گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۲

مرا وصلت به جانی برنیاید
تو را صد جان به چشم اندر نیاید
به دیداری قناعت کردم از دور
که تو ماهی و مه در بر نیاید
بدان شرطی فروشد دل به کویت
که تا جان برنیاید، برنیاید
تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست
برای خشک‌جانی برنیاید
به میدان هوا درتاختم اسب
به اقبالت مگر در سر نیاید
اگر روزم فروشد در غم تو
فرو شو گو قیامت برنیاید
بد آمد حال خاقانی ز عشقت
سپاسی دارد ار بدتر نیاید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا وصلت به جانی برنیاید
تو را صد جان به چشم اندر نیاید
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به کسی که جانم را بر دوش می‌کشد، وصل شوم؛ اما تو برای من به‌اندازه صد جان نیز ارزش نداری که در چشمانم بیفتی.
به دیداری قناعت کردم از دور
که تو ماهی و مه در بر نیاید
هوش مصنوعی: من از دور به دیدارت راضی‌ام، چرا که تو مانند ماه درخشان هستی و نمی‌توانم تو را در آغوش بگیرم.
بدان شرطی فروشد دل به کویت
که تا جان برنیاید، برنیاید
هوش مصنوعی: دل به تو خواهد داد، اما تنها زمانی که جانم از بدنم خارج نشود.
تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست
برای خشک‌جانی برنیاید
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که آن قلبی که تو را می‌خواست، به خاطر بی‌حالی و بی‌علاقگی نمی‌تواند به تو برسد.
به میدان هوا درتاختم اسب
به اقبالت مگر در سر نیاید
هوش مصنوعی: به میدان مبارزه شتابان رفتم و سوار بر اسب، امیدوارم که پیروزی نصیبم شود و در سر هیچ خیالی به جز این ندارم.
اگر روزم فروشد در غم تو
فرو شو گو قیامت برنیاید
هوش مصنوعی: اگر روز من به خاطر غم تو سپری شود، بگو که قیامت هم برای من اهمیتی ندارد.
بد آمد حال خاقانی ز عشقت
سپاسی دارد ار بدتر نیاید
هوش مصنوعی: حال خاقانی از عشق تو به تنگ آمده است و هرچند که احساسش بد است، از تو سپاسگزاری می‌کند به شرط اینکه وضعیتش بدتر نشود.