گنجور

شمارهٔ ۶۲ - فی مدح المولی الاعظم خلاصة العترة النبویه زبدة آل المصطفویه حمید الملة و الدین ادام الله برکة انفاسه الشریفه

الا ای لعبت قدسی بیار آن راح ریحانی
که با روح القدس ما را سماعی هست روحانی
سبک رطل گران در ده سبک روحان مجلس را
که از ساغر نباشد عیب اگر آید گران جانی
مرا گوئی که دعوت کن پری رویان علوی را
مگر دیوی که آموزی سلیمان را پری خانی
سحر خیزان ازرق پوش خلوتخانه ی بالا
از آب چشمم آموزند هر شب سبحه گردانی
چو لعل آفتاب از کان بر آید مردم چشمم
کند قوت روان چون ساغر از یاقوت رمانی
قتیل عشقرا حاصل چه مستوری چه سرمستی
اسیر شوق را منزل چه معموری چه ویرانی
بگوشم می رسد هر دم ندای هاتف همت
که وقت آمد که از کونین روی دل بگردانی
بمهمانخانه ئی دل را ضیافت کن که در معنی
بشهپر طائران جان کنند آنجا مگس رانی
چو با مرغان کرّوبی ترا هم آشیان بینم
چرا سازی نشیمن در مقام نفس حیوانی
گر از گنجینه ی معنی بصیرت کرده ئی حاصل
ببین در کنج هر ویران هزاران گنج پنهانی
برون از ملک کونینست ملکتهای درویشی
ورای حکم یونانست حکمت های یونانی
بخون دل قناعت کن که دائم سرخ رو باشی
که از خون جگر سیراب شد لعل بدخشانی
تو آندم زندگی یابی که در پای سراندازان
کنی چون شمع گردنکش بدست خود سر افشانی
گهی بیرون توانی برد گوی دولت از میدان
که رخش تیز تاز جان ز نه میدان برون رانی
اگر خواهی که طاوس ملایک را بدام آری
می فشان دانه ی دل برگذار دیو نفسانی
چو مرغ باغ توحیدی چرا هر دم کنی پرواز
از آن گُلزار روحانی بدین گلزار جسمانی
بتنبیهات یزدانی نگردی ملتفت وانگه
زره بیرون بری محمل بتخییلات شیطانی
خرد روح مجسم خواندت وز روی ماهیت
جمالت را حجابی نیست الا نفس انسانی
چو می دانی که چون جان از هیولی داری استغنا
چرا محجوب می گردی بدین نفس هیولانی
حضور معنی بینی گر از صورت شوی غیاب
بقای سرمدی یابی گر از هستی شوی فانی
برو با درد دل در ساز و از درمان طمع بگسل
که درمانی بدرد خویش اگر در بند درمانی
چو سرمستان ز سر بگذر که سرّ عشق دریابی
که آن کز جان سخن گوید در آن حضرت بود جانی
قلم در حرف صورت کش که تا در مکتب معنی
همه اسرار غیبی را ز لوح دل فرو خوانی
مگر در خلوت باطن ز دل شمعی برافروزی
وگر نی چون توانی بود در شبهای ظلمانی
کمال معرفت وقتی کنی حاصل که بشناسی
اشارتهای شیطان از بشارتهای رحمانی
گهی چون ابر بتوانی که خیزی از سر عالم
که گرد عالم خاکی بآب دیده بنشانی
کسی لاف سلیمانی تواند زد که از همت
بود نزدیک او باد هوا ملک سلیمانی
چو با زلف پری رویان دلت پیوندها دارد
از آن خالی نگردد یک سر موی از پریشانی
چرا پیوسته با مردم کمان کین کنی بر زه
که نتوان برد چون ابروی خوبان دل بپیشانی
گر از مطموره ی ناسوت بیرون برده ئی هودج
سر از معموره ی لاهوت بفرازی بآسانی
چو بی توقیع درویشان نشاید سلطنت کردن
بدار الملک درویشی بر آور نام سلطانی
مقیم درگه دل باش و دامن بر جهان افشان
که دل را در جهان جان رسد لاف جهانبانی
تو در ره مانده ئی تنها و یاران رخت بربسته
گر از خود نگذری دانم که از تن ها فرومانی
مرو بی قائدی در ره که با این دیده ی اعمی
بسی خرسنگها بینی درین فرسنگ طولانی
اگر جان تو دارد انس با خاک در جانان
فرو شوی از دل غم کش غبار انسی و جانی
ترا گر همچو اسکندر هوای آب حیوانست
بتاریکی مرو زیرا که غرق آب حیوانی
چو از کنه خرد خواجو کسی واقف نمی گردد
ز دانائی بود هر کو نهد کردن بنادانی
غلام فقر شو تا همچو خاقانی دهد دستت
که در ملک سخندانی کنی دعوی خاقانی
بیا آزاد باش از خویش و چون سوسن زبان درکش
که از آزادگی نامش بر آمد سر و بستانی
دوا از صبر باید جست اگر همدرد ایوبی
بباید ساخت با حرمان اگر در قید کرمانی
ز فرط کبریا گردد جنابت قبله ی عالم
اگر گردی مقیم آستان کعبه ی ثانی
محیط شرع را مرکز سپهر حلم را اختر
زلال فضل را منبع اساس جود را بانی
حمید داد و دین محمود احمد خلق عیسی دم
که دارد اصطناع حیدری و زهد سلمانی
خدیو خطّه اسلام ابوالوقت آنک اوقاتش
بود مصروف بر تشیید رایات مسلمانی
شه سادات شرق و غرب کز احسان چو بوالقاسم
جهان عنصری را داده است القاب حسّانی
برند از خاک درگاهش مراتب صادر و وارد
خورند از خوان انعامش براتب قاصی و دانی
از آن کوه کمرکش را رسد لاف سرافرازی
که پیش حلم او بندد نطاق بنده فرمانی
نهد بر گوشه ی خوان کاسه های سبز گردونرا
چو باشد میزبان همتش را عزم مهمانی
ز ابر جودش ار فصلی بخواند در چمن بلبل
بپوشد بوستان از سبزه کسوتهای بارانی
زهی رای تو شمع جمع شب خیزان کرّوبی
ضمیرت کاشف اسرار الهامات ربّانی
گشوده طبع وقادت نظر بر آبی و خاکی
فکنده صدمه ی صیتت طنین در چرخ پنگانی
موشّح گشته از درس تو نسختهای ادریسی
منقّع بوده از لفظ تو رخصتهای نعمانی
ملایک در نماز آیند اگر برقع براندازی
کواکب در سجود افتند اگر لب را بجنبانی
ترا طیفور بسطامی توان گفتن که دادندت
شراب از جام سلطانی و نزل از باغ سبحانی
غبار درگهت اکسیر دین و دولتست آری
از آن خانان کنند از خاک کویت افسر خانی
قمر کو پیر روشن رای خلوتگاه گردونست
بود در خانقاهت سالکی شب خیز و نورانی
اگر منشور دین خوانم تو شاه خطّه ی دینی
ور از ایمان سخن گویم تو مرغ باغ ایمانی
ترا در باب دانائی بلقمان چون کنم نسبت
که باشد لقمه ئی از خوان فضلت علم لقمانی
چو کلک داستان سازت بدستان نغمه پردازد
نوا سازان بستانرا کند لال از خوش الحانی
اگر خود تیر گردونست بدخواهت یقین دانم
که گردد تیغ کوه از خون لعلش لعل پیکانی
بود مهر تو مقصود از سعادتهای برجیسی
شود کین تو مفهوم از نحوستهای کیوانی
چو کلکم بر زبان می آرد از بحر کفت رمزی
سفاین می شود پر رشته های درّ عمّانی
جهان کز تحت فرمان تو نتوان برون رفتن
ز سعد و نحس اجرامش رهائی ده که بتوانی
بگاه مدحتت گر دعوی معجز کنم شاید
که از موسی کسی بهتر نداند لفظ عمرانی
اگر طبعم ید بیضا نماید در سخن گوئی
عجب نبود که می بینم ز نوک خامه ثعبانی
بمجلس گر بجز مدح تو حرفی بر زبان رانم
چو شمع مجلسم شاید که سر تا پا بسوزانی
بدانش می کشم گوی زمین را در خم چوگان
ولی سرگشته می گردم ز دست چرخ چوگانی
چو صبحم گرچه هر روز از فلک یکقرص مرسومست
مکن عیبم که آتش در جگر دارم ز بی نانی
ولیکن با وجود فاقه بر خوانم بود هر شب
بفرّ دولتت قرص از قمر و ز برّه بریانی
بفصل نوبهاران تا بر اطراف گلستانها
شود خندان گل سوری و گریان ابر نیسانی
ترا اقبال سرمد باد کز فیض کفت یابند
درختان چمن هر مهرگان برگ زمستانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای لعبت قدسی بیار آن راح ریحانی
که با روح القدس ما را سماعی هست روحانی
هوش مصنوعی: ای محبوب مقدس، آن باده خوشبو را بیاور که با روح القدس ما را به حالتی روحانی می‌برد و شوری به ما می‌دهد.
سبک رطل گران در ده سبک روحان مجلس را
که از ساغر نباشد عیب اگر آید گران جانی
هوش مصنوعی: وزن سنگین و سنگینی رطل در کنار سبکی و لطافت روحانی، نشان می‌دهد که در این مجلس اگر از جام ساغر خبری نباشد، عیب و نقصی وجود نخواهد داشت حتی اگر دل انسان سنگین باشد.
مرا گوئی که دعوت کن پری رویان علوی را
مگر دیوی که آموزی سلیمان را پری خانی
هوش مصنوعی: می‌گویی که از من بخواهی تا زیبایی‌های آسمانی را دعوت کنم، آیا این مانند این نیست که دیوی را که سلیمان تربیت کرده است به مهمانی بخوانم؟
سحر خیزان ازرق پوش خلوتخانه ی بالا
از آب چشمم آموزند هر شب سبحه گردانی
هوش مصنوعی: صبح زود برخواسته‌ها، افرادی که لباس آبی به تن دارند، به من آموزش می‌دهند که چگونه در خلوت خود با اشک‌هایم دعا کنم و ذکر بگویم.
چو لعل آفتاب از کان بر آید مردم چشمم
کند قوت روان چون ساغر از یاقوت رمانی
هوش مصنوعی: وقتی که مرمرین درخشش نور خورشید از دل زمین بیرون می‌آید، چشمانم را توانایی خاصی می‌بخشد، مانند اینکه جامی از سنگ یاقوت را در دست دارم.
قتیل عشقرا حاصل چه مستوری چه سرمستی
اسیر شوق را منزل چه معموری چه ویرانی
هوش مصنوعی: محبت و عشق در هر حالت، چه در خاموشی و چه در شادی، به یک نتیجه می‌رسند. کسی که عاشق شده، فرقی نمی‌کند در چه مکانی باشد؛ چه در جایی شلوغ و پر از زندگی و چه در مکانی بی‌صدا و خالی، همواره تحت تأثیر شور و شوق عشق قرار دارد.
بگوشم می رسد هر دم ندای هاتف همت
که وقت آمد که از کونین روی دل بگردانی
هوش مصنوعی: همیشه در گوشم صدای دلنشینی می‌آید که به من می‌گوید: وقت آن رسیده که از دنیا و مادیات روی بگردانی و به عالم معنوی بپردازی.
بمهمانخانه ئی دل را ضیافت کن که در معنی
بشهپر طائران جان کنند آنجا مگس رانی
هوش مصنوعی: به یک مهمانخانه ای برو که در آنجا دل تو خوش باشد و بتوانی پرواز روح را تجربه کنی؛ جایی که دیگر به چیزهای بی‌ارزش توجهی نداشته باشی.
چو با مرغان کرّوبی ترا هم آشیان بینم
چرا سازی نشیمن در مقام نفس حیوانی
هوش مصنوعی: وقتی تو را می‌بینم که در کنار پرندگان heavenly (فرشتگان) نشسته‌ای، مایه تعجب است که چرا برای زندگی‌ات از مقام انسانی فاصله گرفته و در سطح حیوانی جا خوش کرده‌ای.
گر از گنجینه ی معنی بصیرت کرده ئی حاصل
ببین در کنج هر ویران هزاران گنج پنهانی
هوش مصنوعی: اگر با بینش و آگاهی به عمق مفاهیم توجه کنی، در هر گوشه‌ی خرابی‌ها و نابسامانی‌ها می‌توانی هزاران گنجینه‌ی پنهان را ببینی.
برون از ملک کونینست ملکتهای درویشی
ورای حکم یونانست حکمت های یونانی
هوش مصنوعی: حکومت و سرزمین‌های واقعی درویشان فراتر از دنیا و قوانین این کائنات است، و دانش و حکمت‌های آنها به مراتب برتر از حکمت‌های یونانی است.
بخون دل قناعت کن که دائم سرخ رو باشی
که از خون جگر سیراب شد لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: دل را به قناعت بسپار و برای همیشه با افتخار زندگی کن؛ زیرا تنها با تحمل سختی‌ها و غم‌هاست که می‌توان به خوشبختی و زیبایی دست یافت.
تو آندم زندگی یابی که در پای سراندازان
کنی چون شمع گردنکش بدست خود سر افشانی
هوش مصنوعی: زندگی واقعی را زمانی تجربه می‌کنی که مانند شمعی سرسخت و مقاوم، در برابر دشواری‌ها و سختی‌ها ایستادگی کنی و خود را درخشنده و در راه حق معرفی کنی.
گهی بیرون توانی برد گوی دولت از میدان
که رخش تیز تاز جان ز نه میدان برون رانی
هوش مصنوعی: گاهی می‌توانی با قدرت و استعداد خود پیروز شوی و شرایط را به نفع خود تغییر بدهی، اما این کار نیاز به تلاش و سرعت عمل دارد تا بتوانی از موانع عبور کنی و به موفقیت برسی.
اگر خواهی که طاوس ملایک را بدام آری
می فشان دانه ی دل برگذار دیو نفسانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که فرشتگان را به سوی خود جلب کنی، باید دل خود را خالص و نیکو قرار دهی و اراده‌ات را از موانع نفسانی دور کنی.
چو مرغ باغ توحیدی چرا هر دم کنی پرواز
از آن گُلزار روحانی بدین گلزار جسمانی
هوش مصنوعی: چرا مانند پرنده‌ای که در باغ توحید زندگی می‌کند، هر لحظه از فضای روحانی پرواز می‌کنی و به این دنیای جسمانی وارد می‌شوی؟
بتنبیهات یزدانی نگردی ملتفت وانگه
زره بیرون بری محمل بتخییلات شیطانی
هوش مصنوعی: اگر به هشدارهای الهی توجه نکنی و از آنها غافل شوی، در آن صورت از جهالت و افکار نادرست رهایی نخواهی یافت.
خرد روح مجسم خواندت وز روی ماهیت
جمالت را حجابی نیست الا نفس انسانی
هوش مصنوعی: خرد به عنوان روحی مجسم تو را می‌خواند و هیچ حجاب و پوششی بین جمال و ماهیت تو وجود ندارد؛ تنها نفس انسانی است که مانع دیدن حقیقت می‌شود.
چو می دانی که چون جان از هیولی داری استغنا
چرا محجوب می گردی بدین نفس هیولانی
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که جان تو از این بدن مادی آزاد و بی‌نیاز است، چرا به خاطر این نفس مادی خود را محدود می‌کنی؟
حضور معنی بینی گر از صورت شوی غیاب
بقای سرمدی یابی گر از هستی شوی فانی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی معنا و حقیقت را درک کنی، حتی اگر از ظواهر دور شوی، در واقع به جاودانگی و بقای ابدی دست پیدا خواهی کرد. اما اگر به دنیای مادی و وجود خود بچسبی، به فنا و زوال نزدیک می‌شوی.
برو با درد دل در ساز و از درمان طمع بگسل
که درمانی بدرد خویش اگر در بند درمانی
هوش مصنوعی: برو و با دل پر درد خود آهنگ بساز و از امید به درمان دست بردار، زیرا اگر به دنبال درمان دردی باشی، خودت را به آن درد وابسته کرده‌ای و درمان نمی‌یابی.
چو سرمستان ز سر بگذر که سرّ عشق دریابی
که آن کز جان سخن گوید در آن حضرت بود جانی
هوش مصنوعی: زمانی که مستی و شور عشق به اوج می‌رسد، از خود گذشته و به معنا و راز عشق پی ببر. زیرا عشق حقیقی از عمق جان سخن می‌گوید و در جوهر خود حیات و وجود را نمایان می‌سازد.
قلم در حرف صورت کش که تا در مکتب معنی
همه اسرار غیبی را ز لوح دل فرو خوانی
هوش مصنوعی: قلم را به کار بگیر و شکل را بیان کن تا بتوانی از دل خود تمامی رازهای پنهان را بخوانی و در مکتب معنی به تصویر بکشی.
مگر در خلوت باطن ز دل شمعی برافروزی
وگر نی چون توانی بود در شبهای ظلمانی
هوش مصنوعی: اگر در دل خود چراغی روشن نکنی، چگونه می‌توانی در شب‌های تاریک زندگی راهی پیدا کنی؟
کمال معرفت وقتی کنی حاصل که بشناسی
اشارتهای شیطان از بشارتهای رحمانی
هوش مصنوعی: کمال شناخت زمانی به دست می‌آید که بتوانی نشانه‌های وسوسه‌های شیطانی را از پیام‌های رحمانی و الهی تشخیص دهی.
گهی چون ابر بتوانی که خیزی از سر عالم
که گرد عالم خاکی بآب دیده بنشانی
هوش مصنوعی: گاه می‌توانی مانند ابر از عالم خاکی برآیی و با اشکی بر زمین بنشانی، گویی به دنیا رنگ و عشقی تازه ببخشی.
کسی لاف سلیمانی تواند زد که از همت
بود نزدیک او باد هوا ملک سلیمانی
هوش مصنوعی: هر کسی می‌تواند دربارهٔ بزرگی و قدرت خود ادعایی کند، اما این ادعا زمانی معتبر است که پشتوانه آن تلاش و همت شخص باشد؛ زیرا کسی که اراده و تلاش نداشته باشد، تنها در خیال خود از عظمت و قدرت دیگران سخن می‌گوید.
چو با زلف پری رویان دلت پیوندها دارد
از آن خالی نگردد یک سر موی از پریشانی
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان با زلف‌های زیبا و دلنشین پیوند دارد، هرگز نمی‌تواند حتی ذره‌ای از آشفتگی و بی‌نظمی را تجربه کند.
چرا پیوسته با مردم کمان کین کنی بر زه
که نتوان برد چون ابروی خوبان دل بپیشانی
هوش مصنوعی: چرا همیشه با مردم کینه ورزی می‌کنی؟ مثل کمانی که نمی‌توان آن را کشید، دل مردم را مثل ابروی زیبای آن‌ها نرمی و آرامش نمی‌دهد.
گر از مطموره ی ناسوت بیرون برده ئی هودج
سر از معموره ی لاهوت بفرازی بآسانی
هوش مصنوعی: اگر از دنیای مادی و ظاهری خارج شوی، به راحتی می‌توانی به مرتبه‌های بالاتر و معنوی دست پیدا کنی.
چو بی توقیع درویشان نشاید سلطنت کردن
بدار الملک درویشی بر آور نام سلطانی
هوش مصنوعی: وقتی که درویشان بدون اجازه (توقیع) در کارها دخالت می‌کنند، نباید در قصر سلطنت بمانند. بنابراین، درویش ها باید نام خود را به عنوان سلطانی مطرح کنند.
مقیم درگه دل باش و دامن بر جهان افشان
که دل را در جهان جان رسد لاف جهانبانی
هوش مصنوعی: در زندگی خود، به قلب و احساساتت اهمیت بده و با نیکی و محبت در جهان رفتار کن، زیرا تنها دلی که با عشق و صفا در جهان زندگی می‌کند، می‌تواند به حقیقت و عظمت دست یابد.
تو در ره مانده ئی تنها و یاران رخت بربسته
گر از خود نگذری دانم که از تن ها فرومانی
هوش مصنوعی: تو در راه هستی و تنها مانده‌ای و دوستانت رفته‌اند. اگر از خودت نگذری، می‌دانم که از جسم و دنیایت جدا نخواهی شد.
مرو بی قائدی در ره که با این دیده ی اعمی
بسی خرسنگها بینی درین فرسنگ طولانی
هوش مصنوعی: در این مسیر بی‌قاعده قدم نزن، زیرا با این چشمان ناتوان، سنگ‌های زیادی را در طول این راه طولانی خواهی دید.
اگر جان تو دارد انس با خاک در جانان
فرو شوی از دل غم کش غبار انسی و جانی
هوش مصنوعی: اگر روح تو با خاک آشتی دارد، پس برای رسیدن به معشوق فرود آی و غم را از دل دور کن، تا از این دوستی و حیات روحانی بهره‌مند شوی.
ترا گر همچو اسکندر هوای آب حیوانست
بتاریکی مرو زیرا که غرق آب حیوانی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند اسکندر در پی آب حیات هستی، خود را به تاریکی نینداز، زیرا که در این مسیر ممکن است به عمق مشکلات بیفتی.
چو از کنه خرد خواجو کسی واقف نمی گردد
ز دانائی بود هر کو نهد کردن بنادانی
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق و باطن خرد و دانش پی نمی‌برد، نشان‌دهنده نادانی اوست، زیرا دانایی در غنای درک و فهم نهفته است.
غلام فقر شو تا همچو خاقانی دهد دستت
که در ملک سخندانی کنی دعوی خاقانی
هوش مصنوعی: اگر به فقر و نیازمندی رو بیاوری، مانند خاقانی، شاعری بزرگ، به تو یاری می‌رسد و می‌توانی در دنیای شعر و ادب خود را مطرح کنی و در آنجا ادعایی مانند او داشته باشی.
بیا آزاد باش از خویش و چون سوسن زبان درکش
که از آزادگی نامش بر آمد سر و بستانی
هوش مصنوعی: بیایید از خودخواهی و محدودیت‌های درونیمان رها شویم و مانند گل سوسن، با زیبایی و آزادی زندگی کنیم تا نام‌مان با طراوت و شادابی همراه باشد.
دوا از صبر باید جست اگر همدرد ایوبی
بباید ساخت با حرمان اگر در قید کرمانی
هوش مصنوعی: برای درمان دردها باید از صبر و شکیبایی کمک گرفت، حتی اگر همدردی همانند ایوب داشته باشیم. در چنین شرایطی باید با تحمل و صبوری کنار آمد، اگرچه ممکن است در دام و تنگنا قرار بگیریم.
ز فرط کبریا گردد جنابت قبله ی عالم
اگر گردی مقیم آستان کعبه ی ثانی
هوش مصنوعی: اگر به عظمت و بزرگی نزدیک شوی، ممکن است مقام و منزلت تو به اندازه‌ی قبله‌ی عالم (مکه) باشد، حتی اگر در آستان کعبه‌ی دیگری قرار بگیری.
محیط شرع را مرکز سپهر حلم را اختر
زلال فضل را منبع اساس جود را بانی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های عالی یک فرد می‌پردازد. او خاستگاه اصول اخلاقی و قوانین دینی است و به مانند درخشندگی ستاره‌ای در آسمان، نشانه‌ای از حلم و وقار دارد. همچنین، منبعی بی‌پایان از فضل و بخشش و عطا به دیگران محسوب می‌شود، که نشان‌دهنده generosity و دست و دلبازی اوست.
حمید داد و دین محمود احمد خلق عیسی دم
که دارد اصطناع حیدری و زهد سلمانی
هوش مصنوعی: حمید تو را داد و محمود احمد مظهر صفات الهی است. عیسی(ع) هم کسی است که دارای ویژگی‌های خاصی است که نشان از بزرگی و عرفان دارد. این ویژگی‌ها در شخصیتی مانند حیدر و زاهدی شبیه به یک عالم و عارف دیده می‌شود.
خدیو خطّه اسلام ابوالوقت آنک اوقاتش
بود مصروف بر تشیید رایات مسلمانی
هوش مصنوعی: امام بزرگوار اسلام، ابوالوقت، مشغول وقت خود به حمایت و تقویت پرچم مسلمانان بود.
شه سادات شرق و غرب کز احسان چو بوالقاسم
جهان عنصری را داده است القاب حسّانی
هوش مصنوعی: پادشاه سادات در شرق و غرب که مثل بوالقاسم به همه رحمت و احسان می‌کند، به جهان عنصرى القاب نیکو داده است.
برند از خاک درگاهش مراتب صادر و وارد
خورند از خوان انعامش براتب قاصی و دانی
هوش مصنوعی: از خاک درگاه او افرادی با درجات مختلف بیرون می‌آیند و از سفره نعمت‌های او، هر کس بنا به مقام و مرتبه‌اش بهره‌مند می‌شود.
از آن کوه کمرکش را رسد لاف سرافرازی
که پیش حلم او بندد نطاق بنده فرمانی
هوش مصنوعی: از قله‌های بلند، هیچ‌کس نمی‌تواند به خود مباهات کند، زیرا در برابر بزرگی و وسعت وجود او، سروری و افتخاری که می‌تواند داشته باشد، چیزی نخواهد بود.
نهد بر گوشه ی خوان کاسه های سبز گردونرا
چو باشد میزبان همتش را عزم مهمانی
هوش مصنوعی: گوشه ی سفره کاسه های سبز رنگی را می گذارد چون میزبان اراده و تصمیم مهمانی را دارد.
ز ابر جودش ار فصلی بخواند در چمن بلبل
بپوشد بوستان از سبزه کسوتهای بارانی
هوش مصنوعی: اگر باران رحمت او فصلی را به زمين بدهد، بلبل در باغ آواز می‌خواند و باغ پر می‌شود از سبزه‌هایی که لباس بارانی پوشیده‌اند.
زهی رای تو شمع جمع شب خیزان کرّوبی
ضمیرت کاشف اسرار الهامات ربّانی
هوش مصنوعی: شگفتا از فکری که مانند شمعی در جمع شب‌زنده‌داران می‌درخشد و درون تو، اسرار الهامات الهی را آشکار می‌سازد.
گشوده طبع وقادت نظر بر آبی و خاکی
فکنده صدمه ی صیتت طنین در چرخ پنگانی
هوش مصنوعی: دل گشاده و نظر باز، به آسمان و زمین نگاه می‌کند و تاثیر نامت بر جهان به گوش می‌رسد.
موشّح گشته از درس تو نسختهای ادریسی
منقّع بوده از لفظ تو رخصتهای نعمانی
هوش مصنوعی: درس تو مرا به حالتی تازه واداشته و نسخه‌های ادریسی‌ام در پرتو کلام تو زیبا و دل‌نشین شده است. همچنین، اجازه‌های نعمانی نیز از سخن تو بهره‌مند شده‌اند.
ملایک در نماز آیند اگر برقع براندازی
کواکب در سجود افتند اگر لب را بجنبانی
هوش مصنوعی: اگر پرده را کنار بزنی، فرشتگان در نماز حاضر خواهند شد و ستاره‌ها در حال سجده خواهند بود، اگر فقط لب‌های خود را به حرکت درآوری.
ترا طیفور بسطامی توان گفتن که دادندت
شراب از جام سلطانی و نزل از باغ سبحانی
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که تو مانند طیفور بسطامی از شراب سلطانی نوشیده‌ای و از باغی بهشتی بهره‌مند شده‌ای.
غبار درگهت اکسیر دین و دولتست آری
از آن خانان کنند از خاک کویت افسر خانی
هوش مصنوعی: غبار درگاه تو همانند دارویی ارزشمند برای دین و حکومت است. بله، از خاک مکان تو، پادشاهان تاج و تخت خود را می‌سازند.
قمر کو پیر روشن رای خلوتگاه گردونست
بود در خانقاهت سالکی شب خیز و نورانی
هوش مصنوعی: قمر پیر و نورانی در آسمان، مانند روشنایی دل در جایی است که افرادی پاک و سالک در آنجا به تماشا و عبادت می‌پردازند.
اگر منشور دین خوانم تو شاه خطّه ی دینی
ور از ایمان سخن گویم تو مرغ باغ ایمانی
هوش مصنوعی: اگر درباره دین سخن بگویم، تو بزرگ‌ترین شخصیت در این حوزه هستی و اگر از ایمان صحبت کنم، تو بهترین نماد ایمان هستی.
ترا در باب دانائی بلقمان چون کنم نسبت
که باشد لقمه ئی از خوان فضلت علم لقمانی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم تو را با لقمان حکیم مقایسه کنم، وقتی که تو همچون لقمه‌ای از سفره‌ی فضیلت و علم او هستی؟
چو کلک داستان سازت بدستان نغمه پردازد
نوا سازان بستانرا کند لال از خوش الحانی
هوش مصنوعی: وقتی پنجه‌ی داستان‌پرداز تو با نغمه‌های زیبایت در گوش دلنوازان می‌نوازد، باغ زندگی را از خوش‌صدایی به سکوت می‌کشاند.
اگر خود تیر گردونست بدخواهت یقین دانم
که گردد تیغ کوه از خون لعلش لعل پیکانی
هوش مصنوعی: اگر این سرنوشت بدخواهی تو، خود نشانه‌ای از بدی زمانه باشد، به یقین می‌دانم که در این وضعیت، تیغ کوه‌ها از خون لعل تو سرشار خواهد شد.
بود مهر تو مقصود از سعادتهای برجیسی
شود کین تو مفهوم از نحوستهای کیوانی
هوش مصنوعی: وجود مهر تو هدف و مقصدی است که از خوشی‌ها و سعادت‌ها به دست می‌آید، اما این مفهوم تو همچنان از ناخوشی‌ها و بدی‌های زندگی نیز نشأت می‌گیرد.
چو کلکم بر زبان می آرد از بحر کفت رمزی
سفاین می شود پر رشته های درّ عمّانی
هوش مصنوعی: هر کسی به زبان خود از دریا سخن می‌گوید و این گفتگو همچون رازهایی است که کشتی‌ها را به سفر می‌برد و به آنها جان می‌دهد.
جهان کز تحت فرمان تو نتوان برون رفتن
ز سعد و نحس اجرامش رهائی ده که بتوانی
هوش مصنوعی: جهان که زیر سلطه توست و نمی‌تواند از تقدیر نیک و بد دور شود، از این بند رهایی بخش تا بتوانی.
بگاه مدحتت گر دعوی معجز کنم شاید
که از موسی کسی بهتر نداند لفظ عمرانی
هوش مصنوعی: در زمان ستایش تو، اگر بخواهم معجزه‌ای کنم، ممکن است کسی از موسی نیز بهتر از من به هنر و کلام عمرانی آگاه نباشد.
اگر طبعم ید بیضا نماید در سخن گوئی
عجب نبود که می بینم ز نوک خامه ثعبانی
هوش مصنوعی: اگر خصلت من در سخن گفتن به گونه ای شگفت‌انگیز باشد، تعجبی نیست؛ زیرا می‌بینم که از نوک قلمم موضوعاتی شگفت انگیز و عجیب بیرون می‌آید.
بمجلس گر بجز مدح تو حرفی بر زبان رانم
چو شمع مجلسم شاید که سر تا پا بسوزانی
هوش مصنوعی: اگر در این مجلس غیر از ستایش تو حرفی بزنم، مثل شمعی که در این مجالس است، امکان دارد که تمام وجودم را بسوزانی.
بدانش می کشم گوی زمین را در خم چوگان
ولی سرگشته می گردم ز دست چرخ چوگانی
هوش مصنوعی: با دانش خود می‌توانم گوی زمین را در بازی چوگان به حرکت درآورم، اما با این حال، از چرخ سرنوشت و حوادث آن گیج و سردرگم هستم.
چو صبحم گرچه هر روز از فلک یکقرص مرسومست
مکن عیبم که آتش در جگر دارم ز بی نانی
هوش مصنوعی: هر روز صبح، مثل همیشه، خورشید از آسمان طلوع می‌کند، اما لطفاً به من ایراد نگیر که در دل من آتش عذاب وجود دارد، زیرا که به خاطر بدحالی ناشی از گرسنگی است.
ولیکن با وجود فاقه بر خوانم بود هر شب
بفرّ دولتت قرص از قمر و ز برّه بریانی
هوش مصنوعی: با وجود تنگدستی، هر شب به خاطر نعمت تو، نان مانند ماه و گوشت بره‌ی برشته می‌خورم.
بفصل نوبهاران تا بر اطراف گلستانها
شود خندان گل سوری و گریان ابر نیسانی
هوش مصنوعی: در فصل بهار، وقتی که گل‌ها در باغ‌ها می‌شکفند و گل سرخ خوشبو و شاداب می‌شود، ابرهای باران‌آور نیز به زمین می‌بارند و آن را شاداب‌تر می‌کنند.
ترا اقبال سرمد باد کز فیض کفت یابند
درختان چمن هر مهرگان برگ زمستانی
هوش مصنوعی: تو را آرزوی خوشبختی و سعادت دارم، همچون درختان چمن که از برکت تو در مهرماه، درختان برگ‌ریز زمستانی را به دست می‌آورند.