خلق ملکه ای بود نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی ازو بی احتیاجی به فکری و رویتی. و در حکمت نظری روشن شده است که از کیفیات نفسانی آنچه سریع الزوال بود آن را حال خوانند، و آنچه بطیء الزوال بود آن را ملکه گویند. پس ملکه کیفیتی بود از کیفیات نفسانی، و این ماهیت خلق است. و اما لمیت او، یعنی سبب وجود او، نفس را دو چیز باشد: یکی طبیعت و دوم عادت. اما طبیعت چنان بود که اصل مزاج شخصی چنان اقتضا کند که او مستعد حالی باشد از احوال، مانند کسی که کمتر سببی تحریک قوت غضبی او کند، یا کسی که از اندک آوازی که به گوش او رسد یا از خبر مکروهی ضعیف که بشنود خوف و بددلی برو غالب شود، یا کسی که از اندک حرکتی که موجب تعجب بود خنده بسیار بی تکلف برو غلبه کند، یا کسی که از کمتر سببی قبض و اندوه بافراط برو آید. و اما عادت چنان بود که در اول به رویت و فکر اختیار کاری کرده باشد و به تکلف دران شروع می نموده تا به ممارست متواتر و فرسودگی دران با آن کار إلف گیرد، و بعد از إلف تمام بسهولت بی رویت ازو صادر می شود تا خلقی شود او را.
و قدما را خلاف بوده است اندر آنکه خلق از خواص نفس حیوانیست، یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتی است، و همچنین خلاف کرده اند در آنکه خلق هر شخصی او را طبیعی بود، یعنی ممتنع الزوال مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعی. گروهی گفته اند بعضی اخلاق طبیعی باشد و بعضی به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعی راسخ گردد؛ و قومی گفته اند همه اخلاق طبیعی باشد و انتقال ازان ناممکن؛ و جماعتی گفته اند هیچ خلق نه طبیعی است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریده اند که هر خلق که خواهد می گیرد، یا بآسانی یا بدشواری، آنچه ازان موافق اقتضای مزاج بود، چنانکه در مثالهای مذکور یاد کردیم، بآسانی، و آنچه بر خلاف آن بود بدشواری. و سبب هر خلقی که بر طبیعت صنفی از اصناف مردم غالب می شود در ابتدا ارادتی بوده باشد و به مداومت ممارست ملکه گشته و از این سه مذهب حق مذهب آخر است چه به عیان مشاهده می افتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانی که به خلقی موسوم اند، و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا می گیرند، هر چند پیشتر به خلقی دیگر موصوف بوده اند. و مذهب اول و دوم مؤدی است به ابطال قوت تمییز و رویت، و رفض انواع تأدیب و سیاست، و بطلان شرایع و دیانات، و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسی بر حسب اقتضای طبیعت خود می روند، و مفضی شود به رفع نظام و تعذر بقای نوع. و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.
و از ارباب مذهب اول جمعی از حکما، که معروف اند به رواقیان، گفتند همه مردمان را در فطرت بر طبیعت خیر آفرینند، و به مجالست اشرار و ممارست شهوات و عدم تأدیب و زجر از فواحش به جایی رسند که در حسن و قبح امور فکر نکنند، و از هر طریق که توانند به مرغوب و مشتهی توصل نمایند تا بتدریج طبیعت بدی در ایشان راسخ شود.
و گروهی دیگر پیش از ایشان گفتند مردم را از طینت سفلی و وسخ طبایع آفریده اند و کدورات عالم درماده او صرف کرده، بدین سبب در اصل طبیعت شر در ایشان مرکوز است، و قبول خیر به توسط تعلیم و تأدیب کنند، و بعضی از ایشان که در غایت شر باشند به تأدیب اصلاح نپذیرند، و بعضی که اصلاح پذیر باشند اگر از ابتدای نشو با اهل فضیلت و اخیار نشینند خیر شوند و الا بر طبیعت اصل بمانند.
و مذهب جالینوس آنست که بعضی از مردمان بطبع اهل خیرند و بعضی بطبع اهل شر و باقی متوسط میان هردو و قابل هر دو طرف و این، دو مذهب اول را ابطال کرد بدین حجت که اگر همه مردمان در فطرت خیر باشند و به تعلیم به شر انتقال می کنند، بضرورت استفادت شر یا از خود کنند یا از غیر خود، اگراز خود کنند پس قوتی که در ایشان بود مقتضی شر بود، و چون چنین بود بطبع خیر نبوده باشند بلکه شریر بوده باشند؛ و اگر در ایشان هم قوت شر باشد و هم قوت خیر، ولکن قوت شر غالب می شود بر قوت خیر، هم لازم آید که شریر بطبع باشند؛ و اما اگر شر از غیر خود استفادت می کنند آن اغیار بطبع اشرار باشند، پس همه مردمان بطبع اخیار نبوده باشند. و همین حجت بعینها در ابطال آنکه همه مردمان بطبع اشرار باشند استعمال کرد. و چون این دو مذهب ابطال کرد مذهب خویش اثبات کرد و گفت به عیان و مشاهده می بینم که طبیعت بعضی مردمان اقتضای خیر می کند و به هیچ وجه ازان انتقال نمی کند، و ایشان اندک اند، و طبیعت بعضی اقتضای شر می کند و به هیچ وجه قبول خیر نمی کنند، و ایشان بسیارند، و باقی متوسط اند که به مجالست اخیار خیر می شوند و به مخالطت اشرار شریر می شوند.
و حکیم ارسطاطالیس در کتاب اخلاق و در کتاب مقولات گفته است: اشرار به تأدیب و تعلیم اخیار شوند. و هر چند این حکم علی الاطلاق نبود اما تکرار مواعظ و نصایح و تواتر تأدیب و تهذیب و مؤاخذت به سیاسات پسندیده هراینه اثری بکند. پس طایفه ای باشند که هر چه زودتر قبول آداب کنند و اثر فضیلت بی مهلت و درنگی در ایشان ظاهر شود، و طایفه دیگر باشند که حرکت ایشان به سوی التزام فضایل و تأدیب و استقامت بطیءتر بود.
و اما دلیل حکمای متأخران بر آنکه هیچ خلق طبیعی نیست آنست که گویند: هر خلقی تغیر پذیرد و هیچ چیز از آنچه تغیر پذیرد طبیعی نبود. نتیجه دهد که هیچ خلق طبیعی نبود، و این قیاسی صحیح است برصورت ضرب دوم از شکل اول. مقدمه صغری، به بیانی که گفته آمد از شهادت عیان و وجوب تأدیب احداث و حسن شرایع که سیاست خدای، تعالی، است ظاهر است، و مقدمه کبری نیز در نفس خود بین است چه همه کس بضرورت داند که طبع آب را که مقتضی میل اوست به سفل تغییر نتوان کرد، تا میل کند به جهتی دیگر، و طبع آتش را از احراق بنتوان گردانید، و در دیگر امور طبیعی بر این مثال. پس اگر خلق طبیعی بودی عقلا به تأدیب کودکان و تهذیب جوانان و تقویم اخلاق و عادات ایشان نفرمودندی و بران اقدام ننمودندی.
واگر کسی به نظر اعتبار در احوال کودکان و اخلاق ایشان تأمل کند، و علی الخصوص کودکانی را که به بردگی از طرفی به طرفی برند، این معنی او را روشن گردد. و کودک درابتدای فطرت مقتضای طبیعت اظهار کند، چه قوت رویت او بدان درجه نرسیده باشد که احوال و ارادات خویش به حیلت و خدیعت پوشیده گرداند، چنانکه دیگر اصناف که اصحاب تمییز و فکر باشند، تا آنچه قبیح شمرند مخفی دارند و به تکلف آنچه مستحسن دانند فرانمایند. و در کودکان ظاهر است که بعضی مستعد قبول آداب باشند بآسانی و بعضی بدشواری، و بعضی را طبع از قبول آن متنفر بود، و مقتضیات امزجه ایشان چون حیا و وقاحت و سخا و ضنت و قساوت و رقت و دیگر احوال از ایشان صادر.
و بعد ازان بعضی سهل القیاد باشند در قبول اضداد آن حالات، و بعضی عسرالقیاد و بعضی ممکن القبول و بعضی ممتنع القبول، تا برخی خیر برآیند و برخی شریر و بعضی متوسط؛ و چون ماننده است احوال خلق به خلق، که همچنان که هیچ صورت به صورتی مشابه نیست هیچ خلق مناسب خلقی یافته نشود، و اگر اهمال تأدیب و سیاست کنند و زمام هر کس به دست طبع او دهند همه عمر بر حالتی که مقتضای مزاج او بود دراصل، یا آنچه عارض شده باشد به اتفاق، بماند بعضی در قید غضب و بعضی درحباله شهوت و گروهی اسیر حرص و گروهی مبتلا به تکبر ولیکن مؤدب اول همه جماعت را ناموس الهی بود علی العموم، و مؤدب ثانی اهل تمییز و اذهان صحیح را از ایشان حکمت بود علی الخصوص، تا از آن مراتب به مدارج کمال رسند. پس واجب بود بر مادر و پدر که فرزندان را اول در قید ناموس آورند و به اصناف سیاسات و تأدیبات اصلاح عادات ایشان کنند، جماعتی را که مستحق ضرب و توبیخ باشند، چیزی از این جنس به قدر حاجت در تأدیب ایشان لازم دانند، و گروهی را که به مواعید خوب از کرامات و راحات به اصلاح توان آورد این معانی در باب ایشان به تقدیم رسانند، و علی الجمله ایشان را اجبارا أو اختیارا بر ادب ستوده و عادت پسندیده بدارند تا آن را ملکه کنند، و چون به کمال عقل رسند از ثمرات آن تمتع یابند. و برهان بر آنکه طریق قویم و منهاج مستقیم آن بوده است که ایشان را بران داشته اند تعقل کنند، و اگر مستعد کرامتی بزرگتر و سعادتی جسیم تر باشند بآسانی به آن برسند، انشاءالله، و هو ولی التوفیق.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خلق ملکه ای بود نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی ازو بی احتیاجی به فکری و رویتی. و در حکمت نظری روشن شده است که از کیفیات نفسانی آنچه سریع الزوال بود آن را حال خوانند، و آنچه بطیء الزوال بود آن را ملکه گویند. پس ملکه کیفیتی بود از کیفیات نفسانی، و این ماهیت خلق است. و اما لمیت او، یعنی سبب وجود او، نفس را دو چیز باشد: یکی طبیعت و دوم عادت. اما طبیعت چنان بود که اصل مزاج شخصی چنان اقتضا کند که او مستعد حالی باشد از احوال، مانند کسی که کمتر سببی تحریک قوت غضبی او کند، یا کسی که از اندک آوازی که به گوش او رسد یا از خبر مکروهی ضعیف که بشنود خوف و بددلی برو غالب شود، یا کسی که از اندک حرکتی که موجب تعجب بود خنده بسیار بی تکلف برو غلبه کند، یا کسی که از کمتر سببی قبض و اندوه بافراط برو آید. و اما عادت چنان بود که در اول به رویت و فکر اختیار کاری کرده باشد و به تکلف دران شروع می نموده تا به ممارست متواتر و فرسودگی دران با آن کار إلف گیرد، و بعد از إلف تمام بسهولت بی رویت ازو صادر می شود تا خلقی شود او را.
هوش مصنوعی: ملکه حالتی است در نفس که موجب میشود فرد به سادگی و بدون نیاز به تفکر خاصی، رفتاری از خود نشان دهد. در حکمت نظری مشخص شده که کیفیتهای نفسانی به دو دسته تقسیم میشوند: آنچه زودگذر است، حال نامیده میشود و آنچه پایدارتر است، ملکه نام گرفته است. بنابراین، ملکه کیفیتی از کیفیات نفسانی است و این ماهیت موجودی است که خلق شده است. اما علت وجود ملکه در نفس به دو عامل برمیگردد: یکی طبیعت و دیگری عادت. طبیعت به ویژگیهای جسمی فرد اشاره دارد که او را مستعد میکند تا به برخی حالات نفسانی دچار شود؛ مثل کسی که به سادگی تحت تأثیر خشم قرار میگیرد یا زودتر دچار ترس میشود. از طرف دیگر، عادت به این معناست که فرد در ابتدا به صورت آگاهانه و با تلاش، یک رفتار را با تکرار انجام میدهد و پس از مدتی آن رفتار به صورت غیرارادی و به سادگی از او صادر میشود تا جایی که آن رفتار به ویژگی او تبدیل میشود.
و قدما را خلاف بوده است اندر آنکه خلق از خواص نفس حیوانیست، یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتی است، و همچنین خلاف کرده اند در آنکه خلق هر شخصی او را طبیعی بود، یعنی ممتنع الزوال مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعی. گروهی گفته اند بعضی اخلاق طبیعی باشد و بعضی به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعی راسخ گردد؛ و قومی گفته اند همه اخلاق طبیعی باشد و انتقال ازان ناممکن؛ و جماعتی گفته اند هیچ خلق نه طبیعی است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریده اند که هر خلق که خواهد می گیرد، یا بآسانی یا بدشواری، آنچه ازان موافق اقتضای مزاج بود، چنانکه در مثالهای مذکور یاد کردیم، بآسانی، و آنچه بر خلاف آن بود بدشواری. و سبب هر خلقی که بر طبیعت صنفی از اصناف مردم غالب می شود در ابتدا ارادتی بوده باشد و به مداومت ممارست ملکه گشته و از این سه مذهب حق مذهب آخر است چه به عیان مشاهده می افتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانی که به خلقی موسوم اند، و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا می گیرند، هر چند پیشتر به خلقی دیگر موصوف بوده اند. و مذهب اول و دوم مؤدی است به ابطال قوت تمییز و رویت، و رفض انواع تأدیب و سیاست، و بطلان شرایع و دیانات، و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسی بر حسب اقتضای طبیعت خود می روند، و مفضی شود به رفع نظام و تعذر بقای نوع. و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.
هوش مصنوعی: در گذشته درباره این موضوع اختلاف نظر وجود داشته است که آیا ویژگیهای اخلاقی جزء ویژگیهای طبیعی انسان هستند یا به نوعی با نفس ناطقه و تفکر او مرتبطند. همچنین، در مورد اینکه آیا خصوصیات هر فرد به صورت طبیعی و دائمی است، مانند گرمای آتش، یا اینکه میتواند تغییر کند، نظرات متفاوتی وجود دارد. برخی معتقدند که برخی از اخلاقها طبیعی هستند و برخی دیگر تحت تأثیر عوامل مختلف به وجود میآیند و تا حدی به صورت طبیعی تثبیت میشوند. عدهای دیگر بر این باورند که تمامی ویژگیهای اخلاقی طبیعی هستند و تغییر آنها ممکن نیست. در حالی که گروهی عنوان میکنند که هیچ ویژگی اخلاقی نه کاملاً طبیعی است و نه کاملاً غیرطبیعی؛ بلکه انسانها به گونهای خلق شدهاند که میتوانند ویژگیهای مختلفی را اختیار کنند، چه به آسانی و چه با زحمت، بسته به شرایط جسمی و روحی خود. این نکته در عمل هم مشهود است، زیرا کودکان و جوانان با تربیت و همراهی با افرادی که ویژگیهای خاصی دارند، به تدریج آن ویژگیها را میآموزند، حتی اگر قبلاً ویژگیهای متفاوتی داشته باشند. نظریههای اول و دوم در واقع به نادیده گرفتن قدرت تشخیص انسان و اهمیت تربیت و اخلاقیات منجر میشوند و میتوانند به زوال جامعه و انقراض نوع بشر منجر شوند. به وضوح میتوان دید که این استدلالها نادرست و غیرمنطقی هستند.
و از ارباب مذهب اول جمعی از حکما، که معروف اند به رواقیان، گفتند همه مردمان را در فطرت بر طبیعت خیر آفرینند، و به مجالست اشرار و ممارست شهوات و عدم تأدیب و زجر از فواحش به جایی رسند که در حسن و قبح امور فکر نکنند، و از هر طریق که توانند به مرغوب و مشتهی توصل نمایند تا بتدریج طبیعت بدی در ایشان راسخ شود.
هوش مصنوعی: برخی از حکما که به رواقیان معروفند، میگویند که تمامی انسانها به طور طبیعی به سوی خوبیها متمایل هستند. اما اگر در کنار افراد بد باشند، به خواستههای نفسانی خود پرداخته و به دلیل عدم آموزش و جلوگیری از گناه، به جایی میرسند که دیگر به خوبیها و بدیها فکر نمیکنند. آنها سعی میکنند با هر روشی به آنچه میخواهند دست پیدا کنند تا اینکه به تدریج ذات بدی در آنها شکل میگیرد.
و گروهی دیگر پیش از ایشان گفتند مردم را از طینت سفلی و وسخ طبایع آفریده اند و کدورات عالم درماده او صرف کرده، بدین سبب در اصل طبیعت شر در ایشان مرکوز است، و قبول خیر به توسط تعلیم و تأدیب کنند، و بعضی از ایشان که در غایت شر باشند به تأدیب اصلاح نپذیرند، و بعضی که اصلاح پذیر باشند اگر از ابتدای نشو با اهل فضیلت و اخیار نشینند خیر شوند و الا بر طبیعت اصل بمانند.
هوش مصنوعی: گروهی دیگر بر این باورند که انسانها از خاکی ناپاک و با طبیعتی ضعیف خلق شدهاند و آلودگیهای دنیوی در وجود آنان تأثیر گذاشته است. به همین دلیل، در ذات انسانها شر وجود دارد و تنها با آموزش و تربیت میتوانند خوب شوند. برخی از افراد به قدری در شر غرقاند که هرگز تحت تأثیر تربیت قرار نمیگیرند، اما افرادی که قابلیت اصلاح دارند، اگر از ابتدای زندگی در کنار افراد با فضیلت و نیکوکار باشند، میتوانند به خوبی برسند؛ در غیر این صورت، طبیعت اصلی خود را حفظ خواهند کرد.
و مذهب جالینوس آنست که بعضی از مردمان بطبع اهل خیرند و بعضی بطبع اهل شر و باقی متوسط میان هردو و قابل هر دو طرف و این، دو مذهب اول را ابطال کرد بدین حجت که اگر همه مردمان در فطرت خیر باشند و به تعلیم به شر انتقال می کنند، بضرورت استفادت شر یا از خود کنند یا از غیر خود، اگراز خود کنند پس قوتی که در ایشان بود مقتضی شر بود، و چون چنین بود بطبع خیر نبوده باشند بلکه شریر بوده باشند؛ و اگر در ایشان هم قوت شر باشد و هم قوت خیر، ولکن قوت شر غالب می شود بر قوت خیر، هم لازم آید که شریر بطبع باشند؛ و اما اگر شر از غیر خود استفادت می کنند آن اغیار بطبع اشرار باشند، پس همه مردمان بطبع اخیار نبوده باشند. و همین حجت بعینها در ابطال آنکه همه مردمان بطبع اشرار باشند استعمال کرد. و چون این دو مذهب ابطال کرد مذهب خویش اثبات کرد و گفت به عیان و مشاهده می بینم که طبیعت بعضی مردمان اقتضای خیر می کند و به هیچ وجه ازان انتقال نمی کند، و ایشان اندک اند، و طبیعت بعضی اقتضای شر می کند و به هیچ وجه قبول خیر نمی کنند، و ایشان بسیارند، و باقی متوسط اند که به مجالست اخیار خیر می شوند و به مخالطت اشرار شریر می شوند.
هوش مصنوعی: جالینوس بر این باور است که برخی از افراد به طور طبیعی گرایش به خوبی دارند، برخی دیگر به طور طبیعی گرایش به بدی و اکثریت نیز در میانه این دو قرار دارند و قابلیت جاذبه هر دو طرف را دارند. او ادعا میکند که اگر همه مردم به طور طبیعی نیکخواه باشند و فقط به تعلیمات به سمت بدی گرایش پیدا کنند، این به طور ضروری نشان میدهد که یا از خود بدی میسازند یا از دیگران میگیرند. اگر بدی از خودشان ناشی شود، پس نیروی درونشان به سمت بدی بوده و در نتیجه نمیتوانند ذاتاً نیکخواه باشند بلکه باید ذاتاً بد باشند. اگر هم درونشان هر دو نیرو یعنی بدی و نیکی وجود داشته باشد و نیروی بدی بر نیکی غلبه کند، باز هم این نشاندهنده ذات بد آنهاست. اما اگر بدی را از دیگران میآموزند، بدین ترتیب آن دیگران باید ذاتاً بد باشند و بنابراین هیچکس ذاتاً نیکخواه نخواهد بود. جالینوس از همین استدلال برای رد نظریهای استفاده میکند که میگوید همه افراد ذاتاً بد هستند. پس از اینکه این دو نظریه را رد میکند، اعتقاد خود را اثبات میکند و به وضوح میگوید که طبیعی است که برخی افراد به خوبی گرایش دارند و این افراد کم هستند، در حالی که برخی دیگر به بدی گرایش دارند و این افراد بسیارند و اکثریت مردم نیز در وسط قرار دارند که با دوستی با نیکان، نیکو میشوند و با دوستی با بدان، بد میشوند.
و حکیم ارسطاطالیس در کتاب اخلاق و در کتاب مقولات گفته است: اشرار به تأدیب و تعلیم اخیار شوند. و هر چند این حکم علی الاطلاق نبود اما تکرار مواعظ و نصایح و تواتر تأدیب و تهذیب و مؤاخذت به سیاسات پسندیده هراینه اثری بکند. پس طایفه ای باشند که هر چه زودتر قبول آداب کنند و اثر فضیلت بی مهلت و درنگی در ایشان ظاهر شود، و طایفه دیگر باشند که حرکت ایشان به سوی التزام فضایل و تأدیب و استقامت بطیءتر بود.
هوش مصنوعی: حکیم ارسطو در کتابهایش درباره اخلاق و مقولات اشاره کرده است که افراد شرور با هدایت و آموزش افراد خوب میتوانند تغییر کنند. هرچند این قاعده در همه جا صادق نیست، اما تکرار نصایح و آموزشها میتواند تأثیرگذار باشد. برخی افراد سریعتر آداب را میپذیرند و آثار فضیلت بهطور سریعتری در آنها نمایان میشود، در حالی که گروه دیگری هستند که در پذیرش فضایل و تخلق به اخلاق نیکو، کندتر عمل میکنند.
و اما دلیل حکمای متأخران بر آنکه هیچ خلق طبیعی نیست آنست که گویند: هر خلقی تغیر پذیرد و هیچ چیز از آنچه تغیر پذیرد طبیعی نبود. نتیجه دهد که هیچ خلق طبیعی نبود، و این قیاسی صحیح است برصورت ضرب دوم از شکل اول. مقدمه صغری، به بیانی که گفته آمد از شهادت عیان و وجوب تأدیب احداث و حسن شرایع که سیاست خدای، تعالی، است ظاهر است، و مقدمه کبری نیز در نفس خود بین است چه همه کس بضرورت داند که طبع آب را که مقتضی میل اوست به سفل تغییر نتوان کرد، تا میل کند به جهتی دیگر، و طبع آتش را از احراق بنتوان گردانید، و در دیگر امور طبیعی بر این مثال. پس اگر خلق طبیعی بودی عقلا به تأدیب کودکان و تهذیب جوانان و تقویم اخلاق و عادات ایشان نفرمودندی و بران اقدام ننمودندی.
هوش مصنوعی: دلیل فیلسوفان جدید بر این که هیچ چیز طبیعی وجود ندارد این است که میگویند: هر چیزی که دچار تغییر میشود، طبیعی نیست. بنابراین نتیجه میگیرند که هیچ چیزی طبیعی نیست و این استدلال به صورت منطقی صحیح است. در مقدمه اول، میتوان به شواهد عینی و ضرورت تربیت و اصلاح رفتارها و قوانین اجتماعی اشاره کرد که نشاندهنده سیاست الهی است. در مقدمه دوم هم میتوان گفت که مردم بهطور طبیعی میدانند که طبیعت آب به سمت پایین میل میکند و نمیتوان آن را به سمتی دیگر هدایت کرد، و همچنین طبیعت آتش را نمیتوان به سادگی از خاصیت سوزانندگیاش دور کرد. برای سایر پدیدههای طبیعی نیز این مثال صادق است. بنابراین اگر چیزی به عنوان طبیعی وجود داشت، نبایستی به تربیت کودکان و اصلاح جوانان و بهبود رفتار و عادات آنان پرداخته میشد و بر این کارها اقدام نمیکردند.
واگر کسی به نظر اعتبار در احوال کودکان و اخلاق ایشان تأمل کند، و علی الخصوص کودکانی را که به بردگی از طرفی به طرفی برند، این معنی او را روشن گردد. و کودک درابتدای فطرت مقتضای طبیعت اظهار کند، چه قوت رویت او بدان درجه نرسیده باشد که احوال و ارادات خویش به حیلت و خدیعت پوشیده گرداند، چنانکه دیگر اصناف که اصحاب تمییز و فکر باشند، تا آنچه قبیح شمرند مخفی دارند و به تکلف آنچه مستحسن دانند فرانمایند. و در کودکان ظاهر است که بعضی مستعد قبول آداب باشند بآسانی و بعضی بدشواری، و بعضی را طبع از قبول آن متنفر بود، و مقتضیات امزجه ایشان چون حیا و وقاحت و سخا و ضنت و قساوت و رقت و دیگر احوال از ایشان صادر.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دقت به وضعیت و رفتار کودکان نگاه کند، به ویژه کودکانی که در شرایط سخت و ناگوار زندگی میکنند، به روشنی درک میکند که کودکان در ابتدای زندگی خود براساس فطرت و طبیعتشان رفتار میکنند. به این معنا که کودکان به دلیل نداشتن قدرت کافی در درک و فهم، نمیتوانند احساسات و خواستههای خود را به خوبی پنهان کنند، برخلاف بزرگترها که میتوانند چیزهایی را که زشت میدانند مخفی کنند و با زحمت چیزهایی را که خوب میدانند، نشان دهند. همچنین در کودکان قابل مشاهده است که بعضی به راحتی میتوانند آداب و رسوم را بپذیرند، در حالی که برخی دیگر در این زمینه دچار مشکل هستند یا به هیچ وجه تمایلی به پذیرش آن ندارند. ویژگیهای این کودکان مانند حیا، بیشرمی، سخاوت، بخیلی، سنگدلی و لطافت از آنها بروز میکند.
و بعد ازان بعضی سهل القیاد باشند در قبول اضداد آن حالات، و بعضی عسرالقیاد و بعضی ممکن القبول و بعضی ممتنع القبول، تا برخی خیر برآیند و برخی شریر و بعضی متوسط؛ و چون ماننده است احوال خلق به خلق، که همچنان که هیچ صورت به صورتی مشابه نیست هیچ خلق مناسب خلقی یافته نشود، و اگر اهمال تأدیب و سیاست کنند و زمام هر کس به دست طبع او دهند همه عمر بر حالتی که مقتضای مزاج او بود دراصل، یا آنچه عارض شده باشد به اتفاق، بماند بعضی در قید غضب و بعضی درحباله شهوت و گروهی اسیر حرص و گروهی مبتلا به تکبر ولیکن مؤدب اول همه جماعت را ناموس الهی بود علی العموم، و مؤدب ثانی اهل تمییز و اذهان صحیح را از ایشان حکمت بود علی الخصوص، تا از آن مراتب به مدارج کمال رسند. پس واجب بود بر مادر و پدر که فرزندان را اول در قید ناموس آورند و به اصناف سیاسات و تأدیبات اصلاح عادات ایشان کنند، جماعتی را که مستحق ضرب و توبیخ باشند، چیزی از این جنس به قدر حاجت در تأدیب ایشان لازم دانند، و گروهی را که به مواعید خوب از کرامات و راحات به اصلاح توان آورد این معانی در باب ایشان به تقدیم رسانند، و علی الجمله ایشان را اجبارا أو اختیارا بر ادب ستوده و عادت پسندیده بدارند تا آن را ملکه کنند، و چون به کمال عقل رسند از ثمرات آن تمتع یابند. و برهان بر آنکه طریق قویم و منهاج مستقیم آن بوده است که ایشان را بران داشته اند تعقل کنند، و اگر مستعد کرامتی بزرگتر و سعادتی جسیم تر باشند بآسانی به آن برسند، انشاءالله، و هو ولی التوفیق.
هوش مصنوعی: بعد از آن برخی افراد در پذیرش تضادها و حالات مختلف آسانگیرند، برخی دیگر سختگیر، برخی ممکنپذیر و برخی غیرممکن. به همین ترتیب، برخی به سمت خیر میروند و برخی به سمت شر، و برخی در میانه قرار دارند. همانطور که هیچ دو صورتی کاملاً مشابه نیست، هیچ دو خلقی هم شبیه یکدیگر نیستند. اگر در تربیت و آموزش غفلت شود و هر کس را به حال خود رها کنند، برخی در خشم خواهند ماند، برخی در عشق به لذتهای دنیوی، گروهی اسیر طمع و برخی مبتلا به تکبر. با این حال، اصولاً تربیت کننده نخست باید قوانین الهی را برای همه جامعه رعایت کند و تربیت کننده دوم باید به عقل و درک صحیح افراد توجه داشته باشد تا آنها را به مراتب کمال برساند. بنابراین، مادر و پدر باید فرزندان را ابتدا در چارچوب قوانین تربیت کنند و با روشهای مختلف عادات آنان را اصلاح نمایند. برای آنهایی که شایسته تنبیه و توبیخ هستند، باید به اندازه نیاز آنها اقدام کنند و گروهی که با ترغیب و موعظههای مناسب میتوانند اصلاح شوند، باید این موعظهها را با محبت پیش ببرند. به طور کلی، ضروری است که همه افراد را به ادب و عادتهای نیک وادار کنند تا در نهایت این عادات برایشان ملکه شود و وقتی به کمال عقل برسند، از ثمرات آن بهرهمند شوند. اطمینان بر آن است که مسیر درست این بوده که آنها را به تفکر و تعقل سوق دهند و اگر دارای قابلیت دریافت فضایل بزرگتر و سعادتهای بیشتر باشند، به آسانی بدان دست یابند.