گنجور

شمارهٔ ۲۹

کاروان خیمه بصحرا زد و محمل بگذشت
سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت
ناقه بگذشت و مرا بیدل بگذاشت
ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت
ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز
کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت
نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت
سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل
عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت
نه من دلشده در قید تو افتادم و بس
کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت
قیمت روز وصال تو ندانست دلم
تا ازین گونه شبی بر من بیدل بگذشت
هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت
عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت
جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست
خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
دوش بگذشتی و خواجو بتحسّر می گفت
آه ازین عمر گرامی که بباطل بگذشت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کاروان خیمه بصحرا زد و محمل بگذشت
سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت
هوش مصنوعی: کاروان در بیابان چادرهای خود را برپا کرد و وسایلش را به راه انداخت. اشک از چشمانم سرازیر شد و به یاد خاطراتی که پشت سر گذاشته‌ام، به جلو حرکت کردم.
ناقه بگذشت و مرا بیدل بگذاشت
ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت
هوش مصنوعی: ناقه از مسیر گذشت و من با دلی شکسته جا ماندم. ای دوستان، سریع‌تر بیایید چون کاروان رد شده است.
ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز
کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت
هوش مصنوعی: ای ساربان، لطفاً اندکی با من همدلی کن، زیرا حالا دیگر نمی‌توانم به راهم ادامه دهم و این سفر برایم دشوار شده است.
نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از نگاه محبوبش چشمانش را بردارد، هر کس که آن چهره و ویژگی‌ها را ببیند، مجذوب می‌شود.
سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل
عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی که محمل حرکت کرد، سیلابی از خونابه به راه افتاد. عجیب است که از قافله کسی تحت تأثیر قرار نگرفت، مانند اینکه بر روی گل قدم گذاشته باشد.
نه من دلشده در قید تو افتادم و بس
کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر تو به دام عشق افتاده‌ام و این سرنوشت بر سر هر دو، دیوانه و عاقل، آمده است.
قیمت روز وصال تو ندانست دلم
تا ازین گونه شبی بر من بیدل بگذشت
هوش مصنوعی: دل من نمی‌دانست که چیز ارزشمندی مانند وصال تو چه قیمتی دارد تا اینکه شبی را گذراندم که احساس تنهایی و بی‌احساسی عمیقی را تجربه کردم.
هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت
عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و زیبایی تو را انکار کند، زندگی‌اش به پایان می‌رسد و او در حالیکه نادان است، از کنار کوی تو می‌گذرد.
جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست
خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
هوش مصنوعی: جانم را فدای تو می‌کنم اگر پس از کشتن، مرگم سزاوار دست‌های خنکی باشد که به یاد قاتل من افتاده است.
دوش بگذشتی و خواجو بتحسّر می گفت
آه ازین عمر گرامی که بباطل بگذشت
هوش مصنوعی: دیروز تو از کنار من عبور کردی و من در حسرت گفتم که ای کاش از این عمر گرانبها به هدر نرود.