گنجور

شمارهٔ ۴۵ - فی مدح الصاحب الاعظم غیاث الدنیا و الدین محمد رشید

دوش چون شاه حبش بیرون خرامید از حرم
راستیرا همچو سرو از در درآمد دلبرم
مجمر و شمع و شراب آوردم و نقل و کباب
گفتم امشب با سر زلفش بپایان آورم
هر زمان با خویش می گفتم که بعد از مدتی
این منم در صحبت جانان که جان می پرورم
بختم از خواب گران برجست و این بشنید و گفت
گر بخوابش دیدمی هرگز نبودی باورم
شمع را دیدم که با مجمر زبان بیرون کشید
گفت کز خون جگر هر چند پر شد ساغرم
جام نوشین چون نهم بر دست پنداری جمم
ور بتخت زر برآیم راست گوئی نوذرم
شام چون بر زرده ی زرین لگن گردم سوار
قلب شب با تیغ گوهر آگین بر درم
سرکشی گردن فرازم لعبتی نوشین لبم
کوکبی عالم فروزم شاهدی مه منظرم
گرچه در گیتی نمائی دم ز جام جم زنم
هم درفش کاوه هم ضحاک افعی پیکرم
هر کرا بزمیست او را من چراغ مجلسم
هر کجا جمعیست آنجا من گواه محضرم
همچو جدول خط شنگرفی کشم بر چهره لیک
راستی را در سواد شب تو گوئی مسطرم
شهسواری آتشین تیغ و مرصع جوشنم
نیزه داری سیمگون خفتان و زرین مغفرم
جام نوشین نوشم و ساغر نبینی بر کفم
دلق شمعی پوشم و کسوت نیابی در برم
گر کسی زرینه منقار و زر افشان مخلبم
شاهبازی تیز پرواز و درفشان شهپرم
همدم پروانه ام اما بصورت طوطیم
از مگس دارم نژاد اما بمعنی شب پرم
گرم شد مجمر پس اندر دم جوابش داد و گفت
کای دراز کشتنی تا کی دهی درد سرم
من بسوز سینه دامن گیر ماه نخشبم
من بدود دل هوا خواه نگار بر برم
همنشین ماهرویان ختا و خلخم
همدم نسرین برای قندهار و کشمرم
پیکری گوهر نگارم و ز جواهر زینتم
لعبتی سیمین عذارم و زلآلی زبورم
بوستان نارم و گوئی ترنجی از زرم
نافه ی تاتارم و گوئی که گوئی عنبرم
بزمگاه آتشین رویان عودی برقعم
جلوه گاه نار پستانان مشگین چادرم
همدم روحم از آن روح مشام راجم
دائر دیرم از آن پیوند روح قیصرم
طبّله عطار تاتارم نه چینی حقه ام
کوره ئی با کوره ی جانم نه زرین مجمرم
تا چه برجم زانک گاهی ثابتم گه منقلب
تا چه درجم زانک هم پر لعل و هم پر گوهرم
گر جگر می سوزد از شیرینی شکّر مرا
خسروان را جان شیرین می فزاید شکّرم
هر نفس خورشید روئی را بود با من قران
لاجرم هر ساعتی در احتراقست اخترم
پایگاهم بین که هم زانوی سرداران شوم
دستگاهم بین که همدست بتان آذرم
زورق زرین مشکین بادبانم وانگهی
در محیط مجلس آتش گذاران لنگرم
عودی پرده سرایم زانکه هستم خوش نفس
گرچه هرگز کس نمی گوید که من خنیاگرم
رود من پر ساز باشد گر بسوزد عود من
نایم اندر چنگ باشد گر نباشد مزمرم
از که داری رنگ و مقراضت که راند اخر بگوی
زانک من باری ترا از خرقه پوشان نشمرم
گر ملمع باشدت دلق و مشمّع پیرهن
در میان دلقت از زنّار نبود کافرم
نطع در بزم افکنی گوئی که میر مجلسم
تیغ بر گردونه کشی گوئی که شاه خاورم
گر بود سرخاب فرزندت نه من روئین تنم
ور تو داری مجلس سامی نه من زال زرم
ناقصی معتّلی و آنگه لفیفی لازمست
من صحیحی در محل رفع و طیبت مصدرم
شمع گفت ای تیز مغز گرم سودای خموش
من مه سیمین سریر و شاه زرین افسرم
قبّه ی پیروزه گر خضرا بود من اخضرم
زهره بربط زن ار زهرا بود من ازهرم
شامی شب خیز بزم افروز رومی طلعتم
حور آتس روی عنبر موی مشکین معجرم
خضرم و همچون سکندر از سیاهی دم زنم
ور ببینی روشنم آئینه اسکندرم
هر که بیند نور من داند کی ناری آبیم
وانک چیند نور من گوید که ناری پر برم
بولهب خوانندم از بی مهری اما هر شبی
در صوامع اشک می بارم تو گوئی بوذرم
انوری باشد اگر روشن بدانی نسبتم
عنصری باشد اگر نیکو ببینی جوهرم
از سنائی دم زنم در بیتم ار بحثی رود
وز امامی بازگویم چون بمسجد ره برم
دیده ی پروانه چون در شام بر روم اوفتد
جان بپایم در فشاند در زمان چون بنگرم
پیش روی شمس زرگر گر بمیرم دور نیست
زانک زنبورست در اصل طبیعت مادرم
گاه در محرابها بر چهره بارم اشک گرم
گاه در میخانه ها جام می نوشین خورم
قایم اللیلم ولی در شام باشد معبدم
صایم الدهرم ولی مستغنی از خواب و خورم
گر نباشد خامشی و آتش زبانی ورد من
بر نیاید سر بصدر صاحب دین پرورم
اختر برج معالی گوهر درج جلال
آفتاب دین و دولت منبع جود و کرم
زبده دوران غیاث الدین کهف الخافقین
انک گر گوید سزد کز هفت کشور برترم
آصف جمشد قدر و حاتم عیسی دمم
صاحب خسرونشان و خضرا فریدون فرم
من همان گردون جنابم کز علّو مرتبت
توتیای چشم هفت اختر بود خاک درم
در جهان دین و دولت از جهانداری شهم
بر سریر ملک و ملت از سرافرازی سرم
از علّو قدر و رفعت آسمانی ثابتم
وز فروغ نور و رایت آفتابی انورم
سرفرازان بر سر سیاره تاجم می دهند
لاجرم چون تاج بر گردن فرازان سرورم
گردم از مهرم زند گردون عجب نبود چو صبح
زانکه در گیتی گشائی آفتابی دیگرم
صاحبا شاید که برگیری ز خاک ره مرا
زانک همچون مردم چشم خود اصلی گوهرم
من همان مرغم که چون پرواز کردم ز اشیان
گشت خاک آستانت مدتی آبشخورم
آتش دل آبرویم برد و من در پیچ و تاب
چون رسن زین چنبری چرخ زمرّد چنبرم
دیده و لب خشک و تر دارم درین غم کز چه روی
از تر و خشک جهان نبود جز این خشک و ترم
خویشتن را بر رکابت بسته ام ور نی مرا
کی تو بر فتراک بندی زانک صید لاغرم
هفت جلد چرخ زیبد دفتر و دیوان من
گر بود بیتی بمدحت بر کنار دفترم
هر کرا بینم بجز مدحت نرانم بر زبان
هر کجا باشم بجز راه دعایت نسپرم
هر شبت معراج و هر روزت ز نو نوروز باد
تا بمعراج مدیحت از کواکب بگذرم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون شاه حبش بیرون خرامید از حرم
راستیرا همچو سرو از در درآمد دلبرم
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که شاه حبشی با زیبایی و وقار از مکان خاص خود خارج شد، دلبر من نیز همچون سرو زیبایی از در وارد شد.
مجمر و شمع و شراب آوردم و نقل و کباب
گفتم امشب با سر زلفش بپایان آورم
هوش مصنوعی: شعف و شادی را با شمع و شراب به همراه خوراکی‌های خوش‌مزه فراهم کردم و تصمیم دارم امشب با زیبایی و جذبهٔ او پایان خوشی را تجربه کنم.
هر زمان با خویش می گفتم که بعد از مدتی
این منم در صحبت جانان که جان می پرورم
هوش مصنوعی: هر وقت با خودم صحبت می‌کردم، به خودم می‌گفتم بعد از مدتی آن کسی هستم که در گفت‌وگو با معشوق، زندگی‌ام را پر از عشق و احساس می‌کنم.
بختم از خواب گران برجست و این بشنید و گفت
گر بخوابش دیدمی هرگز نبودی باورم
هوش مصنوعی: قدر و شانس من از خواب سنگینی بیدار شد و این را شنید و گفت اگر خواب را می‌دیدم، هرگز به باورم نمی‌آمد.
شمع را دیدم که با مجمر زبان بیرون کشید
گفت کز خون جگر هر چند پر شد ساغرم
هوش مصنوعی: شمعی را دیدم که با شعف و حرارت از خود سخن می‌گفت و می‌گفت که هرچقدر هم که ساغرم از خون دل پر شود، باز هم از درد و رنج من کم نمی‌شود.
جام نوشین چون نهم بر دست پنداری جمم
ور بتخت زر برآیم راست گوئی نوذرم
هوش مصنوعی: وقتی که جام شیرین را به دست می‌گیرم، گویی قدرتی شبیه به جم، پادشاه افسانه‌ای، پیدا می‌کنم و اگر بر تخت زرین نشینم، راست می‌گویی که من نوذر هستم.
شام چون بر زرده ی زرین لگن گردم سوار
قلب شب با تیغ گوهر آگین بر درم
هوش مصنوعی: وقتی شب به رنگ زردی که در ظرف طلا دیده می‌شود، فرامی‌رسد، با دلی شجاع و با تیغی که از جواهرات ساخته شده به سمت دروازه‌ام می‌آیم.
سرکشی گردن فرازم لعبتی نوشین لبم
کوکبی عالم فروزم شاهدی مه منظرم
هوش مصنوعی: سربازی و بی‌تابی من به خاطر زیبایی لبان شیرین‌دهنی است که مانند ستاره‌ای درخشان، زندگی‌ام را روشن کرده و هم‌چون ماه، جلوه‌اش را می‌بینم.
گرچه در گیتی نمائی دم ز جام جم زنم
هم درفش کاوه هم ضحاک افعی پیکرم
هوش مصنوعی: هرچند که در این دنیا نمایانم، می‌توانم از جام جم سخن بگویم و همزمان هم از پرچم کاوه و هم از شخصیت ضحاک که نماد زشتی و بدی است، صحبت کنم.
هر کرا بزمیست او را من چراغ مجلسم
هر کجا جمعیست آنجا من گواه محضرم
هوش مصنوعی: هر کسی که در مراسم و جمع‌های شاد حضور داشته باشد، من نور و روشنی آن جمع هستم و هر کجا که گروهی جمع شوند، من شاهد و حاضر در آن‌جا هستم.
همچو جدول خط شنگرفی کشم بر چهره لیک
راستی را در سواد شب تو گوئی مسطرم
هوش مصنوعی: من مانند یک جدول سرخ‌رنگ بر چهره‌ام نقش می‌زنم، اما حقیقت را در تاریکی شب به تو اطلاعم می‌دهم.
شهسواری آتشین تیغ و مرصع جوشنم
نیزه داری سیمگون خفتان و زرین مغفرم
هوش مصنوعی: من سواری هستم با تیغی آتشین و زره‌ای تزئینی. نیزه‌ای با رنگ نقره‌ای در دست دارم و زره‌پوش و کلاهی طلایی بر سر دارم.
جام نوشین نوشم و ساغر نبینی بر کفم
دلق شمعی پوشم و کسوت نیابی در برم
هوش مصنوعی: من جامی شیرین می‌نوشم و ساغر را در دست ندارم، در حالی که دلقی مانند شمع به تن دارم اما هیچ‌کس لباس مرا نمی‌بیند.
گر کسی زرینه منقار و زر افشان مخلبم
شاهبازی تیز پرواز و درفشان شهپرم
هوش مصنوعی: اگر کسی به من روشنی و جلالی بدهد، من مانند شاهبازی با پرهای تیز و درخشان پرواز می‌کنم.
همدم پروانه ام اما بصورت طوطیم
از مگس دارم نژاد اما بمعنی شب پرم
هوش مصنوعی: من همراه و هم‌دم پروانه‌ام، اما به شکل طوطی هستم. نسل من از مگس گرفته شده، ولی به معنای شب‌پر هستم.
گرم شد مجمر پس اندر دم جوابش داد و گفت
کای دراز کشتنی تا کی دهی درد سرم
هوش مصنوعی: زمانی که آتش در مجمر (تنور) شعله‌ور شد، مجمر به فردی که به او می‌گفتند "دراز" پاسخ داد و گفت: "تا کی می‌خواهی مرا آزار بدهی و مشکلاتم را بیشتر کنی؟"
من بسوز سینه دامن گیر ماه نخشبم
من بدود دل هوا خواه نگار بر برم
هوش مصنوعی: دل من به شدت برای معشوق می‌تپد و عشق او در وجودم شعله‌ور شده است. با هر بار که به او فکر می‌کنم، احساساتی در سینه‌ام بیدار می‌شود که نمی‌توانم از آن‌ها فرار کنم. عشق و اشتیاقم به او مرا در بر گرفته و نمی‌توانم از خیال او بیرون بیایم.
همنشین ماهرویان ختا و خلخم
همدم نسرین برای قندهار و کشمرم
هوش مصنوعی: در کنار زیبایی‌های ختای و خلخالی، من همدم گل نسرین هستم و برای قندهار و کشمر زندگی می‌کنم.
پیکری گوهر نگارم و ز جواهر زینتم
لعبتی سیمین عذارم و زلآلی زبورم
هوش مصنوعی: بدنی دارم که مانند گوهر زیباست و زینتم از جواهرات است. چهره‌ام مانند بازیچه‌ای از جنس نقره است و صدایم شیرینی‌ای دارد که به گوش می‌رسد.
بوستان نارم و گوئی ترنجی از زرم
نافه ی تاتارم و گوئی که گوئی عنبرم
هوش مصنوعی: بوستان من پر از زیبایی است و گویی ترنجی که جلوه‌ای خاص دارد، در آنجا وجود دارد. نافه من هم از زرم و طلاست و انگار که بوی خوشی شبیه به عطر عنبر را در فضا پخش کرده است.
بزمگاه آتشین رویان عودی برقعم
جلوه گاه نار پستانان مشگین چادرم
هوش مصنوعی: محل تجمع زیبا و دلفریب زنان، مانند آتش می‌درخشد و عطر چوب عود در فضا پیچیده است. در اینجا، زیبایی و جذابیت زنان به وضوح خود را نشان می‌دهد و چادر مشکی آنها بر جذابیت این صحنه می‌افزاید.
همدم روحم از آن روح مشام راجم
دائر دیرم از آن پیوند روح قیصرم
هوش مصنوعی: همراه و یار من، از روحی است که بوی خوشش مرا به سمت خود می‌کشد. زندگی من به خاطر این پیوند با روح بزرگوار و فرمانروایم شکل گرفته است.
طبّله عطار تاتارم نه چینی حقه ام
کوره ئی با کوره ی جانم نه زرین مجمرم
هوش مصنوعی: من مانند یک عطار تاتاری هستم و نه مانند یک تاجر چینی. هیچ چیز من ارزش طلا را ندارد، بلکه بیشتر شبیه کوره‌ای است که روح و جان من را می‌سازد.
تا چه برجم زانک گاهی ثابتم گه منقلب
تا چه درجم زانک هم پر لعل و هم پر گوهرم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم تا چه حد می‌توانم از خودم پیش برم، زیرا گاهی احساس می‌کنم ثابت و پایدار هستم و گاهی دگرگون می‌شوم. نمی‌دانم چه مقدار از خودم را می‌توانم به نمایش بگذارم، زیرا در درونم هم از گوهرهای افکار و احساسات پر هستم و هم از زیبایی‌های کلام.
گر جگر می سوزد از شیرینی شکّر مرا
خسروان را جان شیرین می فزاید شکّرم
هوش مصنوعی: اگر دل من از شیرینی قند می‌سوزد، برای خسروان، جان شیرین من بیشتر می‌شود.
هر نفس خورشید روئی را بود با من قران
لاجرم هر ساعتی در احتراقست اخترم
هوش مصنوعی: هر نفس که می‌زنم، تویی که نور خورشید را به من می‌بخشی و به همین خاطر هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ستاره‌ام در حال سوختن و در عذاب است.
پایگاهم بین که هم زانوی سرداران شوم
دستگاهم بین که همدست بتان آذرم
هوش مصنوعی: نگاه کن به جایگاه من که در کنار بزرگترین فرماندهان قرار می‌گیرم، و توجه کن به ابزار و وسایلی که دارم که مرا هم‌ردیف و همدست با زیباترین معشوق‌ها می‌کند.
زورق زرین مشکین بادبانم وانگهی
در محیط مجلس آتش گذاران لنگرم
هوش مصنوعی: کشتی‌ام با بادبان سیاه و طلایی، و در مجلس آتش افروزان لنگر انداخته‌ام.
عودی پرده سرایم زانکه هستم خوش نفس
گرچه هرگز کس نمی گوید که من خنیاگرم
هوش مصنوعی: من به خاطر صدای دلنشینم در حریم هنر آواز می‌خوانم، اما هیچ کس نمی‌گوید که من خواننده هستم.
رود من پر ساز باشد گر بسوزد عود من
نایم اندر چنگ باشد گر نباشد مزمرم
هوش مصنوعی: اگر رودخانه‌ی من پرآشوب باشد، اگر عود من بسوزد، نواهایی که در نای من می‌پیچد، در چنگ من خواهد بود، حتی اگر کسی نخواند.
از که داری رنگ و مقراضت که راند اخر بگوی
زانک من باری ترا از خرقه پوشان نشمرم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به نقد و بررسی افراد و ظاهرشان اشاره دارد. شاعر از کسی می‌پرسد که به چه چیزی خود را می‌آراید و به چه دلیل خود را از دیگران متمایز می‌کند، چرا که او خود را نسبت به اینگونه افراد بی‌اهمیت می‌داند و نیازی به شمارش آنان ندارد. به عبارتی، شاعر به درون‌مایه و حقیقت شخصیت افراد پرداخته و آنان را به خاطر ظواهرشان مورد انتقاد قرار می‌دهد.
گر ملمع باشدت دلق و مشمّع پیرهن
در میان دلقت از زنّار نبود کافرم
هوش مصنوعی: اگر لباس تو نقش و نگار دار باشد و پیراهن تو زینتی و زیبا، اما در دل تو از ایمان خالی است، من کافر نیستم.
نطع در بزم افکنی گوئی که میر مجلسم
تیغ بر گردونه کشی گوئی که شاه خاورم
هوش مصنوعی: در جشن و مراسم‌ خود جلوه‌گری می‌کنی به‌گونه‌ای که انگار فرمانروای جمع هستی. با قدت و وقارست که گویی شمشیری به میدان می‌کشی و خود را مانند شاهی از سرزمین‌های شرقی می‌نمایانی.
گر بود سرخاب فرزندت نه من روئین تنم
ور تو داری مجلس سامی نه من زال زرم
هوش مصنوعی: اگر فرزندت سرخاب باشد، من هم سردار میدان جنگ هستم. اگر تو جشنی با شکوه داری، من هم همانند زال، شخصیت بزرگی در این عرصه هستم.
ناقصی معتّلی و آنگه لفیفی لازمست
من صحیحی در محل رفع و طیبت مصدرم
هوش مصنوعی: شما در حالتی ناتمام و معلق هستید و برای پیشرفت نیاز به چیزی ضروری است. من در وضعیتی صحیح و مثبت قرار دارم و منبع خوبی برای اصلاح و بهبود هستم.
شمع گفت ای تیز مغز گرم سودای خموش
من مه سیمین سریر و شاه زرین افسرم
هوش مصنوعی: شمع گفت: ای انسان باهوش و پرشور، من در دل خود بی‌صدا و خاموشی دارم. من مانند ماهی زیبا بر تختی نورانی نشسته‌ام و همچون شاهی با تاجی از طلا هستم.
قبّه ی پیروزه گر خضرا بود من اخضرم
زهره بربط زن ار زهرا بود من ازهرم
هوش مصنوعی: اگر گنبد فیروزه‌ای رنگ، نمایانگر بهشت است، من همچون زهره درخشان و سرسبز هستم. اگر زهره به عنوان زینت موسیقی و هنر شناخته می‌شود، من نیز در این عرصه خوش درخشیده‌ام.
شامی شب خیز بزم افروز رومی طلعتم
حور آتس روی عنبر موی مشکین معجرم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر توصیف زیبایی از یک زن را ارائه می‌دهد. او به ویژگی‌های ظاهری او اشاره می‌کند، از جمله چهره‌ای زیبا و جذاب که مانند ماه در شب می‌درخشد. موی او به رنگ مشک و عطرش مشابه عنبر است، که نشان‌دهنده جذابیت و جلوه‌گری او است. این تصویر به زیبایی و لطافتی که از این زن ساطع می‌شود، اشاره دارد و حالتی خاص و افسونگر به او می‌بخشد.
خضرم و همچون سکندر از سیاهی دم زنم
ور ببینی روشنم آئینه اسکندرم
هوش مصنوعی: من مانند سکندر در دل سیاهی صحبت می‌کنم و اگر به من نگاه کنی، مانند آینه‌ای روشن هستم.
هر که بیند نور من داند کی ناری آبیم
وانک چیند نور من گوید که ناری پر برم
هوش مصنوعی: هر کسی که نور من را ببیند، می‌فهمد که من چه آتش و آبی هستم. و اگر کسی نور من را ببیند، می‌گوید که من آتش پر قدرتی هستم.
بولهب خوانندم از بی مهری اما هر شبی
در صوامع اشک می بارم تو گوئی بوذرم
هوش مصنوعی: لقب "بولهب" به معنای بی‌محبت و بی‌مهری است، اما هر شب در مکان‌های عبادت و زیارت، اشک می‌ریزم. انگار که من بوزرجمهر، شخصیت معروف و بزرگ هستم.
انوری باشد اگر روشن بدانی نسبتم
عنصری باشد اگر نیکو ببینی جوهرم
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که من از خانواده‌ای ریش‌دار و شناخته‌شده هستم، به زبان ساده می‌گویم که اگر من را خوب بشناسی، می‌توانی بگویی که من ذاتاً باارزش و باکیفیت هستم.
از سنائی دم زنم در بیتم ار بحثی رود
وز امامی بازگویم چون بمسجد ره برم
هوش مصنوعی: اگر در شعری صحبت از سنایی کنم و بحثی پیش بیاید، یا از امامی بگویم، این کار را زمانی انجام می‌دهم که به مسجد بروم.
دیده ی پروانه چون در شام بر روم اوفتد
جان بپایم در فشاند در زمان چون بنگرم
هوش مصنوعی: چشم پروانه وقتی که در شب بر چهره من بیفتد، جانم به پایش خواهد افتاد و در آن لحظه که به او نگاه می‌کنم، احساس خاصی به من دست می‌دهد.
پیش روی شمس زرگر گر بمیرم دور نیست
زانک زنبورست در اصل طبیعت مادرم
هوش مصنوعی: اگر در پیش شمس زرگر بمیرم، بعید نیست، زیرا او در ذات خود مانند زنبور است.
گاه در محرابها بر چهره بارم اشک گرم
گاه در میخانه ها جام می نوشین خورم
هوش مصنوعی: گاهی در مکان‌های مقدس و عبادتگاه‌ها با چهره‌ای پر از اشک دعا می‌کنم و گاهی در میخانه‌ها به نوشیدن شراب مشغولم.
قایم اللیلم ولی در شام باشد معبدم
صایم الدهرم ولی مستغنی از خواب و خورم
هوش مصنوعی: در دل شب به دور از همه مشغله‌ها و کاستی‌ها، می‌کوشم که به عبادت بپردازم. در طول روز هم که از خواب و خوراک بی‌نیازم، به این کار ادامه می‌دهم.
گر نباشد خامشی و آتش زبانی ورد من
بر نیاید سر بصدر صاحب دین پرورم
هوش مصنوعی: اگر نباشد سکوت و آتش زبان من، هیچ‌گاه از دل کسی که در راه دین بزرگ شده، سر برنمی‌آید.
اختر برج معالی گوهر درج جلال
آفتاب دین و دولت منبع جود و کرم
هوش مصنوعی: ستاره‌ای درخشان که نماد بزرگ‌منشی و ارزشی والا است، نورش مانند خورشید دین و ثروت می‌تابد و سرچشمه‌ای از بخشندگی و نیکی را ارائه می‌دهد.
زبده دوران غیاث الدین کهف الخافقین
انک گر گوید سزد کز هفت کشور برترم
هوش مصنوعی: بهترین و شایسته‌ترین فرد در زمان خود، غیاث الدین، در اوج بلندی‌ها و موقعیت‌هاست و اگر او بگوید که من برتر از هفت کشور هستم، این حرفش سزاوار است.
آصف جمشد قدر و حاتم عیسی دمم
صاحب خسرونشان و خضرا فریدون فرم
هوش مصنوعی: من دارای مقام و ارزش همچون آصف و جمشد و حاتم هستم و نفس من مانند عیسی و خضر است. من صاحب مقام والایی همچون فریدون می‌باشم.
من همان گردون جنابم کز علّو مرتبت
توتیای چشم هفت اختر بود خاک درم
هوش مصنوعی: من همان آسمان بلند و بزرگی هستم که از ارتفاع و جایگاه رفیع‌ام، تکه‌ای از خاک درونم مانند مروارید در چشم ستاره‌های هفت‌گانه می‌درخشد.
در جهان دین و دولت از جهانداری شهم
بر سریر ملک و ملت از سرافرازی سرم
هوش مصنوعی: در دنیا، هم دین و هم قدرت را من به عنوان پادشاهی بزرگ در دست دارم و بر تخت سلطنت و ملت با افتخار ایستاده‌ام.
از علّو قدر و رفعت آسمانی ثابتم
وز فروغ نور و رایت آفتابی انورم
هوش مصنوعی: من به خاطر موقعیت والام و مقام بلند خود ثابت قدمم و به خاطر درخشش نور و پرچم آفتابی درخشانم.
سرفرازان بر سر سیاره تاجم می دهند
لاجرم چون تاج بر گردن فرازان سرورم
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و سرافراز بر من بهایی می‌گذارند، چرا که من نیز همانند تاجی که بر سر افراد بزرگ می‌نشیند، ارزش و اعتبار خاصی دارم.
گردم از مهرم زند گردون عجب نبود چو صبح
زانکه در گیتی گشائی آفتابی دیگرم
هوش مصنوعی: من از عشق خود به دور شدم و به دوری از آن ناراحت نیستم، چون صبح جدیدی را آغاز می‌کنم و در این دنیا نور دیگری را تجربه می‌کنم.
صاحبا شاید که برگیری ز خاک ره مرا
زانک همچون مردم چشم خود اصلی گوهرم
هوش مصنوعی: دوست من، شاید تو بتوانی مرا از خاک و غبار راهت جدا کنی، زیرا من مانند دیگران، ارزش و زیبایی خاصی دارم که باید مورد توجه قرار گیرد.
من همان مرغم که چون پرواز کردم ز اشیان
گشت خاک آستانت مدتی آبشخورم
هوش مصنوعی: من همان پرنده‌ای هستم که وقتی پرواز کردم، لانه‌ام را ترک کردم و به خاک پای تو دارم آب می‌نوشم.
آتش دل آبرویم برد و من در پیچ و تاب
چون رسن زین چنبری چرخ زمرّد چنبرم
هوش مصنوعی: آتش درونم آبرویم را از بین برد و من در حال نوسان و لرزش مثل ریسمانی از چوب پنبه‌ای در میان چرخش و حلقه‌ای سبز رنگ هستم.
دیده و لب خشک و تر دارم درین غم کز چه روی
از تر و خشک جهان نبود جز این خشک و ترم
هوش مصنوعی: در این غم عمیق، احساس می‌کنم که چشمانم و لب‌هایم در حال خشکی هستند و واقعاً نمی‌دانم دلیل این وضعیت چیست. در این دنیای پر از شادی و غم، تنها چیزی که تجربه می‌کنم همین خشک و تر بودن خودم است.
خویشتن را بر رکابت بسته ام ور نی مرا
کی تو بر فتراک بندی زانک صید لاغرم
هوش مصنوعی: من خودم را به تو وابسته کرده‌ام و اگر نباشی، چگونه می‌توانی مرا به دام بیندازی؟ زیرا من شکار لاغری هستم.
هفت جلد چرخ زیبد دفتر و دیوان من
گر بود بیتی بمدحت بر کنار دفترم
هوش مصنوعی: اگر هفت جلد کتاب و دیوان شعر داشته باشم، هنوز هم کافی است که یک بیت شعر در ستایش من در کنار دفترم نوشته شود.
هر کرا بینم بجز مدحت نرانم بر زبان
هر کجا باشم بجز راه دعایت نسپرم
هوش مصنوعی: هر که را ببینم، جز به ستایشش سخن نمی‌گویم و در هر مکان، جز به راهی که به دعایت ختم می‌شود، نمی‌روم.
هر شبت معراج و هر روزت ز نو نوروز باد
تا بمعراج مدیحت از کواکب بگذرم
هوش مصنوعی: هر شبی که داری، مانند معراجی است و هر روزت باید نو و تازه مثل نوروز باشد. امیدوارم به ارتفاعات بالای مدح و ستایش تو برسم و از میان ستاره‌ها عبور کنم.