غزل شمارهٔ ۲۱۸
در سایهٔ غم شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم
از دود جگر سلاح کردم
تا کین دل از فلک بتوزم
تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
خاقانی دل شکستهام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در سایهٔ غم شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم
هوش مصنوعی: به خاطر غم و شکستهایی که دارم، روز من مانند خورشیدی که به خاطر درد و سوزش تاریک شده است، تحت تأثیر قرار گرفته است.
از دود جگر سلاح کردم
تا کین دل از فلک بتوزم
هوش مصنوعی: از درد دل و غمهایی که دارم، به قدرت و نیرویی دست پیدا کردم تا انتقام خود را از آسمان بگیرم.
تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
هوش مصنوعی: تنها روی تخت خوابم نشستهام و تنها همدمم چراغی است که در کنارم روشن است و تا صبح شب را به صبح میرساند.
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم
هوش مصنوعی: گاهی دلم را با آهی سرد تسکین میدهم و گاهی هم از شدت احساسات، قلبم به آتش میافتد.
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
هوش مصنوعی: چرا نباید به این پرده بنگرم وقتی که دیگر کسی در آنجا نیست؟
خاقانی دل شکستهام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
هوش مصنوعی: من خاقانی، با دلی شکسته هستم. بگذار و ببین که عمرم چه پیش خواهد آورد، هنوز دلم به حالتی است که میگذرد.