شمارهٔ ۵۷ - درسوگ همسر خود
فلک جمعیتم بر هم زند، خواهد پریشانم
نمی داند من از زلف بتی آشفته سامانم
پری زادی که با خود رام کردم با هزار افسون
هنوزش سیر نادیدم که شد از دیده پنهانم
عجب شمع فروزانی اجل خاموش کرد از من
که تاریک است بی نور جمال او شبستانم
خرامان گلبنی از من ز پا افکند دست دی
که با شمشاد قدش رشک بستان بود ایوانم
ز روبه به بازی این گردون غزالم را ربود آخر
بخوابم کرد چون خرگوش اگر چه شیر غژمانم
تبه بادا، دل گردون، که سامانم بزد بر هم
سیه بادا، رخ انجم، که ویران کرد بنیانم
گمانم بود کاین گردون به من دارد سر یاری
ندانستم که او آخر کند با خاک یکسانم
به یغما رفت آن گوهر، که می پوشیدم از مردم
دریغا زآن همه کوشش که افزون کرد حرمانم
بهاران روید از گلشن هزاران سنبل و سوسن
نهان در خاک دارد تن، چرا آن شاخ ریحانم
مگو پاداش هر دادن ستادن نیست در گیتی،
خزان یک گل گرفت از من، گلستان کرد دامانم
گلی، کو را بپروردم به آب چشم و خون دل
بنفشه وار از هجرش کنون سر در گریبانم
مرا با صحبت آن مه دلی خوش بود و کامی خوش
دریغا کز بساط او، به دور افکند دورانم
چو یاد لعل او آرم که از تب کهربایی شد
به یاد آن عقیق لب، چکد از دیده مرجانم
به هر شاخی که در گلشن پرافشان طایری بینم
به یاد آرم از آن مرغی که بسمل شد به بستانم
اگر بر تربتش گریم مکن منعم که حق دارم
گلستانی است بی آب و من آنجا ابر نیسانم
مرا در فرقت آن مه، مکن تشنیع ای ناصح
تو در ساحل مکان داری، من اندر موج طوفانم
تو بر سنجاب می غلطی چه دانی حال مسکینان
مرا پهلو بفرساید که عریان در مغیلانم
تماشایی چه غم دارد که گلشن را رسد آفت
غم گل من خورم زیرا که یک عمریش دهقانم
برآن عهدم که بعد از وی نگیرم یار در عالم
چو گل برخاست از گلشن به جایش خار ننشانم
الا ای باد شبگیری به آن محمل نشین برگو
تو رفتی و منت از پی همی افتان و خیزانم
گذارت گر فتد آنجا پیام از من ببر او را
که ای مه حجله را آرا، که بر وصل تو مهمانم
ز هجرت ای سهی قامت رود از دیده جوی خون
به یادت ای کمان ابرو، خلد در سینه پیکانم
الا ای همدم دیرین که از خشت بود بالین
نظر بگشای و بر من بین که خون پالاست مژگانم
رخ از من زود بنهفتی میان خاک چون خفتی
نه آخر بارها گفتی، که من صبر از تو نتوانم
نمودی جای در محمل، نهادی بار غم بر دل
جرس آسا به هر منزل، منت از پی در افغانم
ز کویم رخت بربستی، مگر از یاریم خستی
چه دیدی کز برم جستی، شکستی عهد و پیمانم
تو خوش رفتی و آسودی مرا از غم بفرسودی
ز رفتن گر تو خشنودی، من از ماندن پشیمانم
شمارهٔ ۵۶ - دولت بیدار: افتاد چتر دولت بیدار بر سرمشمارهٔ ۵۸ - در کوی عشق: تا عشق را قدم بسر کو نهاده ایم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فلک جمعیتم بر هم زند، خواهد پریشانم
نمی داند من از زلف بتی آشفته سامانم
هوش مصنوعی: دنیا هرچقدر هم که بخواهد بر من فشار بیاورد و مرا در هم بریزد، نمیداند که من از عشق و زیبایی زلفهای معشوق چطور به آرامش میرسم و سامان میگیرم.
پری زادی که با خود رام کردم با هزار افسون
هنوزش سیر نادیدم که شد از دیده پنهانم
هوش مصنوعی: دختر زیبایی را که با هزاران فریب و ناز و نوازش در کنار خود نگه داشتم، هنوز نتوانستهام به طور کامل از او سیر شوم، چرا که ناگهان از نظرم ناپدید شد.
عجب شمع فروزانی اجل خاموش کرد از من
که تاریک است بی نور جمال او شبستانم
هوش مصنوعی: عجب که مرگ با خاموشیاش نور زندگیم را از من گرفت، و اکنون به خاطر نبودن زیبایی او، زندگیام مانند شب تاریک و بینور شده است.
خرامان گلبنی از من ز پا افکند دست دی
که با شمشاد قدش رشک بستان بود ایوانم
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا با گامهای دلنشینش، مرا در دام خود انداخت. او با قد خوشفرم و لاغرش، به قدری جذاب است که باعث حسادت من به باغ زیبایم شده است.
ز روبه به بازی این گردون غزالم را ربود آخر
بخوابم کرد چون خرگوش اگر چه شیر غژمانم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که زندگی گاهی مانند بازیای است که فرد را از خواب و آرامش دور میکند. شاعر حس میکند که این چرخش روزگار او را به خواب میبرد، مانند خرگوشی که به خواب رفته است، هر چند که او از نظر روحی قوی و با اراده است، شبیه به شیری که در دل دارد. در نهایت، این بیت اشاره به ناپایداری و نوسانهای زندگی دارد که میتواند حتی قویترین افراد را هم تحت تأثیر قرار دهد.
تبه بادا، دل گردون، که سامانم بزد بر هم
سیه بادا، رخ انجم، که ویران کرد بنیانم
هوش مصنوعی: هرچند که وجود آسمان و سرنوشت برای من دردسرساز شده، اما این دل من در سختیِ زندگی و کجرویها از هم پاشیده شده است. نورِ صورت ماه نیز تأثیر بدی بر حال من گذاشته و اساس وجودم را خراب کرده است.
گمانم بود کاین گردون به من دارد سر یاری
ندانستم که او آخر کند با خاک یکسانم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این دنیا (گردون) با من به خوبی رفتار کرده است، اما نمیدانستم که در نهایت مرا به کلی از بین خواهد برد و مانند خاک خواهد کرد.
به یغما رفت آن گوهر، که می پوشیدم از مردم
دریغا زآن همه کوشش که افزون کرد حرمانم
هوش مصنوعی: آن گوهری که همیشه از دید دیگران پنهان میکردم، به طور ناگهانی از دست رفت. افسوس بر همه تلاشی که کردم، چرا که این تلاشها تنها بر عمر ناکامیم افزود.
بهاران روید از گلشن هزاران سنبل و سوسن
نهان در خاک دارد تن، چرا آن شاخ ریحانم
هوش مصنوعی: بهار فرا میرسد و از باغ هزاران سنبل و سوسن جلوهگر میشوند، اما من که شاخ و برگی از گیاه خوشبو دارم، چرا در اعماق زمین پنهان ماندهام؟
مگو پاداش هر دادن ستادن نیست در گیتی،
خزان یک گل گرفت از من، گلستان کرد دامانم
هوش مصنوعی: نگو که هر چیزی که میدهیم، پاداشی ندارد. در این دنیا، من تنها یک گل را در خزان گرفتهام و آن گلستانی بر دامنم ایجاد کرده است.
گلی، کو را بپروردم به آب چشم و خون دل
بنفشه وار از هجرش کنون سر در گریبانم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از آرامش و زیبایی گلی صحبت میکند که با اشک و دردش پرورش یافته است. اکنون به خاطر دوری او، مانند بنفشهای که در غم خود سر به گریبان دارد، غمگین و دلbroken شده است. احساس میکند که از جدایی او در عذاب است و نمیتواند خود را آرام کند.
مرا با صحبت آن مه دلی خوش بود و کامی خوش
دریغا کز بساط او، به دور افکند دورانم
هوش مصنوعی: با صحبت کردن آن معشوق، دل من شاد و خوشحال بود، اما افسوس که زمانه مرا از آن محفل دور کرده است.
چو یاد لعل او آرم که از تب کهربایی شد
به یاد آن عقیق لب، چکد از دیده مرجانم
هوش مصنوعی: وقتی که یاد لبهای زیبا و قرمز او به یادم میآید، به اندازهی شدت احساساتم، اشکهایم مانند مرجان میچکد.
به هر شاخی که در گلشن پرافشان طایری بینم
به یاد آرم از آن مرغی که بسمل شد به بستانم
هوش مصنوعی: هر بار که پرندهای را روی شاخهای در باغ میبینم، به یاد آن مرغی میافتم که در باغ جانش را از دست داد.
اگر بر تربتش گریم مکن منعم که حق دارم
گلستانی است بی آب و من آنجا ابر نیسانم
هوش مصنوعی: اگر بر خاکش گریه کنم، ممانعت نکن، چون حق دارم. آنجا بی آب گلستانی وجود دارد و من در آنجا مانند ابر نیسانی هستم.
مرا در فرقت آن مه، مکن تشنیع ای ناصح
تو در ساحل مکان داری، من اندر موج طوفانم
هوش مصنوعی: ای ناصح، مرا در جدایی از آن ماه زیبا سرزنش نکن؛ تو در ساحل آرامشی، اما من در وسط طوفان اضطراب هستم.
تو بر سنجاب می غلطی چه دانی حال مسکینان
مرا پهلو بفرساید که عریان در مغیلانم
هوش مصنوعی: تو با سنجاب بازی میکنی، اما چه میدانی حال بینوایانی را که من در کنار آنها آسیبپذیر و در عذاب هستم، در حالی که خود در شرایط سختی قرار دارم.
تماشایی چه غم دارد که گلشن را رسد آفت
غم گل من خورم زیرا که یک عمریش دهقانم
هوش مصنوعی: نگرانیای نیست اگر آفتی به باغ و گلستان برسد؛ من به خاطر این که سالها برای پرورش این گل زحمت کشیدهام، غم آن را به جان میخرم.
برآن عهدم که بعد از وی نگیرم یار در عالم
چو گل برخاست از گلشن به جایش خار ننشانم
هوش مصنوعی: من به وعدهام پایبندم که پس از او دیگر کسی را در دل نگیرم، مانند گلی که از باغ رشد کرده، به جای او خار نمیکارم.
الا ای باد شبگیری به آن محمل نشین برگو
تو رفتی و منت از پی همی افتان و خیزانم
هوش مصنوعی: ای باد شبگیر، به آن کالسکه نشسته، بگو که تو رفتی و من همچنان در پی تو در حال افتادن و بلند شدنم.
گذارت گر فتد آنجا پیام از من ببر او را
که ای مه حجله را آرا، که بر وصل تو مهمانم
هوش مصنوعی: اگر به آنجا رفتی، پیامی از من به او برسان که ای ماه، برای دیدارت زینت بدهید حجله را، چون من مهمان وصالت هستم.
ز هجرت ای سهی قامت رود از دیده جوی خون
به یادت ای کمان ابرو، خلد در سینه پیکانم
هوش مصنوعی: از دلتنگی تو، چشمانم مانند جوی خون میریزد. ای ابروی کمانی تو، در دل من به یاد تو بهشتی وجود دارد.
الا ای همدم دیرین که از خشت بود بالین
نظر بگشای و بر من بین که خون پالاست مژگانم
هوش مصنوعی: ای دوست قدیمی، که تو شانهام از خشت ساخته شده است، نگاهی به من بینداز و ببین که چشمانم پر از اشک است.
رخ از من زود بنهفتی میان خاک چون خفتی
نه آخر بارها گفتی، که من صبر از تو نتوانم
هوش مصنوعی: وقتی که صورتت را زود از من پنهان کردی و در خاک خوابیدی، آخر بارها به تو گفتم که من نمیتوانم صبر کنم.
نمودی جای در محمل، نهادی بار غم بر دل
جرس آسا به هر منزل، منت از پی در افغانم
هوش مصنوعی: تو در کمین من نشستهای و بار غم را بر دل سنگین کردهای، مانند جرس که در هر منزل صدا میدهد. من در پی تو در دل ناله میکنم و از تو گلهدارم.
ز کویم رخت بربستی، مگر از یاریم خستی
چه دیدی کز برم جستی، شکستی عهد و پیمانم
هوش مصنوعی: از خانهام رفتی، مگر از محبت من دلزده شدهای؟ چه چیزی را از من دیدی که از کنارم دور شدی و عهد و پیمانت را شکست؟
تو خوش رفتی و آسودی مرا از غم بفرسودی
ز رفتن گر تو خشنودی، من از ماندن پشیمانم
هوش مصنوعی: تو به خوبی و با آرامش رفتی و مرا از غم رهایی دادی. اگر تو از رفتن راضی هستی، من از ماندن پشیمانم.

افسر کرمانی