گنجور

باب سی و پنجم: در رسم شاعری

ای پسر، اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و بچیزی که تو دانی و دیگری نداند که بشرح حاجت افتد مگوی، که این شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش و بوزن و قوافیت قناعت مکن و بی‌صناعتی و ترتیبی شعر مگوی، که شعر راست ناخوش بود، صنعت و چربک باید که بود و شعر در ترجمه مردم را ناخوش آید، با صناعت باید برسم شعرا، چون:

مجانس، مطابق، متضاد، مشاکل، متشابه، مستعار، مکرر، مردف، مزدوج، موازنه، مضمر، مسلسل، مسجع، ملون، مستوی، موشح، موصل، مقطع، مخلع، مستحیل، ذوقافیتین، رجز، مقلوب

اما اگر خواهی که سخن تو عالی باشد و بماند بیشتر سخن مستعار گوی و استعارت بر ممکنات گوی و در مدح استعارت بکار دار و اگر غزل و ترانه گویی سهل و لطیف و تر گوی و بقوافی معروف گوی، تازیهاء سرد و غریب مگوی، بر حسب حال عاشقانه و سخنهاء لطیف گوی و امثالهاء خوش بکار دار، چنانک خاص و عام را خوش آید، زینهار که شعر گران و عروضی نگویی، که گرد عروض و وزنهاء گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز بود از لفظ خوش و معنی ظریف، اما اگر بخواهند بگویی روا باشد و لکن عروض بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیآموز، تا اگر میان شعرا مناظره افتد با تو کسی مکاشفتی نتواند کردن و اگر امتحانی کنند عاجز نباشی و این هفده دایره بحر که دایرهاء عروض پارسیان است، نام این دایره‌ها و نام این هفده بحر چون:

هزج، رجز، رمل، هزج مکفوف، هزج اخرب، رجز مطوی، رمل مخبون، منسرح، خفیف، مضارع، مضارع اخرب، مقتضب، مجتث، متقارب، سریع، قریب اخرب، منسرح کبیر

{و در وزنهای تازیها چون: بسیط و مدید و کامل و وافر و طویل و مانند آن عروضها}

این پنجاه و سه عروض و هشتاد و دو ضرب که در این هفده بحر بیاید جمله معلوم خویش گردان و آن سخن که گویی در شعر و در مدح و در غزل و در هجا و در مرثیت و زهد داد آن سخن بتمامی بده و هرگز سخن ناتمام مگوی سخنی نیز که بگویند تو در نظم مگوی، که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه، آن چیز که رعیت را نشاید پادشاه را هم نشاید و غزل و ترانه آب‌دار گوی و مدح قوی و دلیر و بلند‌همّت باش و سزای هر کسی بدان و مدحی که گویی در خور ممدوح گوی و آن کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته باشد مگوی که شمشیر تو شیر افکنَد و به نیزه کوه بیستون برداری و به تیر موی بشکافی و آنکه هرگز بر خری ننشته باشد اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبدیز ماننده مکن و بدان که هر کسی را چه باید گفت. اما بر شاعر واجب بود که از طمع ممدوح آگاه باشد و بداند که او را چه خوش آید، آنگاه او را چنان ستاید که او را خوش آید و تا تو آن نگویی که او خواهد او ترا آن ندهد که ترا خوش آید و حقیر همت مباش و در قصیده خود را خادم مخوان، الا در مدحی که ممدوح بدان ارزد و هجا گفتن عادت مکن، که همیشه سبوی از آب درست نیاید؛ اما بر زهد و توحید اگر قادر باشی تقصیر مکن، که بهر دو جهان نیکوست و در شعر دروغ گفتن از حد مبر، هر چند که مبالغت دروغ در شعر هنرست و مرثیت دوستان و محتشمان نیز گفتن واجب باشد اما غزل و مرثیت از یک طریق گوی و هجا و مدح از یک طریق، اگر هجا خواهی که بگویی و بدانی: همچنان که در مدح کسی را بستایی ضد آن مدح بگوی، که هر چه ضد مدح بود هجا بود و غزل و مرثیت هم‌چنین بود؛ اما هر چه گویی از سخن خرد گوی و از سخن مردمان مگوی، که طبع تو گشاده نشود و میدان شعر تو فراخ نگردد و هم بدان قاعده بمانی که اول در شعر آمده باشی؛ اما چون در شعر قادر باشی و طبع تو گشاده شده باشد و ماهر گشته اگر جایی معنی غریب شنوی و ترا آن خوش آید و خواهی که برگیری و دیگر جای استعمال کنی مکابره مکن و هم آن لفظ را بکار مبر، اگر آن معنی در مدح بود تو در هجا بکار بر و اگر در هجا بود تو در مدح بکار بر و اگر در غزل شنوی در مرثیت بکار بر و اگر در مرثیت شنوی در غزل بکار بر، تا کسی نداند که آن از کجاست و اگر ممدوح طلب کنی و کار بازار کنی مدبر روی و پلید جامه و ترش روی مباش، دایم تازه روی و خنده‌ناک باش، حکایات و نوادر و سخن مسکته و مضحکهٔ بسیار حفظ کن، در بازار پیش ممدوح گوی، که شاعر را ازین چاره نباشد. سخن بسیارست، اما بدین مختصر کردیم و بالله التوفیق.

باب سی و چهارم: اندر علم نجوم و هندسه: ای پسر، بدان و آگاه باش که اگر منجم باشی جهد کن تا بیشتر در رنج علم ریاضی بری، که علم احکام علمی وافر‌ست، داد او به‌تمامی دادن نتوان بی‌خطا‌یی، زیرا که هیچ‌کس چنان مصیب نبود که بر وی خطایی نرود، اما به‌همه حال ثمرت نجوم احکام‌ است، چون تقویم کردن، فایده از تقویم احکام است، پس چون از احکام نمی‌گزیرد جهد کن تا اصولش نکو بدانی و بر مقومی قادر باشی، که اصل حکم آنگاه درست شود که تقویم سیارگان راست شود و طالع درست شود و نگر که بر طالع تخمینی اعتماد نکنی الا به استقصا، نخست به حساب و نمودارت ممهد، چون به حساب و نمودارات راست آید آنگاه حکمی که از آنجا کنی راست آید و به هر حکمی که کنی مولود‌ی و ضمیر‌ی بگیر، تا از حالات کواکب آگاه بگردی و از طالع و از خانهٔ طالع و از قمر و از برج قمر و خداوند برج قمر و از مزاج بروج‌ها و از مزاج کواکب که در هر برجی تا کی باشد و چون باشد و از خداوند خانهٔ حاجت و آنکه از وی ماه برگشته باشد و از کواکب که ماه بدو خواهد پیوست و آن کواکب که مستولی بود به درجهٔ طالع و خانهٔ آن کواکب که مستولی بود به درجهٔ سیر کواکب و آن کواکب که ثابته به سیر بدو رسند یا او از درجهٔ سیر و صعود و در مظلمه و درجهٔ آثار مضار و از درجهٔ محترق که درجهٔ آفتاب بود، صاعد و هابط او هیچ غافل مباش و از سهم‌ها اثنی عشرات و زیجات و ارباب مثلثات و حد و صورت و شرف و هبوط و خانهٔ وبال و فرح و آفت و اوج و حضیض و آنگاه بنگر در حالات قمر و کواکب‌، چون اقبال خیر و شر و نظر و مقارنهٔ اتصال و انصراف، بعید النور، بعید التصال، خالی السیر، و حشی فعل، جمع و منع و {ردالنور، دفع التدبیر،} دفع قوت، {دفع الطبیعه، انتکاف، اعتراض}، مکافات، قبول، تشریف، و تعریف، اجتماعی و استقبالی، معرفة و هیلاج و کدخداه و عطیت دادن و کم کردن و زیادت کردن عمر، راندن به سیر‌ها، ازین همه آگاه کردی آنگاه سخن گویی، تا حکم تو راست آید. حکم از تقویم معتمد کن، چنانک حل آن تقویم زیجی کرده باشند که به‌خط معروف‌ست و بودود با وساط آن نگاه کرده باشند و مجموعه و موسوطه وی نیکو دیده و مکرر کرده و اندر تعدیل‌های وی تأمل کن و با این همه احتزاز کن از سهو و غلط تا خطایی نیفتد و چون این همه اعتماد کرده باشی باید که گویی که هر حکم که من کرده‌ام چنین خواهد بود و اگر بر آن قول معتمد نباشی هیچ اصابت نیفتد و مسئلهٔ که بر سند ضمیری هر چه گویی توان گفت، چنانک بیشتر حکم تو راست آید؛ اما به حدیث مولودها من از استاد خویش چنان شنیدم که مولود مردم نه آن است به حقیقت که از مادر جدا شود، اصلی طالع ورع است وقت مسقط النطفه آن طالع که آب مرد در رحم زن افتد و قبول کند آن طالع مولود اصلی است، نیک و بد همه بدان پیوسته، اما آن ساعت که از مادر جدا می‌شود آن طالع را تحویل صغری خوانند و بر سر مردم آن گذرد که در طالع مسقط النطفه بود و دلیل این سخن خبر رسول است، صلی‌الله علیه و علی آله و سلم، که چنین گفته است: السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه و سعید این سخن ازینجا گفته است که من ترا گفتم، اما ترا در طالع زرع سخنی نیست، که آن را نه ببالاء چون توی بافته‌اند، اما این که از طالع تحویل کبری گویی بر طریق استادان گذشته گوی و نگاه دار و اندر هر حکمی که کنی چنانک پیش از این فرمودم اگر وقتی مسأله‌ای پرسند اول به طالع وقت نگر و به صاحب و پس به قمر و برج قمر و خداوندش و بدان کوکب که قمر بدو خواهد پیوست و بدان کوکب که قمر از بازگشت است و بدان کوکب که در طالع یابی یا در وتدی و اگر نه وتد پیش از کوکبی نیکو که مستولی گشت و شهادت که‌را بیشترست سخن از آن کوکب گوی، تا مصیب باشی. آنچ شرط احکام‌ست اندکی گفتیم، اکنون اگر مهندس و مسّاح باشی در حساب قادر باش، زینهار یک‌ساعت بی‌تکرار حساب نباشی، که علم حساب علمی وحشی است؛ پس اگر زمینی پیمایی زوایا را بشناس و شکل‌های مختلف الاضلاع را خوار مدار و نگویی که: این یک مساحت بکنم و باقی به تخمین، که در مساحت تفاوت بسیار افتد و جهد کن تا زوایا را نیک بشناسی، که استاد من پیوسته مرا گفتی که: هان تا از زاویا غافل نباشی در حساب مساحت، که بسیار ذوات الاضلاع بوَد که در وی زاویهٔ قوسی بود، برین مثال: یا برین مثال: و بسیار جای بود که منفرج ماند و اینجا تفاوت بسیار افتد و اگر شکلی بود که بر تو مشکل بود مساحت آن به تخمین مکن، یک نیمه را مثلث کن یا مربع، که هیچ شکل نبود که برین گونه نتوان کردن و آن‌وقت هر یک را جدا بنمای تا راست آید و اگر هم‌چنین درین باب سخن گویم بسیار بتوان گفت، اما کتاب از حال خود بگردد و ازین قدر گفتن ناگزیر بود، از آنک سخن نجومی گفته بودم، خواستم که ازین باب نیز سخنی چند بگویم، تا از هر علمی ای پسر بهره‌مند باشی.باب سی و ششم: اندر آداب خنیاگری: بدان ای پسر که اگر خنیاگر باشی خوش‌خوی و سبک‌روح باش و خود را به طاقت خویش همیشه پاک‌جامه دار و مطیب و معطر و خوب‌زبان باش و چون به سرایی در شوی به مطربی‌، ترش‌روی و گرفته مباش و همه راههاء گران مزن و همه راههاء سبک مزن، که همه از یک نوع زدن شرط نیست، که آدمی همه یک‌طبع نباشند، هم چنانک مجلس مختلف است و ازین سبب است که استادان اهل ملاهی این صناعت را ترتیبی نهاده‌اند: اول دستان خسروانی زنند و آن از بهر مجلس ملوک ساخته‌اند و بعد از آن طریقها به وزن گران نهاده‌اند چنانک بدو سرود بتوان گفتن و آن را راه نام کرده‌اند و آن راهی بود که به طبع پیران و خداوندان جِد نزدیک‌تر بود، پس این راه گران از بهر این قوم ساخته‌اند و آنگاه چون دیدند که خلق همه پیر و اهل جد نباشند گفتند این از بهر پیران طریقی نهاده‌اند و از بهر جوانان نیز طریقی بنهیم، پس بجستند و شعرها که به وزن سبک‌تر بود بر وی راههاء سبک ساختند و خفیف نام کردند، تا از پس هر راهی گران ازین خفیفی بزنند، گفتند تا در هر نوبتی مطربی هم پیران را نصیب باشد و هم جوانان را، پس کودکان و زنان و مردان لطیف‌طبع نیز بی‌بهره نباشند، تا آنگاه که ترانه گفتن پدید آمد، این ترانه را نصیب این قوم کردند، تا این قوم نیز راحت یابند و لذت، از آنک از وزن‌ها هیچ وزنی لطیف‌تر از وزن ترانه نیست. پس همه از یک نوع مزن و مگوی که چنین باید که گفتم، تا همه را از سماع تو بهره باشد و در مجلسی که بشینی نگاه کن اگر مستمع سرخ روی و دموی روی باشد بیشتر بم بزن و اگر زردروی و صفرایی بود بیشتر زیر بزن و اگر سیاه‌گونه و نحیف و سودایی بود بیشتر سه‌تا بزن و اگر سپید پوست و فربه بود و مرطوب بود بیشتر بر بم بزن که این رودها را بر چهار طبع مردم ساخته‌اند؛ هر چند این که گفتم در شرط و آیین مطربی نیست، خواستم که ترا ازین معنی آگاه کنم، تا ترا معلوم بود. دیگر جهد کن تا آنجا که باشی از حکایت و مطایبت و مزاح کردن نیاسایی، تا از رنج مطربی تو کم شود و دیگر اگر خنیاگری باشی که شاعری دانی عاشق شعر خود مباش و همه روایت از شعر خویش مکن، چنانک ترا با شعر خود خوش بود آن قوم را نباشد، که خنیاگران راویان شاعرند، نه راوی شعر خویش‌اند و دیگر اگر نردباز باشی چون به مطربی روی اگر دو کس با هم نرد می‌بازند تو مطربی خویش باطل مکن و به تعلیم کردن نرد مشغول مشو و به شطرنج، که ترا مطربی خوانده‌اند نی به قامری و نیز سرودی که آموزی ذوق نگاه دار: غزل و ترانه بی‌وزن مگوی و چنان مگوی که سرود جای دیگر بود و زخمه جای دیگر و اگر بر کسی عاشق باشی همه حسب حال خود مگوی، مگر این ترا خوش آید و دیگران را نباید و هر سرودی در معنی دیگر گوی، شعر و غزل بسیار یاد گیر، چون فراقی، وصالی و ملامت و عتاب و رد و منع و قبول و وفا و جفا و احسان و عطا و خشنودی و گله، حسب حالهای وقتی و فصلی، چون سرود‌های خزانی و زمستانی و تابستانی، باید که بدانی به هر وقت چه باید گفتن و نباید که اندر بهار، خزانی گویی و در خزان، بهاری و در تابستان، زمستانی و در زمستان، تابستانی؛ وقت هر سرودی باید که بدانی، اگر چه استاد بی‌نظیر باشی و در سر کار حریفان را می‌نگر، اگر قوم مردمان خاص و پیران عاقل باشند که صرف مطربی بدانند پس مطربی کن و راهها و نواهای نیک می‌زن، اما سرود بیشتر اندر پیری گوی و در مذمت دنیا و اگر قوم جوانان و کودکان باشند بیشتر طریقهای سبک زن و سرود‌هایی گوی که در حق زنان گفته باشند، یا در ستایش نبیذخواران و اگر قوم سپاهیان و عیاران باشند دو بیتی‌هاء ماوراءالنهری گوی، در حرب کردن و خون ریختن و ستودن عیار پیشه‌گی و جگرخواره مباش و همه نواهاء خسروانی مزن و مگوی و دیگر شرط مطربی نیست که نخست بر پردهٔ راست چیزی بزن، پس علی رسم بر هر پردهٔ چون پردهٔ باده و پردهٔ عراق و پردهٔ عشاق و پردهٔ زیر افگنده و پردهٔ بوسلیک و پرده سپاهان و پرده نوا و پرده بسته مگوی، که تا شرط مطربی بجای آورده باشی و آنگاه بر سر کوی ترانه روم، که تو تا شرط مطربی بجای آری مردمان مست شده باشند و رفته؛ اما نگر تا هر کسی چه خواهد و چه راه دوست دارند، چون قدح بدان کس رسد آن گوی که وی خواهد، تا ترا آن دهد که تو خواهی، که خنیاگری را بزرگترین هنری آنست که برای و طبع مستمع رود و در مجلسی که باشی پیش‌دستی مکن پیاله گرفتن را و سه‌یکی بزرگ خواستن را، نبیذ کم خور تا سیم بحاصل کنی، چون سیم یافتی آنگاه تن در نبیذ ده و در مطربی با مستان ستیزه مکن به سرودی که خواهند، اگر چه محال باشد، تو از آن میندیش، بگذار تا می‌گوید؛ چون نبیذ بخوری و مردمان مست شوند با همکاران در مناظره مشو، که از مناظره سیم بحاصل نشود و بنگر تا مطرب معربد نباشی که از عربدهٔ تو سیم مطربی از میان برود و سر و روی و دست‌افزار شکسته شود و یا جامه‌دریده به خانه شوی و خنیاگران مزدوران مستانند و مزدور معربد را دانی که مزد ندهد و اگر در مجلس کسی ترا بستاید وی‌را تواضع نمای، تا دیگران ترا بستایند، اول به هشیاری ستودن بود بی‌سیم، چون مست شود سیم از پس ستودن بود و اگر مستان به خانه می‌روند یا به راهی یا سرودی سخت کردند، چنانک عادت مستان بود، تو از گفتن ملول مشو و می‌گوی تا آنگاه که غرض تو از آن حاصل شود، که مطربان را بهتر هنری صبرست که با مستان کنند و اگر صبر نکند محروم ماند و نیز گفته‌اند که: خنیاگر کر و کور و گنگ باید، یعنی گوش بجایی ندارد که نباید داشتن و بجایی ننگرد که نباید نگریستن و هر جایی که رود چیزی که در جایی دیگر دیده باشد و شنیده باز نگوید، چنین مطرب پیوسته با میزبان باشد و الله اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای پسر، اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و بچیزی که تو دانی و دیگری نداند که بشرح حاجت افتد مگوی، که این شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش و بوزن و قوافیت قناعت مکن و بی‌صناعتی و ترتیبی شعر مگوی، که شعر راست ناخوش بود، صنعت و چربک باید که بود و شعر در ترجمه مردم را ناخوش آید، با صناعت باید برسم شعرا، چون:
هوش مصنوعی: اگر پسر، به شعر گفتن مشغول هستی، سعی کن تا سخن تو آسان و در عین حال عمیق باشد و از بیان مطالب پیچیده و دشوار پرهیز کن. آنچه را که خود می‌دانی و دیگران نمی‌دانند، نتوانی به زبان بیاور و بهتر است بگویی که شعر برای مردمان نوشته می‌شود، نه برای خودت. به وزن و قافیه‌سازی اکتفا نکن و بدون مهارت و نظم شعر مگو؛ زیرا شعر بدون اصول و هنر به دل نمی‌نشیند. باید با هنرمندی به شعریت خود پردازی، چرا که شعر باید به دل مردم بنشیند و این نیازمند صنعت و مهارت است.
مجانس، مطابق، متضاد، مشاکل، متشابه، مستعار، مکرر، مردف، مزدوج، موازنه، مضمر، مسلسل، مسجع، ملون، مستوی، موشح، موصل، مقطع، مخلع، مستحیل، ذوقافیتین، رجز، مقلوب
هوش مصنوعی: کلمات و عبارات مختلفی وجود دارند که هر کدام به مفاهیم خاصی اشاره می‌کنند. برخی از این کلمات نشان‌دهنده شباهت‌ها و تفاوت‌ها هستند، مانند "مجانس"، "متضاد"، و "مشاکل". همچنین، برخی دیگر به ویژگی‌های متنی یا زبانی اشاره دارند، مانند "مستعار"، "مکرر"، "موازنه"، و "مستحیل". در حالی که دیگر کلمات مثل "ملون" و "موسل" می‌توانند به توصیف فرم‌های خاص و ساختارهای زبانی بپردازند. این واژه‌ها به ما کمک می‌کنند تا بهتر به تجزیه و تحلیل متون و مفاهیم بپردازیم.
اما اگر خواهی که سخن تو عالی باشد و بماند بیشتر سخن مستعار گوی و استعارت بر ممکنات گوی و در مدح استعارت بکار دار و اگر غزل و ترانه گویی سهل و لطیف و تر گوی و بقوافی معروف گوی، تازیهاء سرد و غریب مگوی، بر حسب حال عاشقانه و سخنهاء لطیف گوی و امثالهاء خوش بکار دار، چنانک خاص و عام را خوش آید، زینهار که شعر گران و عروضی نگویی، که گرد عروض و وزنهاء گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز بود از لفظ خوش و معنی ظریف، اما اگر بخواهند بگویی روا باشد و لکن عروض بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیآموز، تا اگر میان شعرا مناظره افتد با تو کسی مکاشفتی نتواند کردن و اگر امتحانی کنند عاجز نباشی و این هفده دایره بحر که دایرهاء عروض پارسیان است، نام این دایره‌ها و نام این هفده بحر چون:
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی سخن تو زیبا و ماندگار باشد، بیشتر از استعاره‌ها استفاده کن و در مدح‌ها به کار ببری. اگر غزل یا ترانه‌ای می‌سرایی، باید سهل و لطیف باشد و از قافیه‌های معروف استفاده کنی. از واژه‌های پیچیده و عجیب پرهیز کن و به حس عاشقانه و جملات لطیف توجه کن. سعی کن اثرت به دل مردم عام و خاص نشیند. هشدار که شعر سنگین و پیچیده نگو، زیرا ممکن است افرادی که ذوق ادبی کمتری دارند از آن سردر نیاورند. اگر می‌خواهی بخوانی، ایرادی ندارد، اما لازم است به علم عروض و شعرآفرینی و نقد شعر آشنا شوی، تا در صورت مناظره با دیگر شاعران، نتوانند تو را به چالش بکشند و اگر مورد آزمایش قرار بگیری، در برابر آن عاجز نباشی. همچنین باید با هفده دایره بحر آشنا شوی که بخش‌های مختلف عروض شعر فارسی را تشکیل می‌دهند.
هزج، رجز، رمل، هزج مکفوف، هزج اخرب، رجز مطوی، رمل مخبون، منسرح، خفیف، مضارع، مضارع اخرب، مقتضب، مجتث، متقارب، سریع، قریب اخرب، منسرح کبیر
هوش مصنوعی: این متن به انواع مختلف وزن‌ها و فرم‌های شعری اشاره دارد. هزج، رجز و رمل از جمله اوزان معروف شعر فارسی هستند. همچنین به نوع‌های مختلفی مانند هزج مکفوف و رجز مطوی پرداخته شده که هر کدام ویژگی‌ها و قالب‌های خاص خود را دارند. واژه‌هایی مانند مجتث، متقارب و سریع نیز به دیگر وزن‌های شعری اشاره دارند که در نظم و نثر استفاده می‌شوند. این اصطلاحات به هنرمندان شعر و ادبیات کمک می‌کند تا اشعار خود را با ساختارهای متفاوت خلق کنند.
{و در وزنهای تازیها چون: بسیط و مدید و کامل و وافر و طویل و مانند آن عروضها}
هوش مصنوعی: در شعر عربی، وزن‌های مختلفی مانند بسیط، مدید، کامل، وافر و طویل وجود دارد.
این پنجاه و سه عروض و هشتاد و دو ضرب که در این هفده بحر بیاید جمله معلوم خویش گردان و آن سخن که گویی در شعر و در مدح و در غزل و در هجا و در مرثیت و زهد داد آن سخن بتمامی بده و هرگز سخن ناتمام مگوی سخنی نیز که بگویند تو در نظم مگوی، که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه، آن چیز که رعیت را نشاید پادشاه را هم نشاید و غزل و ترانه آب‌دار گوی و مدح قوی و دلیر و بلند‌همّت باش و سزای هر کسی بدان و مدحی که گویی در خور ممدوح گوی و آن کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته باشد مگوی که شمشیر تو شیر افکنَد و به نیزه کوه بیستون برداری و به تیر موی بشکافی و آنکه هرگز بر خری ننشته باشد اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبدیز ماننده مکن و بدان که هر کسی را چه باید گفت. اما بر شاعر واجب بود که از طمع ممدوح آگاه باشد و بداند که او را چه خوش آید، آنگاه او را چنان ستاید که او را خوش آید و تا تو آن نگویی که او خواهد او ترا آن ندهد که ترا خوش آید و حقیر همت مباش و در قصیده خود را خادم مخوان، الا در مدحی که ممدوح بدان ارزد و هجا گفتن عادت مکن، که همیشه سبوی از آب درست نیاید؛ اما بر زهد و توحید اگر قادر باشی تقصیر مکن، که بهر دو جهان نیکوست و در شعر دروغ گفتن از حد مبر، هر چند که مبالغت دروغ در شعر هنرست و مرثیت دوستان و محتشمان نیز گفتن واجب باشد اما غزل و مرثیت از یک طریق گوی و هجا و مدح از یک طریق، اگر هجا خواهی که بگویی و بدانی: همچنان که در مدح کسی را بستایی ضد آن مدح بگوی، که هر چه ضد مدح بود هجا بود و غزل و مرثیت هم‌چنین بود؛ اما هر چه گویی از سخن خرد گوی و از سخن مردمان مگوی، که طبع تو گشاده نشود و میدان شعر تو فراخ نگردد و هم بدان قاعده بمانی که اول در شعر آمده باشی؛ اما چون در شعر قادر باشی و طبع تو گشاده شده باشد و ماهر گشته اگر جایی معنی غریب شنوی و ترا آن خوش آید و خواهی که برگیری و دیگر جای استعمال کنی مکابره مکن و هم آن لفظ را بکار مبر، اگر آن معنی در مدح بود تو در هجا بکار بر و اگر در هجا بود تو در مدح بکار بر و اگر در غزل شنوی در مرثیت بکار بر و اگر در مرثیت شنوی در غزل بکار بر، تا کسی نداند که آن از کجاست و اگر ممدوح طلب کنی و کار بازار کنی مدبر روی و پلید جامه و ترش روی مباش، دایم تازه روی و خنده‌ناک باش، حکایات و نوادر و سخن مسکته و مضحکهٔ بسیار حفظ کن، در بازار پیش ممدوح گوی، که شاعر را ازین چاره نباشد. سخن بسیارست، اما بدین مختصر کردیم و بالله التوفیق.
هوش مصنوعی: در این متن، به اصول و قواعد شعر سرایی و نحوه ستایش در مدح افراد اشاره شده است. شاعر باید به سبک و ساختار شعر توجه کند و بتواند با استفاده از لحن مناسب، به ستایش ممدوح بپردازد. او باید نسبت به خصوصیات و ترجیحات ممدوح آگاه باشد تا بتواند به بهترین شکل او را وصف کند. همچنین، شاعر باید از به کار بردن سخن ناتمام و بی‌هوده خودداری کند و به قواعد نظم و نثر احترام بگذارد. برای هر نوع شعری مانند غزل، مرثیه، مدح و هجایی باید از زبانی مناسب استفاده شود و شاعر باید در استفاده از معانی و واژه‌ها دقت کند تا به زیبایی و عمق شعر افزوده شود. به‌علاوه، شاعر باید در مواجهه با ممدوح به خوش‌روئی و لطافت معرفی شود و از نقل حکایت‌ها و لطیفه‌ها غافل نماند. در نهایت، این متن بر اهمیت آگاهی از قواعد شعر و دقت در انتخاب واژه‌ها تأکید می‌کند تا شاعر بتواند اثر مطلوبی خلق کند.