گنجور

شمارهٔ ۲۶ - فی مدح الصاحب السعید شمس الحق و الدین محمود صاین طاب ثراه

اگرچه بی‌خبر افتاده‌ام ز یار و دیار
دلم مقیم دیارست و جان ملازم یار
چه غم ز بُعد مسافت چو قرب جانی هست‌؟
نظر به یار بوَد نی به قُرب و بُعد دیار
اگر نگار نگیرد شگستگان را دست
به هیچ روی نشاید گرفت دست نگار
میان یار و کنارم زهی خیال که نیست
در این میان که افتاده‌ام امید کنار
ایا صبا چو بدان گلشن روان برسی
بگو ز خاطر عاطر مرا فرو مگذار
اگر دم از گل صد برگ می‌زنی شاید
ولی نبایدت آسودن از خروش هَزار
بدان امید که همچون تو گوهری یابد
شده‌ست مردم چشمم مقیم دریا‌بار
ز حاجیان تو در حیرتم که پیوسته
کشیده‌اند کمان بر دو جادوی بیمار
اگرچه سرو سهی شد به‌راستی آزاد
کند به بندگی قد سرکشت اقرار
تنم نگر که شد از شوق خط مشکینت
بسان خامه‌ی مخدوم عصر زار و نزار
تطاول از چه کند آن دو زلف گردنکش
به‌دور معدلت قطب آسمان مقدار
سحاب بخشش دریا نوال پاک گهر
سپهر مرتبت کان یسار کوه و قار
فروغ دیده آفاق شمس دنیی و دین
که هست درگه او قبله صغار رکبار
دهد به بحر دل ملک بخش او اجرای
دهد با بر کف دُر نثار او ادرار
خرد که منشی علم الهی‌ست مقیم
چو کودکان سبق مدحتش کند تکرار
سپهر عودی اگر پرده ی هواش زند
بدیع نیست که مستحضر‌ست بر ادوار
درست مغربی مهر اگرچه هست روان
به نزد خاطر او کی بود تمام عیار‌؟
همای دولتش از بیضه چون برون زد سر
گرفته بود زمین و زمانه در منقار
اگر به تیغ بگیرد جهان عجب نبود
جهان گرفتن بر شمس کی بود دشوار‌؟
زهی سپهر برین را به درگه تو یمین
خهی زمان و زمین را ز بخشش تو یسار
زمین ز خون عدویت محیط موج‌افکن
زمان به کین حسودت نهنگ مردم‌خوار
ز نعل مرکب تو سوده ماه را جبهه
ز رای روشن تو تیره مهر را بازار
سمند گرم‌رو‌َت کوه‌ِ آسمان‌سرعت
خدنگ چارپرت شاهباز شیر شکار
ارادت تو مدار سپهر را مرکز
عنایت تو اساس زمانه را معمار
تو آن کریم نهادی که با افاضت جود
محیط را به‌دل و دست تست استظهار
اعادی تو کلابند و ملکشان جیفه
از آن مقیم دوانند در پی مردار
خدایگانا چون پایمال غم شده‌ام
بگیر دستم و در دست محنتم مگذار
کجا برم دو جهان گر عنایتت نبود
چو سر ز دست برون رفت گو برو دستار
بر آستان رفیعت فتاده‌ام چون خاک
به‌شرط آنکه نگیرد دلت ز بنده غبار
بدان خدای که مشاطگان قدرت او
کنند سلسله مرغول طرّه شب تار
بدان کریم که بخشد به نای موسیجه
نوای نغمه داود و لحن موسیقار
بع صنع لم یزل و لا یزال واهب عقل
که عقل را نبود با چرا و چونش کار
به کنج خانه تفضیل مالک ملکوت
که وهم در حرم حرمتش ندارد بار
به کحل معرفت سرمدی که حی قدیم
بدان برد رمد از دیده اولی الابصار
به شاه تخت رسالت که عنکبوتی را
به پرده‌دار‌ی تشریف داد بر در غار
به عزم عالم بالا چو کوفت کوس عروج
علم برون زد از این دیر دایره کردار
به مقدم و قدم صدق یار غار نبی
به عدل محتسب دین احمد مختار
به آب ابر حیا بار چشم ذی النورین
به تاب تیغ جهانسوز حید کرار
به خون حلق حسین و به حسن خلق حسن
به جد و جهد و جهاد مهاجر و انصار
به سوز و ساختن صابرین فی الآفات
به آه و زاری مستغفرین بالاسحار
به نزهت چمن بوستان‌سرای هدی
که طایرست از آن روضه جعفر طیار
به هادیان سبیل و به کاتبان صحف
به هاتفان جبال و به ساکنان قفار
به واصلان جدا از تواصل و موصل
به سالکان برون از مدائن و امصار
به حاضران معرّا ز نسبت محضر
به ذاکران مبرّا ز وصمت تذکار
به ناظران عری از وسایل منظر
به ناطقان بری از قراین گفتار
به شبلئی که بر آورد گرد از این بیشه
باد همی که برون برد گوی از این مضمار
به آشیانه مرغان گلشن ملکوت
به آستانه سکّان گنبد دوار
بدان شکسته که قایم بدو شدند اوتاد
بدان وثیقه که واثق بدو شدند اخیار
به آیتی که دبیران صنع لم یزلی
نوشته‌اند برین هفت هیکل از زنگار
به نسخه‌ای که خرد بر بیاض صفحه او
کند مطالعه‌ی سرّ مخزن الاسرار
به ساز پرده دل در مجالس ارواح
به سوز مجمر جان در سرادق انوار
بدان سوار که بود از رسالتش افسر
بدان مطیه که بود از هدایتش افسار
بدان زمان که بود انقطاع دور زمان
بدان سحر که بود بامداد روز شمار
بدان تصادم هیبت که حافظان نفوس
کنند منقطع آن دم علاقه‌ی اعمار
به روضه‌ای که در او هست هشت خلد آبی
به دوحه‌ای که برو هست هفت دوزخ نار
به ملکت ملکوت و به فالق الاصباح
به گلشن جبروت و به مورق الاشجار
بدان حظیره که بود ابن آذرش طیان
بدان سفینه که شد نوح مرسلش نجار
بدان عصا که کلیمش فکنده بود از دست
بدان شتر که حبیبش گرفته بود مهار
به مرکزی که بدان می‌کند ستاره مسیر
به نقطه‌ای که بر آن می‌کند زمانه مدار
به طاعتی که بدان سرفراز شد گردون
به موقفی که بدان پای‌بند شد کهسار
به مسند‌ی که بر آن سعد اکبر‌ست مقیم
به ادهمی که بر آن شاه انجم است سوار
بدان حواری شب گرد آبگون هودج
بدان عماری زرکار آتشین‌مسمار
به جرعه‌ای که بوَد عقل کل از او سرمست
به نفخه‌ای که بود عقل کل ازو هشیار
به عکس آینه‌ی هفت جوش سبز غلاف
به پیر منحنی سبز‌پوش آینه‌دار
به حشر و نشر و به وعد و وعید و خوف و رجا
به صبح و شام و به نور و ظلام لیل و نهار
به هفت منظره و شش جهان و پنج حواس
به چار طبع و سه روح و دو کون و یک دادار
به صفّ صُفّه‌نشینان بارگاه قبول
به بار یافتن جان به صدر صفه بار
به غمزه‌ای‌که ازو خیره می‌شود غمّاز
به طره‌ای‌که ازو طیره می‌شود طرّار
به دستیاری ساغر به پایمردی پای
به سرفرازی قامت به شیوه رفتار
به غمگساری شادی به طلعت میمون
به بختیاری مُقبل به سکه دینار
به خاک‌بیزی باد و به باد‌پایی آب
به آب‌داری خاک و به نور بخشی نار
به طبع نادره فرمای و وهم دوراندیش
به عقل خرده‌شناس و خیال نقش نگار
به شمس صیقلی و بدر آینه‌گردان
به صبح قرصه‌فروش و به شام قرص او بار
به چرخ تیر کماندار و برق تیرانداز
به رعد نعره زن و آفتاب تیغ گزار
به آتش دل روز و به باد سرد سحر
به آبروی غدیر و به خاک پای جدار
به دود سینه عود و به ساز پرده ی چنگ
به سوز نغمه ی زیر و به درد ناله ی زار
به سبزه لب جوی و به خنده ی رخ گل
به سایه ی سر سرو و به گونه ی گلنار
به چشمه های بساتین و گوش‌های چمن
به دست‌های ریاحین و پنجه‌های چنار
به اشک چشم گهربار ابر و نکهت باغ
به سوز ناله شبگیر کبک و نغمه‌ی سار
به تاب سینه پروانه و آب دیده شمع
به بانگ مرغ صراحی و جام نوشگوار
به صدر صاحب اقلیم‌بخش کشورگیر
به قدر آصف جم بزم گستهم پیکار
به باد خلق تو یعنی نسیم عنبر بیز
به تاب قهر تو یعنی سموم آتشبار
به سوز سینه ی من بالخفاء و الاعلان
به آب دیده من بالعشی و الابکار
به تاب‌خانه نُه‌سقف شش‌دریچه که هست
ز بارگاه جلال تو قبّه زرکار
که بعد ازین به دل‌آزاری و تعدّی من
مهل که دست برآرد زمانه‌ی غدّار
ترا بدین همه سوگند می‌دهم که مرا
کمینه بنده‌ای از بندگان خویش انگار
گرت هزار چون من چاکرند در خدمت
مرا بپرور و آنگه هزار و یک پندار
گرم تو خوار کنی کس نگویدم که عزیز
ورم عزیز کنی هیچ کس ندارد خوار
من آن مدیح سگالم ترا که ساخته است
ز شوق مدح تو شعری ز شعر بنده شعار
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
همیشه تا متوالی بود خزان و بهار
جهان طفیل وجود تو باد و ملک وجود
مباد بی تو و بادی ز عمر برخوردار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگرچه بی‌خبر افتاده‌ام ز یار و دیار
دلم مقیم دیارست و جان ملازم یار
هوش مصنوعی: هرچند که از یار و وطن دور افتاده‌ام، اما قلبم در وطن است و روحم همراه یارم.
چه غم ز بُعد مسافت چو قرب جانی هست‌؟
نظر به یار بوَد نی به قُرب و بُعد دیار
هوش مصنوعی: نگران فاصله‌ها نباش، زیرا وقتی عشق در دل وجود دارد، فاصله‌ها بی‌اهمیت می‌شوند. دیدن معشوق به ارتباط قلبی بستگی دارد نه به نزدیک و دور بودن مکان.
اگر نگار نگیرد شگستگان را دست
به هیچ روی نشاید گرفت دست نگار
هوش مصنوعی: اگر معشوق، افرادی که در عشق دچار آسیب شده‌اند را دلجویی نکند، به هیچ‌وجه نباید انتظار داشت که دست معشوق در دست آنان قرار گیرد.
میان یار و کنارم زهی خیال که نیست
در این میان که افتاده‌ام امید کنار
هوش مصنوعی: در اینجا دارم از شعفی سخن می‌گویم که در بین یار و کنارم وجود ندارد. در این وضعیت، تنها امیدم به کنار است که از آن دور افتاده‌ام.
ایا صبا چو بدان گلشن روان برسی
بگو ز خاطر عاطر مرا فرو مگذار
هوش مصنوعی: ای نسیم، وقتی به آن باغ گل رسیدی، به یاد من باش و بگو که خاطره من را فراموش نکن.
اگر دم از گل صد برگ می‌زنی شاید
ولی نبایدت آسودن از خروش هَزار
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی و لطافت گل سخن می‌گویی، باید بدانی که در زندگی، آرامش و راحتی برای تو فراهم نیست و باید با چالش‌ها و سختی‌های زیاد دست و پنجه نرم کنی.
بدان امید که همچون تو گوهری یابد
شده‌ست مردم چشمم مقیم دریا‌بار
هوش مصنوعی: بدان که مردم چشمم، امیدوار به این هستند که مانند تو، جواهری را پیدا کنند که در دریا وجود دارد.
ز حاجیان تو در حیرتم که پیوسته
کشیده‌اند کمان بر دو جادوی بیمار
هوش مصنوعی: من شگفت‌زده‌ام از حاجیان تو که همواره کمان را بر دو جادوی بیمار کشیده‌اند.
اگرچه سرو سهی شد به‌راستی آزاد
کند به بندگی قد سرکشت اقرار
هوش مصنوعی: هرچند که سرو بلند و زیبا آزادی را به تصویر می‌کشد، اما به زنجیرهایی که از سر اختیار سرکوب شده‌اند، اعتراف می‌کند.
تنم نگر که شد از شوق خط مشکینت
بسان خامه‌ی مخدوم عصر زار و نزار
هوش مصنوعی: نگاه کن به تن من که از شوق عشق تو، به مانند دواتی که در دست معشوق است، غرق در اندوه و زاری شده است.
تطاول از چه کند آن دو زلف گردنکش
به‌دور معدلت قطب آسمان مقدار
هوش مصنوعی: دو زلف زیبا و افسونگر او که به این اندازه خود را می‌کشد، چه دلیلی دارد که بر سر کمال و متانت تو شکوه کند، در حالی که تو در حدی به بزرگی قطب آسمان هستی؟
سحاب بخشش دریا نوال پاک گهر
سپهر مرتبت کان یسار کوه و قار
هوش مصنوعی: باران بخشش از دریای نیکویی و گوهرهای پاک آسمانی می‌بارد، و در این مرتبه، ثروت و نعمت در حد کوه و زمین گسترده است.
فروغ دیده آفاق شمس دنیی و دین
که هست درگه او قبله صغار رکبار
هوش مصنوعی: فروغ دیده آفاق شمس دنیای دین، که مراتب و نشانه‌های او قبله کوچکان و تازه‌کاران است.
دهد به بحر دل ملک بخش او اجرای
دهد با بر کف دُر نثار او ادرار
هوش مصنوعی: دل را به دریا می‌دهد و از نعمت‌هایش بهره‌مند می‌شود، در حالی که در برابر زیبایی‌ها و ارزش‌های او، مانند مروارید در دستانش، خود را خالی می‌بیند.
خرد که منشی علم الهی‌ست مقیم
چو کودکان سبق مدحتش کند تکرار
هوش مصنوعی: عقل و دانایی که نماینده علم الهی است، همانند کودکان در برابر عظمت و بزرگی‌اش، بارها و بارها به ستایش و تمجید آن می‌پردازد.
سپهر عودی اگر پرده ی هواش زند
بدیع نیست که مستحضر‌ست بر ادوار
هوش مصنوعی: اگر آسمان مانند عود تنش را به نمایش بگذارد، جای تعجب نیست که در هر دوره ای به زیبایی و نو بودنش واقف است.
درست مغربی مهر اگرچه هست روان
به نزد خاطر او کی بود تمام عیار‌؟
هوش مصنوعی: اگرچه خورشید در مغرب غروب می‌کند، اما در دل و فکر او همه چیز به خوبی و کامل است.
همای دولتش از بیضه چون برون زد سر
گرفته بود زمین و زمانه در منقار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که نشان‌دهنده‌ی خوشبختی و سعادت است، از تخم بیرون آمده و با سر خود زمین و زمانه را در چنگال گرفته است. این تصویر به زیبایی از قدرت و سلطنت آن شخص تعبیر می‌کند.
اگر به تیغ بگیرد جهان عجب نبود
جهان گرفتن بر شمس کی بود دشوار‌؟
هوش مصنوعی: اگر دنیا به تیزی شمشیر دربیفتد، تعجب‌آور نیست؛ چرا که تسلط بر شمس (فرخنده و روشن) کار دشواری نخواهد بود.
زهی سپهر برین را به درگه تو یمین
خهی زمان و زمین را ز بخشش تو یسار
هوش مصنوعی: ای ماه بلند آسمان، درگاه تو پردیسی از مقام و جلال است. تو چنان بخشایشگری هستی که زمان و زمین تحت تأثیر نعمت‌های تو قرار دارند.
زمین ز خون عدویت محیط موج‌افکن
زمان به کین حسودت نهنگ مردم‌خوار
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خون دشمنی تو، مانند دریایی طوفانی شده است و حسادت تو باعث شده تا مردم به یکدیگر آسیب بزنند.
ز نعل مرکب تو سوده ماه را جبهه
ز رای روشن تو تیره مهر را بازار
هوش مصنوعی: از اثر نعل اسب تو، ماه نیز فروتن شده و به خاطر اندیشه روشن تو، خورشید هم درخشش خود را از دست داده است.
سمند گرم‌رو‌َت کوه‌ِ آسمان‌سرعت
خدنگ چارپرت شاهباز شیر شکار
هوش مصنوعی: اسب سریع و زیبا که در قله‌های آسمان دویده، همانند تیر پرتابی است که شاهینی قوی شجاعت را در شکار همراهی می‌کند.
ارادت تو مدار سپهر را مرکز
عنایت تو اساس زمانه را معمار
هوش مصنوعی: محبت و ارادت تو، مانند مرکزی است که همه چیز به دور آن می‌چرخد و توجهات را به خود جلب می‌کند. تو بنیان‌گذار و معمار زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، هستی.
تو آن کریم نهادی که با افاضت جود
محیط را به‌دل و دست تست استظهار
هوش مصنوعی: تو بخشنده‌ای که با نعمت‌های خود، دل‌ها و دست‌ها را به سوی خود جلب کرده‌ای.
اعادی تو کلابند و ملکشان جیفه
از آن مقیم دوانند در پی مردار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی می‌پردازد که زندگی و روابطشان در سطحی نادرست و بی‌ارزش است. آن‌ها نظیر حیواناتی هستند که در جستجوی چیزی بی‌فایده و پوچ، به دنبال زباله و مرداری می‌گردند، در حالی که سلطنت و موقعیت واقعی‌شان در حقیقت از چیزهایی بی‌ارزش و زشت تشکیل شده است. این تصویر بیانگر ناپاکی و فرومایگی آن‌هاست.
خدایگانا چون پایمال غم شده‌ام
بگیر دستم و در دست محنتم مگذار
هوش مصنوعی: خدایا، من به خاطر غم‌ها و مشکلات زیاد، احساس خستگی و ناتوانی می‌کنم. خواهش می‌کنم دستم را بگیر و نگذار در چنگال سختی‌ها و غصه‌ها بیفتم.
کجا برم دو جهان گر عنایتت نبود
چو سر ز دست برون رفت گو برو دستار
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، اگر لطف و محبت تو نباشد، چه فایده‌ای دارد؟ وقتی که از دستم رفته‌ای، می‌توانی بروی و سرنوشت خودت را دنبال کنی.
بر آستان رفیعت فتاده‌ام چون خاک
به‌شرط آنکه نگیرد دلت ز بنده غبار
هوش مصنوعی: من در درگاه بزرگ تو افتاده‌ام، مانند خاک، به شرط آنکه دلت به من، به عنوان یک بنده، گرد و غبار نگیرد.
بدان خدای که مشاطگان قدرت او
کنند سلسله مرغول طرّه شب تار
هوش مصنوعی: بدان که خدایی هست که آرایشگران قدرت او باعث زیبایی و نظم قرار گرفتن موهای شب می‌شوند.
بدان کریم که بخشد به نای موسیجه
نوای نغمه داود و لحن موسیقار
موسیجه نام پرنده است؛ یاکریم‌، گونه‌ای قُمری‌.
بع صنع لم یزل و لا یزال واهب عقل
که عقل را نبود با چرا و چونش کار
هوش مصنوعی: خداوندی که همیشه و در همه حال، بخشنده‌ی عقل است، و عقل بدون سوال و دلیل، درک و عمل می‌کند.
به کنج خانه تفضیل مالک ملکوت
که وهم در حرم حرمتش ندارد بار
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی خانه‌ات، فضیلت و بزرگی بهت زندگی می‌دهد، اما خیال و تصورات ناتوان از ورود به محیط مقدس و محترم تو هستند.
به کحل معرفت سرمدی که حی قدیم
بدان برد رمد از دیده اولی الابصار
هوش مصنوعی: به سرمه‌ی شناخت ابدی، که همیشه زنده است و با آن، حقیقتی که از نگاه بینندگان عمیق پنهان است، نمایان می‌شود.
به شاه تخت رسالت که عنکبوتی را
به پرده‌دار‌ی تشریف داد بر در غار
هوش مصنوعی: در روزی در برابر شاهی که مقام و رسالت دارد، عنکبوتی به عنوان نگهبان درب غاری معرفی شد.
به عزم عالم بالا چو کوفت کوس عروج
علم برون زد از این دیر دایره کردار
هوش مصنوعی: با اراده‌ای از جانب آسمان، وقتی صدای عروج علم به گوش رسید، دانایی از این دنیای محدود و عمل‌گرایی کنار رفت.
به مقدم و قدم صدق یار غار نبی
به عدل محتسب دین احمد مختار
هوش مصنوعی: به خاطر ورود و قدم راستین دوست و یار پیامبر به عدالت و دیانت دین احمد مختار.
به آب ابر حیا بار چشم ذی النورین
به تاب تیغ جهانسوز حید کرار
هوش مصنوعی: بارش باران چشم‌های ذی النورین همچون آب ابری است که حیا و شرم را به همراه دارد و به تیزی شمشیر حیدر کرار، که باعث سوزش و سوختن در عالم است، اشاره دارد.
به خون حلق حسین و به حسن خلق حسن
به جد و جهد و جهاد مهاجر و انصار
هوش مصنوعی: با خون حسین و با اخلاق نیکو و سعی و تلاش مهاجران و انصار، به راستی می‌توان افتخار و سربلندی را به دست آورد.
به سوز و ساختن صابرین فی الآفات
به آه و زاری مستغفرین بالاسحار
هوش مصنوعی: صابرانی که در سختی‌ها مقاومت می‌کنند، با درد و رنج خود را می‌سوزانند و دلشان شکسته است، و در دل شب‌ها درخواست بخشش می‌کنند.
به نزهت چمن بوستان‌سرای هدی
که طایرست از آن روضه جعفر طیار
هوش مصنوعی: در باغ بهشتی که بهشت هدایت نامیده می‌شود، پرنده‌ای وجود دارد که از آن مکان به پرواز درآمده است.
به هادیان سبیل و به کاتبان صحف
به هاتفان جبال و به ساکنان قفار
هوش مصنوعی: به رهبران راه و نویسندگان کتاب‌ها و به صداهایی که از کوه‌ها به گوش می‌رسد و به ساکنان بیابان‌ها.
به واصلان جدا از تواصل و موصل
به سالکان برون از مدائن و امصار
هوش مصنوعی: به افرادی که به حقیقت رسیده‌اند، جدا از پیوندها و اتصالات دنیا، و به رهروانی که از شهرها و مکان‌های مختلف عبور کرده‌اند، اشاره دارد.
به حاضران معرّا ز نسبت محضر
به ذاکران مبرّا ز وصمت تذکار
هوش مصنوعی: حاضران در محضر یاد، در برابر یادآوران، از هر نوع عیب و نقصی مبرا هستند.
به ناظران عری از وسایل منظر
به ناطقان بری از قراین گفتار
هوش مصنوعی: افرادی که بدون ابزار و وسایل به تماشای منظره می‌پردازند، مانند کسانی هستند که بدون شواهد و نشانه‌ها در حال بیان عقاید و سخنان خود هستند.
به شبلئی که بر آورد گرد از این بیشه
باد همی که برون برد گوی از این مضمار
هوش مصنوعی: به شیر کوچک (شبل) که از این جنگل در حال پراکنده کردن گرد و غبار است و به بیرون از این میدان می‌رود، توجه کن.
به آشیانه مرغان گلشن ملکوت
به آستانه سکّان گنبد دوار
هوش مصنوعی: به لانه پرندگان بهشتی و زیبا نزدیک می‌شویم، در کنار پای گنبدی بزرگ و گرد.
بدان شکسته که قایم بدو شدند اوتاد
بدان وثیقه که واثق بدو شدند اخیار
هوش مصنوعی: به یقین آن کس که در دایره‌ای مختل و متزلزل قرار گرفته، با برقراری پیوندی محکم و قابل اعتماد به بندگان خوب و نیکوکار نزدیک می‌شود.
به آیتی که دبیران صنع لم یزلی
نوشته‌اند برین هفت هیکل از زنگار
هوش مصنوعی: به نشانی که نویسندگان هنر جاودان بر روی این هفت بدن از زنگار نوشته‌اند.
به نسخه‌ای که خرد بر بیاض صفحه او
کند مطالعه‌ی سرّ مخزن الاسرار
هوش مصنوعی: به نوشته‌ای که با عقل و دانش بر روی ورق سپید قرار داده شده، بایستی به دقت نگریست تا اسرار نهفته را دریابی.
به ساز پرده دل در مجالس ارواح
به سوز مجمر جان در سرادق انوار
هوش مصنوعی: در مجالس روحانی، دل با نغمه‌های دلنواز به صدا در می‌آید، در حالی که جان هم با شوق و اشتیاق می‌سوزد و در نورها می‌درخشد.
بدان سوار که بود از رسالتش افسر
بدان مطیه که بود از هدایتش افسار
هوش مصنوعی: بدان که کسی که در انجام رسالت خود مانند سرباز آماده و با شکوه است، مانند سوارکاری است که بر اسب هدایت‌گر سوار است و او را به درستی مدیریت می‌کند.
بدان زمان که بود انقطاع دور زمان
بدان سحر که بود بامداد روز شمار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که زمان به پایان می‌رسد، مانند سحرگاهانی است که روز شمارش آغاز می‌شود.
بدان تصادم هیبت که حافظان نفوس
کنند منقطع آن دم علاقه‌ی اعمار
هوش مصنوعی: بدان تصادف و برخوردی که مراقبان جان‌ها انجام می‌دهند، در آن لحظه، ارتباط با ساخت و ساز زندگی قطع می‌شود.
به روضه‌ای که در او هست هشت خلد آبی
به دوحه‌ای که برو هست هفت دوزخ نار
هوش مصنوعی: در باغی که زیبایی‌های فراوانی وجود دارد، هشت بهشت آبی و در درختی که آنجا هست، هفت آتش جهنم قرار دارد.
به ملکت ملکوت و به فالق الاصباح
به گلشن جبروت و به مورق الاشجار
هوش مصنوعی: به سرزمین ملکوت و به روشنایی صبح، به باغ قدرتمند و به درختان سرسبز.
بدان حظیره که بود ابن آذرش طیان
بدان سفینه که شد نوح مرسلش نجار
هوش مصنوعی: بدان مکان که ابن آذرش در آنجا وجود دارد، به یاد سفینه‌ای بیاور که نوح آن را ساخته و پیامبرش می‌دانسته است.
بدان عصا که کلیمش فکنده بود از دست
بدان شتر که حبیبش گرفته بود مهار
هوش مصنوعی: بدان عصا که کلاهی را از دست رها کرده بود، بدان شتری که دوستش قصد کنترل آن را داشت.
به مرکزی که بدان می‌کند ستاره مسیر
به نقطه‌ای که بر آن می‌کند زمانه مدار
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که مسیرش را به مرکز خاصی تعیین می‌کند، به نقطه‌ای اشاره دارد که زمان نیز دور آن می‌چرخد.
به طاعتی که بدان سرفراز شد گردون
به موقفی که بدان پای‌بند شد کهسار
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعتی که به آن، آسمان به علو و بلندی دست یافت و به جایگاهی که به خاطر آن، کوه‌ها به استقامت و پابندی رسیدند.
به مسند‌ی که بر آن سعد اکبر‌ست مقیم
به ادهمی که بر آن شاه انجم است سوار
هوش مصنوعی: در اینجا به جایی اشاره شده است که یک شخصیت بزرگ و مهم (سعد اکبر) در آن قرار دارد و همچنین به جایی دیگر که یک فرد یا موجود برجسته دیگری (شاه انجم) بر آن سوار است. این قطعه به طور کلی به مقام‌های والای این شخصیت‌ها و اهمیت مکان‌های مرتبط با آن‌ها اشاره دارد.
بدان حواری شب گرد آبگون هودج
بدان عماری زرکار آتشین‌مسمار
هوش مصنوعی: در این تعبیر، به شخصی اشاره شده که در شب‌های تاریک و در حال عبور از کنار آب، مانند شخصی با حورای (فرشتگان) زیبا و دلنواز، در حالی که سوار بر کالسکه‌ای زینت‌دار است، به سویی می‌رود. این سوار به شکلی درخشنده و قابل توجه به نظر می‌رسد، گویی که در این سفر، با وجود تاریکی شب، همچنان زیبایی و شکوه خود را حفظ کرده است. این تصویر نمادی از زیبایی و قدرت در دل ظلمت است.
به جرعه‌ای که بوَد عقل کل از او سرمست
به نفخه‌ای که بود عقل کل ازو هشیار
هوش مصنوعی: عقلی که از یک جرعه به سرمستی می‌رسد و به یک نفخه به هشیاری می‌آید، نشان‌دهندهٔ قدرت و تأثیرات متضاد دانش و آگاهی است. انسانی که در لحظه‌ای از علم و حکمت بهره‌مند می‌شود، ممکن است در لحظه‌ای دیگر دچار بی‌خبری و هشیاری شود.
به عکس آینه‌ی هفت جوش سبز غلاف
به پیر منحنی سبز‌پوش آینه‌دار
هوش مصنوعی: در این جمله به تصوری از یک آینه با ویژگی‌های خاص اشاره شده است. آینه‌ای که به رنگ سبز و با لبه‌های منحنی طراحی شده و ممکن است به نوعی زیبایی یا حالت خاصی را منعکس کند. همچنین، به تصوری از یک غلاف سبز نیز اشاره شده که شاید نمادی از حفاظت یا پوشش باشد. این توصیفات می‌توانند تصویرگر زیبایی و هنر در طراحی و همچنین مفهوم انعکاس باشند.
به حشر و نشر و به وعد و وعید و خوف و رجا
به صبح و شام و به نور و ظلام لیل و نهار
هوش مصنوعی: در گردهمایی‌ها و تعاملات، در وعده‌ها و تهدیدها، در امید و ترس، در صبح و شب و در نور و تاریکی روز و شب.
به هفت منظره و شش جهان و پنج حواس
به چار طبع و سه روح و دو کون و یک دادار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف و اشاره به جهان و موجودات مختلف می‌پردازد. به نوعی می‌توان گفت که به زیبایی‌های گوناگون و جنبه‌های مختلف زندگی، از جمله طبیعت، احساسات، روح و هستی اشاره دارد. همچنین به تنوع و هماهنگی اجزای مختلف جهان و تأثیرات آنها بر یکدیگر نیز پرداخته می‌شود. به طور کلی، این بیان به پیچیدگی و زیبایی آفرینش اشاره دارد.
به صفّ صُفّه‌نشینان بارگاه قبول
به بار یافتن جان به صدر صفه بار
هوش مصنوعی: در جمع کسانی که مورد پذیرش و احترام هستند، روح و جان فردی به جایگاه عالی و ارجمندی دست می‌یابد.
به غمزه‌ای‌که ازو خیره می‌شود غمّاز
به طره‌ای‌که ازو طیره می‌شود طرّار
هوش مصنوعی: با نگاهی فریبنده و بازیگوشانه کسی را مجذوب می‌کند که خود نیز تحت تأثیر زیبایی دیگران قرار می‌گیرد.
به دستیاری ساغر به پایمردی پای
به سرفرازی قامت به شیوه رفتار
هوش مصنوعی: با کمک شراب و به واسطه استقامت و تلاش، به مقام والایی و بزرگمنشی دست می‌یابم.
به غمگساری شادی به طلعت میمون
به بختیاری مُقبل به سکه دینار
هوش مصنوعی: با وجود غم، شادی به چهره زیبا و خوش‌شانسی خوش‌آمد می‌گوید، مانند سکه‌ای از طلا.
به خاک‌بیزی باد و به باد‌پایی آب
به آب‌داری خاک و به نور بخشی نار
هوش مصنوعی: باد بر خاک می‌وزد و آب به زمین می‌رسد، خاک را با رطوبت خود آبیاری می‌کند و نور به گیاهان زندگی می‌بخشد.
به طبع نادره فرمای و وهم دوراندیش
به عقل خرده‌شناس و خیال نقش نگار
هوش مصنوعی: با روحی نادر و خاص سخن بگو و به اندیشه عمیق خود توجه کن، هم‌چنان که عقل و دانش، به جزئیات و تصورات زیبا و پرمعنی توجه دارند.
به شمس صیقلی و بدر آینه‌گردان
به صبح قرصه‌فروش و به شام قرص او بار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و درخشش شمس و ماه اشاره دارد. شمس به طور دلپذیری درخشنده و صاف است و مانند ماه در آینه به زیبایی خود می‌تابد. همچنین به زیبایی صبح و شام نیز اشاره شده که نمادهای دیگری از درخشش و زیبایی هستند. به طور کلی، این بیت به تصاویر زیبا و شگفت‌انگیز از نور و درخشش در طبیعت پرداخته است.
به چرخ تیر کماندار و برق تیرانداز
به رعد نعره زن و آفتاب تیغ گزار
هوش مصنوعی: به چرخ کماندار و درخشش تیر او، به صدای رعد و برق و آفتاب مانند شمشیر اشاره دارد.
به آتش دل روز و به باد سرد سحر
به آبروی غدیر و به خاک پای جدار
هوش مصنوعی: در دل آتش عشق می‌سوزم و در صبحگاه سرد به یاد دلایل ایمان و به احترام جایی که در آن قرار دارم، زندگی می‌کنم.
به دود سینه عود و به ساز پرده ی چنگ
به سوز نغمه ی زیر و به درد ناله ی زار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به حسی عمیق و دردناک دارد که از ترکیب رایحه‌ی خوش عود و صدای موسیقی چنگ، به وجود می‌آید. در آن، نغمه‌های زیر و ناله‌های زار، نشان‌دهنده‌ی احساسات درونی و غم‌انگیز هستند که می‌توانند لحظه‌ای تأثیرگذار و یادآور غم و اندوه در زندگی انسان باشند.
به سبزه لب جوی و به خنده ی رخ گل
به سایه ی سر سرو و به گونه ی گلنار
هوش مصنوعی: در کنار جویبار و در میان سبزه‌ها، با لبخند گلی که خود را نمایان کرده است، در سایه‌ی درخت سرو و در زیبایی گیاه گلنار، صحنه‌ای دل‌انگیز ایجاد می‌شود.
به چشمه های بساتین و گوش‌های چمن
به دست‌های ریاحین و پنجه‌های چنار
هوش مصنوعی: به چشمه‌های خوش آب و هوا و耳های چمن، به دست‌های گل‌ها و شاخه‌های چنار توجه کن.
به اشک چشم گهربار ابر و نکهت باغ
به سوز ناله شبگیر کبک و نغمه‌ی سار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی طبیعت اشاره دارد و به وصف احساسات و صحنه‌هایی می‌پردازد که انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اشک گهربار ابر به بارش باران و زیبایی باغ و طراوت آن اشاره دارد. همچنین، صداهای دلنشین طبیعت مانند ناله کبک در سپیده‌دم و آواز سار، احساسات عمیق و زیبایی‌های طبیعی را به تصویر می‌کشد. این توصیف‌ها نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق انسان با طبیعت و تأثیرات آن بر روح و روان اوست.
به تاب سینه پروانه و آب دیده شمع
به بانگ مرغ صراحی و جام نوشگوار
هوش مصنوعی: در دل پروانه اشتیاقی همچون شمع است که با اشک چشمش می‌سوزد و در پرواز خود آواز پرنده‌ای را صدا می‌زند که از جامی پر از نوشیدنی شیرین خبر می‌دهد.
به صدر صاحب اقلیم‌بخش کشورگیر
به قدر آصف جم بزم گستهم پیکار
هوش مصنوعی: به صدر نشینِ صاحب قدرت و پیشوای کشور توجه کن و همچون آصف جامی که در قدرت و دانش بی‌نظیر بود، جشن و میهمانی را با شکوه و زیبایی راه بینداز.
به باد خلق تو یعنی نسیم عنبر بیز
به تاب قهر تو یعنی سموم آتشبار
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو مانند عطر عنبر است که به خاطر زیبایی و جذابیت تو به حرکت درمی‌آید، و هوای داغ و سوزان به خاطر خشم توست که مانند آتش می‌سوزاند.
به سوز سینه ی من بالخفاء و الاعلان
به آب دیده من بالعشی و الابکار
هوش مصنوعی: غم و سوز دل من هم در پنهانی و هم در آشکارا وجود دارد، و اشک های من در شب و صبح به چشم می‌آید.
به تاب‌خانه نُه‌سقف شش‌دریچه که هست
ز بارگاه جلال تو قبّه زرکار
هوش مصنوعی: در مکانی با نه سقف و شش دریچه که از عظمت و جلال تو بهره‌مند است، گنبدی از طلا وجود دارد.
که بعد ازین به دل‌آزاری و تعدّی من
مهل که دست برآرد زمانه‌ی غدّار
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که بعد از این دیگر به دل‌آزاری و ظلم و ستم من ادامه نده، زیرا زمانه‌ی خائن امکان دارد که به من آسیب بزند.
ترا بدین همه سوگند می‌دهم که مرا
کمینه بنده‌ای از بندگان خویش انگار
هوش مصنوعی: من تو را به تمامی سوگندهایی که می‌دهم قسم می‌خورم که مرا همچون یکی از بنده‌های خویش در نظر بگیری.
گرت هزار چون من چاکرند در خدمت
مرا بپرور و آنگه هزار و یک پندار
هوش مصنوعی: اگر هزار نفر مانند من به خدمت تو باشند، آنها را بزرگ کن و بعد هزار و یک خیال و تصور در ذهن خواهی داشت.
گرم تو خوار کنی کس نگویدم که عزیز
ورم عزیز کنی هیچ کس ندارد خوار
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را حقیر کنی، هیچ‌کس از من نخواهد گفت که تو عزیز هستی، اما اگر تو کسی را عزیز کنی، هیچ‌کس خوار نخواهد شد.
من آن مدیح سگالم ترا که ساخته است
ز شوق مدح تو شعری ز شعر بنده شعار
هوش مصنوعی: من به عشق مدح و ستایش تو، شعری مانند شعری که برای خودم دارم، سروده‌ام. در واقع، من آن مدیح و ستایش را برای تو به وجود آورده‌ام که خود را در آن انداخته‌ام.
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
همیشه تا متوالی بود خزان و بهار
هوش مصنوعی: همیشه تا وقتی که ماه‌ها و سال‌ها ادامه دارد، خزان و بهار همواره در کنار هم خواهند بود.
جهان طفیل وجود تو باد و ملک وجود
مباد بی تو و بادی ز عمر برخوردار
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود توست و هیچ چیز بدون تو ارزش ندارد، همچنین عمرم هم از برکت وجود تو بهره‌مند است.