گنجور

شمارهٔ ۲۰۸

طرّه بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
پرده بگشای و مرا بستهٔ هجران مگذار
ماه را از شکنِ سنبلِ شبگون بنمای
لاله را این همه در سایهٔ ریحان مگذار
زلف مشکین که چنین بر قدمت دارد سر
بیش از اینش چو من خسته پریشان مگذار
هر که از مهر تو چون ذرّه شود سرگردان
دورش از روی چو خورشید درفشان مگذار
کام جانم ز نمکدان عقیقت شکری‌ست
آخر این حسرتم اندر دل بریان مگذار
منِ سرگشته چو سر در سرِ زلفت کردم
دست من گیر و مرا بی‌سر و سامان مگذار
من که از پسته و بادامِ تو دورم باری
دست بیگانه بدان سیب زنخدان مگذار
باغبان را اگر از غیرت بلبل خبر است
گو دگر بار صبا را به گلستان مگذار
من که با زلف چو چوگان تو گویی نزدم
بیش از این گوی دلم در خمِ چوگان مگذار
خواجو ار خلوت دل منزل یار است تو را
عام را گرد سراپردهٔ سلطان مگذار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طرّه بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
پرده بگشای و مرا بستهٔ هجران مگذار
هوش مصنوعی: موهایت را باز کن و مرا بیشتر در دل این نگرانی رها نکن. پرده را کنار بزن و به من اجازه نده که در غم جدایی بمانم.
ماه را از شکنِ سنبلِ شبگون بنمای
لاله را این همه در سایهٔ ریحان مگذار
هوش مصنوعی: ماه را از میان زیبایی گل سنبل پیدا کن و اینطور نگذار که لاله در سایهٔ گل ریحان پنهان بماند.
زلف مشکین که چنین بر قدمت دارد سر
بیش از اینش چو من خسته پریشان مگذار
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو که این‌گونه بر پای تو افتاده، از این بیشتر نباید برای من خسته و آشفته بماند.
هر که از مهر تو چون ذرّه شود سرگردان
دورش از روی چو خورشید درفشان مگذار
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق تو مانند یک ذره سرگردان شود، نباید اجازه دهد که چهره‌اش که مانند خورشید درخشان است، از او دور بماند.
کام جانم ز نمکدان عقیقت شکری‌ست
آخر این حسرتم اندر دل بریان مگذار
هوش مصنوعی: عشق و واقعیات زندگی برایم شیرین و لذیذ است، اما این حسرتی که در دل دارم را بر من سنگین مکن.
منِ سرگشته چو سر در سرِ زلفت کردم
دست من گیر و مرا بی‌سر و سامان مگذار
هوش مصنوعی: من که در میان زلف‌های تو گم شده‌ام و سرگردانم، دستم را بگیر و مرا بدون سر و سامان رها نکن.
من که از پسته و بادامِ تو دورم باری
دست بیگانه بدان سیب زنخدان مگذار
هوش مصنوعی: من که از عشق تو دور هستم، نگذار کسی غیر از من به این زیبایی‌ات نزدیک شود.
باغبان را اگر از غیرت بلبل خبر است
گو دگر بار صبا را به گلستان مگذار
هوش مصنوعی: اگر باغبان از عشق و احساس بلبل آگاهی دارد، به او بگو دوباره نسیم را به گلستان راه ندهد.
من که با زلف چو چوگان تو گویی نزدم
بیش از این گوی دلم در خمِ چوگان مگذار
هوش مصنوعی: من که با زلف تو گویی در بازی چوگان هستم، بیشتر از این گوی دل خود را در اختیار نگذار.
خواجو ار خلوت دل منزل یار است تو را
عام را گرد سراپردهٔ سلطان مگذار
هوش مصنوعی: اگر دل تو محلی برای محبت و عشق است، نباید دیگران را در آنجا راه بدهی و باید آن را تنها برای معشوق خود نگه داری.

حاشیه ها

1403/01/25 20:03
فاطمه رضائیان

واقعا بی نظیره این غزل

کاش گنجور برای درک بیشتر ، معنای بیت به بیت اشعار رو هم میذاشت