گنجور

باب بیست و چهارم: اندر خانه و عقار خریدن

اما ای پسر بدان و آگاه باش که اگر ضیعت و خانه خواهی خرید هر چه خواهی از خرید و فروخت حد شرع درو نگاه دار، هر چه بخری در وقت کاسدی بخر و در وقت روایی فروش و سود طلب کن و عیب مدار که گفته‌اند: بباید جمید اگر بخواهی خرید، و از مکاس کردن غافل مباش که مکاس و نفیر یک نیمه از تجارت است، اما آنچ نخری باندازهٔ سود و زیان باید خرید؛ اگر خواهی که مفلس نگردی از سود ناکرده خرج مکن، اگر خواهی که بر مایه زیان نکنی از سودی که عاقبت آن زیان خواهد بود بپرهیز و اگر خواهی که با خواستهٔ بسیار باشی و درویش مباشی حسود و آزمند مباش و در همه کارها صبور باش، که صابری دوام عاقلیست و اندر همه کارها از صلاح خویشتن غافل مباش، که غافلی دوم احمقی است. چون کار بر تو پوشیده شود و در شغل بر تو بسته شود زود بر سر رشته شو و صبور باش تا روی کار پدید آید، هیچ کار از شتاب‌زدگی نیکو نشود؛ چون بر سر بیع رسیدی اگر خواهی که خوانه خری در کویی خر که مردم مصلح باشند و به کنارهٔ شهر مخر و اندرین باره مخر و از بهر ارزانی خانهٔ ویران مخر و اول همسایه نگر که گفته‌اند: الجار ثم الدار.

بزرجمهر حکیم گوید که: چهار چیز بلای بزرگ است: اول همسایهٔ بد، دوم عیال بسیار، سیوم زن ناسازگار، چهارم تنگ‌دستی و به همسایهٔ علویان البته مخر و از آنِ دانشمندان و خادمان مخر و جهد کن تا در آن کوی خری که توانگرتر تو باشی، اما همسایه مصلح گزین و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت دار، که چنین گفته‌اند: الجار احق و با مردمان کوی و محلت نیکو زندگانی کن و بیماران را پرسیدن رو و خداوندان تعزیت را به تعزیت و به جنازهٔ مردگان رو و به هر شغل که همسایه را باشد با وی موافقت کن، اگر شادی بود با وی شادی کن و به طاقت خویش هدیه فرست، یا خوردنی یا داشتنی، تا محتشم‌ترینِ کوی تو باشی و کودکان کوی و محلت را بپرس و بنواز و پیران کوی را بپرس و حرمت دار و در مسجد کوی جماعت بپای دار و ماه رمضان به شمع و قندیل فرستادن تقصیر مکن، که مردمان با هر کسی آن راه دارند که ایشان با مردمان دارند و بدانک هر چه مردم را باید از نیک و بد از ورزیدهٔ خود یا بدکی باشد، پس ناکردنی مکن و ناگفتنی مگوی، که هر آن کس آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید؛ اما وطن خویش تا توانی در شهرهای بزرگ ساز و اندر آن شهر باش که ترا سازوار‌تر باشد؛ خانه چنان خر که بام تو از دیگر بامها بلندتر بوَد، تا چشم مردمان بر خانه تو نیفتد، لکن تو رنج نگرستن از همسایه دور دار و اگر ضیعت خری بی‌همسایه و بی‌معدن مخر و هر چه خری به فراخ سال خر و تا ضیعت بی‌مقسوم و بی‌شبهت یابی با مقسوم و باشبهت مخر و خواستهٔ بی‌مخاطره ضیعت را شناس اما چون ضیعت خری پیوسته در اندیشهٔ عمارت ضیعت باش، هر روز عمارتی نو همی‌کن، تا هر وقت دخلی به نوی همی‌یابی؛ البته از عمارت کردن ضیاع و عقار میآسای، که ضیاع به دخل عزیز بود، که اگر بی‌دخل روا باشد چنان دان که جمله بیابان‌ها ضیاع تست و دخل را جز به عمارت نتوان یافت.

باب بیست و سیوم: اندر برده خریدن و شرایط آن: ای پسر، اگر برده خری هشیار باش، که آدمی خریدن علمی است دشوار، که بسیار بندهٔ نیکو بود که چون به علم در وی نگری خلاف آن باشد و بیشتر خلق گمان برند که بنده خریدن از جملهٔ بازرگانی‌هاست، بدانک برده خریدن علم آن از جملهٔ فیلسوفی است، که هر کسی که متاعی خرد که آنرا نشناسد مغبون باشد و معتبر‌ترین شناخت آدمی است، کی عیب و هنر آدمی بسیارست و یک عیب باشد که صد هزار هنر را بپوشاند و یک هنر باشد که صد عیب را بپوشاند و آدمی را نتوان شناخت الی به علم فراست و تجربت و تمامی علم فراست نبوت است، که به کمال او هر کسی نرسد الا پیغامبر‌ی مرسل، کی به فراست بتوان دانستن نیک و بد مردم از باطن‌، اما چندانک شرط است اندر شرای ممالیک هنر او و عیب او بگویم، به‌قدر طاقت خویش، تا معلوم شود: بدانک در شرای ممالیک سه شرط است: یکی شناختن عیب و هنر ظاهر و باطن ایشان از فراست‌، دیگر آنکه از علت‌های نهان و آشکارا آگه شدن به علامت‌، سه دیگر دانستن جنس‌ها و عیب و هنر هر چیزی. اما اول شرط فراست آنست که چون بنده بخری نیک تأمل کن، از آنکه بندگان را مشتری از هر گونه باشد، کسی بود که بر وی نگرد و به تن و اطراف ننگرد و کسی باشد که بر وی ننگرد به تن و اطراف نگرد، نفیس و نعیم خواهد یا شحم و لحم‌؛ اما هر کس که در بنده نگرد اول در روی نگرد که روی او پیوسته توان دیدن و تن او به اوقات بینی، اول در چشم و ابرو‌ی او نگاه کن، و آنگاه در بینی و لب و دندان، پس در موی او نگر، که خدای عزّوجل همه آدمیان را نکویی در چشم و ابرو نهاده است و ملاحت در بینی و حلاوت در لب و دندان و طراوت در پوستِ روی و موی سر را مزیّن این همه گردانید، از بهر آنک موی را از بهر زینت آفرید؛ چنان باید که اندر تن همه نگاه کنی، چون دو چشم و ابرو نیکو بود و در بینی ملاحت و در لب و دندان حلاوت و در پوست طراوت بخر و به اطراف وی مشغول مباش. پس اگر این همه نباشد باید که ملیح بود و به مذهب من ملیح بی‌نیکویی به که نیکوی بی‌ملاحت و گفته‌اند که: بنده از بهر کاری باید، بباید دانست که به چه فراست باید خریدن به علامت او. هر بنده‌ای که از بهر خلوت و معاشرت خری چنان بود که معتدل بود به درازی و کوتاهی و نرم گوشت و رقیق پوست و هموار استخوان و میگون و سیاه‌موی و سیاه ابرو و گشاده‌چشم و ابرو و بینی (؟) و باریک‌ میان و فربه‌سرین باید که باشد و گِردْ زنخدان و سرخ‌لب و سپید‌دندان و هموار‌دندان و همه اعضاء درخور این که گفتم؛ هر غلامی که چنین باشد زیبا و معاشر باشد و خوش‌خو و وفادار و لطیف‌طبع و سازگار و علامت غلام دانا و روزبه راست‌قامت باید، معتدل‌موی و معتدل‌گوشت، سپیدی لعل‌فام، پهن کف، گشاده میان انگشتان، پهن پیشانی، شهلا چشم، گشاده‌روی، بی‌حد خنده‌ناک‌روی و این چنین غلام را از بهر علم آموختن و کدخدایی فرمودن و خازنی به هر شغلی ثقة بود و علامت غلامی که ملاهی را شاید نرم گوشت و کم گوشت باید که بود، خاصه بر پشت و باریک انگشتان، نه لاغر و نه فربه و بپرهیز از غلامی که بر روی او گوشت بسیار بود، که هیچ نتواند آموختن، اما باید که نرم‌گوشت بود و گشاده میان انگشتان و تنک‌پوست و مویش نه سخت دراز و نه سخت کوتاه و نه سخت سرخ و نه سخت سیاه، شهلا چشم، زیر پای او هموار؛ این چنین غلام هر پیشه‌ای که دقیق بود زود آموزد، خاصه خنیا‌گر‌ی و علامت غلامی که سلاح را شاید ستبر‌موی بود و تمام‌بالا و راست‌قامت و قوی‌ترکیب و سخت‌گوشت و ستبر انگشت و ستبر استخوان و پوست و اندام او درشت بود و سخت‌مفاصل‌، کشیده عروق‌، رگ و پی همه بر تن پیدا و انگیخته و پهن‌کف و فراخ‌سینه و کتف، ستبر‌گردن؛ اگر او اصلع بود به باشد و تهی‌شکم و برچده سرین و عصب‌ها و ساق پای وی چون می‌رود برکشیده می‌شود بر بالا و درهم‌کشیده‌ روی بباید؛ باید که سیاه‌چشم بود و هر غلام که او چنین بود مبارز و شجاع و روزبه بود و علامت غلامی که خادمی سرای زنان را شاید سیاه‌پوست و ترش‌روی و درشت‌پوست و خشک‌اندام و تنک‌موی و باریک‌آواز و باریک‌پای و ستبر‌لب و پخج‌بینی و کوتاه‌انگشت، منحدب‌قامت و باریک‌گردن، چنین غلام خادمی سرای زنان را شاید، اما نشاید که سفید‌پوست بود و سرخ‌گونه و پرهیز کن از اشقر خاصه فرود افتاده موی و نشاید که در چشمش رعونت و تری بود، که چنین کس با زن دوست بود، یا قواده بود و علامت غلامی که بی‌شرم بود عوانی و ستوربانی را شاید باید که گشاده {ابرو} و فراخ و ازرق چشم بود و پلک‌های چشم وی ستبر و اشقر بود و چشمش کبود و سپیدی چشم او منقط بود به سرخی‌، دراز لب بود و دندان و فراخ‌دهن بود، چنین غلام سخت بی‌شرم و ناپاک بود و بی‌ادب و شریر و بلا‌جو‌ی و علامت غلامی که فراشی و طباخی را شاید باید که پاک‌روی و پاک‌تن و باریک‌دست و پای بود و شهلا چشمی که به کبودی گراید و تمام‌قامت و خاموش و موی سر او میگون و فرو افتاده، چنین غلام این کارها را شاید، اما به‌شرطی که گفتم، از جنس خبر باید داشت، چه جنس و عیب و هنر هر یک بباید دانستن، یاد کنیم: بدانکه ترک نه یک جنس است و هر جنسی را طبعی و گوهری دیگرست و از جملهٔ ایشان از همه بدخو‌تر قِبچاق و غُز بود و از همه خوش‌خوتر و به عشرت‌ فرمان‌بردار‌تر ختنی و خَلْخی و تبتی بود و از همه شجاع‌تر و دلیر‌تر ترقای بود و تاتار‌ی و یغمایی و چِگِلی؛ آنچ علمی بود زود معلوم کند و از همه بلاکش‌تر و کاهل‌تر و سازنده‌تر چگلی بود و به جمع معلوم کند که از ترک نیکویی به تفضیل و زشت بی‌تفضیل نخیزد و هندو به‌ضد اینست، چنانک چون در ترک نگاه کنی سر بزرگ بود و روی‌پهن و چشم‌ها تنگ و پخج‌بینی و لب و دندان نه نیکو‌، چون یک‌یک را بنگری به ذات خویش نه نیکو بود ولکن چون همه را به جمع نگری صورتی بوَد سخت نیکو و صورت هندوان به‌خلاف اینست: چون یک‌یک را بنگری هر یک به‌ذات خویش نیکو نماید ولیکن چون به جمع بنگری چون صورت ترکان ننماید؛ اما ترک را ذاتی و رطوبتی و صفایی و جمالی هست که هندو را نباشد، اما به‌طراوت دست از همه جنس‌ها برده‌اند، لاجرم از ترک هرچه خوبتر باشد به‌غایت خوب باشد و آنچ زشت باشد بغایت زشت باشد و بیشتر عیب ایشان آنست که کند‌خاطر باشند و نادان و شغب‌ناک باشند و ناراضی و بی‌انصاف و بدمست، می‌بهانه و با‌آشوب و پر‌زیان باشند و به شب سخت بددل باشند و آن شجاعت که به روز دارند به شب ندارند و سخت‌دل باشند، اما هنر ایشان آنست که شجاع باشند و بی‌ریا و ظاهر دشمن و متعصب به هر کاری که به وی سپاری و نرم‌اندام باشند به عشرت و از بهر تجمل به ازیشان هیچ جنس نیست؛ سَقلابی و روسی و آلانی قریب به‌طبع ترکان باشند ولیکن از ترکان بردبار‌تر باشند و در میان ایشان چند عیب، اما آلانی به شب دلیرتر از ترک باشد و خداوند دوست‌تر بود اگر به فعل نزدیک‌تر بود، لیکن همچون ترک نفیس باشند و عیب ایشان دزدی است و بی‌فرمانی و نهان‌کاری و بی‌شکیبایی و کیدکاری و سست‌کاری و خداوندْدشمنی و بی‌وفایی و گریزی، اما هنرش آن باشد که نرم‌اندام باشد و مطبوع باشد و گرم‌مغز و آهسته‌کار و درشت‌زبان و دلیر و راه‌بر و یادگیر. و عیب رومی آن بود که بدزبان و بددل بود و راه‌بر و سست‌طبع و کاهل و زودخشم و خداوندْدشمن و گریزپای و حریص و دینار‌دوست و هنرش آن بود کی خویشتن‌دار و مهربان و خوش‌بوی و کدخدای سرای و روزبه و نکو‌خو‌ی و زبان نگاه‌دار بود، اما عیب ارمنی آن بود که بدفعل و دزد و شوخگین و گریزنده و بی‌فرمان و بیهوده‌گوی و دروغ‌زن و کفردوست و بددل و بی‌قوّت و خداوندْدشمن و سرتاپای به‌عیب نزدیک‌تر بود که به هنر، ولیکن تیزفهم و کارآموز باشند و عیب هندوان آن بود که بدزبان باشند و در خانه کنیزکان از وی ایمن نباشند، اما اجناس هندو نه چون دیگر قوم باشند از بهر آنک همه خلق با یکدیگر آمیخته‌اند مگر هندوان و از روزگار آدم باز عادت ایشان چنین است که هیچ پیشه‌ور به‌خلاف یک دیگر پیوند نکند، چنانک بقال دختر به بقال دهد و بخواهند و قصابان با قصابان و خبازان با خبازان و لشکری با لشکری و برهمن به برهمن، پس درجهٔ ایشان، هر جنسی ازیشان طبعی دیگر دارند و من شرح هر یک نتوانم داد، کتاب از حال خود بگردد؛ اما بهترین ایشان هم مهربان بود و هم بخرد و راد و شجاع بود و کدخدای بود و برهمن و دانشمند بود و نوبی و حبشی بی‌عیب‌ترند و حبشی از نوبی به بوَد که در ستایش حبشی خبر بسیارست از پیغامبر علیه‌السلام. این بود معرفت اجناس و هنر و عیب هر یک، اکنون سهم آنست که آگاه باشی از علتهاء ظاهر و باطن به علامات و آن‌چنان است که در وقت خریدن غافل مباش و به یک نظر راضی مباش، که به اول نظر بسیار خوب باشد که زشت نماید و بسیار زشت بود که خوب نماید؛ دیگر آنک چهرهٔ آدمی پیوسته به رنگ خود نباشد: گاه به خوبی گراید و گاه به زشتی و نیک نگاه کن در همه اندام، تا بر تو چیزی پوشیده نگردد و بسیار علتهاء نهان بود که قصد آمدن کند و هنوز نیامده باشد، تا چند روز بخواهد آمدن، آن را علامت‌ها بود، چنانک اگر در گونه لختی زرفامی باشد و رنگ لبش گشته بود و پژمرده باشد چشمهاش، دلیل بواسیر بود و اگر پلک چشم آماس دارد دلیل استسقا بود و سرخی چشم و ممتلی بودن و رگها پیشانی دلیل صرع دموی بود و دیر جنبانیدن مژگان و لب جنبانیدن بسیار دلیل مالیخولیا کند و کژی استخوان بینی و ناهمواری بینی دلیل ناسور و بواسیر بینی باشد و موی سخت سیاه و سخت ستبر و کشن چنانک جای جای سیاه‌تر بود دلیل کند که موی او رنگ کرده باشند و بر تن جای جای کی نه جای داغ بود داغ بینی و وشم کرده، نگاه کن تا زیر او برص نباشد و زردی چشم دلیل یرقان بود و هنگام خریدن غلام را بخوابان ستان و هر دو پهلوی وی بمال و نیک بنگر تا هیچ دردی و آماس در آن ندارد، پس اگر دارد درد جگر و سپزر باشد؛ چون این علت‌ها نهانی تجسس کردی از آشکارا نیز بجوی، از بوی دهان و بوی بینی و ناسور و گرانی گوش و سستی گفتار و ناهمواری سخن و رفتن بر طریق و درستی و سختی بن دندان‌ها تا بر تو مَخرقه نکنند، آنگاه چون این همه که گفتم دیده باشی و معلوم گردانیده هر بنده که بخری از مردم بصلاح خر تا در خانهٔ تو هم بصلاح باشد و تا عجمی یابی پارسی‌گوی مخر که عجمی را بخری به خوی خویش توانی برآوردن و پارسی‌گوی را نتوانی و به وقتی که شهوت بر تو غالب باشد بنده را به‌عرض پیش خویش مخواه که از غلبهٔ شهوت در آن وقت زشت به چشم تو خوب نماید، نخست تسکین شهوت کن و آنگاه به خریدن مشغول شو و آن بنده‌ای که به جای دیگر عزیز بوده باشد مخر که اگر وی را عزیز نداری یا بگریزد یا فروختن خواهد، یا به‌دل دشمنِ تو شود و چون وی را عزیز داری از تو منّت ندارد که خود جای دیگر هم‌چنان دیده باشد و بنده از جایی خر که او را در خانه بد داشته باشند، که به اندک‌مایه نیک‌داشتِ تو از تو سپاس دارد و ترا دوست گیرد و هرچند گاهی بندگان را چیزی ببخش، مگذار که پیوسته محتاج درم باشند؛ که به ضرورت طلب درم روند. و بندهٔ قیمتی خر که گوهر هر کسی به‌اندازهٔ قیمت وی بود و آن بنده‌ای که خواجه بسیار داشته باشد مخر که زنِ بسیار‌شوی و بندهٔ بسیار‌خواجه را ستوده ندارند و آنچ خری روزافزون خر و چون بنده به حقیقت فروختن خواهد مستیز و بفروش، که هر بنده و زن که طلاق و فروختن خواهد بفروش و طلاق ده، که از هر دو شادمانه نباشی. و اگر بنده به‌عمدا کاهلی کند و به‌قصد در خدمت تقصیر کند نه به‌سهو و خطا وی را روزبهی میآموز که وی به هیچ حال جلد و روزبه نشود، زود فروش که خفته را به بانگی بیدار توان کرد و تن‌زده را به بانگ چند بوق و دهل بیدار نتوان کرد. و عیال نابکار بر خود جمع مکن که کم‌عیالی دوم توانگری است، خدمتگار چندان دار که نگریزد و آن را که داری بسزا نکو دار، که یک تن را ساخته داری به بود که دو تن را ناساخته و مگذار که در سرای تو بنده برادرخوانده گیرد و کنیزکان با ایشان خواهر‌خواندگان گردند، که آفت آن بزرگ باشد؛ بر بنده و آزاد خویش بار به طاقت او نه، تا از بی‌طاقتی بی‌فرمانی نکند و خود را به انصاف آراسته دار، تا آراستهٔ آراستگان باشی؛ بنده باید که برادر و خواهر و مادر و پدر خواجهٔ خویش را داند و بندهٔ نخاس فرسوده مخر، که بنده باید که از نخاس چنان ترسد که خر از بیطار، بنده‌ای که به هر وقت و به هر کاری فروختن خواهد از خرید و فروخت خویش باک ندارد، دل بر وی منه که از وی فلاح نیابی و زود به دیگری بدل کن و چنان طلب کن که گفتم تا مراد به‌حاصل آید.باب بیست و پنجم: اندر خریدن اسب: بدان ای پسر اگر اسب خری زنهار گوش دار تا بر تو غلط نرود، که جوهر اسب و آدمی یکسانست: اسب نیک و مرد نیک را هر قیمتی که نهی برگیرد، چنانک اسب بد و آدمی بد را هر چند نکوهی توان نکوهیدن و حکما گفته‌اند که: جهان به مردمان بپای است و مردم به حیوان و نیکوترین حیوان از حیوانات اسب است که داشتن او هم از کدخدایی است و هم از مروت و در مثل است که: اسب و جامه را نیکو دار، تا اسب و جامه ترا نیکو دارد و معرفت نیک و بد اسب از مردم دشوارترست، که مردم را با دعوی معنی باشد و اسب را نباشد، بل که دعوی اسب دیدارست، تا از معنی اسب خبر یافی اول به دیدار نگر، که اگر به هنر غلط کنی بدیدار غلط نکنی، که اغلب اسب را صورت نیکو بود و بد را بد باشد؛ پس نکوتر صورتی چنانک استادان بیطار گفته‌اند آنست که: باید دندان او باریک بود و پیوسته و سپید و لب زیرین درازتر و بینی بلند و فراخ و برکشیده و پهن پیشانی و درازگوش و میان گوشها برکشیده و گشاده و آهخته گردن، باریک بنگاه، گردن ستبر و ستبر خرده گاه و زبرین قصبه کوتاه‌تر از زیرین، خرد موی، سمهاء وی سیاه و دراز و گرد پاشنه، بلند پشت، کوتاه تهی‌گاه، فراخ سینه، میان دست و پایهاء او گشاده، دم کشن و دراز، بویهٔ دم او باریک و سیاه خایه و سیاه چشم و سیاه مژه و در راه رفتن هوشیار و مالیده خردگاه، کوتاه پشت، معلق سرین، عریض کفل و درون سون ران او پرگوشت، بهم در رسته، چون سوار بر خویشتن حرکت کند باید که از حرکت مرد آگاه باشد. این هنرها که گفتم علی‌الاطلاق در هر اسبی باید که بود و در هر اسبی که اینها بود نیک بود و آنچ در اسبی بود و در دیگری نبود که بهترین رنگهاء اسب کمیت و خرماگون است، که هم نیکو بود و هم در گرما و سرما صبور باشد و رنج‌کش، اما اسب چرمه خنگ ضعیف بود، اگر خایه و میان رانهاء وی و دم و دست و پای و فش و ناصیه {و} دم سیاه بود نیک باشد و اسب زرده آن جنس که بغایت زرد بوَد نیک بوَد و بر وی درم درم سیاه و بش و ناصیه و دم و خایه و کون و میان ران و چشم و لب او سیاه بود و اسب سمند باید که همچنین باشد و ادهم باید که سیاه‌ترین بود و نباید که سرخ چشم بود، که بیشتر اسب سرخ‌چشم دیوانه باشد و معیوب و اسب بوز کم باشد که نیک باشد و ابرش بیشتر بد باشد، خاصه چشم و کون و خایه و دم او سپید بود و اسب دیزه که سیاه قوایم باشد و بر آن صفت بود که زرده را گفتیم، نیک بود و اسب ابلق ناستوده بود و کم نیک باشد و هنرها و عیب اسبان بسیار است چون هنرهاء اسبان بدانستی عیب‌هاء ایشان نیز بدان، که اندر ایشان نیز چند گونه عیب است و عیبی که بکار زیان دارد و بدیدار زشت باشد، اگر نه چنین باشد لیکن میشوم بود و صاحب گشن باشد و باشد که تا علتهاء بد و خویهاء بد دارد، که بعضی بتوان برد و بعضی نتوان برد و هر عیب و علتی را نامی است، که بدان نام بتوان دانستن، چنانک یاد کنم: بدانک علت اسب یکی آنست که گنگ باشد و اسب گنگ بسیار {راه} گم کنند و علامتش آنست که چون مادیان را بویند اگر چه بر فرو هلد بانگ نکنند و اسب اعشی یعنی کور بتر بود و علامت وی آنست که بسبب چیزی که اسبان از آن نترسند بترسد و برمد و هر جای بد که ندانی برود و پرهیز نکند و اگر اسب بد کر بود، علامت وی آنست که چون بانگ اسبان شنود جواب ندهد و مادام گوش باز پس افکنده دارد، اسب چپ بد بود و خطا بسیار کند و علامت وی آنست کی چون او را بدهلیزی در کشی نخست دست چپ اندر نهند و اسب اعمش آن بود که روز بد بیند و علامتش آن است که حدقه چشم وی سیاه بود که به سبزی زند و مادام چشم گشاده دارد، چنانک مژه بر هم نزند و این عیب باشد و باشد که در هر دو چشم باشد، هر چند به ظاهر اسب احول معیوب بود، اما عرب و عجم متفق‌اند که مبارک باشد و چنین شنوده‌ام که دلدل احول بود و اسب ارجل یک پای یا یک دست سپید باشد، اگر پای چپ و دست چپ سفید بود شوم بود و اسب ازرق اگر به هر دو چشم بود روا بود و اگر به یک چشم ازرق باشد معیوب بود خاصه که چپ بود و اسب مغرب بد بود، یعنی سپید چشم بد بود و اسب بوره نیز بد بود و اسب اقود نیز بد بود، یعنی راست گردن و چنین اسب اندر وحل نیک ننگرد و اسب خود رنگ هم بد بود، از بهر آنک هر دو پایش کج بود و بپارسی کمان‌پای خوانند و بسیار افتد و اسب قالع شوم بود، آنگاه بالاء کاهل و گردپای موی دارد و مهقوع هم و آنک کردنا زیر بغلش بود، اگر به هر دو جانب بود شوم‌تر بود و اسب فرشون هم شوم بود، که کردنای بالاء سم دارد، از درون سون و از برون سون روا باشد و اشدف بد بود، یعنی سم در نوشته و آن را احنف نیز خوانند و آنک دستش یا پایش دراز بود هم بد بود، به نشیب و فراز و آنرا افرق خوانند و اسب اعزل هم بد بود، یعنی کج دم و او را کشف گویند، یعنی همیشه عورتش پیدا باشد و اسب سگ دم نیز بد بود و اسب افحج نیز بد بود، آنک پای بر جای دست خود نتوان نهاد و اسب اسوق نیز بد باشد، دایم لنگ بود، از آن بود که در مفاصل غدد همی‌دارد و اسب اعرون هم بد بود و از آن بود که در مفاصل دست استخوان دارد و اگر در مفاصل پای دارد افرق خوانند، هم بد بود و سرکش و گریزنده و بسیار بانگ و ضراط و لگدزن و آنک در سرگین افکندن درنگ نکند و آنک نر بسیار فرو هلد بد بود و اسب زاغ چشم کور بود.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.