گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷

دل را ز دم تو دام روزی است
وز صاف تو دُردِ خام روزی است
از ساقی مجلس تو ما را
از دور خیال جام روزی است
جان خاک تو شد که خاک را هم
از جرعهٔ ناتمام روزی است
مرغی است دلم بلندپرواز
اما ز قضاش دام روزی است
ناکام شدم به کام دشمن
تا خود ز توام چه کام روزی است
زان پای بر آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است
ماندم به شمار هجر و وصلت
تا زین دو مرا کدام روزی است
فتواست به خون من غمت را
الحق غم تو حرام‌روزی است
خاقانی را زیاد خواندی
کورا ز وجود نام روزی است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل را ز دم تو دام روزی است
وز صاف تو دُردِ خام روزی است
هوش مصنوعی: دل از وجود تو زنده و شاداب است و حالتی روشن و ناب دارد.
از ساقی مجلس تو ما را
از دور خیال جام روزی است
هوش مصنوعی: از ساقی مجلس تو، ما همیشه در انتظار جامی هستیم که در آینده به ما داده شود، حتی اگر این حالا ممکن نباشد.
جان خاک تو شد که خاک را هم
از جرعهٔ ناتمام روزی است
هوش مصنوعی: جان من به خاک تو وابسته است، به طوری که حتی خاک نیز از اندک روزی‌اش برای من مایه می‌گیرد.
مرغی است دلم بلندپرواز
اما ز قضاش دام روزی است
هوش مصنوعی: دل من مانند پرنده‌ای است که آرزو دارد پرواز کند، اما به دلیل تقدیر و سرنوشتش، در دام روزمرگی گرفتار شده است.
ناکام شدم به کام دشمن
تا خود ز توام چه کام روزی است
هوش مصنوعی: من در تلاش‌هایم ناکام ماندم و این ناکامی به سود دشمنانم بود. حتی نمی‌دانم که روزی از تو چه خواهد شد.
زان پای بر آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است
هوش مصنوعی: از آن لحظه که پایم بر آتش می‌گذارد، قلبم در جایگاه خاک درب خانه‌ات قرار دارد و این نشان‌دهنده عشق و ارادت عمیقم به توست.
ماندم به شمار هجر و وصلت
تا زین دو مرا کدام روزی است
هوش مصنوعی: تا کی باید در انتظار بمانم تا بفهمم کدام روز جدایی و کدام روز وصال نصیب من خواهد شد؟
فتواست به خون من غمت را
الحق غم تو حرام‌روزی است
هوش مصنوعی: غم تو برای من مثل حرامی است که باید به خاطر خون من رد شود، یعنی اینکه ناراحتی‌ات برای من حقی ندارد.
خاقانی را زیاد خواندی
کورا ز وجود نام روزی است
هوش مصنوعی: خاقانی را به وفور در کتاب‌هایش خواندی و حالا دیگر او را نمی‌بینی که چقدر به وجودش ارج می‌نهی.