گنجور

شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور
چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژ گونه روی بود چون خط ترسا
ز مرغزار سلامت دل مراست خبر
که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا
مرا طبیب دل اندرز گونه‌ای کرده است
کز این سواد بترس از حوادث سودا
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد
زبون چارزبانی مکن دو حور لقا
که پوست پاره‌ای آمد هلاک دولت آن
که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدرها
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
از این سراچهٔ آوا و رنگ دل بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندُزدند مکّیان دیبا
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک
کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آن سوی عرفات است چشم بر فردا
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری
نشاط طفل نماز دگر بود عذرا
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود
به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها
دو چشمه‌اند یکی قیر و دیگری سیماب
شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
تو غرق چشمهٔ سیماب و قیر و پنداری
که گرد چشمهٔ حیوان و کوثری به چرا
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت
چهار میخ کند زیر خیمهٔ خضرا
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک
به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهرهٔ زرین و حقهٔ مینا
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بی‌دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
ز خشک سال حوادث امید امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف هوا
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت
چه روز باشه و صید است و دشت پر نکبا
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
مساز عیش که نامردم است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
ز روزگار وفا هم به روزگار آید
که حصرم از پس شش ماه می‌شود صهبا
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم
کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا
که از زکات ستانان زکات خواست عطا
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا
چو خوشه چند شوی صد زبان نمی‌خواهی
که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان
چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او
زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای
که در ولایت قالوابلی رسی از لا
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل الا
مگر معاملهٔ لا اله الا الله
درم خرید رسول اللهت کند به بها
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره‌ای بمانده دوتا
دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد
به فرق حاجب بارش نثار بار خدا
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر
میان چشمهٔ خضر است ماهیی گویا
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است
که آب و گل را آبستنی دهد ز نما
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزینه خانهٔ عشق است در به مهر رضا
از آن شراب که نامش مفرح کرم است
به رحمت این جگر گرم را بساز دوا
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها
قنوت من به نماز و نیاز در این است
که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا
مرا به منزل الا الذین فرود آور
فرو گشای ز من طمطراق الشعرا
یقین من تو شناسی ز شک مختصران
که علم توست شناسای ربنا ارنا
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان
که بر زنای زن زید گشته‌اند گوا
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی
که مولع‌اند به نقش ریا و قلب ریا
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند
به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب
چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سمای سنا
گر او نشسته و من ایستاده‌ام شاید
نشسته باد زمین و ستاده باد سما
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

1394/08/06 20:11
میترا

معنی بیت عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها
یعنی سلامتی من را زمانی قبول کرد که مثل یک عروسی به او عمرم را به عنوان شیربها دادم
عروس عافیت : سلامتی و آرایه تشخیص دارد

1394/08/08 13:11
میترا

چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خوشه در گلو آوردن: کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه
معنی: وقتی نزدیک بود حاصل زحمات ریاضت و تزکیه نفسم به ثمر برسد از تعلقات دنیوی و برآمدن هوای نفس دوری کردم

1395/12/19 16:02
کایسا

خروس کنگره ٔ عقل : روح نفسانی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سخن موزون و موافق . (آنندراج ) (برهان قاطع)
که پوست پاره ای آید هلاک دولت آن
که مغز بیگنهان را دهد به اژدرها.
پوست پاره: علم کاوه ٔ آهنگر. آن پوست که کاوه ٔ آهنگر هنگام غدر ضحاک بر سر نیزه نهاد، بر سر فریدون داشته ، چون ضحاک را دستگیر کردند فریدون آن پوست را بجواهر مرصع گردانیدو علم خود ساخت و مبارک گرفت . و آن را اختر کاوانی و اختر کاویانی ، و درخش کاویانی ، و درفش کاوانی ، و درفش کاویانی نام کرد. (شرفنامه ٔ منیری )
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد
به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
مقرعه:تازیانه
پادشاهان گاه به اشاره ی تازیانهکسانی را مورد عطای خویش قرار می دادند.
معنی:شاهنشاه توحید، از داغگاه خرد با شیب تازیانه اش مرا می خواند تا مرا مورد التفات و اکرام خویش قرار دهد.
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی
نه کودکی، نه مقامر، ز خاک چیست ترا
که خاک اول تخته خاک محاسبان است، کودک خاک بازی می‌کند، قماربازان نقشی بر خاک می‌کشند و قمار می‌بازند. اساساً لغات و تعابیر خاصّی دارد که به نام او سکّه خورده اند.
خاکبیز. (نف مرکب ) شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد.
بیختن . بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ).
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
وجه تشابه کوکبه ی عمر و خضر این است که چون خضر که همواره در سفر است و ناشناس و بیخبر ،گاه با سرعت طی الارض عبور می کند و می گذرد.

1395/12/19 17:02
کایسا

به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان
به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
فصد:رگ زدن طبی
از دید باورهای طبی- نجومی قدما، هنگامی که جرم ماه در برج جوزا یا دوپیکر (برج سوم از بروج دوازدهگانه که برابر است با
در فصد قمر ناقصالنّور باید، » : در این باره آمده « شرح بیست باب ملاّ مظفر » خردادماه) باشد، فصد کردن را جایز نمیدانستند. در
زیرا که نقصان نور قمر باعث نقصان رطوبت ابدانست چنانکه در طبایع کواکب مذکور شده و چون چنین باشد خون صالح صرف
نشود و اگر اخراج خون بسیار مطلوب باشد زیادتی نور قمر جایز بود و ایضاً باید که قمر در برج آتشی بود چه آتش دافع رطوبتست یا
در برج هوایی بنابر مناسبت طبیعت دم غیرجوزا متعلق است به دست و حلول قمر در برج هر عضو باعث توجه رطوبت بدن باشد به
آن عضو و مقتضی تعفّن موادّ است پس با حصول رطوبات تعفّن مواد آهن به آن عضو رسانیدن مصلحت نباشد و در تاریخ روضه الصفا
مذکور است که اتابک یکی از امرای سلطان مسعود بود. بموجب فرمان متوجه آذربایجان شد و چون به زنجان رسید وقتی که قمر در
جوزا بود فصد کرد از قضا رگ دستش گسیخته شد و در همان ایام رشتة حیات او به قطع رسید و حذر باید کرد از اینکه نحسین با
قمر در طالع باشند که اگر چنین باشد موضع جراحت ناسور شود و ریم گیرد و ایضاً حذر باید کرد از وقوع نحسین در هشتم طالع و
هشتم موضع قمر که بیم خطر باشد در حجامت باید که موضع قمر و طالع بروج هوایی باشد و متصل به قمر احدالسّعدین حذر باید نمود از حلول قمر در ثور و از بودن نحسین در ثانی یا ثامن نیّرین و محمد ایّوب وقوع قمر در تحت الشعاع آفتاب نیز جایز نداشته و...
بیرجندی، 1271 : شرح بیت باب، باب بیستم) ) «
خاقانی در دو بیت این باور را بیان داشته:
( به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه پویی و ماه در جوزا. (ص 18
( ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت از غمزة چون نشترت، مه خون جوزا ریخته. (ص 521

1397/11/16 16:02
دکتر امین لو

بیت 14
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا
در مصرع دوم این بیت کلمه «ندزدند» به صورت ند زدند تایپ شده باید اصلاح گردد. ضمنا در بعضی نسخه ها به جای ندزدند ندرّند هم آمده است.

1397/11/16 19:02
دکتر امین لو

بیت 24
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا
در مصرع دوم این بیت کلمه تو اشتباه است و «و» صحیج است. به این صورت : سپید ناخنه دار و سیاه نابینا
خاقانی شب دنیا را به سیاهی (مردمک) و روز دنیا را سفیدی (صلبیه) چشم تشبیه کرده و گفته هر دو بیمارند قسمت سپیدی ناخنک دارد و قسمت سیاهی هم نابینا است.

1397/11/16 20:02
دکتر امین لو

26. به صور نیم شبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
در مصرع دوم این بیت کلمه فضا صحیح نیست و قضا صجیح است و باید اصلاح شود.
صور به معنی ندا و فریاد بلند است مانند صور اسرافیل و در اینجا مراد آه نیمه شب می باشد . ناوک هم به معنی تیر است و در اینجا ناوک کنایه از آه سحری است. مراد خاقانی از این بیت آن است که برای رهایی از این دنیای غدار با آه نیمه شب رواق فلک را بشکن و با آه سحری به مصاف (جنگ) قضا برو.

1397/11/16 20:02
دکتر امین لو

مساز عیش که نامردم است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
مقصود از کرفس در این بیت کرفس وحشی است
کرفس وحشی ؛ کرفس صحرایی . ر آن دوائی است مانند اجواین بوی آن ناخوش و تیز باشد و آن اجمود ولایتی است و از خواص آن یکی این است که کژدم گزیده اگر بخورد فی الحال بمیرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )

1397/11/16 21:02
دکتر امین لو

دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواج
دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
در مصرع اول این بیت کلمه ارواج اشتباه است و باید به صورت ارواح اصلاح گردد.
در کلمه دمش مرجع ضمیر ش حضرت محمد (ص) است یعنی حضرت پیامبر زبان می گشاید مانند این است از اشتران بازارگانان جهاز (کالای ) معنویت و روحانیت باز می کند
در مورد مصرع دوم باید بگویم در مکتبخانه های قدیم که ملا ها درس می دادند دانش آموز ارشد را خلیفه می گفتند. خلیفه به دانش آموزان مبتدی از طرف ملا درس می گفت. در این مصرع دل پیامبر را به خلیفه تشبیه کرده که از طرف ملا (کنایه از خداودند که معلم الاسماء است به شهادت آیه ای که در سوره بقره است) به انسانها علم الاسما را می آموزد. اسماه عبارتست از هزارویک اسم الهی است که خداوند با آموزش آن به آدم او را در جهان خلیفه خود کرد.

1397/11/16 21:02
دکتر امین لو

ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
در مصرع دوم این بیت کلمه دروا باید اصلاح شود چون این مورد دو کلمه است و باید بین «در» که حرف اضافه است و «وا » که به معنی سیر است فاصله باشد.

1397/11/16 22:02
محسن ، ۲

امین لو جان
اشتباه می کنی جانم
دروا به مانای سرگردان است :
دروا /darvā/
معنی
1. آویخته؛ سرنگون؛ اندروا.
2. سرگردان؛ سرگشته: ◻︎ رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته‌اند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده‌ام (خاقانی

1397/12/28 16:02
دکتر امین لو

از آقا محسن تشکر می کنم اشتباه مرا اصلاح نمودنئد در مورد دروا نظر ایشان درست است.

1398/09/18 12:12
رحیم غلامی

با سلام در دیوان قائمیات چنین آمده است:
جواب آن سخن است اینکه گفت خاقانی عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
ساز بدر حبش پردۀ عراق و بگو نبات و نی شکر از طرف جویبار وفا (ص 34)

1400/04/14 14:07
محمدعلی

که بی «زبانی» دفع زبانیه است آنجا

1403/02/10 21:05
Erfun naderi

این قصیده را همراه با شروع در تلگرام خوانده‌ام: پیوند به وبگاه بیرونی

1403/03/31 00:05
رضا ضَحاکی راحت

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا/
که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها/

یعنی زمانی عروس رستگاری مرا پذیرفت که عمرگرانمایهء خود را بعنوان شیربها به وی دادم و این عافیت با تمام شدن عمر گران بها بود

1403/03/31 00:05
رضا ضَحاکی راحت

چو کِشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه بازبریدم گلوی کام و هوا

 

زمانی که محصول و کشتزار عافیتم به نتیجه رسید و بهره‌مند شدم، گلوی هوا و هوس را هم‌چون خوشه بریدم

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت، چو دید/
که در شب امل من سپید شد پیدا/

عقل (مانند خروس سحری) وقتی دید که در شب آرزوی من سپیده آشکار شد و آرزوهای من به آخر رسیده شروع به نغمه‌سرایی نمود. 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

چو ماه سی‌شبه ناچیز شد خیال غرور/
چو روز پانزده‌ساعت کمال یافت ضیا/

 

تصورات واهی و بیهودهء من مانند ماهِ سی‌شَبه از میان رفت و نور (عرفانی) چون روز اول تابستان زیاد شد و به کمال رسید

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

مسیح‌وار پی راستی گرفت آن دل/
که باژ گونه‌رَوِی بود چون خط ترسا/

دل من که مانند خطِ مسیحیان کج‌ و معوج بود
اما مانند مسیح (ع) به دنبال راستی رفت

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

ز مرغزار سلامت، دل مراست خبر/
که هم مسیح خبر داد از مزاج گیا/

 

دل من مانند مسیح (ع) است که سلامت را می داند و باعث سلامتی دیگران می شود من به رستگاری و سعادت واقف هستم بدانگونه که حضرت مسیح برای درمان بیماران از طبیعت گیاهان آگاه بود

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت هفتم:

مرا طبیب دل اندرزگونه‌ای کرده است/
کز این سواد بترس از حوادث سودا/

 

دل من مانند طبیبی به من پند و هشدار داده است که از دنیایی در آن خیال و آرزوی های فاسد ، هوی و هوس است بیم داشته باشم

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت هشتم:

به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر/
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا/

 

در خوانِ (سفره) روزگار به ناگواری های زندگی راضی (امریست طبیعی) باش ، هر اندازه که در فکرِشیرینی زندگی (خوشی ها و لذایذ ) بوده باشی کماکان سختی و رنج های زیادی خواهی دید.

نیشتر خوردن: رگ زدن، استعاره از  تحملِ رنج و سختی 

 

1403/03/31 01:05
رضا ضَحاکی راحت

بیت نهم:

اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد/
زبون چارزبانی مکن دو حورلقا/

 

جان و خرد خود را اسیر طبایعه اربعهء (صفرا،سودا،بلغم و صفرا) نکن که از بهره مندی جان و خرد( دو حور لقا) دور شده به دوزخ (دوری از جان و خرد) گرفتار و خوار شوی

1403/03/01 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت دهم:

که پوست‌پاره‌ای آید هلاک دولت آن/
که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدرها/

 

پوست پاره ای (چرمین کهنه) که کاوه آهنگر بر افراشت باعث هلاکت حکومت ضحاک شد چون مغز بی گناهان (جوانان بی گناه) را به مارهای (کتفش) می داد (اسیر هوا و هوس شدن و از دست دادن خرد و جان).

 

1403/03/01 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت یازدهم:

 مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد /
به شِیب مِقرَعَه دعوت همی‌کند که بیا /

 

یعنی:
آن شهنشاه وحدت و یگانگی با رِشته تازیانه (آگاهی) از راهِ جدیّت در خردورزی دعوت به هدایت در توحید می کند.

 

اگر فرصتی حاصل شد بقیه اشعار را هم اندیشی می نمایم

با تشکر از سایت گنجور:

رضاضحاکی راحت. دبیر و مدرس تاریخ و ادبیات

 

 

1403/03/02 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت دوازدهم:

از این سراچۀ آوا و رنگ پی بگسل/
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا/

از دنیای پُر آواز و رنگارنگ رها شو ،رنگارنگی دنیا را به ارغوان و آواز را به ارغنون واگذار کن ،
مفهوم کلی بیت : ای انسان خردمند تو از همه دنیا بالاتری نباید اسیرِ دنیا طلبی شوی.

ارغنون= از قدیمی ترین سازهای یونان باستان

1403/03/02 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت سبزدهم:

در این رصدگه خاکی، چه خاک می‌بیزی؟!
نه کودکی، نه مقامر، ز خاک چیست تو را؟

 

 

 

چرا به دنیای خاکی خود را آلوده می کنی ؟ تو که نه کودکی و نه مقامر (قمار باز) .
حاصل این بیختن (غربال کردن) خاک چیست؟

 

 

1403/03/04 02:06
رضا ضَحاکی راحت

به دست آز مده دل، که فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا/

 

(خرد و جان) خود را به دست حرص و آز نسپار همانگونه که هیچ موقع مکیان برای فرش کردن کنشت (عبادتگاه یهودیان) پرده کعبه را

نمی دُزدند

1403/03/04 03:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت پانزدهم:

 به بوی نَفس مکَن جان، که بهر گردن خوک
کسی نبرَّد زنجیر مسجدالاقصا /

 

به امیدِ هوی و هوس (نفس اماره) تلاش و کوشش فراوان و بی فایده و بیهوده نکن(جان مَکن) همچنان که هیچ کس زنجیر مقدس مسجدالاقصی را جهت بستن خوک (موجود بی ارزش) نمی بُرد

 

1403/03/07 00:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت شانزدهم:

ببین که کوکبۀ عمر خضروار گذشت/
تو بازمانده به چو موسی به تیه خوف و رجا

 

روزگار جوانی و جاه و جلال عمر گذشت،مانند خضر که از موسی(ع) جدا شد.

اما تو هنوز مانند موسی (ع) در این دنیا با ترس و امید(سرگردان) مانده ای

 

1403/03/07 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت هفدهم:

پریر نوبت حج بود و، مهد خواجه هنوز/
از آن سوی عرفات است چشم بر فردا/

پریر (دو روز) است که حاجیان اعمال حج را به پایان رسانده اند اما تو هنوز در آرامش و بی خیالی آرمیده ای تا برای انجام عرفات حرکت کنی ! (به بیان دیگر ، فرصت و زمانی باقی نمانده است)

 

1403/03/07 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت هیجدهم :

به چاهِ جاه چه افتی و عمر در نقصان؟!
به قصدِ فَصد چه پویی و ماه در جوزا

یعنی: شایسته نیست عمری از تو گذشته ، مغرور و فریب بخوری همانگونه که رگ زدن در برج جوزا روا نیست.

 

 

بیت نوردهم

برفت روز و، تو چون طفل، خرّمی، آری!
نشاط طفل، نماز دگر بود عَذرا

 

روز (زندگی )به اتمام رسیده اما کودکان که هنگام غروب به بازی و نشاط ( در کوچه) مشغول می شوند و از پایان روز اطلاع ندارند تو نیز مانند آنان سرگرم زندگی دنیوی هستی

 

 

1403/03/07 02:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت بیستم:

چو عمر دادی، دنیا بده که خوش نبود/

به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا/

 

این بیت را مرحوم دهخدا این چنین آورده👇

چو عمر دادی، دنیا بده، که خوش نبود/
به صد خزینه تبذر، به دانگی استقصا/

 

 

وقتی که عمرِ خود را که بسان صد خزینه تلف کردی حال اینکه دنیا هم که به اندازه یک دانگ (از شش دانگ) نمی ارزد بده.

(به عبارت دیگر، به سخت گیری در محاسبه نمی ارزد) 

تبذر = بر باد دادن

تبذل = عدم حفاظت

 

1403/03/09 01:06
رضا ضَحاکی راحت

بیت بیست و یکم:

دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون/
پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها /

 

شب و روزِ (یا روزگار) نیرنگ باز و رنگارنگ عمر تو که همچون حریر و پرنیان است را از بین می برد و طراوت و شادابی از تو می گیرد