گنجور

شمارهٔ ۳۶

حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی می‌جست
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
که خری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کاب نیکو کشم و هیزم چست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی می‌جست
یک حوری اهل کوفه با فردی عجم که کور بود هم‌زبانی می‌کرد و رابطه‌ای عشقی برقرار کرده بود.
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف تو به بوی زر توست
به مرد عجم گفتم که به دنبال دمخور شدن با آن حوری نباش. چرا که انگیزه ابراز عشق او ثروت تو است.
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
مراقب باش که از حماقتت سوء‌استفاده نشود. اگر هم می‌خواهی خودت را به  خریت بزنی ابتدا این مثل را بشنو.
که خری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
خری را به مهمانی عروسی دعوت کردند، او از شدت خنده و شادی نمی‌توانست روی پای خود بایستد.
گفت من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست
خر گفت که من نه رقص بلدم و نه به درستی می‌توانم به عنوان یک مطرب مجلس عمل کنم.
بهر حمالی خوانند مرا
کاب نیکو کشم و هیزم چست
به خاطر حمل بار، مرا به کار می‌گیرند و من بارهای خوب را به دوش می‌کشم و چوب‌ها را به سرعت می‌آورم.