شمارهٔ ۱ - فی مدح الصاحب الاعظم تاج الدین احمد العراقی طاب مثواه
ترک من چون گره از عنبر تر بگشاید
از دل نافه ی چین خون جگر بگشاید
عقل را کار ببندد چو قبا در بندد
روح را دل بگشاید چو کمر بگشاید
چشم من چون گهر افشان شود آن پسته دهن
بشکر خنده سر تنگ شکر بگشاید
روز روشن ز حیا چادر شب در پوشد
چون مهم شام سحر پوش ز خور بگشاید
................
ور نظر بفکند آنرا که نظر بگشاید
هر دمم در هوس لعل زمرد پوشش
مردم دیده سر درج گهر بگشاید
دلبرا چشمه نوشت ببرد آب حیات
بشکر خنده لعلت برود آب نبات
آنکه گفتم که صنوبر بقدت ماند راست
راستی را چو بدیدم ز کجا تا بکجاست
کار بالای تو زین دست که بالا بگرفت
نتوان گفت که بالاست از آنرو که بلاست
گفت چون تو بنشینی بنشیند فتنه
بنشستی و قیامت ز قیامت برخاست
شب ماهی که چو رخسار تو تابد روزست
کار سروی که ببالای تو ماند بالاست
نکنم ترک تو زانروی که در مذهب عشق
ترک ترکان ختاگر چه صوابست خطاست
چند گوئی که بنوروز برآرم کارت
کار عشاق بنوروز نمی آید راست
ای خطت ظلمت و لب آب حیوتی شیرین
سبزه ی چشمه ی نوش تو نباتی شیرین
لعل سیراب تو آتش زده در آب حیات
دام زلفت گره انداخته بر دانه ی خال
هندوی زنگی گیسوی سیاه تو حبش
خادم حاجب مشکین تو پیوسته هلال
دلم از جعد تو در عین پریشان حالی
وان دو گیسوی چو جیم تو بدین معنی دال
حبشی خال تو بر گلشن رخ پنداری
که ندا می زند از روضه ی فردوس بلال
عارض چون قمرت عکس هلالست ولیک
چشم عاشق کش هاروت و شت ابن هلال
شاه سیاره ز برج تو شرف می باید
همچو مهر از شرف بام مه برج جلال
ملک بخشی که ز سلطان فلک گیرد باج
لقب اشرف او بر سر دین آمد تاج
آنک اقبال شد از بندگیش دولتیار
گشت میمون و مبارک بقبولش دینار
مهر در کوکبه اش مشرقی محمل کش
ماه دربار گهش مغربی مشعله دار
خاک پایش شده در چشم کواکب سرمه
نعل خنگش زده بر فرق ثوابت مسمار
گر دلش دیده بر احوال جهان بگمارد
سبق روز بخواند ز سواد شب تار
هر که بر نقطه ی رقیت او دارد پای
آورد نه فلک سر زده را در پرگار
آنکه بر خط عبودیت او دارد سر
خط تسخیر کشد گرد جهان دایره وار
ای که عنف تو اگر سرکشی آغاز کند
کوه را تیغ مرصّع ز کمر باز کند
پیش از آن کاین تتق سرکش والا بستند
کله قدر تو بر طارم بالا بستند
عنبر خلق تو در منظر مینو سودند
حلقه ی طلوع تو بر چنبر مینا بستند
نوبت جاه تو بر پرده ی زنگار زدند
نخل اقبال تو در گلشن خضرا بستند
ابرش حکم تو بر قله ی گردون راندند
گوهر جود تو در دامن دریا بستند
آیت حمد تو بر لوح زبرجد خواندند
حرز اخلاص تو بر بازوی جوزا بستند
مهره ی مهر تو در طاس سپهر افکندند
طوق فرمان تو در گردن مهر افکندند
چاکرت سایه اگر بر شه اختر فکند
تا ابد قاعده ی شب ز جهان برفکند
ساقی لطف تو چون بزم صبوح آراید
تاب در جان فروزنده ساغر فکند
سائس قهر تو چون تیغ برآرد ز نیام
لرزه در قلب سپاه شه خاور فکند
بحر چون گوهر شمشیر تو آرد در دل
جامه ی موج ز خونابه ی ببر در فکند
ابر چون قلزم دستت نگرد نبود دور
گر خیو بر رخ دریای معقّر فکند
در مدیحت چو زند آتش طبعم شعله
دود در خانه ی خورشید منور فکند
تا سرا پرده ی شش گوشه ش خضرا زده اند
نوبت حکم تو در عالم بالا زده اند
ای فلک سبزه ئی از صحن ریاض کرمت
بیت معمور مقامی ز حریم حرمت
آسمان چرخ زنان گرد زمین می گردد
تا مگر خاک شود پیش غبار قدمت
گاو گردون زره کاهکشان بگریزد
گر توهم کند از پنجه ی شیر علمت
مرده گر خاک شود زندگی از سر گیرد
از نسیم تو مگر همدم عیسیست دمت
از سر برج زحل تا بدر خرگه ماه
هست خرگه و سراپرده ی خیل و حشمت
باد چون خامه سرافکنده و پا کرده قلم
هر که سر بر خط فرمان ننهد چون قلمت
تیغ خورشید بر کلک تواش آب مباد
شمع ناهید بر طبع تواش تاب مباد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترک من چون گره از عنبر تر بگشاید
از دل نافه ی چین خون جگر بگشاید
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم از من دور میشود، آرامش من به هم میریزد و درد و غصهای عمیق در قلبم ایجاد میشود که مانند گلی در حال شکفتن است، اما این شکفتن با سوز دل همراه است.
عقل را کار ببندد چو قبا در بندد
روح را دل بگشاید چو کمر بگشاید
هوش مصنوعی: وقتی عقل فعال میشود، مانند اینکه قبا را مرتب میکند، روح را هم آزاد میکند و دل را به آرامش میرساند، مشابه زمانی که کمر را شل و آزاد میکنیم.
چشم من چون گهر افشان شود آن پسته دهن
بشکر خنده سر تنگ شکر بگشاید
هوش مصنوعی: چشمان من مثل مروارید درخشان میشود، زمانی که آن دانهی پسته با لبخندی شیرین و خوشمزه به آن نگاه کند.
روز روشن ز حیا چادر شب در پوشد
چون مهم شام سحر پوش ز خور بگشاید
هوش مصنوعی: در روشنایی روز، به خاطر حیا چادر شب را بر برمیدارد، مانند مهمانی که در شب میآید و با طلوع سحر، نور خورشید را به آرامی میپذیرد.
................
ور نظر بفکند آنرا که نظر بگشاید
هوش مصنوعی: اگر کسی نگاه خود را به چیزی معطوف کند، آن چیز به او نمایان میشود.
هر دمم در هوس لعل زمرد پوشش
مردم دیده سر درج گهر بگشاید
هوش مصنوعی: هر لحظه به یاد زیباییهایی هستم که درنهان دارند. مردم به قدر ارزش خود برایم گرانبها هستند و چشم من همیشه به دنبال زیبایی و درخشندگی است.
دلبرا چشمه نوشت ببرد آب حیات
بشکر خنده لعلت برود آب نبات
هوش مصنوعی: ای معشوقه، چشمت مانند چشمهای است که آب حیات را به همراه دارد، و لبخند زیبایت مانند شکر، روح را مشغول میکند و همچون آبنبات شیرین و خوشمزه است.
آنکه گفتم که صنوبر بقدت ماند راست
راستی را چو بدیدم ز کجا تا بکجاست
هوش مصنوعی: من به کسی اشاره کرده بودم که مانند صنوبر بلند و محکم است؛ اما وقتی حقیقت را دیدم، فهمیدم که واقعیت از کجا آغاز میشود و تا کجا ادامه دارد.
کار بالای تو زین دست که بالا بگرفت
نتوان گفت که بالاست از آنرو که بلاست
هوش مصنوعی: تلاش و کار تو در این سطح و کیفیت به گونهای است که نمیتوان گفت برتر از آن است، زیرا در واقع این ماجرا نتیجهی یک مصیبت و چالش بزرگ است.
گفت چون تو بنشینی بنشیند فتنه
بنشستی و قیامت ز قیامت برخاست
هوش مصنوعی: وقتی تو ساکن و آرام میشوی، فتنه و آشوب هم آرام میگیرد، و سپس قیامت از عواقب آن به وجود میآید.
شب ماهی که چو رخسار تو تابد روزست
کار سروی که ببالای تو ماند بالاست
هوش مصنوعی: شب وقتی که چهرهات روشن میشود، روزی است برای سروی که بر فراز تو ایستاده و قد برافراشته دارد.
نکنم ترک تو زانروی که در مذهب عشق
ترک ترکان ختاگر چه صوابست خطاست
هوش مصنوعی: من هرگز از تو جدا نمیشوم، زیرا در عشق ترک کردن محبوب مانند ترک کردن ترکان ختا، حتی اگر درست به نظر برسد، اشتباه است.
چند گوئی که بنوروز برآرم کارت
کار عشاق بنوروز نمی آید راست
هوش مصنوعی: چقدر میگویی که در روز نوروز به عشق تو میپردازم، ولی عشق ورزی در روز نوروز رخ نمیدهد.
ای خطت ظلمت و لب آب حیوتی شیرین
سبزه ی چشمه ی نوش تو نباتی شیرین
هوش مصنوعی: ای خط تو مانند تاریکی و لبانت چشمهای از زندگی شیرین هستند، مانند سبزهی زیبا و خوشمزهای که از چشمهی نوشیدن میروید.
لعل سیراب تو آتش زده در آب حیات
دام زلفت گره انداخته بر دانه ی خال
هوش مصنوعی: لبهای سرخ تو چنان شوری به جان میآورد که حتی آب حیات نیز از شدت حرارتش به آتش میزند. همچنین، تارهای موی تو همچون دامی بر روی دانههای سیاه زیباییات پیچیده شده است.
هندوی زنگی گیسوی سیاه تو حبش
خادم حاجب مشکین تو پیوسته هلال
هوش مصنوعی: هندوئی با موهای سیاه تو، خدمتکاری است از حبشه که همیشه در کنار تو و زیر سایهی زیباییات ایستاده است.
دلم از جعد تو در عین پریشان حالی
وان دو گیسوی چو جیم تو بدین معنی دال
هوش مصنوعی: دل من به خاطر راستی و زیبایی تو در حالی که خودم آشفتهام، نگران است. این دو دسته مو که همچون حرف "ج" به هم پیچیدهاند، نشاندهنده همین احساس من هستند.
حبشی خال تو بر گلشن رخ پنداری
که ندا می زند از روضه ی فردوس بلال
هوش مصنوعی: رنگ دلتنگی تو مانند گلشنی است که انگار صدای خوش بلال از بهشت را به گوش میرساند.
عارض چون قمرت عکس هلالست ولیک
چشم عاشق کش هاروت و شت ابن هلال
هوش مصنوعی: چهرهی تو مانند هلال ماه است، اما چشم عاشق به زیبایی و جاذبهی تو نمیتواند بیتفاوت باشد.
شاه سیاره ز برج تو شرف می باید
همچو مهر از شرف بام مه برج جلال
هوش مصنوعی: شاه سیاره باید از برج تو بطلانی و خوبی بگیرد، مثل اینکه خورشید از اوج برج جلال بهره میبرد.
ملک بخشی که ز سلطان فلک گیرد باج
لقب اشرف او بر سر دین آمد تاج
هوش مصنوعی: فرشتهای که از پادشاه آسمان مالی میگیرد، به واسطهٔ دین خود، به عنوان اشرف و قویترین، تاجی بر سر دارد.
آنک اقبال شد از بندگیش دولتیار
گشت میمون و مبارک بقبولش دینار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با خوششانسی و محبوبیت، بندهای به مقام و ثروت دست یافته است و پذیرش او به عنوان فردی برجسته و خوشآیند، محسوسی شده است.
مهر در کوکبه اش مشرقی محمل کش
ماه دربار گهش مغربی مشعله دار
هوش مصنوعی: خورشید در آسمانش طلوع کرده و نورش مانند محملی زیباست، در حالی که ماه دربارش در غرب، مانند شعلهای درخشان و پرنور، میدرخشد.
خاک پایش شده در چشم کواکب سرمه
نعل خنگش زده بر فرق ثوابت مسمار
هوش مصنوعی: خاک پای او به اندازهای بزرگ است که در چشم ستارهها میدرخشد و نعل اسب او بر سر ستارهها مثل میخ کوبیده شده است.
گر دلش دیده بر احوال جهان بگمارد
سبق روز بخواند ز سواد شب تار
هوش مصنوعی: اگر دلش به وضعیتهای دنیا توجه کند، میتواند با فرارفتن از نابسامانیهای شب، به روشنی روز دست یابد.
هر که بر نقطه ی رقیت او دارد پای
آورد نه فلک سر زده را در پرگار
هوش مصنوعی: هر کس که روی نقطهی اصلی و هدفش تمرکز کند، به هیچ چیز دیگری اهمیت نمیدهد و به سوی آن هدف حرکت میکند.
آنکه بر خط عبودیت او دارد سر
خط تسخیر کشد گرد جهان دایره وار
هوش مصنوعی: کسی که به فرمانبرداری و بندگی خداوند حاضر است، میتواند تمامی جهان را تحت تأثیر خود قرار دهد و آن را به دور خود بچرخاند.
ای که عنف تو اگر سرکشی آغاز کند
کوه را تیغ مرصّع ز کمر باز کند
هوش مصنوعی: ای کسی که خشونت تو اگر به پا خیزد، میتواند کوه را که سخت است، همچون زرهای از کمرش جدا کند.
پیش از آن کاین تتق سرکش والا بستند
کله قدر تو بر طارم بالا بستند
هوش مصنوعی: قبل از اینکه این عده سرکش و محترم به مقام و مرتبهای دست یابند، سر تو را بر بلندای جایگاه عالی قرار دادند.
عنبر خلق تو در منظر مینو سودند
حلقه ی طلوع تو بر چنبر مینا بستند
هوش مصنوعی: عطر وجود تو در دنیای زیباییها حس میشود و حلقهی طلایی آغاز تو بر دور تصویر زیباییها نقش بسته است.
نوبت جاه تو بر پرده ی زنگار زدند
نخل اقبال تو در گلشن خضرا بستند
هوش مصنوعی: تاریخ و زمان خوشبختی و مقام تو را به تأخیر انداختند و شانس و سعادتت را در باغ زندگی به گل نشاندند.
ابرش حکم تو بر قله ی گردون راندند
گوهر جود تو در دامن دریا بستند
هوش مصنوعی: ابر به دستور تو در اوج آسمان حرکت کرد و جواهر سخاوت تو را در آغوش دریا قرار دادند.
آیت حمد تو بر لوح زبرجد خواندند
حرز اخلاص تو بر بازوی جوزا بستند
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو را بر روی سنگ زبرجد نوشتهاند و نشانهی خلوص و ایمان تو را بر بازوی ستارهی جوزا (دو قلو) بستهاند.
مهره ی مهر تو در طاس سپهر افکندند
طوق فرمان تو در گردن مهر افکندند
هوش مصنوعی: در آسمان، مهره عشق تو را در تاس آسمانی قرار دادند و فرمان تو را بر گردن آفتاب گذاشتند.
چاکرت سایه اگر بر شه اختر فکند
تا ابد قاعده ی شب ز جهان برفکند
هوش مصنوعی: اگر سایهی خدمتگزار تو بر پادشاه ستاره بیافتد، همواره قاعدهی شب را از جهان برمیدارد.
ساقی لطف تو چون بزم صبوح آراید
تاب در جان فروزنده ساغر فکند
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطف تو به اندازهای است که مانند بزم صبح، روح را شاداب میکند و عشق در جان انسان میتابد. با هر ساغری که به ما میدهی، نور و زیبایی را به وجودمان میآوری.
سائس قهر تو چون تیغ برآرد ز نیام
لرزه در قلب سپاه شه خاور فکند
هوش مصنوعی: وقتی که سربازان تو با قدرت و شدت به میدان میآیند، ترسی در دل دشمنان ایجاد میکنند و نظم آنها را به هم میزنند.
بحر چون گوهر شمشیر تو آرد در دل
جامه ی موج ز خونابه ی ببر در فکند
هوش مصنوعی: دریا مانند جواهری است که شمشیر تو را در دل خود جای میدهد، مانند اینکه لباس امواج را از خون یک ببر بهدست آورده است.
ابر چون قلزم دستت نگرد نبود دور
گر خیو بر رخ دریای معقّر فکند
هوش مصنوعی: ابر مانند دریا به دستت نمیرسد، اگر دور از اویی که بر چهرهی دریا میافتد، بایستی.
در مدیحت چو زند آتش طبعم شعله
دود در خانه ی خورشید منور فکند
هوش مصنوعی: وقتی که در ستایش تو درونم مشتعل میشود، همانند دودی که از آتش برمیخیزد، نورافشانی میکند و حالتی تابان به زندگیام میبخشد.
تا سرا پرده ی شش گوشه ش خضرا زده اند
نوبت حکم تو در عالم بالا زده اند
هوش مصنوعی: در گوشه ای از عالم که به رنگ سبز است، پرده ای برای سرای تو بر افراشته اند و اکنون نوبت فرمان تو در آسمان ها فرارسیده است.
ای فلک سبزه ئی از صحن ریاض کرمت
بیت معمور مقامی ز حریم حرمت
هوش مصنوعی: ای آسمان سبز، تو از باغ سرسبز کرامت هستی. در اینجا، خانهای پر رونق وجود دارد که از حرمت و احترام تو نشأت میگیرد.
آسمان چرخ زنان گرد زمین می گردد
تا مگر خاک شود پیش غبار قدمت
هوش مصنوعی: آسمان به دور زمین میچرخد و میچرخد تا شاید خاک زمین، در برابر قدمهای تو، به گرد و غبار تبدیل شود.
گاو گردون زره کاهکشان بگریزد
گر توهم کند از پنجه ی شیر علمت
هوش مصنوعی: اگر علم تو آنقدر قوی و نیرومند باشد که مانند شیر در میدان علم و دانش عمل کنی، حتی بزرگترین و قدرتمندترین مخلوقها هم از تو فرار خواهند کرد.
مرده گر خاک شود زندگی از سر گیرد
از نسیم تو مگر همدم عیسیست دمت
هوش مصنوعی: اگر مردهای به خاک برود، ممکن است دوباره زنده شود، ولی این زنده شدن نیاز به نسیم محبت تو دارد، آیا تو همدم عیسی نیستی که میتوانی چنین کاری را انجام دهی؟
از سر برج زحل تا بدر خرگه ماه
هست خرگه و سراپرده ی خیل و حشمت
هوش مصنوعی: از بالای برج زحل تا روشنایی ماه، همه جا پر از شکوه و زیبایی است.
باد چون خامه سرافکنده و پا کرده قلم
هر که سر بر خط فرمان ننهد چون قلمت
هوش مصنوعی: باد مانند یک قلم در دست هنرمند، آرام و با دقت کار میکند. اگر کسی خود را به دست آن قلم نسپارد و سر به فرمان آن نگذارد، همچون قلم ایستاده و بیحرکت میماند.
تیغ خورشید بر کلک تواش آب مباد
شمع ناهید بر طبع تواش تاب مباد
هوش مصنوعی: تیغ خورشید بر نوشتهات آب نریزد و نور شمع ناهید بر ذهنت نتابد.