شمارهٔ ۴۵ - خیمه سیمگون
وقت آن شد که دگر در گلزار
سیمگون خیمه زند ابر بهار
آزری ابر شود بت پرور
مانوی باغ شود غنچه نگار
آورد عاریه لعل از دل سنگ
پرورد نامیه، گل در بن خار
راه اندیشه زند قامت سرو
پای اندازه برد دست چنار
عنبر از خاک برآرد بستان
سنبل از سنگ نماید کهسار
سبزه فیروزه برد در گلشن
غنچه بیجاده نهد در گلزار
مرغ مرغوله زند بر سر سرو
یار بیغاله کشد از کف یار
سایه بر گل فکند سنبل تر
خمیه بر سبزه زند ابر بهار
می خورد مفتی شهر از صوفی
گل برد مفلس ده از بازار
سبزه از یاوری باد سحر
لاله از ساحری ابر بهار
کوه را حلّه کند از شنگرف
دشت را جامه دهد از زنگار
ابر مانند مغی باده فروش
لاله، چون مغ بچه باده گسار
تر شود آن، تنش از رشحه می
خون خورد این دلش از بیم خمار
قدرت ما سکه از خاک ختن
قوت جاذبه، از مشک تتار
باغ را غالیه بندد به میان
راغ را لخلخه آرد به کنار
غنچه در بزم چمن، خسرو وش
لاله بر طرف دمن، لیلی وار
گردد این دور ز مجنون خزان
شود آن یار به شیرین بهار
باغ را، لاله کند لعل انگیز
راغ را، ژاله کند گوهربار
شمارهٔ ۴۴ - صبح صادق: داد دیگر بار زیور باغ را ابر بهارشمارهٔ ۴۶ - مهر منیر: باز می بینم به عالم طرفه جشنی بی نظیر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقت آن شد که دگر در گلزار
سیمگون خیمه زند ابر بهار
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که ابر بهاری در باغ زیبا و روشن ببارد و جا بگیرد.
آزری ابر شود بت پرور
مانوی باغ شود غنچه نگار
هوش مصنوعی: بهار فرا میرسد و ابرها به آسمان میآیند و در این زمان، باغها به لطف گلها و جوانههای زیبا، به مکانی دلانگیز و پررنگ تبدیل میشوند.
آورد عاریه لعل از دل سنگ
پرورد نامیه، گل در بن خار
هوش مصنوعی: یک جواهر با ارزش از دل سنگی سخت بهدست آمده است، گلی که در میان خارهای تیز و آزاردهنده رشد کرده است.
راه اندیشه زند قامت سرو
پای اندازه برد دست چنار
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه همچون درختی بلند و راست است که برای رشد و پیشرفت خود نیاز به پایهای محکم و متناسب دارد.
عنبر از خاک برآرد بستان
سنبل از سنگ نماید کهسار
هوش مصنوعی: عطر خوش عنبر از خاک به دست میآید و گل سنبل میتواند از دل سنگ جوشیده شود.
سبزه فیروزه برد در گلشن
غنچه بیجاده نهد در گلزار
هوش مصنوعی: سبزهای به رنگ فیروزهای در میان باغ گلها میروید و غنچهای بیواسطه در دل گلزار قرار میگیرد.
مرغ مرغوله زند بر سر سرو
یار بیغاله کشد از کف یار
هوش مصنوعی: پرندهای کوچک بر بالای درخت یار میخواند و یار با دست خود به من اشاره میکند.
سایه بر گل فکند سنبل تر
خمیه بر سبزه زند ابر بهار
هوش مصنوعی: سایهای بر روی گل میافتد و سنبل در حالتی خمیده بر روی چمن مینشیند، در حالی که ابرهای بهاری به آسمان آراستهاند.
می خورد مفتی شهر از صوفی
گل برد مفلس ده از بازار
هوش مصنوعی: مفتی شهر از دست صوفی گل میخورد و در عوض، بیپولها از بازار چیزهایی به دست میآورند.
سبزه از یاوری باد سحر
لاله از ساحری ابر بهار
هوش مصنوعی: سبزه با کمک نسیم صبحگاهی رشد میکند و لاله به واسطه جادوی ابرهای بهاری شکوفا میگردد.
کوه را حلّه کند از شنگرف
دشت را جامه دهد از زنگار
هوش مصنوعی: کوه را به رنگ قرمز در میآورد و دشت را به وسیله کثیفی و زنگار پوشش میدهد.
ابر مانند مغی باده فروش
لاله، چون مغ بچه باده گسار
هوش مصنوعی: ابر مانند شخصی است که به فروش باده مشغول است، لاله نیز همچون فرزند آن فرد میباشد که به نوشیدن باده مشغول است.
تر شود آن، تنش از رشحه می
خون خورد این دلش از بیم خمار
هوش مصنوعی: این فرد به خاطر عشق و شوقی که در دل دارد، به شدت دچار التهاب و تاثر است. او از شدت ترس و هیجان، به نوعی سرمستی و شگفتی دچار شده و احساس میکند که عشق او را به سمت درد و ناراحتی میکشاند. دلش از نگرانی و احساساتش به شدت میتپد و تحت تاثیر این وضعیت قرار دارد.
قدرت ما سکه از خاک ختن
قوت جاذبه، از مشک تتار
هوش مصنوعی: ما توانایی خود را از زمین مقدس ختنان به دست آوردهایم و قدرت جذب ما به مانند عطر خوش مشک است.
باغ را غالیه بندد به میان
راغ را لخلخه آرد به کنار
هوش مصنوعی: باغ را با زینتهای زیبا مزین میکند و درختان را به نرمی و زیبایی در کنار هم قرار میدهد.
غنچه در بزم چمن، خسرو وش
لاله بر طرف دمن، لیلی وار
هوش مصنوعی: غنچهای در جشن گلها، زیبای عاشقانهای کنار لالهها، مثل لیلی که در دل عاشقی میدرخشد.
گردد این دور ز مجنون خزان
شود آن یار به شیرین بهار
هوش مصنوعی: این دور زمانه که به سمت مجنون میچرخد، در نهایت موجب خواهد شد که عشق محبوب به روزهای شاد و خوش بهار تبدیل شود.
باغ را، لاله کند لعل انگیز
راغ را، ژاله کند گوهربار
هوش مصنوعی: باغ به زیبایی لالهها زینت داده میشود و شبنمی که بر سر گلها نشسته، مانند دُر و گوهر میدرخشد.

افسر کرمانی