گنجور

شمارهٔ ۲۰

بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست
همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید
چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست
لب تو نیک بدندان ماست وز پی او
همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست
شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان
دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست
بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت
که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
هوش مصنوعی: با برافراشتن سایه‌های موهایت، عقل آدمی سردرگم می‌شود؛ چون زیبایی چهره‌ات درخشان و تابان همچون خورشید است.
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
هوش مصنوعی: از زیبایی تو چنان شگفت‌زده‌ام که حتی خودم را نمی‌شناسم، اما خداوند به تمامی احوال من آگاه است.
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست
هوش مصنوعی: موهای تو همچون کمند مرا در خود اسیر کرده است، به‌طوری‌که رنگ زلف‌هایت جلوه‌ای خاص دارد و چهره من در مقابل آن، کمرنگ به نظر می‌رسد.
همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید
چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست
هوش مصنوعی: سایه زیبایی تو همیشه بر بالای خورشید قرار دارد، درست مانند سایه خورشید که بر روی ماه می‌افتد.
لب تو نیک بدندان ماست وز پی او
همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست
هوش مصنوعی: لب‌های تو به زیبایی دندان‌هایم می‌ماند و به خاطر آن، دل غمگین من همیشه آرزوی بدی برای تو دارد.
شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان
دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست
هوش مصنوعی: صبر و هوش من از بین رفتند و دیگر هیچ چیزی از دل من باقی نمانده است. حالا فقط چشمانم منتظر چیزی در مسیر زندگی هستند.
بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت
که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست
هوش مصنوعی: در زمان ما، رسیدن به همراهی و وصال تو امکان‌پذیر نیست، زیرا وعده‌ات طولانی‌مدت است و عمر ما کوتاه.