گنجور

باب بیست و نهم: اندر اندیشه کردن از دشمن

اما جهد کن تا دشمن نیندوزی، پس اگر دشمنت باشد مترس و دلتنگ مشو، که هر که را دشمن نبوَد دشمن‌کام بوَد. ولیکن در نهان و آشکارا از کار دشمن غافل مباش، و از بد کردن با او میآسای‌. دایم در تدبیر و مکر او باش و هیچ‌وقت از حیلهٔ او ایمن مباش و از حال وی خود را روی پوشیده همی‌دار، تا درِ بلا و آفت و غفلت بر خود بسته باشی، تا زوی کار نباشد با دشمن دشمنی پیدا مکن و خویشتن به دشمن چنان نمای که اگر چه افتاده باشی با وی خویشتن را از افتادگان منمای به کردار نیک، اما به گفتارِ خوش، دل در دشمن مبند، اگر از دشمن شکّر‌ی یابی آن را شرنگی شناس، شعر:

عضوی ز تو گر دوست شود با دشمن
دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن

و از دشمن قوی همیشه بر ناایمنی باش و ترسان، که از دو کس بباید ترسید: یکی از دشمن قوی و دیگر از یار غدار و دشمن خود را خوار مدار و با دشمن ضعیف همچنین دشمنی کن که با دشمن قوی و مگو که او خود کیست و که باشد؟

حکایت: چنان شنیدم که در خراسان عیاری بود سخت محتشم و نیک‌مرد و معروف، مهلب نام. گویند که روزی از محلت می‌رفت، اندر راه پای وی بر پوست خربزه افتاد و بیفتاد، کارد بکشید و خربزه را پاره‌ پاره کرد. گفتند او را که: ‌«ای خواجه، تو مردی بدین محتشمی و عیاری که هستی شرم نداری که پوست خربزه را به کارد می‌زنی؟‌» مهلب گفت که : «‌مرا پوست خربزه افکند، من که‌را به کارد زنم‌‌؟ آنچه مرا افکنَد دشمنْ او بوَد و دشمن را خوار نشاید داشت، اگر چه حقیر دشمنی بوَد، که هر که دشمن را خوار دارد زود خوار گردد.‌»

پس دشمن در تدبیر هلاک دشمن باشد، از آن بیشتر که او تدبیر هلاک کند تو تدبیر کار خویش همی‌کن و خود را از او در حفظ می‌دار و تدارک کار خویش همی‌کن؛ اما با هر کس که دشمنی کنی چون بر وی چیره شوی پیوسته آن دشمن خود را منکوه و به عاجزی به مردم منمای، آنگاه پس ترا فخری نباشد که بر عاجزی و نکوهیده چیره شده باشی و اگر العیاذبالله بر تو چیره شود وقتی ترا عیب و عار عظیم باشد که از عاجزی و نکوهیده‌ای افتاده باشی، پس چون پادشاهی فتحی بکند اگر چه آن پادشاه را خصم نه کس بوده باشد، شاعران چون فتح‌نامه گویند و کاتبان چون فتح‌نامه نویسند اول خصم را قادری تمام خوانند و آن لشکر را بستایند به بسیار سواران و پیادگان و خصم را به سهرابی و اژدهایی خوانند و مصاف لشکر وی چنانچه سزد و سالار‌ان لشکر‌ان وی چندان که بتوانند بستایند و آنگه لشکری بدین عظیمی خداوند فلان با لشکر خویش به حق ایشان رسید و چو بد کرد و نیست گردانید، تا به بزرگی ممدوح خداوندی خویش گفته باشد و قوت لشکر خویش نموده، که اگر این قوم منهزم را و آن پادشاه را به عاجزی و نکوهیدن منسوب کند آن پادشاه را بس نامی و افتخاری نباشد بر شکستن ضعیفی و عاجزی، نه در فتح‌نامه و نه در شعرهای فتح.

فصل: چنانکه زنی بری پادشاه بود و او را سیده گفتندی، زنی ملک‌زاده و عفیفه و زاهده بود و دختر عم‌زادهٔ مادرم بود و زن فخرالدوله بود؛ چون فخرالدوله فرمان یافت او را پسری بود مجدالدوله لقب گفتندی و نام پادشاهی بر وی افکندند و سیده خود پادشاهی همی‌راند، سی و یک‌سال؛ {چون این مجدالدوله بزرگ شد ناخلف بود، پادشاهی را نشایست، همان نام ملک بر وی همی بود، وی در خانه نشسته با کنیزکان خلوت همی‌کرد و مادرش به ری و اصفهان و قهستان سی و اند سال پادشاهی همی‌راند} مقصود ازین آنست که چون جد تو سلطان محمود بن سبکتکین به وی رسول فرستاد و گفت: باید که خطبه و سکه بنام من کنی و خراج بپذیری و اگر نه من بیایم و ری بستانم وی‌را خراب کنم و تهدید بسیار بگفت. چون رسول بیآمد و نامه بداد گفت: بگوی سلطان محمود را که تا شوی من زنده بود مرا اندیشهٔ آن بود که ترا مگر این راه بود و قصد ری کنی، چون وی فرمان یافت و شغل به من افتاد مرا این اندیشه از دل برخاست، گفتم سلطان محمود پادشاهی عاقل است، داند که چون او پادشاهی را به جنگ چون من زنی نباید آمد، اکنون اگر بیایی خدای من آگاه است که من نخواهم گریخت و جنگ را ایستاده‌ام، از آنچه از دو بیرون نباشد: از دو لشکر یکی شکسته شود، اگر من ترا بشکنم به همه عالم نویسم که سلطان محمود را بشکستم که صد پادشاه را شکسته بود، مرا هم فتح‌نامه بود و رسد و هم شعر فتح {و اگر تو مرا بشکنی چه توانی نوشت؟ گویی زنی را بشکستم، ترا نه فتح‌نامه رسد و نه شعر فتح} که شکستن زنی بس فخر نباشد، گویند که سلطان محمود زنی را بشکست. بدین یک سخن تا وی زنده بود سلطان محمود قصد ری نکرد و معترض وی نشد.

و ازین که گفتم دشمن خویش را بسیار منکوه و از دشمن به هیچ حال ایمن مباش، خاصه از دشمن خانگی و خود بیشتر از دشمن خانگی ترس، که بیگانه را آن دیدار نیفتد در کار تو که او را افتد و چون از تو ترسیده گشت دل او هرگز از بد اندیشیدن تو خالی نباشد و بر احوال تو مطلع بود و دشمن بیرونی آن نداند که وی داند؛ پس با هیچ دشمن دوستی یکدل مکن، لکن دوستی مجازی می‌نمای، مگر مجازی حقیقت گردد، که از دشمنی دوستی بسیار خیزد و از دوستی نیز دشمنی و آن دوستی و دشمنی که چنین بود سخت‌تر باشد و نزدیکی با دشمنان از بیچارگی دان و دشمن را چنان گزای که از آن گزند چیزی به تو نرسد و جهد کن تا دوستان تو اضعاف دشمن باشند و بسیار دوست کم دشمن باش و نیز به اومید هزار دوست یکی دشمن مکن و بدانک آن هزار دوست از نگاه داشت تو غافل باشند و آن یک دشمن از نگاه داشت تو غافل نباشد و بر داشتن سرد و گرم از مردمان، که هر که مقدار خویش نداند در مردی او نقصان باشد و با دشمنی که از تو قوی‌تر باشد از دشواری نمودن او میآسای و اگر دشمنی از تو زنهار خواهد اگر چه سخت دشمنی باشد و با تو بد‌کردگار بود او را زینهار ده و آن را غنیمتی بزرگ دان که گفته‌اند که: دشمن چه مرده و چه گریخته و چه بزینهار آمده ولیکن چون زبونی یابی یک‌باره بر خویش منشین و اگر دشمنی بر دست تو هلاک شود روا بود که شادی کنی، اما اگر به مرگ خویش بمیرد بس شادمانه مباش، آنگاه شادی کن که به حقیقت بدانی که تو نخواهی مردن؛ هر چند حکیمان گفته‎‌اند که: یک نفس پیش ار دشمن بمیرد آن مرگ را به غنیمت باید داشت، اما چون دانیم که همه بخواهیم مرد شادمانه نباید بود، چنانک من گویم:

گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود
زآن دود چنین شاد چرا گشتی زود
چون مرگ ترا نیز بخواهد فرسود
از مرگ کسی چه شادمان باید بود

همه بر بسیج سفریم و توشهٔ سفر جز کردار نیک با خویشتن نتوان برد هیچ.

حکایت: چنین شنودم که ذوالقرنین گرد عالم بگشت و همه جهان را مسخر خویش گردانید و بازگشت و قصد خانهٔ خویش کرد، چون به دامغان رسید فرمان یافت؛ وصیت کرد که: مرا در تابوتی نهید و تابوت را سوراخ کنیت و دست‌های مرا از آن سوراخ بیرون کنید، کف گشاده و همچنان بریت تا مردمان می‌بینند که همه جهان بستدیم و دست تهی می‌رویم، ذهبنا و ترکنا، بستدیم و بگذاشتیم، آخر یا وامسکینا گرفتیم و نداشتیم و دیگر مادر مرا بگوییت که: اگر خواهی که روان من از تو خشنود باشد غم من با کسی خور که او را عزیزی مرده باشد، یا با کسی که بخواهد مرد.

و هر کسی را که به پای بیندازی به‌دست همی‌گیر، از بهر آنک رسن را اگر حد و اندازه بتابی و از حد بیرون بری از هم بگسلد، پس اندازهٔ همه کارها نگاه دار، خواه در دوستی و خواه در دشمنی، که اعتدال جزوی‌ست از عقل کلی و جهد کن تا در کار حاسد‌ان خویش از نمودن چیزها که ایشان را از آن خشم آید تا در غصهٔ تو زندگانی می‌کنند و با بدسگالان خویش بدسگال باش و لیکن با افزونی‌جویان مجخ و تغافل کن اندر کار ایشان، که آن افزونی جستن خود ایشان را افکند، که سبوی از آب همه سال درست نیاید و با سفیهان و جنگ‌جویان بردباری کن و لکن با گردن‌کشان گردن‌کشی کن و همیشه در هر کاری که باشی از طریق مردمی بازمگرد، در وقت خشم بر خود واجب گردان خشم فرو خوردن و با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و چرب‌گوی باش، که چرب‌گو‌یی دوم جادو‌ی‌ست و هرچه گویی از نیک و بد جواب چشم دار و هر چه خواهی که نشنوی کس را مشنوان و هر چه پیش مردمان نتوانی گفت پسِ مردمان مگوی و بر خیره مردمان را تهدید مکن و بر کار ناکرده لاف مزن و مگوی که چنین کنم، بگوی که چون کردم، چنانک من گویم، بیت:

از دل صنما مهر تو بیرون کردم
وان کوه غم ترا چو هامون کردم
امروز نگویمت که چون خواهم کرد
فردا دانی که گویمت چون کردم

و کردار بیش از گفتار شناس، اما زبان خویش دراز مدار بر آن کس که اگر خواهد زبان خویش در تو دراز دارد و هرگز دو رویی مکن و از مردم دو‌رو‌ی دور باش و از اژدها‌ی دمنده مترس و از مردم سخن‌چین بترس، که هر چه به ساعتی بشکافد به سالی نتوان دوخت و با کسی که بنده بود لجاج مکن، اگر چه بزرگ و محتشم باشی، با کسی که از تو فروتر بود پیکار مکن، حکیمی گوید: ده خصلت پیشه کن تا از بسیار بلا رسته باشی: اول با کسی که حسود بود مجالست مکن و با بخیلان صحبت مدار و با نادانان مناظره مکن و با مردم سرای دوستی مکن و با دروغ‌زن معاملت نکن و با کسی که غیور و معربد بود شراب مخور و با زنان‌، بسیار نشست و برخاست مکن و سرّ خود با کسی مگوی که آب بزرگی و حشمت خویش ببری و اگر کسی بر تو چیزی عیب گیرد آن چیز به خویشتن باز مبند و از خویشتن به جهد دور کن و هیچ کس را چندان مستای که اگر وقتی بباید نکوهید بتوانی نکوهیدن و چندان مشکن که اگر بباید ستودن بتوانی ستودن و هر که را پی تو کاری برآید از خشم و گله خویش مترسان، که هر که از تو مستغنی بود از خشم و گلهٔ تو نترسد و او را بترسانی هجای خویش کرده باشی و هر که‌را بی‌تو کاری برنیاید یک‌باره زبون مگیر و برو چیره مشو و خشم دیگران بر وی مران و اگر چه گناهی بزرگ بکند درگذار و بر کهتران خود بی‌بهانه بهانه مجوی، تا تو بر ایشان آباد باشی و ایشان از تو نفور نشوند و کهتر‌ان را آباد داری کار تو ساخته باشد، کی کهتران ضیاع توند و اگر آبادان نداری ضیاع را بی‌برگ و نوا مانی و اگر آبادان داری کار تو ببرگ و ساخته بود و چاکر فرمان‌بردار مخطی داری به که مصیب بی‌فرمان و چون شغل داری دو تن را مفرمای، تا خلل از آن شغل و فرمان تو دور باشد، که گفته‌اند که: یک دیگ دو تن پزند خوش نیاید، به یک شغل دو کس را مفرست از پی آنک بدو کدبانو خانه ناروفته ماند، چنانک قائل گفته است، نظم:

به یکی شغل دو کس را مفرست از پی آنک
به دو کدبانو ناروفته ماند خانه

اگر فرمان‌بردار باشی در آن فرمان انباز مخواه، تا در آن کار با‌خلل نباشی و دایم پیش خداوند سرخ‌روی باشی؛ اما با دوست و دشمن کریم باش و بر گناه مردم سخت مشور و هر سخنی را بر انگشت مپیچ و بر هر حقی و باطلی دل در عقوبت مردم مبند و طریق کرم نگاه دار، تا به هر زمانی ستوده باشی.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اما جهد کن تا دشمن نیندوزی، پس اگر دشمنت باشد مترس و دلتنگ مشو، که هر که را دشمن نبوَد دشمن‌کام بوَد. ولیکن در نهان و آشکارا از کار دشمن غافل مباش، و از بد کردن با او میآسای‌. دایم در تدبیر و مکر او باش و هیچ‌وقت از حیلهٔ او ایمن مباش و از حال وی خود را روی پوشیده همی‌دار، تا درِ بلا و آفت و غفلت بر خود بسته باشی، تا زوی کار نباشد با دشمن دشمنی پیدا مکن و خویشتن به دشمن چنان نمای که اگر چه افتاده باشی با وی خویشتن را از افتادگان منمای به کردار نیک، اما به گفتارِ خوش، دل در دشمن مبند، اگر از دشمن شکّر‌ی یابی آن را شرنگی شناس، شعر:
هوش مصنوعی: سعی کن که دشمنی بر خود نیاوری. اگر هم دشمنی داری، از او نترس و دلتنگ نشو، چون کسی که دشمن ندارد، به خودی خود حسادت نمی‌کند. اما همیشه باید مراقب رفتار و نیت دشمن باشی و از بدرفتاری با او خودداری کنی. باید همواره در فکر و تدبیر او باشی و هرگز از ترفندهایش غافل نشوی. خود را از حال او پنهان نگه‌دار تا بر تو بلایی نازل نشود. با دشمن خود به درستی برخورد کن و طوری رفتار کن که انگار با او هم‌عقیده هستی، حتی اگر در واقع با او هم‌نظر نیستی. از نظر ظاهر می‌توانی با او مهربان باشی، اما در دل خود به او اعتماد نکن. اگر از جانب او چیزی به دست آورده‌ای، به آن به دید شک نگاه کن و بفهم که ممکن است به ضررت باشد.
عضوی ز تو گر دوست شود با دشمن
دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن
هوش مصنوعی: اگر یکی از اعضاء تو، دوستی کند با دشمن، باید بدانی که آن دوست، دو تیر از دو طرف به تو می‌زند و دو زخم به تو می‌زند.
و از دشمن قوی همیشه بر ناایمنی باش و ترسان، که از دو کس بباید ترسید: یکی از دشمن قوی و دیگر از یار غدار و دشمن خود را خوار مدار و با دشمن ضعیف همچنین دشمنی کن که با دشمن قوی و مگو که او خود کیست و که باشد؟
هوش مصنوعی: همیشه باید از دشمن قدرتمند هراس داشته باشی و مراقب باشی، زیرا باید از دو دسته افراد بترسی: اول، دشمنان قوی و دوم، یاران ناپاک. نباید دشمن خود را کوچک بشمری و با دشمنان ضعیف نیز به همان اندازه که با دشمنان قوی دشمنی می‌کنی، رفتار کن و هرگز دربارهٔ هویت واقعی آنان صحبت نکن.
حکایت: چنان شنیدم که در خراسان عیاری بود سخت محتشم و نیک‌مرد و معروف، مهلب نام. گویند که روزی از محلت می‌رفت، اندر راه پای وی بر پوست خربزه افتاد و بیفتاد، کارد بکشید و خربزه را پاره‌ پاره کرد. گفتند او را که: ‌«ای خواجه، تو مردی بدین محتشمی و عیاری که هستی شرم نداری که پوست خربزه را به کارد می‌زنی؟‌» مهلب گفت که : «‌مرا پوست خربزه افکند، من که‌را به کارد زنم‌‌؟ آنچه مرا افکنَد دشمنْ او بوَد و دشمن را خوار نشاید داشت، اگر چه حقیر دشمنی بوَد، که هر که دشمن را خوار دارد زود خوار گردد.‌»
هوش مصنوعی: در خراسان، مردی بزرگوار و معروف به نام مهلب وجود داشت. روزی در حال عبور از محله، بر روی پوست خربزه‌ای که روی زمین افتاده بود، پایش لغزید و بر زمین افتاد. او به خاطر این اتفاق چاقو را بیرون آورد و پوست خربزه را پاره کرد. کسانی که آنجا بودند به او گفتند: «ای آقا، با این همه بزرگی و شجاعتی که داری، شرم نمی‌کنی که به یک پوست خربزه حمله می‌کنی؟» مهلب پاسخ داد: «این پوست خربزه بود که مرا انداخت؛ پس من باید چه کسی را مورد غضب قرار دهم؟ کسی که من را به زمین انداخته، دشمن من است و نباید به دشمن بی‌احترامی شود، حتی اگر آن دشمن به ظاهر کوچک باشد، چرا که هر کسی که به دشمن بی‌احترامی کند، خود به زودی خوار خواهد شد.»
پس دشمن در تدبیر هلاک دشمن باشد، از آن بیشتر که او تدبیر هلاک کند تو تدبیر کار خویش همی‌کن و خود را از او در حفظ می‌دار و تدارک کار خویش همی‌کن؛ اما با هر کس که دشمنی کنی چون بر وی چیره شوی پیوسته آن دشمن خود را منکوه و به عاجزی به مردم منمای، آنگاه پس ترا فخری نباشد که بر عاجزی و نکوهیده چیره شده باشی و اگر العیاذبالله بر تو چیره شود وقتی ترا عیب و عار عظیم باشد که از عاجزی و نکوهیده‌ای افتاده باشی، پس چون پادشاهی فتحی بکند اگر چه آن پادشاه را خصم نه کس بوده باشد، شاعران چون فتح‌نامه گویند و کاتبان چون فتح‌نامه نویسند اول خصم را قادری تمام خوانند و آن لشکر را بستایند به بسیار سواران و پیادگان و خصم را به سهرابی و اژدهایی خوانند و مصاف لشکر وی چنانچه سزد و سالار‌ان لشکر‌ان وی چندان که بتوانند بستایند و آنگه لشکری بدین عظیمی خداوند فلان با لشکر خویش به حق ایشان رسید و چو بد کرد و نیست گردانید، تا به بزرگی ممدوح خداوندی خویش گفته باشد و قوت لشکر خویش نموده، که اگر این قوم منهزم را و آن پادشاه را به عاجزی و نکوهیدن منسوب کند آن پادشاه را بس نامی و افتخاری نباشد بر شکستن ضعیفی و عاجزی، نه در فتح‌نامه و نه در شعرهای فتح.
هوش مصنوعی: دشمن باید در فکر نابودی دشمن باشد؛ اما باید تو نیز در تدبیر و حفظ خود بکوشی و به فکر کارهای خود باشی. اگر با کسی دشمنی کردی و بر او پیروز شدی، هرگز نباید او را به خاطر ناتوانی‌اش در پیش دیگران بی‌حرمت کنی، زیرا در این صورت پیروزی‌ات ارزشی ندارد. همچنین، اگر دشمن بر تو پیروز شود، ننگ و عیب بزرگی برای تو خواهد بود که در برابر کسی ضعیف و ناتوان قرار گرفته‌ای. وقتی پادشاهی پیروزی به دست آورد، حتی اگر هیچ دشمنی نداشته باشد، شاعران پیروزی‌اش را با افتخار توصیف می‌کنند و لشکر او را ستایش می‌کنند. دشمنان را به صورت موجودات خطرناک و قدرتمند توصیف می‌کنند تا پیروزی پادشاه را بزرگ جلوه دهند. اما اگر این لشکر شکست‌خورده و پادشاهش را به ناتوانی نسبت دهند، آن پادشاه هیچ افتخار و نامی از این پیروزی نخواهد داشت. این نه در یادداشت‌های پیروزی و نه در اشعار آن گنجانده خواهد شد.
فصل: چنانکه زنی بری پادشاه بود و او را سیده گفتندی، زنی ملک‌زاده و عفیفه و زاهده بود و دختر عم‌زادهٔ مادرم بود و زن فخرالدوله بود؛ چون فخرالدوله فرمان یافت او را پسری بود مجدالدوله لقب گفتندی و نام پادشاهی بر وی افکندند و سیده خود پادشاهی همی‌راند، سی و یک‌سال؛ {چون این مجدالدوله بزرگ شد ناخلف بود، پادشاهی را نشایست، همان نام ملک بر وی همی بود، وی در خانه نشسته با کنیزکان خلوت همی‌کرد و مادرش به ری و اصفهان و قهستان سی و اند سال پادشاهی همی‌راند} مقصود ازین آنست که چون جد تو سلطان محمود بن سبکتکین به وی رسول فرستاد و گفت: باید که خطبه و سکه بنام من کنی و خراج بپذیری و اگر نه من بیایم و ری بستانم وی‌را خراب کنم و تهدید بسیار بگفت. چون رسول بیآمد و نامه بداد گفت: بگوی سلطان محمود را که تا شوی من زنده بود مرا اندیشهٔ آن بود که ترا مگر این راه بود و قصد ری کنی، چون وی فرمان یافت و شغل به من افتاد مرا این اندیشه از دل برخاست، گفتم سلطان محمود پادشاهی عاقل است، داند که چون او پادشاهی را به جنگ چون من زنی نباید آمد، اکنون اگر بیایی خدای من آگاه است که من نخواهم گریخت و جنگ را ایستاده‌ام، از آنچه از دو بیرون نباشد: از دو لشکر یکی شکسته شود، اگر من ترا بشکنم به همه عالم نویسم که سلطان محمود را بشکستم که صد پادشاه را شکسته بود، مرا هم فتح‌نامه بود و رسد و هم شعر فتح {و اگر تو مرا بشکنی چه توانی نوشت؟ گویی زنی را بشکستم، ترا نه فتح‌نامه رسد و نه شعر فتح} که شکستن زنی بس فخر نباشد، گویند که سلطان محمود زنی را بشکست. بدین یک سخن تا وی زنده بود سلطان محمود قصد ری نکرد و معترض وی نشد.
هوش مصنوعی: فصل: زنی بود که به عنوان همسر پادشاه شناخته می‌شد و لقب سیده داشت. او دختر عم مادرم و زنی عفیف و زاهد بود که همسر فخرالدوله بود. وقتی فخرالدوله فرمانی صادر کرد، پسری متولد شد که او را مجدالدوله نامیدند و بر او لقب پادشاهی گذاشتند. سیده که خود نیز پادشاهی می‌کرد، سی و یک سال سلطنت کرد. اما وقتی مجدالدوله بزرگ شد، به شدت نامناسب برای پادشاهی بود و در خانه به‌ همراه کنیزکان زندگی می‌کرد. مادرش هم بیش از سی سال در ری، اصفهان و قهستان سلطنت کرد. هدف از این روایت این است که وقتی جد تو، سلطان محمود بن سبکتکین، برای او پیام فرستاد و خواست که نامش در خطبه و سکه ذکر شود و خراج بپذیرد، تهدید کرد که اگر این کار را نکند، به ری می‌آید و آنجا را ویران می‌کند. وقتی رسول به او رسید و پیام را منتقل کرد، او پاسخ داد که از زمانی که زنده بود به این فکر می‌کرد که با سلطان محمود بجنگد. اما پس از آنکه فرمانش بی‌نتیجه ماند و سلطنت به او سپرده شد، از این فکر دست کشید. او گفت که سلطان محمود پادشاه عاقلی است و می‌داند که جنگیدن با او به‌عنوان یک زن در شأن او نیست. بنابراین، اگر سلطان محمود به ری بیاید، او نخواهد گریخت و با شجاعت ایستاده خواهد جنگید. او معتقد بود که در این جنگ یکی از دو لشکر شکست خواهد خورد و اگر او شکست دهد، تمامی جهان خواهد دانست که سلطان محمود را شکست داده است و اگر سلطان محمود او را شکست دهد، به‌عنوان یک زن شکست خورده مورد تمسخر قرار خواهد گرفت. به این دلیل، تا زمانی که او زنده بود، سلطان محمود هرگز به ری حمله نکرد و به او موردی نپرداخت.
و ازین که گفتم دشمن خویش را بسیار منکوه و از دشمن به هیچ حال ایمن مباش، خاصه از دشمن خانگی و خود بیشتر از دشمن خانگی ترس، که بیگانه را آن دیدار نیفتد در کار تو که او را افتد و چون از تو ترسیده گشت دل او هرگز از بد اندیشیدن تو خالی نباشد و بر احوال تو مطلع بود و دشمن بیرونی آن نداند که وی داند؛ پس با هیچ دشمن دوستی یکدل مکن، لکن دوستی مجازی می‌نمای، مگر مجازی حقیقت گردد، که از دشمنی دوستی بسیار خیزد و از دوستی نیز دشمنی و آن دوستی و دشمنی که چنین بود سخت‌تر باشد و نزدیکی با دشمنان از بیچارگی دان و دشمن را چنان گزای که از آن گزند چیزی به تو نرسد و جهد کن تا دوستان تو اضعاف دشمن باشند و بسیار دوست کم دشمن باش و نیز به اومید هزار دوست یکی دشمن مکن و بدانک آن هزار دوست از نگاه داشت تو غافل باشند و آن یک دشمن از نگاه داشت تو غافل نباشد و بر داشتن سرد و گرم از مردمان، که هر که مقدار خویش نداند در مردی او نقصان باشد و با دشمنی که از تو قوی‌تر باشد از دشواری نمودن او میآسای و اگر دشمنی از تو زنهار خواهد اگر چه سخت دشمنی باشد و با تو بد‌کردگار بود او را زینهار ده و آن را غنیمتی بزرگ دان که گفته‌اند که: دشمن چه مرده و چه گریخته و چه بزینهار آمده ولیکن چون زبونی یابی یک‌باره بر خویش منشین و اگر دشمنی بر دست تو هلاک شود روا بود که شادی کنی، اما اگر به مرگ خویش بمیرد بس شادمانه مباش، آنگاه شادی کن که به حقیقت بدانی که تو نخواهی مردن؛ هر چند حکیمان گفته‎‌اند که: یک نفس پیش ار دشمن بمیرد آن مرگ را به غنیمت باید داشت، اما چون دانیم که همه بخواهیم مرد شادمانه نباید بود، چنانک من گویم:
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که باید مراقب دشمنان خود باشی و هرگز از آن‌ها آسوده خاطر نباشی، به‌ویژه از دشمنانی که نزدیک‌تر هستند. این‌گونه دشمنان می‌توانند بیشتر از بیگانگان آسیب برسانند، زیرا آن‌ها از وضعیت تو باخبر هستند و ممکن است همیشه به تو سوءظن داشته باشند. باید بپرهیزی از اینکه به هیچ دشمنی اعتماد کنی، حتی اگر تظاهر به دوستی کنی؛ زیرا این نوع روابط می‌تواند خطرناک باشد. برای حفاظت از خود، باید تعداد دوستانت بیشتر از دشمنانت باشد و نباید به یک دشمن به‌خوبی اعتماد کنی. همچنین بر این نکته تأکید شده که دشمنانی که در موقعیت قوی‌تری قرار دارند را باید با احتیاط در نظر بگیری؛ اگر یکی از دشمنان، در صورتی‌که به تو آسیب رسانده، بخواهد از تو درخواستی کند، بهتر است با احتیاط و در نظر گرفتن موقعیت خود رفتار کنی. به‌ویژه باید به یاد داشته باشی که هر مرگی، حتی اگر به دست تو باشد، نباید باعث شادی زیاد تو شود، بلکه باید بر اساس واقعیت‌ها عمل کنی و از سرنوشت خود اطمینان حاصل کنی.
گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود
زآن دود چنین شاد چرا گشتی زود
هوش مصنوعی: اگر مرگ به خاطر دشمن تو به وجود بیاید، چرا از آن دود و غم و اندوه آن این‌قدر زود خوشحال شدی؟
چون مرگ ترا نیز بخواهد فرسود
از مرگ کسی چه شادمان باید بود
هوش مصنوعی: وقتی مرگ تو هم فرامی‌رسد، از مرگ دیگران چه شادی‌ای باید داشت؟
همه بر بسیج سفریم و توشهٔ سفر جز کردار نیک با خویشتن نتوان برد هیچ.
هوش مصنوعی: همه ما در مسیر زندگی مشترکیم و تنها چیزی که می‌توانیم در این سفر با خود ببریم، اعمال نیک خود و رفتار خوب با دیگران است.
حکایت: چنین شنودم که ذوالقرنین گرد عالم بگشت و همه جهان را مسخر خویش گردانید و بازگشت و قصد خانهٔ خویش کرد، چون به دامغان رسید فرمان یافت؛ وصیت کرد که: مرا در تابوتی نهید و تابوت را سوراخ کنیت و دست‌های مرا از آن سوراخ بیرون کنید، کف گشاده و همچنان بریت تا مردمان می‌بینند که همه جهان بستدیم و دست تهی می‌رویم، ذهبنا و ترکنا، بستدیم و بگذاشتیم، آخر یا وامسکینا گرفتیم و نداشتیم و دیگر مادر مرا بگوییت که: اگر خواهی که روان من از تو خشنود باشد غم من با کسی خور که او را عزیزی مرده باشد، یا با کسی که بخواهد مرد.
هوش مصنوعی: روایتی است که می‌گوید ذوالقرنین به دور دنیا سفر کرده و بر تمام مناطق مسلط شده است. سپس به خانه‌اش بازگشت و وقتی به دامغان رسید، دستوری صادر کرد. او وصیت کرد که او را در تابوتی بگذارند و تابوت را سوراخ کنند و دست‌هایش را از آن سوراخ بیرون آورند به طوری که انگشتانش باز باشد، تا مردم ببینند که با وجود تسلط به همه چیز، او دست خالی از دنیا می‌رود. او از دنیا می‌رود و تمام دارایی‌اش را ترک کرده‌است. در آخر به مادرش گفت که اگر می‌خواهد روحش از او راضی باشد، غم و غصه‌اش را با کسانی شریک کند که عزیزی را از دست داده‌اند یا کسی که به مرگ فکر می‌کند.
و هر کسی را که به پای بیندازی به‌دست همی‌گیر، از بهر آنک رسن را اگر حد و اندازه بتابی و از حد بیرون بری از هم بگسلد، پس اندازهٔ همه کارها نگاه دار، خواه در دوستی و خواه در دشمنی، که اعتدال جزوی‌ست از عقل کلی و جهد کن تا در کار حاسد‌ان خویش از نمودن چیزها که ایشان را از آن خشم آید تا در غصهٔ تو زندگانی می‌کنند و با بدسگالان خویش بدسگال باش و لیکن با افزونی‌جویان مجخ و تغافل کن اندر کار ایشان، که آن افزونی جستن خود ایشان را افکند، که سبوی از آب همه سال درست نیاید و با سفیهان و جنگ‌جویان بردباری کن و لکن با گردن‌کشان گردن‌کشی کن و همیشه در هر کاری که باشی از طریق مردمی بازمگرد، در وقت خشم بر خود واجب گردان خشم فرو خوردن و با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و چرب‌گوی باش، که چرب‌گو‌یی دوم جادو‌ی‌ست و هرچه گویی از نیک و بد جواب چشم دار و هر چه خواهی که نشنوی کس را مشنوان و هر چه پیش مردمان نتوانی گفت پسِ مردمان مگوی و بر خیره مردمان را تهدید مکن و بر کار ناکرده لاف مزن و مگوی که چنین کنم، بگوی که چون کردم، چنانک من گویم، بیت:
هوش مصنوعی: هر کسی را که به زمین بیندازید، در دست خود نگه دارید. زیرا اگر رشته را از حد خود بکشید، ممکن است پاره شود. بنابراین در تمام امور، چه در دوستی و چه در دشمنی، تعادل را حفظ کنید، زیرا اعتدال جزئی از خرد است. همچنین باید مراقب باشید که در برابر حسادت دیگران، چیزهایی را که باعث ناراحتی آنها می‌شود، بروز ندهید. با دشمنان خود رفتار بدی داشته باشید، اما در برابر افرادی که به دنبال افزایش قدرت و ثروت هستند، بی‌توجه باشید، چرا که خود آن‌ها در نهایت به مشکل خواهند خورد. با افراد نادان و جنگجو، صبر کنید، اما در برابر ظالمین باید محکم باشید. در هر شرایطی رفتار انسانی را فراموش نکنید. زمانی که عصبانی هستید، بر خود لازم است که خشم خود را کنترل کنید و در گفتگو با دوستان و دشمنان، گفتار خود را ملایم انتخاب کنید. زیرا ملایمت مانند جادو است. هرچه بگویید، انتظار نتیجه‌ای برای حرف‌های خود داشته باشید. اگر چیزی نمی‌خواهید بشنوید، خودتان هم آن را نگوئید و سخنانی که نمی‌توانید در جمع مردم بگویید، پشت سر آنها بیان نکنید. همچنین بر افرادی که در نظر شما ضعیف هستند، تهدید نکنید و هیچ‌گاه درباره کارهایی که انجام نداده‌اید، ادعا نکنید. به جای اینکه بگویید چه خواهید کرد، بگویید که چگونه عمل کرده‌اید.
از دل صنما مهر تو بیرون کردم
وان کوه غم ترا چو هامون کردم
هوش مصنوعی: از دل محبوب، عشق تو را بیرون کرده‌ام و آن کوه غم را به یاد تو همچون دشت وسیع و آرامی تبدیل کرده‌ام.
امروز نگویمت که چون خواهم کرد
فردا دانی که گویمت چون کردم
هوش مصنوعی: امروز به تو نمی‌گویم که چگونه عمل خواهم کرد، اما فردا متوجه خواهی شد که چه کار کرده‌ام.
و کردار بیش از گفتار شناس، اما زبان خویش دراز مدار بر آن کس که اگر خواهد زبان خویش در تو دراز دارد و هرگز دو رویی مکن و از مردم دو‌رو‌ی دور باش و از اژدها‌ی دمنده مترس و از مردم سخن‌چین بترس، که هر چه به ساعتی بشکافد به سالی نتوان دوخت و با کسی که بنده بود لجاج مکن، اگر چه بزرگ و محتشم باشی، با کسی که از تو فروتر بود پیکار مکن، حکیمی گوید: ده خصلت پیشه کن تا از بسیار بلا رسته باشی: اول با کسی که حسود بود مجالست مکن و با بخیلان صحبت مدار و با نادانان مناظره مکن و با مردم سرای دوستی مکن و با دروغ‌زن معاملت نکن و با کسی که غیور و معربد بود شراب مخور و با زنان‌، بسیار نشست و برخاست مکن و سرّ خود با کسی مگوی که آب بزرگی و حشمت خویش ببری و اگر کسی بر تو چیزی عیب گیرد آن چیز به خویشتن باز مبند و از خویشتن به جهد دور کن و هیچ کس را چندان مستای که اگر وقتی بباید نکوهید بتوانی نکوهیدن و چندان مشکن که اگر بباید ستودن بتوانی ستودن و هر که را پی تو کاری برآید از خشم و گله خویش مترسان، که هر که از تو مستغنی بود از خشم و گلهٔ تو نترسد و او را بترسانی هجای خویش کرده باشی و هر که‌را بی‌تو کاری برنیاید یک‌باره زبون مگیر و برو چیره مشو و خشم دیگران بر وی مران و اگر چه گناهی بزرگ بکند درگذار و بر کهتران خود بی‌بهانه بهانه مجوی، تا تو بر ایشان آباد باشی و ایشان از تو نفور نشوند و کهتر‌ان را آباد داری کار تو ساخته باشد، کی کهتران ضیاع توند و اگر آبادان نداری ضیاع را بی‌برگ و نوا مانی و اگر آبادان داری کار تو ببرگ و ساخته بود و چاکر فرمان‌بردار مخطی داری به که مصیب بی‌فرمان و چون شغل داری دو تن را مفرمای، تا خلل از آن شغل و فرمان تو دور باشد، که گفته‌اند که: یک دیگ دو تن پزند خوش نیاید، به یک شغل دو کس را مفرست از پی آنک بدو کدبانو خانه ناروفته ماند، چنانک قائل گفته است، نظم:
هوش مصنوعی: اعمال انسان از گفتارش مهم‌تر است. اما زبان خود را دراز نکن به کسی که اگر بخواهد، می‌تواند زبانش را در تو دراز کند. هرگز دو رنگ نباش و از مردم دو رو دوری کن. از اژدهایی که دمش فرار نیست نترس و از افرادی که چَغَل می‌کنند بترس، زیرا هر آنچه در یک ساعت بگویی، در یک سال نمی‌توانی جبران کنی. با کسانی که در مقام پایین‌تری هستند، مشاجره نکن، حتی اگر خود شخص مهمی باشی و با کسی که از تو پایین‌تر است به جنگ نرو. حکیمی می‌گوید: ده مورد را در زندگی رعایت کن تا از بلاهای بسیاری در امان بمانی: اول، با حسودان معاشرت نکن و با بخیل‌ها نشست و برخاست نداشته باش و با نادان‌ها جدل نکن و در میان دوستانی که دو رو هستند، نباش. با دروغگوها داد و ستد نکن و از نوشیدنی با کسانی که غیرت و پستی دارند بپرهیز. خیلی با زنان ننشین و رازهای خود را با افراد ناامن در میان نگذار. اگر کسی بر تو عیبی گرفت، آن را به خودت نسبت نده و سعی کن که آن را از خود دور کنی. هیچ کس را آن‌قدر ستایش نکن که نتوانی در زمان نیاز او را نکوهش کنی و هیچ کس را آن‌قدر نکوهش نکن که نتوانی در زمان نیاز، او را ستایش کنی. اگر کسی بدون تو کاری نداشته باشد، او را ضعیف نشمار و بر او تسلط نداشته باش و خشم دیگران را بر او برنداز. اگر کسی خطایی بزرگ مرتکب شد، از آن بگذر و به افراد کم‌سواد بی‌دلیل ایراد نکن تا بین تو و آنان فاصله نیفتد. اگر به افراد کم‌سواد توجه کنی، به توانایی خودت افزوده‌ای. بدین ترتیب، اگر کارهای خود را به درستی انجام دهی، موفق خواهی بود. اگر کسی را به کار می‌گماری، دو نفر را انتخاب نکن، زیرا این کار به کار تو آسیب می‌زند. همان‌طور که گفته‌اند، دو نفر نمی‌توانند یک دیگ را به خوبی بپزند.
به یکی شغل دو کس را مفرست از پی آنک
به دو کدبانو ناروفته ماند خانه
هوش مصنوعی: اگر برای یک شغل دو نفر را بفرستی، بهتر است که برای آن کار به دو زن خانه‌دار که مشغول کارهای خانگی هستند، مراجعه کنی.
اگر فرمان‌بردار باشی در آن فرمان انباز مخواه، تا در آن کار با‌خلل نباشی و دایم پیش خداوند سرخ‌روی باشی؛ اما با دوست و دشمن کریم باش و بر گناه مردم سخت مشور و هر سخنی را بر انگشت مپیچ و بر هر حقی و باطلی دل در عقوبت مردم مبند و طریق کرم نگاه دار، تا به هر زمانی ستوده باشی.
هوش مصنوعی: اگر اطاعت‌پیشه باشی، در کارها از دیگران توقع نداشته باش تا در کارها با مشکل مواجه نشوی و همیشه در پیش خداوند عزیز باشی. اما در برخورد با دوستان و دشمنان، باید به بزرگواری رفتار کنی و از قضاوت سخت درباره گناهان دیگران بپرهیزی. هر حرفی را به دقت بررسی کن و در مورد هر حق و باطلی دچار احساس انتقام نشو. روشی بزرگوارانه را حفظ کن تا در هر زمان مورد ستایش قرار بگیری.