شمارهٔ ۶۰
باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد
با زمان بند کمند تو گرفتار آورد
هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود
بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد
کرده بد روی بدیوار لامت دل من
نقب زد فتنه و سر زین سوی دیوار آورد
آن غم عشق چو یکچند برفت از سر من
دوش باز آمد و شادیّ بخروار آورد
روزکی چند چو غنچه شده بودم مستور
عشق چون نرگسمان مست ببازار آورد
می پیر از سر من خرقۀ سالوس بکند
ریش بگرفته مرا با در خمّار آورد
گفته بودم چو شدم پیر جوانی نکنم
هم بپیرانه سرم عشق تو در کار آورد
طبع می تاختی کرد هم از بام دماغ
عقل را دست فرو بسته نگوسار آورد
عکسی از رنگ خوشش بر رخ خورشید افتاد
اثرش در دل کان لعل پدید ار آورد
بویی از نکهتش آمیخته شد بادم باد
بر هر آن خار که زد لاله و گل بار آورد
عشق بنمود کله گوشه و چون دید مرا
چه زنخها که برین خرقه و دستار آورد
عقل انکار برین شورش و مستی می کرد
چون خطت دید بدین شاهدی اقرار آورد
شحنۀ عشق تو یک شهر اسیر دل را
بسته اندر خم یک موی بزنهار آورد
گرچه اندیشة زلف و رخ تو صد باره
با سرم محنت و رسوایی بسیار آورد
دست سودای غمت با دل شوریدۀ من
هرگز این شیوه نیاورد کزین بارآورد
هر کسی را غم تو پیش کشی می آورد
از میان پیش کش من می وزنّار آورد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد
با زمان بند کمند تو گرفتار آورد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، دوباره ما را به خود مشغول کردی و با چهرهات ما را در دام محبت خود گرفتار کردی.
هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود
بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که مانند یک غنچه، از خودم دور شوم و از درون خود، زیبایی روی گل را به نمایش بگذارم.
کرده بد روی بدیوار لامت دل من
نقب زد فتنه و سر زین سوی دیوار آورد
هوش مصنوعی: بر روی دیوار زشت، ناامیدی دل من نفوذ کرد و مشکلات و آشفتگی از آن سمت دیوار به وجود آمد.
آن غم عشق چو یکچند برفت از سر من
دوش باز آمد و شادیّ بخروار آورد
هوش مصنوعی: غم عشق که مدتی از ذهنم دور شده بود، دیروز دوباره به سراغم آمد و شادی را به همراه خود آورد.
روزکی چند چو غنچه شده بودم مستور
عشق چون نرگسمان مست ببازار آورد
هوش مصنوعی: مدتی بود که به خاطر عشق پنهان بودم و مانند نرگسهای مست به بازار آورده شدم.
می پیر از سر من خرقۀ سالوس بکند
ریش بگرفته مرا با در خمّار آورد
هوش مصنوعی: پیر به من میگوید که باید از ریا و تظاهر دست بردارم و با توجه به اینکه حالا دیگر ریشام سفید شده، مرا با خود به جایی میبرد که درک بهتری از واقعیت پیدا کنم.
گفته بودم چو شدم پیر جوانی نکنم
هم بپیرانه سرم عشق تو در کار آورد
هوش مصنوعی: من گفته بودم که وقتی پیر شوم، دیگر جوانی نخواهم کرد، اما عشق تو باعث شد که همچنان در قلبم جوانی وجود داشته باشد.
طبع می تاختی کرد هم از بام دماغ
عقل را دست فرو بسته نگوسار آورد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که روح یا طبیعت انسان به سرعت در حال حرکت است و از بام بلند عقل، با دست بسته خود، به شرم و خجالت مینگرد. به عبارت دیگر، عقل توانایی و آزادی عمل خود را از دست داده و در وضعیت بهتری قرار ندارد.
عکسی از رنگ خوشش بر رخ خورشید افتاد
اثرش در دل کان لعل پدید ار آورد
هوش مصنوعی: عکسی از زیبایی او بر چهره خورشید سایه افکنده و نشانهای از آن در دل سنگهای قیمتی به وجود آمده است.
بویی از نکهتش آمیخته شد بادم باد
بر هر آن خار که زد لاله و گل بار آورد
هوش مصنوعی: بوی دلانگیز نکهت او در هوا پخش شده است و در نتیجه، هر خاری که به زمین وارد شده، باعث رشد و شکوفایی لاله و گل شده است.
عشق بنمود کله گوشه و چون دید مرا
چه زنخها که برین خرقه و دستار آورد
هوش مصنوعی: عشق خود را در گوشهای نشان داد و وقتی مرا دید، فهمید چه نشانههایی از محبت بر این لباس و دستار من وجود دارد.
عقل انکار برین شورش و مستی می کرد
چون خطت دید بدین شاهدی اقرار آورد
هوش مصنوعی: عقل به خاطر شور و شوق و حالت مستی که در دل داشتم، میخواست این احساس را انکار کند؛ اما وقتی چهرهات را دیدم، به وجود تو اعتراف کرد و نتوانست حقیقت را پنهان کند.
شحنۀ عشق تو یک شهر اسیر دل را
بسته اندر خم یک موی بزنهار آورد
هوش مصنوعی: شغل و وظیفهٔ عشق تو بهقدری قوی است که تمام دلها را در یک شهر به بند کشیده و در چنگ یک تار موی تو گرفتار کرده است.
گرچه اندیشة زلف و رخ تو صد باره
با سرم محنت و رسوایی بسیار آورد
هوش مصنوعی: اگرچه فکر کردن به موها و چهرهات بارها برای من درد و شرمندگی به همراه داشته است، اما هنوز نتوانستهام از آن دست بکشم.
دست سودای غمت با دل شوریدۀ من
هرگز این شیوه نیاورد کزین بارآورد
هوش مصنوعی: دست عشق و آرزوی تو با قلب مضطرب من هرگز چنین حالتی را به وجود نیاورد که اکنون به وجود آورده است.
هر کسی را غم تو پیش کشی می آورد
از میان پیش کش من می وزنّار آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که غم تو را به دوش میکشد، از میان مشکلاتش، من هم برمیخیزم و به تو کمک میکنم.
حاشیه ها
1400/02/27 23:04
عین. ح
بیت اول: بازِمان
بیت سوم: ملامت
بیت نهم: تاختنی