گنجور

شمارهٔ ۵۷

کفر سر زلف تو ایمان ماست
درد غم عشق تو درمان ماست
مجلس ما بیتو ندارد فروغ
زانکه رخت شمع شبستان ماست
ایکه جمالت ز بهشت آیتیست
آیت سودای تو در شأن ماست
تا دل ما در غم چوگان تست
هر دو جهان عرصه ی میدان ماست
زلف سیاه تو در آشفتگی
صورت این حال پریشان ماست
چون نرسد دست بلعل لبت
خاک درت چشمه ی حیوان ماست
گفت خیال تو که خواجو هنوز
عاشق و سرگشته و حیران ماست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کفر سر زلف تو ایمان ماست
درد غم عشق تو درمان ماست
هوش مصنوعی: زلف تو که به زیر سایه‌هایش کفر و بی‌ایمانی است، برای ما به مثابه‌ای از ایمان و اعتقاد است. و درد و رنجی که از عشق تو داریم، راه درمان و آرامش ما می‌باشد.
مجلس ما بیتو ندارد فروغ
زانکه رخت شمع شبستان ماست
هوش مصنوعی: در جلسه ما هیچ چیز دیگری نورانی نیست، چرا که زیبایی تو مانند شمعی در این شبستان می‌درخشد.
ایکه جمالت ز بهشت آیتیست
آیت سودای تو در شأن ماست
هوش مصنوعی: زیبایی تو نشانه‌ای از بهشت است و عشق تو برای ما مقام والایی دارد.
تا دل ما در غم چوگان تست
هر دو جهان عرصه ی میدان ماست
هوش مصنوعی: دل ما در غم و اندوه بازی توست و تمام جهان برای ما به میدان رقابت تبدیل شده است.
زلف سیاه تو در آشفتگی
صورت این حال پریشان ماست
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو باعث بروز این حالت پریشان و آشفته در چهره ماست.
چون نرسد دست بلعل لبت
خاک درت چشمه ی حیوان ماست
هوش مصنوعی: وقتی که دستان زبانی به لبت نرسد، خاک درگاه تو، چشمه زندگی ماست.
گفت خیال تو که خواجو هنوز
عاشق و سرگشته و حیران ماست
هوش مصنوعی: می‌گوید که فکر تو هنوز در حیرتی عمیق از عشق خواجو باقی مانده است.