گنجور

شمارهٔ ۱

از مرغ سحر ناله ی شبگیر برآمد
وز طرف چمن زمزمه ی زیر برآمد
ای آنک ز ماهت خط چون قیر برآمد
چون جزع تو از حقه ی تقدیر برآمد
بس ناله که از جادوی کشمیر برآمد
جانا بشکر خنده لبت آب شکر ریخت
وز زلف کژت غالیه بر برگ سمن بیخت
چون خامه ی نقّاش ازل نقش تو انگیخت
زنجیر شب از فرق تو ایام در آویخت
تا این دل دیوانه بزنجیر برآمد
زانگه که دل از زلف تو منشور جنون خواند
جانرا غمت از قالب دلگیر برون خواند
ای آنک مرا چشم تو در ورطه ی خون خواند
ای بس که صبا در چمن حسن فسون خواند
تا سرو سرافراز تو چون تیر برآمد
خورشید جمال تو چو سر برزند از جیب
چون شمع اگرت پیش بمیرم نبود عیب
ای از دهنت مانده یقین در تتق ریب
بر بوی سر زلف تو از بادیه ی غیب
تعجیل کنان باد جهانگیر بر آمد
چون برقع شبگون فلک از روی تو بگشود
مشکین گره از سلسله ی موی تو بگشود
کار دلم از سنبل هندوی تو بگشود
آندم که صبا نافه ی گیسوی تو بگشود
دود از جگر سوخته ی قیر برآمد
آیا که چه از زلف سیاه تو کشیدم
کز جمله جهان مهر جمال تو گزیدم
چون غمزه ی عاشق کش خونریز تو دیدم
از صحبت جان آن نفس امید بریدم
کز رزمگه چشم تو تکبیر برآمد
مطرب چو نوا می زند از پرده ی نوروز
خواجو چه کند گر نزند آه جگر سوز
باز آی که از مهر تو ایماه دلافروز
جان دست زنان در رسن زلف تو هر روز
زین چاه گل آلوده ی دلگیر برآمد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از مرغ سحر ناله ی شبگیر برآمد
وز طرف چمن زمزمه ی زیر برآمد
هوش مصنوعی: از صبح زود، صدای دلنواز پرنده‌ای به گوش می‌رسد و همزمان صدای نرم و آرامی از طرف باغ و چمن به گوش می‌رسد.
ای آنک ز ماهت خط چون قیر برآمد
چون جزع تو از حقه ی تقدیر برآمد
هوش مصنوعی: ای کسی که خط زیبایت مانند قیر از چهره‌ات نمایان شده است، مانند این است که تو دچار ناراحتی و بی‌قراری از تقدیر و سرنوشت شده‌ای.
بس ناله که از جادوی کشمیر برآمد
هوش مصنوعی: صدای ناله و فغان به خاطر زیبایی و جاذبه‌های جادویی کشمیر به گوش می‌رسد.
جانا بشکر خنده لبت آب شکر ریخت
وز زلف کژت غالیه بر برگ سمن بیخت
هوش مصنوعی: عزیزم، به شکرانه لبخند شیرینت، شهدی از شکر به زمین ریخت و از موهای تابدار تو، عطر زعفران بر روی برگ‌های سمن دیوانه‌وار پاشیده شد.
چون خامه ی نقّاش ازل نقش تو انگیخت
زنجیر شب از فرق تو ایام در آویخت
هوش مصنوعی: زمانی که قلم نقاشی از آغاز، تصویر تو را کشید، زنجیر شب بر سر تو آویخته شد.
تا این دل دیوانه بزنجیر برآمد
هوش مصنوعی: دل دیوانه‌ام به زنجیر عشق وابسته و مقید شده است.
زانگه که دل از زلف تو منشور جنون خواند
جانرا غمت از قالب دلگیر برون خواند
هوش مصنوعی: از زمانی که دل به زلف تو دچار جنون شد، جانم غمت را از دل نگران و رنجیده‌ام بیرون خواند.
ای آنک مرا چشم تو در ورطه ی خون خواند
ای بس که صبا در چمن حسن فسون خواند
هوش مصنوعی: ای کسی که نگاه تو مرا به چنگال درد کشاند، چقدر نسیم صبح در باغ زیبایی‌ها سخن‌ها و سحرها گفت.
تا سرو سرافراز تو چون تیر برآمد
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو مثل سروی زیبا و بلند بالا به کمال و زیبایی می‌رسی، همچون تیر چالاک و مستقیم به سوی آسمان بلند می‌شوی.
خورشید جمال تو چو سر برزند از جیب
چون شمع اگرت پیش بمیرم نبود عیب
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو مانند خورشید از پشت پرده بیرون بیاید، اگر من به خاطر تو بمیرو، هیچ اشکالی ندارد.
ای از دهنت مانده یقین در تتق ریب
بر بوی سر زلف تو از بادیه ی غیب
هوش مصنوعی: ای کسی که از دهانت حقیقتی مانده، در حالی که در گمان و شک هستم، بوی گیسوی تو مرا از عالم نامرئی و پنهان به یاد می‌آورد.
تعجیل کنان باد جهانگیر بر آمد
هوش مصنوعی: باد جهانگیر به سرعت و شتاب در حال وزیدن است.
چون برقع شبگون فلک از روی تو بگشود
مشکین گره از سلسله ی موی تو بگشود
هوش مصنوعی: وقتی که شب مانند یک پوشش تیره آسمان، چهره‌ی تو را پوشیده بود، با آمدن صبح، گره‌های مشکی موهای تو نیز باز شد.
کار دلم از سنبل هندوی تو بگشود
آندم که صبا نافه ی گیسوی تو بگشود
هوش مصنوعی: دل من زمانی به آرامش رسید که نسیم، گیسوان تو را برافراشت و زیبایی تو را نمایان کرد.
دود از جگر سوخته ی قیر برآمد
هوش مصنوعی: دودی از دلی ناگفته و سوزان برخواست.
آیا که چه از زلف سیاه تو کشیدم
کز جمله جهان مهر جمال تو گزیدم
هوش مصنوعی: من از زلف سیاه تو چه دردها کشیدم که از تمام زیبایی‌های دنیا، فقط زیبایی تو را انتخاب کردم.
چون غمزه ی عاشق کش خونریز تو دیدم
از صحبت جان آن نفس امید بریدم
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم چشمک خطرناک و جذاب تو را، از صحبت با جانم ناامید شدم.
کز رزمگه چشم تو تکبیر برآمد
هوش مصنوعی: از میدان جنگ، آواز تکبیر چشمان تو شنیده می‌شود.
مطرب چو نوا می زند از پرده ی نوروز
خواجو چه کند گر نزند آه جگر سوز
هوش مصنوعی: وقتی نوازنده آهنگ می‌زند و جشنی مانند نوروز را جشن می‌گیرد، خواجو چه کار می‌تواند بکند اگر از دلش آهی سوزناک برآید؟
باز آی که از مهر تو ایماه دلافروز
جان دست زنان در رسن زلف تو هر روز
هوش مصنوعی: برگرد و برگرد که به خاطر عشق تو، این دل شاداب و پرنشاط، همواره در چنگ زلف تو گرفتار است.
زین چاه گل آلوده ی دلگیر برآمد
هوش مصنوعی: از این چاه پر از گل و آلودگی، که دل را غمگین کرده، چیزی تازه و زیبا بیرون آمد.