گنجور

شمارهٔ ۲۶۲

بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم
اسیر قید محبت سر از کمند نتابد
گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم
بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد
من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم
ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی
ولی عجب که خیالت نمی رود ز ضمیرم
چو شمع مجلسم ارزانک می کشی شب هجران
چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم
کمال شوق بجائی رسید و حدّ مودّت
که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم
نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت
چنانک گاه لطایف به عهد خویش نظیرم
بَود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت
نوای ناله ی زارم ادای نغمه ی زیرم
قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت
نوای نغمه ی بلبل شنو بجای صریرم
مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن
چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم
منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت
بیان عشق حقیقی بُود نوای صفیرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم
هوش مصنوعی: برو، تیرت را به سوی من پرتاب کن، چون من با تمام وجودم فدای تو شدم. دیگر از خنجر و تیر چه نگرانی دارم؟
اسیر قید محبت سر از کمند نتابد
گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم
هوش مصنوعی: محبت انسان را به بند می‌کشد و او نمی‌تواند از آن رهایی یابد. اگر هم بخواهی با شمشیر خود مرا برانی، نمی‌دانم کجا باید بروم چون در این بند گرفتار شده‌ام.
بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد
من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم
هوش مصنوعی: در جایی که به پادشاهان اجازه نزدیکی نیست، من شکست‌خورده کجا می‌توانم به دور او بروم، در حالی که فقیر هستم.
ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی
ولی عجب که خیالت نمی رود ز ضمیرم
هوش مصنوعی: وقتی که من از خودم دور می‌شوم و تو در ذهنم می‌آیی، جالب اینجاست که خیال تو هیچ‌گاه از دل و ضمیر من نمی‌رود.
چو شمع مجلسم ارزانک می کشی شب هجران
چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم
هوش مصنوعی: اگر در شب جدایی مانند شمع در مجلسی می‌سوزم، صبح که شد پرده را کنار بزن و ببین که چگونه برای تو جان می‌دهم.
کمال شوق بجائی رسید و حدّ مودّت
که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم
هوش مصنوعی: شوق و محبت به حدی رسیده که فراتر از دو عالم است و نمی‌توانم از تو دور شوم.
نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت
چنانک گاه لطایف به عهد خویش نظیرم
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا به زیبایی و نرمی تو مشابهی ندارد؛ به طوری که حتی لحظه‌های جذاب و لطیف هم نمی‌توانند با تو رقابت کنند.
بَود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت
نوای ناله ی زارم ادای نغمه ی زیرم
هوش مصنوعی: در صبحگاهی به یاد زیبایی‌ات، ناله‌ی غمگینی سر می‌دهم که مانند آهنگ ملایمی است.
قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت
نوای نغمه ی بلبل شنو بجای صریرم
هوش مصنوعی: وقتی قلم زیبایی‌های تو را توصیف می‌کند، باید سرود بلبل را به جای تخت و سلطنت تو بشنوی.
مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن
چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم
هوش مصنوعی: به من نگو که خواجو از حرف زدن با من دست بردارد، چون من دیگر نمی‌توانم صبر کنم. حالا چطور می‌توانم از تو جدا شوم؟
منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت
بیان عشق حقیقی بُود نوای صفیرم
هوش مصنوعی: من در این باغ مانند پرنده‌ای هستم که از جای خود دور شده و صدای شوق و حقیقت عشق را به گوش می‌رساند.