که به آن وابسته‌ام.
نرگس نیمه مست مخمورت
باده‌نوش شرابخانه‌ی دل
هوش مصنوعی: نرگس مست و سرمست زنجیری از محبت و احساسات را تجربه می‌کند، گویی در حال نوشیدن شرابی از دلش است.
با سر زلف تست پیوندش
زان مطوّل بود فسانه‌ی دل
هوش مصنوعی: با موهای بلند تو ارتباطی وجود دارد که این ارتباط، داستان دل را به وجود می‌آورد.
راستی را خطا نمی‌افتد
تیر چشم تو بر نشانه‌ی دل
هوش مصنوعی: تیر نگاه تو هرگز اشتباه نمی‌کند و همیشه به هدف قلب من می‌خورد.
هر چه جان مرا بخون جگر
جمع گردد کند روانه‌ی دل
هوش مصنوعی: هر چه که جانم را به درد و غم فرا می‌خواند، همه‌ی آن احساسات و اندوه‌ها در دل جمع می‌شود و به سمت قلب روانه می‌گردد.
دم‌بدم بین که می‌رود بیرون
سیل خونین از آستانه‌ی دل
هوش مصنوعی: مدام نگاه کن که چطور سیل خونی از دروازه‌ی دل خارج می‌شود.
خواب در چشم من نمی‌آید
هر شب از آه عاشقانه‌ی دل
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر درد دل عاشقانه‌ام خواب از چشمانم دور می‌شود.
مطرب عشق می‌زند هر دم
چنگ در پرده‌ی چغانه‌ی دل
هوش مصنوعی: عاشق به طور مکرر ساز عشق را می‌نوازد و به دل احساساتش رنگ و جلوه می‌بخشد.
ایکه دانی زبان مرغان را
بشنو از مرغ آشیانه‌ی دل
هوش مصنوعی: اگر زبان پرندگان را می‌دانی، از پرنده‌ای که در دل آشیانه دارد، بشنو.
که جهان صورت است و معنی دوست
ور به معنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان ظاهری است و حقیقت دوست، اگر به عمق نگاه کنی، همه چیز اوست.
دوش عزم شراب می‌کردند
بصبوحی شتاب می‌کردند
هوش مصنوعی: در شب گذشته تصمیم به نوشیدن شراب داشتند و در صبحگاه عجلۀ زیادی برای آن نشان می‌دادند.
زهد را آبِ کار می‌بردند
خاکیان کار آب می‌کردند
هوش مصنوعی: زهد و دین‌داری را انسان‌های دنیا طلب به سخره می‌گرفتند، در حالی که افرادی که به کار و تلاش مشغول بودند، آن زهد و دین‌داری را از بین می‌بردند.
دردنوشان ز بهر نُقل صبوح
دل بریان کباب می‌کردند
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به افرادی است که برای لذت بردن و نوشیدن صبحگاهی، دل خود را به سختی و آتش می‌سوزانند و در عین حال خوراکی‌های خوشمزه مانند کباب را آماده می‌کنند. این افراد با وجود رنج و سختی، به دنبال خوشی و میگساری هستند.
ماهرویان ز جام یاقوتین
طلب لعل ناب می‌کردند
هوش مصنوعی: زیبا رویان از جام‌های سرخ مانند یاقوت، برای خود دانه‌های باارزش و ناب می‌خواستند.
ابر بر آفتاب می‌بستند
مهر را مه نقاب می‌کردند
هوش مصنوعی: ابر بر آفتاب می‌افتاد و نور خورشید را پنهان می‌کرد، مانند اینکه ماه نیز چهره‌اش را می‌پوشاند.
خاک را جرعه می‌چشانیدند
خاکیان را خراب می‌کردند
هوش مصنوعی: خاک را کم‌کم می‌نوشاندند و باعث خرابی زمین و حال و روز آدم‌ها می‌شدند.
جعد را تاب و پیچ می‌دادند
غمزه را نیم‌خواب می‌کردند
هوش مصنوعی: موهای پیچ‌دار را با دقت می‌بافتند و چشمک زدن را به حالت خواب‌آلود درمی‌آوردند.
در شب تیره ماه یک‌شبه را
چشمه‌ی آفتاب می‌کردند
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک، نور آفتاب به گونه‌ای می‌تابید که انگار روشنایی یک شب را به‌یک‌باره می‌آفرینید.
هر زمان مُنهیان عالم غیب
سوی جانم خطاب می‌کردند
هوش مصنوعی: هر زمان که کسانی که به علم غیب دسترسی دارند، به من سخن می‌گفتند و با من ارتباط برقرار می‌کردند.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست
هوش مصنوعی: جهان یک ظاهر و شکل دارد و معنای عمیق آن دوستی است. اگر به معنی واقعی دنیا بنگری، همه چیز به او برمی‌گردد.
تُرک من مشک بر سمن می‌زد
سپه زنگ بر ختن می‌زد
هوش مصنوعی: ترک، مشکی را بر گل سمن می‌زد و سپاه نیز زنگی را بر دامن ختن می‌نواخت.
زهره از قلب عقربش می‌تافت
افعیش حلقه بر سمن می‌زد
هوش مصنوعی: ستاره‌ای به نام زهره از دل عقرب می‌درخشید و شکل آن مثل حلقه‌ای بر روی گل سمن می‌چرخید.
لعل دُر پوش او به دُر پاشی
طعنه بر لؤلؤی عدن می‌زد
هوش مصنوعی: آن نگین سرخ با شکوه او، با زینت‌هایش به لؤلؤهای نایاب یمن حسادت می‌کرد.
گل رخسار ضیمران پوشش
خنده بر برگ نسترن می‌زد
هوش مصنوعی: چهره گل مانند چهره دمیده‌ای است که با خنده‌اش بر روی برگ‌های گل نسترن درخشش می‌افکند.
تا دل مُشکِ چین شکسته شود
تاب در زلف پرشکن می‌زد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل مسکین و غمگین من تحت تأثیر زلف رنجیده و پیچیده تو قرار نگیرد، نمی‌توانم آرامش پیدا کنم.
بت ساقی بآب آتش رنگ
آب بر آتش حزن می‌زد
هوش مصنوعی: بت ساقی با رنگ آبی که از آتش گرفته شده، بر آتش غم می‌پاشید.
می زد از جام آبگون ما را
آتش اندر روان و تن می‌زد
هوش مصنوعی: از جام شفاف و زلال ما، شعله‌ای به جان و جسم ما زد.
جام مـی آب کار من می‌برد
بانگ نی راه عقل من می‌زد
هوش مصنوعی: شراب زندگی‌ام را به پیش می‌برد و صدای نی هدایت‌گر عقل من بود.
این نوا مرغ خوش‌نوا می‌ساخت
وین غزل ماه چنگ‌زن می‌زد
هوش مصنوعی: این صدا، پرنده‌ای خوش‌آوای آواز می‌خواند و این شعر از طرف کسی به محبوبی نوازنده چنگ خوانده می‌شود.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست
هوش مصنوعی: جهان همچون یک تصویر است و مفهوم عشق به دوست در آن نهفته است. اگر با چشم دل به آن بنگری، می‌بینی که همه چیز تنها اوست.
مهر رویش نگر ز پرده‌ی دل
پرده افکنده بر سراچه‌ی گل
هوش مصنوعی: نگاه کن به زیبایی چهره‌اش که همچون پرده‌ای بر دل نشسته و بر زیبایی گل‌ها سایه افکنده است.
بنده‌ئی را که او قبول کند
پیش آزادگان بود مُقبل
هوش مصنوعی: بنده‌ای که مورد قبول قرار گیرد، در نزد آزادگان مورد احترام است.
هر که مجنون زلف لیلی نیست
نبود نزد عاشقان عاقل
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق زلف لیلی دیوانه نیست، در میان عاشقان عاقل جایی ندارد.
اهل صورت به تیغ کشته شوند
واهل معنی به غیبتِ قاتل
هوش مصنوعی: افرادی که به ظاهر و شکل اهمیت می‌دهند، ممکن است از سوی دیگران آسیب ببینند، ولی کسانی که به معنا و عمق موضوعات توجه دارند، از وجود دشمنان خود دوری می‌کنند و در امان هستند.
رفت محبوب و ما چنین در خواب
آه از آن عمر رفته بر باطل
هوش مصنوعی: محبوب رفت و ما در این حال در خواب غفلت هستیم و افسوس به عمر گذشته‌ای که به هدر رفته است.
کاروان هر کجا که خیمه زند
در دل و چشم ما کند منزل
هوش مصنوعی: کاروان هر کجا که اطراق کند، در دل و چشمان ما جای می‌گیرد.
ماه محمل نشین من یک ره
گو بر انداز دامن از محمل
هوش مصنوعی: ای ماه من، کمی به من بگو که چطور می‌توانی دامن خود را از این محمل کنار بزنی و به سوی من بیایی.
وصل و هجران حجاب راه تو اند
بگذر از هر دو تا شوی واصل
هوش مصنوعی: پیوند و جدایی مانع رسیدن به تو هستند، از هر دوی این‌ها عبور کن تا به وصال تو نائل شوم.
دوش در گوش جان فرو میگفت
هر دمـــم هاتفی ز گوشهٔ دل
هوش مصنوعی: دیشب روحی با صدای آرام و دلنشینی در گوش جانم پچ‌پچ می‌کرد و از عمق دل خبرهایی به من می‌رساند.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان به شکل و ظاهر است و معنای واقعی آن دوست است. اگر از دیدگاه معنایی به آن نگاه کنی، همه چیز اوست.
منم آن رند مفلس قلّاش
که شدم در جهان به رندی فاش
هوش مصنوعی: من فردی بی‌پول و بی‌خبر از دنیا هستم که به صراحت از رندی خود حرف می‌زنم و در این جهان شناخته شده‌ام.
آستان‌روب خانه‌ی خمار
مهره گردان حلقه‌ی اوباش
هوش مصنوعی: درودی بر در خانه‌ی کسی که زیردستان و اوباش دور او جمع شده‌اند.
تشنه‌ی لعل لعــبـت ســــاقی
کشته‌ی چشم شاهد جمّـاش
هوش مصنوعی: من به شدت شیفته و گرسنه‌ی زیبایی لب‌هایت هستم و در حقیقت، از جذابیت چشم‌های معشوق به شدت مجروح و صدمه‌دیده‌ام.
هر که رنگم بدید نقش بخواند
که مرا بر چه صورتست معاش
هوش مصنوعی: هر کس که به من رنگ و حالت خاصی می‌دهد، باید ببیند که من به چه شکلی درآیم و زندگی‌ام چگونه است.
ما گدایان خانه پردازیم
فارغ از خانه و بری ز فراش
هوش مصنوعی: ما بندگان خانه آن محبوبیم و از وابستگی به خانه و زندگی بی‌نیازیم.
زهد و تقوی خلاف مستوریست
تو برو مست گرد و زاهد باش
هوش مصنوعی: زهد و تقوی به معنای خود را پنهان کردن از دنیا و جنبه‌های ظاهری زندگی است. تو بهتر است که در دنیا و شادی‌های آن غرق شوی و همزمان حالت زاهدانه و پرهیزکارانه داشته باشی.
ملک هستی برون کن از دل تنگ
منظر پادشاه و جای قماش؟
هوش مصنوعی: در دل تنگ خود، نیازی به نگرانی از مقام و جایگاه پادشاهی نیست. باید دنیای خود را از افکار منفی و محدود کننده آزاد کنیم و به زندگی و زیبایی‌های آن توجه کنیم.
اهل صورت ز پیکر مصنوع
نقش بینند و اهل دل نقاش
هوش مصنوعی: افرادی که فقط به ظاهر و فرم‌ها توجه دارند، فقط نقوش و تصاویری را می‌بینند که از جسم‌ها به وجود آمده. اما کسانی که به عمق و روح اشیاء توجه دارند، توانایی درک خالق و ماهیت اصلی آن‌ها را دارند.
چشم ساقی به‌عشوه می‌گوید
با من لاابالی قلّاش
هوش مصنوعی: چشم‌های ساقی با ناز و لوندی سخن می‌گوید و از من می‌خواهد که بی‌پروا و بی‌خیال باشم.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان فقط ظاهری دارد و حقیقتش دوست است. اگر به واقعیت نگاه کنی، خواهی دید که همه چیز اوست.
ما خراباتییم عاشق و مست
جان شیرین نهاده بر کف دست
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که عاشق و در حالت مستی به سر می‌بریم و جان عزیزمان را به راحتی در دست داریم.
حلقه‌گوش بتـان دِیر نشین
جرعه‌نوش مغان باده‌پرست
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای که به گوش معشوقه‌های دیرنشین آویخته شده، گواهی بر عشق و شوقی است که در دل است. باده‌پرستان، با نوشیدن شراب، به التجا و وصال می‌پردازند.
پند بیهوده تا به‌کی که کنون
کارم از دست رفت و تیر از شست
هوش مصنوعی: به چه هدفی به نصیحت‌های بی‌فایده توجه کنم، وقتی که اکنون کار از دستم رفته و دیگر کاری از من ساخته نیست؟
چشم ترکان ره خطا بگشود
زلف خوبان در صواب ببست
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبای ترک‌ها راه اشتباه را باز کرد، درحالی‌که موهای زیبا بندهای درست و راست را بسته است.
تا ابد کی به‌هوش باز آید
هر که بی‌خود شد از شراب الست
هوش مصنوعی: هر کسی که در حالت بی‌خود بودن ناشی از شراب الست (شراب هستی و معرفت) به سر می‌برد، تا ابد به هوش نخواهد آمد.
می پرستان ز باده مدهوشند
عارفان از جمال ساقی مست
هوش مصنوعی: عاشقان شراب به خاطر باده سرمست و شگفت‌انگیز هستند، در حالی که عارفان به خاطر زیبایی ساقی، به حالتی دیگر از مستی دچار شده‌اند.
آخر ای فتنه‌ی زمان بنشین
تا نخیزد فغان ز اهل نشست
هوش مصنوعی: ای شور و هیجان زمان، کمی آرام بگیر تا صدا و ناله‌ای از کسانی که در کنار تو نشسته‌اند بلند نشود.
گر نباشد جهان و هرچه در اوست
چون تو هستی هر آنچه باید هست
هوش مصنوعی: اگر جهان و هر چیزی که در آن است، وجود نداشته باشد، تو به تنهایی کافی هستی و همه چیزهایی که باید وجود داشته باشد، در تو جود دارد.
از کمان ابروان روحانی
این ندا می‌رسد بدل پیوست
هوش مصنوعی: ندایی از کمان ابروان یک فرد روحانی به گوش می‌رسد که معنای عمیقی دارد و به جان انسان تأثیر می‌گذارد.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان تنها یک تصویر است و معنای حقیقی در دوستی نهفته است. اگر به عمق نگاه کنی، خواهی دید که همه چیز به او برمی‌گردد.
دوش چون نام یار می‌گفتند
وصف آن گلعذار می گفتند
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که نام محبوبم را می‌بردند، از زیبایی‌های او نیز سخن می‌گفتند.
نکته‌ی جانفزا چو آب حیات
زان لب آبدار می گفتند
هوش مصنوعی: نکته‌ای دل‌انگیز مانند آب حیات از آن لب‌های پرشیرینی بیان می‌شد.
قصه‌ی شام جعد پُر چینش
در حد زنگبار می‌گفتند
هوش مصنوعی: در مورد داستانی صحبت می‌شود که به توصیف زیبایی‌های موی بلند و خوش‌فرم یک دختر می‌پردازد و این زیبایی به اندازه‌ای است که حتی در دورترین نقاط دنیا، مانند زنگبار، درباره‌اش صحبت می‌شود.
سخن تار زلف مشکینش
در دیار تتار می‌گفتند
هوش مصنوعی: چشم و ابرو و موهای سیاه او در سرزمین تاتار آوازه‌ای داشت.
صفت صورت نگارینش
پیش صورت نگار می‌گفتند
هوش مصنوعی: صفات زیبایی و جذابیت چهره‌اش را به چهره‌ی خود او نسبت می‌دادند و به تحسینش می‌پرداختند.
حال سیلاب چشمه‌ی چشمم
بر لب جویبار می‌گفتند
هوش مصنوعی: چشمانم همچون سیلابی از اشک، در کنار جویبار از دلنوشته‌ها و احساساتم سخن می‌گفتند.
بلبل نیم‌مست شیدا را
شمه‌ئی از بهار می‌گفتند
هوش مصنوعی: بلبل مست و شیدا به خوبی حس و حال بهار را توصیف می‌کرد و از زیبایی‌های آن سخن می‌گفت.
خبر خور به ذرّه می‌بردند
قصه‌ی گل به خار می‌گفتند
هوش مصنوعی: خبرها را به ذره‌ها می‌رساندند و داستان گل را به خار می‌گفتند.
عندلیبان گلشن ملکوت
بر سر شاخسار می‌گفتند
هوش مصنوعی: پرندگان بهاری در باغ بهشتی، بر روی شاخه‌ها نشسته بودند و سخن می‌گفتند.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان تصویری است و عشق به دوست، و اگر به عمق نگاه کنی، در واقع همه چیز تنها اوست.
باز بلبل به بوستان آمد
بوی انفاس دوستان آمد
هوش مصنوعی: بلبل دوباره به باغ برگشته و عطر و بوی نفس‌های دوستانش را احساس می‌کند.
شاهد لاله‌روی گل ز حرم
بتفرج بگلستان آمد
هوش مصنوعی: یک معشوق زیبای چهره از حرم خود به باغی که پر از گل است، به تماشای گل‌ها آمده است.
سرو با تخته‌بند و بند گران
به چمن بین که چون چمان آمد!
هوش مصنوعی: به باغ نگاه کن که چگونه سرو بلند و استوار با زنجیر و بند سنگین خود همچنان زیبا و سرزنده است.
چون خروس سحر نوا برداشت
بلبل مست در فغان آمد
هوش مصنوعی: هنگامی که خروس صبح را با آوازش اعلام کرد، بلبل سرمست نیز به فغان و ناله درآمد.
شمع می‌گفت رمزی از غم دل
آتشش بر سر زبان آمد
هوش مصنوعی: شمع با نورش، به نوعی از درد و غم درون خود اشاره می‌کرد و این احساسش ناخواسته از زبانش بیرون آمد.
جان ببوی تو از حظیره‌ی قدس
سوی این تیره خاکدان آمد
هوش مصنوعی: روح من از دنیای پاک و مقدس تو به این دنیای خاکی و ناپاک منتقل شده است.
مردم دیده چون لب تو بدید
در دمش آب در دهـــــان آمـــــد
هوش مصنوعی: وقتی مردم لب‌های تو را دیدند، به یکباره دهانشان پر از آب شد.
با تو هیچش بدست نیست ولیک
کمرت چست در میان آمد
هوش مصنوعی: با تو هیچ چیزی در دست نیست، اما تو با قامت راست و محکم خود ظاهر شده‌ای.
روح را از درون پرده‌ی دل
این ترنّم به گوش جان آمد
هوش مصنوعی: صدای موسیقی دلنوازی از درون دل، روح را به وجد آورد و به جان رسید.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان ظاهری است و معنا، دوست است. اگر به عمق معنا نگاه کنی، همه چیز اوست.
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
نعره از جان عاشقان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که صدای پرنده سحر بلند شد، عشق و شور و شوق در دل عاشقان زنده شد و به وضوح احساسات آنها بروز کرد.
نرگس نیمه‌مست خواب‌آلود
به تماشای بوستان برخاست
هوش مصنوعی: نرگس، که در حالتی شبیه به مستی و خواب‌آلودگی است، برای تماشای گلزار بیدار شده و به آنجا رفته است.
چون میان توام بشد ز کنار
این تن خاکی از میان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که من با تو پیوند برقرار کردم، این بدن خاکی از میان رفت و دیگر برایم اهمیتی ندارد.
از دهان تو در گمان بودم
چون بگفتی سخن گمان برخاست
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم وقتی از زبان تو سخن به میان می‌آید، حقیقت وجود دارد، اما وقتی صحبت کردی، شایعات و گمان‌ها به وجود آمد.
دوش گفتم که فتنه گو برخیز
سرو سیمین من روان برخاست
هوش مصنوعی: دیشب به فتنه‌گر گفتم که برخیز، ای سرو نازنین من، و او به سرعت بلند شد.
تیر مژگان چو در کمان پیوست
بانگ زه از دل کمان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی مژگان به صورتی زیبا و دلربا به هم پیوسته‌اند، صدای کشیده شدن زه کمان از دل احساس برمی‌خیزد.
آن زمان کو در انجمن بنشست
فتنه‌ی آخرالزمان برخاست
هوش مصنوعی: زمانی که در جمع نشسته بود، آشوب‌های آخرالزمان آغاز شد.
به هوای خدنگ غمزه‌ی او
مرغ جانم ز آشیان برخاست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذبه‌ی او، روح من از جای خود برخاست و به پرواز درآمد.
چون به دِیر آمدیم و بنشستیم
از مغان دم‌بدم فغان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که به میخانه رسیدیم و در آنجا نشسته بودیم، از سوی می‌نوشان به طور مکرر ناله و فریاد بلند شد.
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی همه اوست
هوش مصنوعی: جهان تنها یک تصویر است و حقیقت واقعی، عشق و دوستی است. اگر با نگاه عمیق‌تری به این موضوع بنگری، متوجه می‌شوی که در نهایت همه چیز حول محور او می‌چرخد.
ای ز رویت جهان چو خلد برین
چین زلفت نگارخانه‌ی چین
هوش مصنوعی: ای تو که دنیا به خاطر زیبایی‌ات مانند بهشت جلوه‌گری می‌کند و زلف‌های تو مانند آثار هنری در یک گالری است.
ابرویت بر قمر کشیده کمان
گیسویت بر دلم گشوده کمین
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند قمر است و زیبایی‌ات در دل من جا باز کرده و کمین کرده است.
هر که در باغ بیندت گوید
که مگر جنّتست و حورالعین
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را در باغ ببیند، احتمالاً فکر می‌کند که در بهشت و میان زیبایی‌های خاص هست.
رفت فرهاد و همچنان باقیست
در سرش شور شکّر شیرین
هوش مصنوعی: فرهاد رفت، اما هنوز در دلش عشق و اشتیاق به شیرینی و زیبایی باقی مانده است.
دیشب از جام عشق مست و خراب
با صبوحی‌کنان دِیرنشین
هوش مصنوعی: دیشب از شوق عشق تا دیروقت بیدار ماندم و به خوشی سرگرم بودم.
همچو عیسی بعزم عالم جان
رخ نهادیم سوی چرخ برین
هوش مصنوعی: مانند عیسی با هدف نیکی به جهان آمدیم و به سمت آسمان‌های بلند حرکت کردیم.
بر در دِیر معتکف دیدیم
همچو خواجو هزار بی‌دل و دین
هوش مصنوعی: در درگاه معبد، افرادی را دیدیم که مانند خواجو، هزاران نفر بدون دل و ایمان بودند.
چون رسیدیم در منازل قدس
دیده‌ی شوق بر یسار و یمین
هوش مصنوعی: وقتی به مراحل مقدس رسیدیم، چشمانم پر از شوق به سمت چپ و راست می‌نگریست.
به دَر دل شدیم و حلقه زدیم
زو جوابی نیامد الّا این
هوش مصنوعی: به دل خود رفتیم و دور هم جمع شدیم و از او پاسخى نگرفتیم جز این که...
که جهان صورتست و معنی دوست
ور بمعنی نظر کنی، همه اوست
هوش مصنوعی: دنیا تنها یک ظاهر دارد و معنای واقعی آن دوست است. اگر با نگاهی عمیق به این موضوع بنگری، می‌بینی که همه چیز در واقع اوست.