شمارهٔ ۱۰۰
دیشب درآمد از درم آن ماه چهره مست
مانند دسته ی گل و گلدسته ئی بدست
خطّش نبات و پسته ی شکّر شکن شکر
سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست
زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض
در چین هزار کافر زنگی بُت پرست
از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست
سودای آن عقیق گهرپوش نیست هست
در بست راه عقل چو آن بُت قبا گشود
بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست
در مشگ می فکند بفندق شکنج و تاب
وز ناز و عشوه گوشه ی بادام می شکست
پر کرد جامی از می گلگون و درکشید
وانگه ببست بند بغلطان و بر نشست
گفتم زکوة لعل دُر افشان نمی دهی
یاقوت روح پرور شیرین بدُر بخست
گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد
گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیشب درآمد از درم آن ماه چهره مست
مانند دسته ی گل و گلدسته ئی بدست
هوش مصنوعی: دیشب، آن چهره زیبا و دلربا مانند دسته گلی در دستانش وارد خانهام شد.
خطّش نبات و پسته ی شکّر شکن شکر
سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست
هوش مصنوعی: این بیت توصیفی از زیبایی و جذبهی شخصی است که با خطی زیبا و دلنشین، مانند گیاهی شیرین و خوشمزه، به خیال و احساسات دیگران تأثیر میگذارد. او همچنان با سلیقگی و هنری که دارد، به مانند سنبل خوشبو و معطر، به جذابیت و شگفتی زندگی میافزاید و باعث شوری و هیجان در دلها میشود.
زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض
در چین هزار کافر زنگی بُت پرست
هوش مصنوعی: زلفهای سیاه و درهم بر هم این دختر هندی، در چین و تابشهایش، هزاران کافر بُت پرست را به چالش کشیده است.
از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست
سودای آن عقیق گهرپوش نیست هست
هوش مصنوعی: هر آنچه که هست و نیست را از نظر من محو کرد، تنها آرزوی من داشتن آن عقیق است که گوهرش بر تن دارد.
در بست راه عقل چو آن بُت قبا گشود
بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست
هوش مصنوعی: وقتی عقل به مانند آن بت در را گشود، کارهای خوب و زیبا نیز مانند ماه که کمربندش را بسته است، گشوده شد.
در مشگ می فکند بفندق شکنج و تاب
وز ناز و عشوه گوشه ی بادام می شکست
هوش مصنوعی: در مشکی که بوی خوشی دارد، با ظرافت و پیچیدگی مینوشد و از ناز و محبت، دل را میشکند و جلب توجه میکند.
پر کرد جامی از می گلگون و درکشید
وانگه ببست بند بغلطان و بر نشست
هوش مصنوعی: جامی از شراب خوشرنگ پر کرد و آن را نوشید، سپس بند قلادهاش را بست و به آرامی نشست.
گفتم زکوة لعل دُر افشان نمی دهی
یاقوت روح پرور شیرین بدُر بخست
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر به من جواهری زیبا و درخشان نمیدهی، دست کم بهترین و شیرینترین خواستهات را به من ببخش.
گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد
گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست
هوش مصنوعی: گفتم که تیر تو را که به کجا میبرد، پاسخ داد که هیچکس از نوک تیر ما فرار نکرده است.

خواجوی کرمانی