گنجور

شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور
چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژ گونه روی بود چون خط ترسا
ز مرغزار سلامت دل مراست خبر
که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا
مرا طبیب دل اندرز گونه‌ای کرده است
کز این سواد بترس از حوادث سودا
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد
زبون چارزبانی مکن دو حور لقا
که پوست پاره‌ای آمد هلاک دولت آن
که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدرها
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
از این سراچهٔ آوا و رنگ دل بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندُزدند مکّیان دیبا
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک
کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آن سوی عرفات است چشم بر فردا
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری
نشاط طفل نماز دگر بود عذرا
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود
به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها
دو چشمه‌اند یکی قیر و دیگری سیماب
شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
تو غرق چشمهٔ سیماب و قیر و پنداری
که گرد چشمهٔ حیوان و کوثری به چرا
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت
چهار میخ کند زیر خیمهٔ خضرا
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک
به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهرهٔ زرین و حقهٔ مینا
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بی‌دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
ز خشک سال حوادث امید امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف هوا
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت
چه روز باشه و صید است و دشت پر نکبا
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
مساز عیش که نامردم است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
ز روزگار وفا هم به روزگار آید
که حصرم از پس شش ماه می‌شود صهبا
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم
کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا
که از زکات ستانان زکات خواست عطا
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا
چو خوشه چند شوی صد زبان نمی‌خواهی
که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان
چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او
زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای
که در ولایت قالوابلی رسی از لا
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل الا
مگر معاملهٔ لا اله الا الله
درم خرید رسول اللهت کند به بها
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره‌ای بمانده دوتا
دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد
به فرق حاجب بارش نثار بار خدا
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر
میان چشمهٔ خضر است ماهیی گویا
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است
که آب و گل را آبستنی دهد ز نما
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزینه خانهٔ عشق است در به مهر رضا
از آن شراب که نامش مفرح کرم است
به رحمت این جگر گرم را بساز دوا
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها
قنوت من به نماز و نیاز در این است
که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا
مرا به منزل الا الذین فرود آور
فرو گشای ز من طمطراق الشعرا
یقین من تو شناسی ز شک مختصران
که علم توست شناسای ربنا ارنا
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان
که بر زنای زن زید گشته‌اند گوا
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی
که مولع‌اند به نقش ریا و قلب ریا
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند
به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سمای سنا
گر او نشسته و من ایستاده‌ام شاید
نشسته باد زمین و ستاده باد سما
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها
هوش مصنوعی: عروس خوشبختی زمانی وجود من را پذیرفت که من عمر گرانبهایم را به بهای ناچیز فروختم.
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
هوش مصنوعی: وقتی عافیت و سلامتی‌ام را به شکلی دلپذیر به دست آوردم، مانند خوشه‌ای که در گلویم گیر کرده باشد، حس می‌کنم که با بریدن آن، راحتی و آسایشم را از بین می‌برم و شیرینی زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار می‌دهم.
خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا
هوش مصنوعی: خروس با صدای بلند عقلش را بیدار کرد، وقتی که دید در شب آرزوها، صبح طلوع کرده و روشنی آغاز شده است.
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور
چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا
هوش مصنوعی: وقتی که ماه در شب سی‌ام به کمترین حالت خود می‌رسد، خیال و تصور از خود بزرگ‌بینی به حالت افت می‌آید. اما وقتی که ماه در شب پانزدهم به اوج می‌رسد، روز به کمال و روشنی خود می‌رسد.
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژ گونه روی بود چون خط ترسا
هوش مصنوعی: دل کسی که با کمال صداقت و راستی زندگی می‌کند، مانند مسیح است. او به حقیقت و خوبی اهمیت می‌دهد، حتی اگر ظاهری متفاوت داشته باشد. در واقع، ظاهر کسی نمی‌تواند نشان‌دهندهٔ واقعیت درونی او باشد؛ مانند کسی که با ظاهری ناهنجار، قلبی پاک و راستین دارد.
ز مرغزار سلامت دل مراست خبر
که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا
هوش مصنوعی: در دشت سلامت، دل من از خبری آگاه است که حتی مسیح هم از حال و وضعیت گیاهان باخبر است.
مرا طبیب دل اندرز گونه‌ای کرده است
کز این سواد بترس از حوادث سودا
هوش مصنوعی: طبیب دل به من نصیحتی کرده که از این مشکلات و اتفاقات ناگوار بترسم.
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
هوش مصنوعی: در زندگی باید به تلخی‌ها و شیرینی‌ها راضی باشی، زیرا اگر همیشه به دنبال لذت‌های بیشتر باشی، فقط درد و رنج بیشتری نصیبت می‌شود.
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد
زبون چارزبانی مکن دو حور لقا
هوش مصنوعی: به دام طبع مخالف نیفت و جان و عقل خود را بی‌ارزش نکن. صرفاً به دنبال زیبایی‌های ظاهری و ملاقات با چهره‌های دلربا نباش.
که پوست پاره‌ای آمد هلاک دولت آن
که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدرها
هوش مصنوعی: شخصی آمد که به خاطر یک تکه پوست، زندگی کسانی را به خطر انداخت که بی‌گناه و بی‌دفاع بودند.
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
هوش مصنوعی: من را پادشاه یکتایی با درد و رنجی که به‌خاطر خرد دارم، به‌سمت شیب و قرعه‌کشی فرامی‌خواند و دعوت می‌کند که بیایم.
از این سراچهٔ آوا و رنگ دل بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا
هوش مصنوعی: از این مکان پر از صدا و رنگ دل خود را جدا کن و به دنیای جدیدی از رنگ و نوا برو.
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از مشکلات و ناامیدی است، چه افکاری در سر داری؟ نه اینکه در ابتدا مانند کودکی ساده دل باشی و نه اینکه به مقام و منزلتی فکر کنی، چرا که در نهایت همه ما از خاکیم و به خاک برمی‌گردیم.
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندُزدند مکّیان دیبا
هوش مصنوعی: دل خود را به دست آز نسپار، زیرا که مردم مکه پارچه‌ای باارزش را از بام کعبه دزدیدند.
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک
کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا
هوش مصنوعی: به خاطر بوی نفس خود، جانت را به خطر نینداز، زیرا هیچ‌کس برای آزادی خودش زنجیر مسجد الاقصی را مثل زنجیر آهوی کثیف نمی‌برد.
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
هوش مصنوعی: عمر خضر که به کمال و پختگی رسیده، به سرعت سپری شده است. تو هنوز مانند موسی در بیابان مانده‌ای و در دو حس ترس و امید غرق هستی.
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آن سوی عرفات است چشم بر فردا
هوش مصنوعی: زمان مناسک حج به پایان رسیده، اما هنوز مهد خواجه در دوردست‌هاست و به فردا چشم دوخته است.
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
هوش مصنوعی: به جایی گرفتار شده‌ای که مقام و اعتبارت در خطر است و زمان نیز به سرعت در حال سپری شدن است. چرا به دنبال درمانی هستی در حالی که وضعیتت بهبود نمی‌یابد و در زمان خاصی قرار داری که ممکن است خوب پیش نرود؟
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری
نشاط طفل نماز دگر بود عذرا
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و تو مانند کودکی شاد و خوشحال هستی. شادی کودکانه‌ات در این حال و هوا وجود دارد اما نماز دوباره مقدس و پاک است.
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود
به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا
هوش مصنوعی: وقتی که عمر را به دنیا داده‌ای، چیزهای خوب را طلب کن که خوشایند نیست، چون با صرف هزینه‌های زیاد هم به دست نمی‌آید.
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها
هوش مصنوعی: زندگی تو تحت تأثیر دو نوع رنگ و حال و هوای مختلف روز و شب است، و این تغییرات مانند یک بوقلمون، بر عمر تو تأثیر می‌گذارد و به ارزش و اهمیت تو شکل می‌دهد.
دو چشمه‌اند یکی قیر و دیگری سیماب
شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
هوش مصنوعی: دو چشمی وجود دارد که یکی تاریک و متمایز همچون قیر است و دیگری روشن و درخشان همچون جیوه. در شب، چهره‌ای بنفش مانند دارد و در روز، چهره‌اش به زیبایی یاسمن می‌درخشد.
تو غرق چشمهٔ سیماب و قیر و پنداری
که گرد چشمهٔ حیوان و کوثری به چرا
هوش مصنوعی: تو در دنیای مادی و در چالش‌های آن غرق شده‌ای و فکر می‌کنی که در محیطی روحانی و پاک به سر می‌بری.
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا
هوش مصنوعی: جهان مانند یک چشم است که در آن رنگ‌ها به صورت تضاد سیاه و سفید دیده می‌شوند؛ این چشم دارای ناخن‌هایی سفید و سیاه است و در واقع نابینا به نظر می‌رسد.
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت
چهار میخ کند زیر خیمهٔ خضرا
هوش مصنوعی: پیش از اینکه خواب‌ها و آرزوهای تو به سرانجام برسند و تو را در تنگنا قرار دهند، باید هرگونه تمایل و خواسته‌ای را به کناری بگذاری.
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک
به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
هوش مصنوعی: چشم‌انداز آسمان را در نیمه شب با زیبایی و نور سحر بیارایید؛ مانند تیرکی که فضا را می‌شکافد و به جستجوی زیبایی می‌آید.
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهرهٔ زرین و حقهٔ مینا
هوش مصنوعی: جهان تا چه زمانی به بازی و ظواهر فریبنده ادامه خواهد داد، در حالی که تنها با هفت مهره زرین و یک حقهٔ زیبا سرگرم است؟
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بی‌دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
هوش مصنوعی: ای ارک، تو را با نیرنگ و ترفند فریب دادند، همچنان که حقه‌ای که نه دل دارد و نه مغز، یا مهره‌ای که بی‌سر و پا است.
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
هوش مصنوعی: فریب ظواهر دنیا را نخور، چرا که مرگ به ناگاه و به عمد به سراغ تو می‌آید و تو را از زندگی جدا می‌کند، همان‌طور که گل در زیر گنبد نیلوفری پژمرده می‌شود.
ز خشک سال حوادث امید امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف هوا
هوش مصنوعی: در سال‌های سخت و پرچالش، نباید به امید آرامش و امنیت باشیم، چون در فصل گرم تابستان، برف و سرما وجود ندارد که نشانه‌ای از آرامش باشد.
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت
چه روز باشه و صید است و دشت پر نکبا
هوش مصنوعی: زندگی در کنار طبیعت و در مکان‌های آرام و امن چقدر دلچسب است، در حالی که دنیا پر از مشکلات و سختی‌هاست و روزگار ما را به چالش می‌کشد.
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
هوش مصنوعی: نگو که زمانه کجا طعمه‌اش را می‌خورد، چون دهانش را نمی‌بینی. به پشه نگاه کن که با نیشش می‌زند، ولی هیچ مقام و جایگاهی ندارد.
مساز عیش که نامردم است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
هوش مصنوعی: از لذت‌ها دلخوش نباش که دنیا به طبیعتش بی‌رحم است و در جستجوی خوشی‌ها مواظب باش، زیرا ممکن است در پس آنها خطرهایی پنهان باشد.
ز روزگار وفا هم به روزگار آید
که حصرم از پس شش ماه می‌شود صهبا
هوش مصنوعی: در روزگاری وفاداری ممکن است که بعد از شش ماه، حصر من به شراب تبدیل شود.
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم
کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
هوش مصنوعی: چه زیباست آن عطر و بویی که در دل ترس و در بیرون غم وجود دارد، کجا می‌توانی بروی که جلو آن آتش است و پشتش دریا؟
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا
که از زکات ستانان زکات خواست عطا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از زندگی خوشی بخواهی، باید بدانی که ساده‌دلانی که از کسانی که خودشان چیزی ندارند، درخواست کمک و خیر می‌کنند، در حقیقت از چیزی که خود نمی‌توانند بدهند، انتظار عطا دارند.
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که وقتی از کلام و زبان استفاده نمی‌کنیم، می‌توانیم با آرامش بیشتری به خواسته‌های خود برسیم. در واقع، بیان نکردن بعضی چیزها می‌تواند بهترین راه برای مقابله با مشکلات و چالش‌های زبانی باشد.
چو خوشه چند شوی صد زبان نمی‌خواهی
که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
هوش مصنوعی: وقتی که خوشه‌ای از دانایی و تجربه به دست می‌آوری، دیگر نیازی به ده‌ها زبان یا روش برای بیان آن نداری؛ بلکه کافی است که یک زبان درست و متعادل، مانند ترازویی، داشته باشی تا در روز معاد و حساب و کتاب نهایت استفاده را از آن ببری.
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان
چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
هوش مصنوعی: در این موقعیت، کسی که مانند مار دو زبان دارد، حالتی مانند ماهی دارد که زبانش بریده شده است و در این مکان آرامش ندارد.
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او
زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا
هوش مصنوعی: خرد مانند یک سخنران است که قلب را خطاب می‌کند و ذهن، مانند منبری است که زبانش تیزتر از شمشیر و دهانش آرام‌تر از نیام است.
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا
هوش مصنوعی: زبانت را در دهانت پنهان نگه‌دار، چون تیغ یک سخنران فقط برای نام و مقام است و نه برای جدل و جنجال.
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای
که در ولایت قالوابلی رسی از لا
هوش مصنوعی: زبانت را در مهر و محبت نگه‌دار و در مواقع خاص آن را باز کن، زیرا در سرزمین زبان‌سحرانگیز، کلام بی‌جا نیکو نیست.
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل الا
هوش مصنوعی: دو تا اسب را به خاطر بی‌خیالی و بی‌دقتی، بر اساس شرطی که می‌گوید نباید به هیچ جا بروی مگر به خانه، آماده کرده‌اند.
مگر معاملهٔ لا اله الا الله
درم خرید رسول اللهت کند به بها
هوش مصنوعی: آیا جز این است که تنها گفتن "لا اله الا الله" می‌تواند تو را به مقامی برساند که رسول خدا (ص) تو را خریداری کند؟
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا
هوش مصنوعی: زبان کسی که به ستایش و مدح پیامبر (مصطفی) می‌پردازد، شیرین‌تر و دل‌انگیزتر از بارهای خوب سلیمان است.
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا
هوش مصنوعی: ستایش و تمجید او به دل ما نمی‌نشیند، زیرا عروس زیبایی در جلوست و جایگاهش چندان زیبا نیست.
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا
هوش مصنوعی: روزی که آغاز آفرینش بود، جلوه سپید و روشن مصطفی (ص) ظاهر شد. به خاطر مقام و فضیلت او، دنیا در پیری و کهنسالی خود به رنگ سیاه درآمده است.
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره‌ای بمانده دوتا
هوش مصنوعی: حاکمیت آسمان به مانند مادری است که در حال پرورش دین اوست، و در این مرکز جهان، به مانند گهواره‌ای که دو طرف آن باقی‌مانده، به آرامی و مراقبت به آن رسیدگی می‌کند.
دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
هوش مصنوعی: نفسش مانند خزانه‌ای است که درهایش به روی روح‌ها گشوده می‌شود و دلش توانایی رهبری و مدیریت علم نام‌ها را دارد.
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد
به فرق حاجب بارش نثار بار خدا
هوش مصنوعی: به کاتب وحی که در پیشگاه اوست دوات را بده، چرا که خرد و اندیشه در برابر او به مانند بارش رحمت خداوند نازل می‌شود.
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا
هوش مصنوعی: بهار هزاران جلوه از زیبایی دارد و در هر فصلش ویژگی‌های زیادی از سخاوت و بخشش را می‌توان دید.
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر
میان چشمهٔ خضر است ماهیی گویا
هوش مصنوعی: زبان در دهن کسی که پاک و زیبا سخن می‌گوید، مانند ماهی‌ای است که در چشمه خضر شنا می‌کند و می‌تواند نکات عمیق و دلنشینی را بیان کند.
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی
هوش مصنوعی: دو شاخ گیسوی او مانند چهار ریشه‌ای است که حیات را به هرجا که برساند، رشد و سرسبزی را به ارمغان می‌آورد.
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است
که آب و گل را آبستنی دهد ز نما
هوش مصنوعی: نه وزش باد در گیسوان او از حرارت بهار کاسته می‌شود و نه خاک و آب توانایی ایجاد زیبایی را از دست می‌دهند.
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا
هوش مصنوعی: عروس روزگار و فرمانروای دنیا به خاطر نداشتن غم و نگرانی برای مردم، از هیچ چیزی نخواست.
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی از نزدیک شدن به کسی که ممکن است به او آسیب برساند، خودداری می‌کند. او از خطراتی که ممکن است در ارتباط با این فرد وجود داشته باشد، دوری می‌کند و از مواجهه با مشکلات احتمالی پرهیز می‌کند. به عبارت دیگر، او با احتیاط عمل می‌کند و سعی دارد از بروز مشکلات جلوگیری کند.
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا
هوش مصنوعی: چهار یار او تا زمانی که به مقام رضایت نرسیدند، ساعد دین نمی‌تواند چندان امیدی به داشتن یار داشته باشد.
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزینه خانهٔ عشق است در به مهر رضا
هوش مصنوعی: خداوندا، تو از حال خاقانی آگاه باش که در قلبش گنجینه‌ای از عشق نهفته است و او منتظر لطف و محبت توست.
از آن شراب که نامش مفرح کرم است
به رحمت این جگر گرم را بساز دوا
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی خوشمزه‌ای که به نام مفرح کرم شناخته می‌شود، به کمک رحمتش، این جگر گرمم را درمان کن.
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها
هوش مصنوعی: از هر چیزی که زیبایی و جذابیت دارد و از هر کسی در دنیا که ارزشمند است، مرا خالی و تهی کن، و چون حرف الف، به تنهایی و بدون هیچ وابستگی بگذار.
قنوت من به نماز و نیاز در این است
که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا
هوش مصنوعی: دعای من در نماز و درخواست از خدا این است که ما را از شر هر آنچه که بر ما مقدر شده حفظ کند و عافیت عطا نماید.
مرا به منزل الا الذین فرود آور
فرو گشای ز من طمطراق الشعرا
هوش مصنوعی: مرا تنها به خانه کسانی برسان که در آنجا زندگی می‌کنند و از من اجازه بگیر تا سخنوری شاعران را بشنوی.
یقین من تو شناسی ز شک مختصران
که علم توست شناسای ربنا ارنا
هوش مصنوعی: شک و تردید را کنار بگذار، زیرا شناخت تو از معشوق، نشانه‌ای از علم و آگاهی‌ات است. ای خدا، به ما نشان بده!
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان
که بر زنای زن زید گشته‌اند گوا
هوش مصنوعی: مرا از بلای دست‌های زیاد رها کن، زیرا گواهانی بر زنا و خیانت زنان جمع شده‌اند.
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی
که مولع‌اند به نقش ریا و قلب ریا
هوش مصنوعی: سخن من را از دست افرادی که به فریب و تزویر علاقه‌مندند، نجات بده.
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند
به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری
هوش مصنوعی: در روز قیامت، صدای "نترس" را می‌شنوند و به آنها منتقل می‌شود که هیچ کس غیر از خداوند وجود ندارد و هیچ موجودی در آن روز نمی‌تواند به کمک آنها بیاید.
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
هوش مصنوعی: مانند کاسه‌ای که برای خوردن باز شده، دهان کسی از گرسنگی باز می‌شود. گویی که کوزه‌ای را جلو گذاشته‌ای و شکم‌اش به خاطر تشنگی می‌سوزد.
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سمای سنا
هوش مصنوعی: اگر کسی بخل و سخت‌گیری به خرج دهد، نگران نباشید زیرا او در موقعیت نادرستی قرار دارد و من در جایگاه باارزشی هستم.
گر او نشسته و من ایستاده‌ام شاید
نشسته باد زمین و ستاده باد سما
هوش مصنوعی: اگر او نشسته و من ایستاده‌ام، شاید زمین او را نشسته نگه‌داشته و آسمان مرا ایستاده حفظ کرده است.
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
هوش مصنوعی: اگر او در آرامش به سر می‌برد و من در سختی و مشقت هستم، چه جای تعجبی است که در این وضعیت، زمین برای یکی راحت باشد و آسمان برای دیگری تنگ و دشوار.
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما
هوش مصنوعی: بهتر است که سخن‌هایی را به یادگار بگذاریم که از اندیشه‌مان به یاد داریم، چرا که این یادگارها از نام‌های زیباتر و ارزشمندتر هستند.

خوانش ها

شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/08/06 20:11
میترا

معنی بیت عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها
یعنی سلامتی من را زمانی قبول کرد که مثل یک عروسی به او عمرم را به عنوان شیربها دادم
عروس عافیت : سلامتی و آرایه تشخیص دارد

1394/08/08 13:11
میترا

چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خوشه در گلو آوردن: کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه
معنی: وقتی نزدیک بود حاصل زحمات ریاضت و تزکیه نفسم به ثمر برسد از تعلقات دنیوی و برآمدن هوای نفس دوری کردم

1395/12/19 16:02
کایسا

خروس کنگره ٔ عقل : روح نفسانی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سخن موزون و موافق . (آنندراج ) (برهان قاطع)
که پوست پاره ای آید هلاک دولت آن
که مغز بیگنهان را دهد به اژدرها.
پوست پاره: علم کاوه ٔ آهنگر. آن پوست که کاوه ٔ آهنگر هنگام غدر ضحاک بر سر نیزه نهاد، بر سر فریدون داشته ، چون ضحاک را دستگیر کردند فریدون آن پوست را بجواهر مرصع گردانیدو علم خود ساخت و مبارک گرفت . و آن را اختر کاوانی و اختر کاویانی ، و درخش کاویانی ، و درفش کاوانی ، و درفش کاویانی نام کرد. (شرفنامه ٔ منیری )
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
مقرعه:تازیانه
پادشاهان گاه به اشاره ی تازیانهکسانی را مورد عطای خویش قرار می دادند.
معنی:شاهنشاه توحید، از داغگاه خرد با شیب تازیانه اش مرا می خواند تا مرا مورد التفات و اکرام خویش قرار دهد.
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی
نه کودکی، نه مقامر، ز خاک چیست ترا
که خاک اول تخته خاک محاسبان است، کودک خاک بازی می‌کند، قماربازان نقشی بر خاک می‌کشند و قمار می‌بازند. اساساً لغات و تعابیر خاصّی دارد که به نام او سکّه خورده اند.
خاکبیز. (نف مرکب ) شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد.
بیختن . بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ).
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
وجه تشابه کوکبه ی عمر و خضر این است که چون خضر که همواره در سفر است و ناشناس و بیخبر ،گاه با سرعت طی الارض عبور می کند و می گذرد.

1395/12/19 17:02
کایسا

به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
فصد:رگ زدن طبی
از دید باورهای طبی- نجومی قدما، هنگامی که جرم ماه در برج جوزا یا دوپیکر (برج سوم از بروج دوازدهگانه که برابر است با
در فصد قمر ناقصالنّور باید، » : در این باره آمده « شرح بیست باب ملاّ مظفر » خردادماه) باشد، فصد کردن را جایز نمیدانستند. در
زیرا که نقصان نور قمر باعث نقصان رطوبت ابدانست چنانکه در طبایع کواکب مذکور شده و چون چنین باشد خون صالح صرف
نشود و اگر اخراج خون بسیار مطلوب باشد زیادتی نور قمر جایز بود و ایضاً باید که قمر در برج آتشی بود چه آتش دافع رطوبتست یا
در برج هوایی بنابر مناسبت طبیعت دم غیرجوزا متعلق است به دست و حلول قمر در برج هر عضو باعث توجه رطوبت بدن باشد به
آن عضو و مقتضی تعفّن موادّ است پس با حصول رطوبات تعفّن مواد آهن به آن عضو رسانیدن مصلحت نباشد و در تاریخ روضه الصفا
مذکور است که اتابک یکی از امرای سلطان مسعود بود. بموجب فرمان متوجه آذربایجان شد و چون به زنجان رسید وقتی که قمر در
جوزا بود فصد کرد از قضا رگ دستش گسیخته شد و در همان ایام رشتة حیات او به قطع رسید و حذر باید کرد از اینکه نحسین با
قمر در طالع باشند که اگر چنین باشد موضع جراحت ناسور شود و ریم گیرد و ایضاً حذر باید کرد از وقوع نحسین در هشتم طالع و
هشتم موضع قمر که بیم خطر باشد در حجامت باید که موضع قمر و طالع بروج هوایی باشد و متصل به قمر احدالسّعدین حذر باید نمود از حلول قمر در ثور و از بودن نحسین در ثانی یا ثامن نیّرین و محمد ایّوب وقوع قمر در تحت الشعاع آفتاب نیز جایز نداشته و...
بیرجندی، 1271 : شرح بیت باب، باب بیستم) ) «
خاقانی در دو بیت این باور را بیان داشته:
( به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه پویی و ماه در جوزا. (ص 18
( ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت از غمزة چون نشترت، مه خون جوزا ریخته. (ص 521

1397/11/16 16:02
دکتر امین لو

بیت 14
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا
در مصرع دوم این بیت کلمه «ندزدند» به صورت ند زدند تایپ شده باید اصلاح گردد. ضمنا در بعضی نسخه ها به جای ندزدند ندرّند هم آمده است.

1397/11/16 19:02
دکتر امین لو

بیت 24
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا
در مصرع دوم این بیت کلمه تو اشتباه است و «و» صحیج است. به این صورت : سپید ناخنه دار و سیاه نابینا
خاقانی شب دنیا را به سیاهی (مردمک) و روز دنیا را سفیدی (صلبیه) چشم تشبیه کرده و گفته هر دو بیمارند قسمت سپیدی ناخنک دارد و قسمت سیاهی هم نابینا است.

1397/11/16 20:02
دکتر امین لو

26. به صور نیم شبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
در مصرع دوم این بیت کلمه فضا صحیح نیست و قضا صجیح است و باید اصلاح شود.
صور به معنی ندا و فریاد بلند است مانند صور اسرافیل و در اینجا مراد آه نیمه شب می باشد . ناوک هم به معنی تیر است و در اینجا ناوک کنایه از آه سحری است. مراد خاقانی از این بیت آن است که برای رهایی از این دنیای غدار با آه نیمه شب رواق فلک را بشکن و با آه سحری به مصاف (جنگ) قضا برو.

1397/11/16 20:02
دکتر امین لو

مساز عیش که نامردم است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
مقصود از کرفس در این بیت کرفس وحشی است
کرفس وحشی ؛ کرفس صحرایی . ر آن دوائی است مانند اجواین بوی آن ناخوش و تیز باشد و آن اجمود ولایتی است و از خواص آن یکی این است که کژدم گزیده اگر بخورد فی الحال بمیرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )

1397/11/16 21:02
دکتر امین لو

دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواج
دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
در مصرع اول این بیت کلمه ارواج اشتباه است و باید به صورت ارواح اصلاح گردد.
در کلمه دمش مرجع ضمیر ش حضرت محمد (ص) است یعنی حضرت پیامبر زبان می گشاید مانند این است از اشتران بازارگانان جهاز (کالای ) معنویت و روحانیت باز می کند
در مورد مصرع دوم باید بگویم در مکتبخانه های قدیم که ملا ها درس می دادند دانش آموز ارشد را خلیفه می گفتند. خلیفه به دانش آموزان مبتدی از طرف ملا درس می گفت. در این مصرع دل پیامبر را به خلیفه تشبیه کرده که از طرف ملا (کنایه از خداودند که معلم الاسماء است به شهادت آیه ای که در سوره بقره است) به انسانها علم الاسما را می آموزد. اسماه عبارتست از هزارویک اسم الهی است که خداوند با آموزش آن به آدم او را در جهان خلیفه خود کرد.

1397/11/16 21:02
دکتر امین لو

ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
در مصرع دوم این بیت کلمه دروا باید اصلاح شود چون این مورد دو کلمه است و باید بین «در» که حرف اضافه است و «وا » که به معنی سیر است فاصله باشد.

1397/11/16 22:02
محسن ، ۲

امین لو جان
اشتباه می کنی جانم
دروا به مانای سرگردان است :
دروا /darvā/
معنی
1. آویخته؛ سرنگون؛ اندروا.
2. سرگردان؛ سرگشته: ◻︎ رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته‌اند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده‌ام (خاقانی

1397/12/28 16:02
دکتر امین لو

از آقا محسن تشکر می کنم اشتباه مرا اصلاح نمودنئد در مورد دروا نظر ایشان درست است.

1398/09/18 12:12
رحیم غلامی

با سلام در دیوان قائمیات چنین آمده است:
جواب آن سخن است اینکه گفت خاقانی عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
ساز بدر حبش پردۀ عراق و بگو نبات و نی شکر از طرف جویبار وفا (ص 34)

1400/04/14 14:07
محمدعلی

که بی «زبانی» دفع زبانیه است آنجا

1403/02/10 21:05
Erfun naderi

این قصیده را همراه با شروع در تلگرام خوانده‌ام: پیوند به وبگاه بیرونی

1403/03/31 00:05
رضا ضَحاکی راحت

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا/
که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها/

یعنی زمانی عروس رستگاری مرا پذیرفت که عمرگرانمایهء خود را بعنوان شیربها به وی دادم و این عافیت با تمام شدن عمر گران بها بود

1403/03/31 00:05
رضا ضَحاکی راحت

چو کِشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه بازبریدم گلوی کام و هوا

 

زمانی که محصول و کشتزار عافیتم به نتیجه رسید و بهره‌مند شدم، گلوی هوا و هوس را هم‌چون خوشه بریدم

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت، چو دید/
که در شب امل من سپید شد پیدا/

عقل (مانند خروس سحری) وقتی دید که در شب آرزوی من سپیده آشکار شد و آرزوهای من به آخر رسیده شروع به نغمه‌سرایی نمود. 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

چو ماه سی‌شبه ناچیز شد خیال غرور/
چو روز پانزده‌ساعت کمال یافت ضیا/

 

تصورات واهی و بیهودهء من مانند ماهِ سی‌شَبه از میان رفت و نور (عرفانی) چون روز اول تابستان زیاد شد و به کمال رسید

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

مسیح‌وار پی راستی گرفت آن دل/
که باژ گونه‌رَوِی بود چون خط ترسا/

دل من که مانند خطِ مسیحیان کج‌ و معوج بود
اما مانند مسیح (ع) به دنبال راستی رفت

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

ز مرغزار سلامت، دل مراست خبر/
که هم مسیح خبر داد از مزاج گیا/

 

دل من مانند مسیح (ع) است که سلامت را می داند و باعث سلامتی دیگران می شود من به رستگاری و سعادت واقف هستم بدانگونه که حضرت مسیح برای درمان بیماران از طبیعت گیاهان آگاه بود

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت هفتم:

مرا طبیب دل اندرزگونه‌ای کرده است/
کز این سواد بترس از حوادث سودا/

 

دل من مانند طبیبی به من پند و هشدار داده است که از دنیایی در آن خیال و آرزوی های فاسد ، هوی و هوس است بیم داشته باشم

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت هشتم:

به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر/
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا/

 

در خوانِ (سفره) روزگار به ناگواری های زندگی راضی (امریست طبیعی) باش ، هر اندازه که در فکرِشیرینی زندگی (خوشی ها و لذایذ ) بوده باشی کماکان سختی و رنج های زیادی خواهی دید.

نیشتر خوردن: رگ زدن، استعاره از  تحملِ رنج و سختی 

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت نهم:

اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد/
زبون چارزبانی مکن دو حورلقا/

 

جان و خرد خود را اسیر طبایعه اربعهء (صفرا،سودا،بلغم و صفرا) نکن که از بهره مندی جان و خرد( دو حور لقا) دور شده به دوزخ (دوری از جان و خرد) گرفتار و خوار شوی

1403/03/01 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت دهم:

که پوست‌پاره‌ای آید هلاک دولت آن/
که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدرها/

 

پوست پاره ای (چرمین کهنه) که کاوه آهنگر بر افراشت باعث هلاکت حکومت ضحاک شد چون مغز بی گناهان (جوانان بی گناه) را به مارهای (کتفش) می داد (اسیر هوا و هوس شدن و از دست دادن خرد و جان).

 

1403/03/01 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت یازدهم:

 مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد /
به شِیب مِقرَعَه دعوت همی‌کند که بیا /

 

یعنی:
آن شهنشاه وحدت و یگانگی با رِشته تازیانه (آگاهی) از راهِ جدیّت در خردورزی دعوت به هدایت در توحید می کند.

 

اگر فرصتی حاصل شد بقیه اشعار را هم اندیشی می نمایم

با تشکر از سایت گنجور:

رضاضحاکی راحت. دبیر و مدرس تاریخ و ادبیات

 

 

1403/03/02 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت دوازدهم:

از این سراچۀ آوا و رنگ پی بگسل/
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا/

از دنیای پُر آواز و رنگارنگ رها شو ،رنگارنگی دنیا را به ارغوان و آواز را به ارغنون واگذار کن ،
مفهوم کلی بیت : ای انسان خردمند تو از همه دنیا بالاتری نباید اسیرِ دنیا طلبی شوی.

ارغنون= از قدیمی ترین سازهای یونان باستان

1403/03/02 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت سبزدهم:

در این رصدگه خاکی، چه خاک می‌بیزی؟!
نه کودکی، نه مقامر، ز خاک چیست تو را؟

 

 

 

چرا به دنیای خاکی خود را آلوده می کنی ؟ تو که نه کودکی و نه مقامر (قمار باز) .
حاصل این بیختن (غربال کردن) خاک چیست؟

 

 

1403/03/04 02:06
رضا ضَحاکی راحت

به دست آز مده دل، که فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا/

 

(خرد و جان) خود را به دست حرص و آز نسپار همانگونه که هیچ موقع مکیان برای فرش کردن کنشت (عبادتگاه یهودیان) پرده کعبه را

نمی دُزدند

1403/03/04 03:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت پانزدهم:

 به بوی نَفس مکَن جان، که بهر گردن خوک
کسی نبرَّد زنجیر مسجدالاقصا /

 

به امیدِ هوی و هوس (نفس اماره) تلاش و کوشش فراوان و بی فایده و بیهوده نکن(جان مَکن) همچنان که هیچ کس زنجیر مقدس مسجدالاقصی را جهت بستن خوک (موجود بی ارزش) نمی بُرد

 

1403/03/07 00:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت شانزدهم:

ببین که کوکبۀ عمر خضروار گذشت/
تو بازمانده به چو موسی به تیه خوف و رجا

 

روزگار جوانی و جاه و جلال عمر گذشت،مانند خضر که از موسی(ع) جدا شد.

اما تو هنوز مانند موسی (ع) در این دنیا با ترس و امید(سرگردان) مانده ای

 

1403/03/07 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت هفدهم:

پریر نوبت حج بود و، مهد خواجه هنوز/
از آن سوی عرفات است چشم بر فردا/

پریر (دو روز) است که حاجیان اعمال حج را به پایان رسانده اند اما تو هنوز در آرامش و بی خیالی آرمیده ای تا برای انجام عرفات حرکت کنی ! (به بیان دیگر ، فرصت و زمانی باقی نمانده است)

 

1403/03/07 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت هیجدهم :

به چاهِ جاه چه افتی و عمر در نقصان؟!
به قصدِ فَصد چه پویی و ماه در جوزا

یعنی: شایسته نیست عمری از تو گذشته ، مغرور و فریب بخوری همانگونه که رگ زدن در برج جوزا روا نیست.

 

 

بیت نوردهم

برفت روز و، تو چون طفل، خرّمی، آری!
نشاط طفل، نماز دگر بود عَذرا

 

روز (زندگی )به اتمام رسیده اما کودکان که هنگام غروب به بازی و نشاط ( در کوچه) مشغول می شوند و از پایان روز اطلاع ندارند تو نیز مانند آنان سرگرم زندگی دنیوی هستی

 

 

1403/03/07 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت بیستم:

چو عمر دادی، دنیا بده که خوش نبود/

به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا/

 

این بیت را مرحوم دهخدا این چنین آورده👇

چو عمر دادی، دنیا بده، که خوش نبود/
به صد خزینه تبذر، به دانگی استقصا/

 

 

وقتی که عمرِ خود را که بسان صد خزینه تلف کردی حال اینکه دنیا هم که به اندازه یک دانگ (از شش دانگ) نمی ارزد بده.

(به عبارت دیگر، به سخت گیری در محاسبه نمی ارزد) 

تبذر = بر باد دادن

تبذل = عدم حفاظت

 

1403/03/09 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت بیست و یکم:

دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون/
پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها /

 

شب و روزِ (یا روزگار) نیرنگ باز و رنگارنگ عمر تو که همچون حریر و پرنیان است را از بین می برد و طراوت و شادابی از تو می گیرد