شمارهٔ ۱۷۵ - در مرثیهٔ قدوة الحکماء کافیالدین عم خویش
خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن
مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن
روی در دیوار عزلت کن، در هم دم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن
تا درون چار طاق خیمهٔ پیروزهای
طبع را بیچار میخ غم نخواهی یافتن
پای در دامان غم کش کز طراز بیغمی
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن
با جراحت چون بهایم ساز در بیمرهمی
کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن
نیک عهدی در زمین شد جامهٔ جان چاک زن
کز فلک زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن
از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ
رنگ خود بگذار، بویی هم نخواهی یافتن
هر زمان از هاتفی آواز میآید تو را
کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن
قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک
تا دم صورش سپیدهدم نخواهی یافتن
تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک
آن زر اندر بوتهٔ عالم نخواهی یافتن
تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل
طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن
خشکسال آرزو را فتح باب از دیده ساز
کان گلستان را ازین به نم نخواهی یافتن
حلقهٔ تنگ است درگاه جهان را لاجرم
تا در اویی قامتت بیخم نخواهی یافتن
جان نالان را به داروخانهٔ گردون مبر
کز کفش جان داروی بیسم نخواهی یافتن
عافیت زان عالم است اینجا مجوی از بهر آنک
نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن
های خاقانی، بنای عمر بر یخ کردهاند
زو فقع مگشای چون محکم نخواهی یافتن
دهر گو در خون نشین و چرخ گو در خاک شو
چون ازین و آن وجود عم نخواهی یافتن
فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم
جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن
دفتر حکمت بر آتش نه که او چون باد شد
جام را بر سنگ زن چو جم نخواهی یافتن
رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنک
هفت خوان عقل را رستم نخواهی یافتن
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن
صد هزاران خاتم ار خواهی توانی یافت لیک
نقش جم بر هیچیک خاتم نخواهی یافتن
چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن
سوخت کیوان از دریغ او چنان کورا دگر
بر نگار این کهن طارم نخواهی یافتن
مشتری از بس کز این غم ریخت خون اندر کنار
مصحفش را جز به خون معجم نخواهی یافتن
از دریغ آنکه روح و جسم او از هم گسست
چار ارکان را دگر باهم نخواهی یافتن
شمارهٔ ۱۷۴ - در تجرید و عزلت و قناعت و بیطمعی و شکایت از روزگار: ناگذران دل است نوبت غم داشتنشمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم: صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن
مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ نشانی از خوشی و شادمانی نمییابی و هیچ انسانی با ویژگیهای نیک و باارزش پیدا نخواهی کرد.
روی در دیوار عزلت کن، در هم دم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: بهتر است در تنهایی خود به دیواری نگاه کنی و با کسی صحبت نکنی، چون در این خانه غم، هرگز نمیتوانی همدمی پیدا کنی.
تا درون چار طاق خیمهٔ پیروزهای
طبع را بیچار میخ غم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل خیمهای پیروزمندانه وجود داری، هیچگاه با درد و غم مواجه نخواهی شد.
پای در دامان غم کش کز طراز بیغمی
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: اگر در غم و اندوه خود قرار بگیری، هرگز نمیتوانی به آرامش و خوشحالی دست یابی و هیچ کسی نمیتواند به تو کمک کند تا از این وضعیت خارج شوی.
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: با ناراحتی و درد خود را در دل نگهدار، چون کسی را نخواهی یافت که بتوانی با او از این مسائل صحبت کنی و این دردها را در میان بگذاری.
با جراحت چون بهایم ساز در بیمرهمی
کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: با وجود زخمها و دردهایم، مانند یک حیوان زحمتکش کنار میآیم، زیرا در این دنیا که پر از بیتفاوتی است، مرهمی برای دردهایم پیدا نخواهم کرد.
نیک عهدی در زمین شد جامهٔ جان چاک زن
کز فلک زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: در این دنیا، نیازی به سوگواری عمیق نیست، زیرا هیچ چیز سختتر از آنچه از آسمان میرسد، وجود ندارد. با دل نیک و ارادهای قوی، میتوان از این چالشها عبور کرد و به زندگی ادامه داد.
از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ
رنگ خود بگذار، بویی هم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: اگر به وفا در دنیای عشق و زندگی امیدی نداری، بهتر است که به خود رنگ و بویی بدهی، چون در نهایت چیزی پیدا نخواهی کرد.
هر زمان از هاتفی آواز میآید تو را
کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: هر زمان صدایی از یک ندا به گوش میرسد، باید بدانی که در این مرکز وجودت، دل شاداب و خوشحال را نخواهی یافت.
قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک
تا دم صورش سپیدهدم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: تا زمانی که در عالم شب و ترس قرار داری، نمیتوانی روشنی و روز را ببینی و احساس کنی، مانند کوهی که تا زمانی که به قلهاش نرسی، به آسمان روشنی نخواهی رسید.
تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک
آن زر اندر بوتهٔ عالم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: برای دستیابی به مقام و قدرت، باید به دنبال سلامت و خوشبختی باشی، اما باید بدانی که این خوشبختی را نمیتوان در دنیای مادی و فانی پیدا کرد.
تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل
طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: برای اینکه همچون هدهد به مقام و مقامتی دست یابی، باید همانند طوطی بر دل خود تاجگذاری کنی و در این مسیر هرگز طوق آتشین کمبودی نخواهی داشت.
خشکسال آرزو را فتح باب از دیده ساز
کان گلستان را ازین به نم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: آرزوهای خشک و بیثمر را کنار بگذار و از خودت شروع کن، چون از این به بعد دیگر نمیتوانی زیباییها و لطافتهای زندگی را پیدا کنی.
حلقهٔ تنگ است درگاه جهان را لاجرم
تا در اویی قامتت بیخم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: جهان به گونهای است که برای ورود به آن، باید به خوبی آماده باشی؛ بنابراین، نمیتوانی با قامت راست و بدون خمیدگی وارد آن شوی.
جان نالان را به داروخانهٔ گردون مبر
کز کفش جان داروی بیسم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: جانی که در درد و رنج است را به داروخانهٔ آسمان مبر، زیرا از دست او دارویی بدون سم نخواهی یافت.
عافیت زان عالم است اینجا مجوی از بهر آنک
نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: سلامتی و آرامش از عالم بالاست، پس اینجا آن را جستجو نکن. چرا که نمیتوانی مانند دانهای شیرین، عسل را از زنبور که به میخوارگی و حجامت مشغول است، به دست آوری.
های خاقانی، بنای عمر بر یخ کردهاند
زو فقع مگشای چون محکم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: ای خاقانی، زندگی بر اساس چیزهایی ناپایدار و گذرا بنیاد شده است، از این رو، به دنبال چیزهای محکم و استوار نباش؛ چرا که نخواهی یافت.
دهر گو در خون نشین و چرخ گو در خاک شو
چون ازین و آن وجود عم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: دنیا را در حالتی غمانگیز ببین و آسمان را در خاک فرود آوری، زیرا از این دنیا و آن دنیا چیزی از وجود مادری نخواهی یافت.
فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم
جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که بزرگترین و والاترین فیلسوف، به عنوان نگهبان و راهنمای بشریت، به قدری بزرگ و مهم است که در ذهنهای ما نمیتوانیم جایی برای او جز در بزرگترین و باعظمتترین مکانها تصور کنیم.
دفتر حکمت بر آتش نه که او چون باد شد
جام را بر سنگ زن چو جم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: نگذار که wisdom و تجربههایت زیر فشار و خشم نابود شود، چرا که مانند نسیم میگذرد. اگر ارادهات قوی باشد، مانند جم، میتوانی بر سختیها غلبه کنی و چیزی ارزشمند بیافرینی.
رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنک
هفت خوان عقل را رستم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: پس از دانش و آگاهی پیروی کن و آن را دنبال کن، چرا که مانند رستم، بدون دومین آگاهی و تفکر عمیق نمیتوانی به قلههای عقل و هوش دست یابی.
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: چرخ زندگی و دانش آن کودک به مکتب وابسته است، و او هر چند بزرگ و با تجربه است، اما از میان بزرگان نمیتوانی کسی را با چنین عظمت و مقام پیدا کنی.
صد هزاران خاتم ار خواهی توانی یافت لیک
نقش جم بر هیچیک خاتم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی صد هزاران خاتم پیدا کنی، اما هیچیک از آنها نمیتواند نقشی مانند نقش جم داشته باشد.
چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: چشم ما پر از اشک و حسرت است و جگرمان از درد و اندوه به شدت میسوزد، به طوری که دیگر هیچ نشانهای از زندگی و شادابی در ما نخواهی یافت.
سوخت کیوان از دریغ او چنان کورا دگر
بر نگار این کهن طارم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: کیوان به شدت از حسرت او میسوزد، به گونهای که دیگر نمیتوانی تصویری از این زیبایی قدیمی پیدا کنی.
مشتری از بس کز این غم ریخت خون اندر کنار
مصحفش را جز به خون معجم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: مشتری به خاطر این غم به شدت غمگین شده و خونش بر روی مصحف ریخته است. جز به خون مصاحف دیگر، چیزی نمیتوان پیدا کرد.
از دریغ آنکه روح و جسم او از هم گسست
چار ارکان را دگر باهم نخواهی یافتن
هوش مصنوعی: آه از اینکه روح و جسم او از هم جدا شدند، دیگر نمیتوانی چهار عنصر را با هم در یک جا پیدا کنی.