شمارهٔ ۸۳ - و قال ایضآ یمدحه و یذکر فیها احتراق الببوت
شکست پشت امید و نبود کار هنر
که از وفا و مروّت نمی دهند خبر
چنین که پای برون مینهد ز حدّ جفا
مگر که نوبت ایّام آمدست بسر
به بیوفایی معذور دار گردونرا
کز آب چشم منش گشت جیب و دامن تر
لبد بسنده مرا جور روزگار انصاف
که نکبتی دگرم بود ناگهان در خور
شدم خمیده چو خاتم، نهاده بر لب مهر
نشانده لعل بد ندانه های مژگان در
فرو گرفت در و بام دیده خون دلم
بدانک تا نشود زو خیال دوست بدر
نثار روز چنین را، هزار دانۀ لعل
درون سینه بپرورده ام بخون جگر
ز سوز سینه دم سرد می زند خورشید
ازین مصیبت در جامۀ سیاه سحر
چو روی بخت ترش گشت و کام عیشم تلخ
ز چشم بی مژه ام شور گشت آبشخور
روا بود که بگریم ز گردش گردون
سزا بود که بنالم ز جنبش اختر
به پیش حضرت صدر زمانه رکن الدّین
امام عرصۀ آفاق و مقتدای بشر
کمینه بندۀ حملش طباق هفت زمین
کمینه قطرۀ کلکش زهاب صد کوثر
بصورت ار چه دواند او وبخت ، لیک شدند
ز روی معنی هر دو یکی چو دو پیکر
نشست کشتی دریا ز جود او برخشک
چو خاست همّت عالیش ز اسمان برتر
ز جود دست گهر پاش اوست مستشعر
از آن شدست گهر در حمایت خنجر
زهی سخاوت دست تو سیم کش چون صبح
زهی سماحت طبع تو زرفشان چون خور
نهاد پاک تو پرگار لطف را مرکز
صدای صیت تو سیّاح و هم را رهبر
مسافران امل را بنان تو مقصد
مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر
نهاد پاک تو پرگار لطف را مرکز
صدای صیت تو سیّاح و هم را رهبر
مسافران امل را بنان تو مقصد
مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر
ز هفت عضو فلک دیده ها همی زاید
به حرص آنکه کند در معالی تو منظر
ز جود عام تو در صحن بوستان نرگس
ز زّر رسته، بسر بر، همی نهد افسر
برای بازوی حلم تو مهرۀ طین را
بخیط ابیض و اسود درون کشید قدر
حسود جاه تو مطبوع گیر و موزون هم
نه هم ز جود تو خوارست و زرد رو چون زر
ز لفظ پاک تو شد دیدۀ هنر روشن
بلی زدیده سبل محو می کند شکّر
کمان نطق تو تیر فلک چگونه کشد؟
که چرخ دست کش کلک تست وقت هنر
فراغ بال هزار آدمی کند حاصل
همای عاطفتت چون بگستراند پر
حسود جاه تو در تخته بند حادثه گشت
ز پای قهر لگد کوب، چون سر منبر
اگر نه خدمت خاص خزینۀ تو کنند
غلام وار ریاحین بوستان یکسر
شکوفه سیم چرا آرد از بن دندان؟
بدیده زر ز برای چه میکشد عبهر؟
فلک ز ناخنۀ ماه نو شود ایمن
ز خاک درگهت ارسرمه درکشد ببصر
بدانک تا نرسد چشم بد سخای ترا
زنیل چرخ کشیدند بر رخش چنبر
بجنک، لشکرت این باراگر شکسته شدند
از آن شکست بیفزودشان محلّ و خطر
اگر چه زیور گوشست تا درست بود
جلاء دیده بود چون شکسته شد گوهر
ترا معونت دولت بس است و حفظ خدای
چه حاجتست به اتباع وعدّت و لشکر
شکوه منظر تو حصن ذات تست چنان
که پیش تیر نظر تیغ آفتاب سپر
چو گشت برج شرف محترق سپاس خدای
که جرم اختر اقبال را نبود ضرر
تو آفتابی و تحویل فرّخ تو نمود
در اعتدال هوای جهان فضل اثر
چه نقص یافت کمال تو گر تو چون خورشید
شدی ز خانۀ خود سوی خانۀ دیگر
سپهر قدرا! اصغا کن از طریق کرم
حکایت من خسته روان زیر و زبر
چه شرح داد توان از حقوق آن مرحوم؟
که هست نزد تو از آفتاب روشن تر
دریغ الحق از آنگونه داعی مخلص
که بی هوای تو جانرا نخواستی در بر
بر آستان تو کرده سپید موی سیاه
بداستان تو کرده سیه رخ دفتر
هزرا درّ یتیمند بازمانده ازو
که جز ز عقد مدیح تو نیستشان زیور
ظلال جود تو بر اهل عصر گستر دست
بر این شکسته دلان نیز طرفه نیست اگر
چو گرگ مرگ زناگه شبان این رمه برد
ز بهر این رمۀ بی شبان تویی غمخور
بزرگ حقّی اگر گوش بازخواهی داشت
بچشم لطف در آن چار طفل خردنگر
مدایح تو اگر چند در بسیط جهان
شدست فاش ز اشعار آن ثنا گستر
امید بنده چنان بد بحسن تربیت
که نظم من شود امروز در زمانه سمر
نهال بخت مرا تازه دار زاب کرم
که گر بماند بی برگ، ازو نیایی بر
من ار چه هیچ نیم از تو هم کسی گردم
عرض قوام پذیرد هر اینه از جوهر
وگرچه خردم در سایه ات بزرگ شوم
هلال بود وز خورشید بدرگشت قمر
نیم ز کوه گران سایه تر ببین کو نیز
هم از شعاع خور از لعل بسته طرف کمر
چو هیچ شغل دگر را نمی سزم باری
کنم بفّر مدیح تو زنده نام پدر
بمیل شعشعه تا می کشد لعاب الشمس
بچشم انجم در ، دست صبح روشن گر
از آنچه عهد وجودست و مدّت ابدست
هزار سال بقای تو باد افزونتر
مجاوران جنابت جلال و عزّ و شرف
وشاقکان سرایت نجاح و فتح و ظفر
بهر چه روی نهیّ و هر آنچه رای کنی
خداب عزّوجل بادت اندر آن یاور
شمارهٔ ۸۲ - وقال ایضاًفی مدح الاتابک الاعظم مظفّرالدّنیاوالدّین ابی بکر بن سعد زنگی طاب مثواه و یصف الفلک: کیست آن سیّاح، کورا هست بر دریا گذرشمارهٔ ۸۴ - وقال ایضا یمدحه: ای صاحل معظّم و دستور بی نظیر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شکست پشت امید و نبود کار هنر
که از وفا و مروّت نمی دهند خبر
هوش مصنوعی: آرزوها و امیدها از هم گسسته شدهاند و در این شرایط، هنر و کار خاصی وجود ندارد. همچنین، از وفاداری و جوانمردی خبری نیست و خبری از آنها به گوش نمیرسد.
چنین که پای برون مینهد ز حدّ جفا
مگر که نوبت ایّام آمدست بسر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی به شدت از ظلم و ناعدالتی در حال رنج کشیدن است و وقتی که او تصمیم میگیرد از این وضعیت خارج شود و به سمت آزادی یا بهبود وضعیت خود حرکت کند، نشاندهنده این است که زمان تغییر و بهبود فرا رسیده است. به نوعی، این رمزی است از عبور از مشکلات و رسیدن به روزهای بهتر.
به بیوفایی معذور دار گردونرا
کز آب چشم منش گشت جیب و دامن تر
هوش مصنوعی: به سختی و بیوفایی زمانه مرا ببخش، زیرا اشکهای من باعث شده که لباس و دامنم خیس و تر شود.
لبد بسنده مرا جور روزگار انصاف
که نکبتی دگرم بود ناگهان در خور
هوش مصنوعی: زندگی من را به تلخی نرسان، زیرا که در این دنیا، درد و رنجی که به من تحمیل میشود کافی است و نیازی به بروز مشکلات جدید نیست.
شدم خمیده چو خاتم، نهاده بر لب مهر
نشانده لعل بد ندانه های مژگان در
هوش مصنوعی: من مانند یک خاتم خمیده شدم، که روی لبم نشانی از مهر دارد و زیبایی لعل مانند، چشمانم را در اختیار دارد.
فرو گرفت در و بام دیده خون دلم
بدانک تا نشود زو خیال دوست بدر
هوش مصنوعی: چشمم به در و بام بود و اشک دل را فرو میخوردم تا خیال دوست از سرم نرود.
نثار روز چنین را، هزار دانۀ لعل
درون سینه بپرورده ام بخون جگر
هوش مصنوعی: برای چنین روزی، هزار دانهی سرخ و قیمتی را در دل خود پرورش دادهام و اینها تنها با خون دل به دست آمدهاند.
ز سوز سینه دم سرد می زند خورشید
ازین مصیبت در جامۀ سیاه سحر
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، خورشید هم با حالتی اندوهناک و در جامهای تیره، همچون سحر، نفس میکشد.
چو روی بخت ترش گشت و کام عیشم تلخ
ز چشم بی مژه ام شور گشت آبشخور
هوش مصنوعی: وقتی که سعادت من به تلخی مبدل شد و زندگیام شیرینی خود را از دست داد، نگاه من که بیاحساس و خالی است، همچون چشمهای به شور و غم تبدیل شد.
روا بود که بگریم ز گردش گردون
سزا بود که بنالم ز جنبش اختر
هوش مصنوعی: جایز است که از چرخش زمان بگریم و حق دارم که از حرکت ستارهها گله کنم.
به پیش حضرت صدر زمانه رکن الدّین
امام عرصۀ آفاق و مقتدای بشر
هوش مصنوعی: حضرت صدر زمانه، رکنالدین امام، líder در عرصههای جهانی و پیشوای انسانهاست.
کمینه بندۀ حملش طباق هفت زمین
کمینه قطرۀ کلکش زهاب صد کوثر
هوش مصنوعی: من به عنوان یک بنده کوچک، بار سنگین او را همپای هفت زمین تحمل میکنم و اندازه یک قطره از رحمت او، از زلالیهای صد کوثر کمتر است.
بصورت ار چه دواند او وبخت ، لیک شدند
ز روی معنی هر دو یکی چو دو پیکر
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر این دو به سرعت تغییر میکند و سرنوشت آنها متفاوت است، اما با توجه به حقیقت درون، هر دو به یک حقیقت مشترک پیوستهاند، مانند دو جسم که در کنار یکدیگر قرار دارند.
نشست کشتی دریا ز جود او برخشک
چو خاست همّت عالیش ز اسمان برتر
هوش مصنوعی: کشتی دریا به لطف او بر خشکی قرار گرفت و هنگامی که اراده بزرگ او شکل گرفت، بر تمام آسمانها چیره شد.
ز جود دست گهر پاش اوست مستشعر
از آن شدست گهر در حمایت خنجر
هوش مصنوعی: از سخاوت و بزرگواری او، جواهرات در حمایت و حفاظت خنجر قرار گرفتهاند و این موضوع باعث شده که حس زیبایی و لطافت در این جواهرات ایجاد شود.
زهی سخاوت دست تو سیم کش چون صبح
زهی سماحت طبع تو زرفشان چون خور
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش بخشندگی و بزرگواری شخصی اشاره دارد. شاعر با اشاره به دستان فرد، آن را به نقرهای تشبیه میکند که بسیار بخشنده است، مانند سپیدهدم که روز را روشن میکند. همچنین، طبع و خلق فرد را به شوق و نوازش خورشید برابر میکند که باعث شکوفایی و زیبایی در جهان میشود.
نهاد پاک تو پرگار لطف را مرکز
صدای صیت تو سیّاح و هم را رهبر
هوش مصنوعی: وجود خالص و پاک تو به عنوان محور محبت و مهربانی قرار دارد، صدای نام تو مانند یک راهنما و مسافر در دنیا به گوش میرسد.
مسافران امل را بنان تو مقصد
مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر
هوش مصنوعی: مسافران به امید رسیدن به امل و آرزوهای خود، به تو به عنوان مقصد و هدف خود نگاه میکنند. تو همچنان منبعی برای هنرمندان و کسانی هستی که در تلاش برای رسیدن به موفقیت و هنر هستند.
نهاد پاک تو پرگار لطف را مرکز
صدای صیت تو سیّاح و هم را رهبر
هوش مصنوعی: تو با نیرنگ و لطف خود، محور خوبیها و جوانمردیها هستی و صدای نیک نامیات شگفتیساز و راهنماست.
مسافران امل را بنان تو مقصد
مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر
هوش مصنوعی: مسافران آرزوها به سراغ تو میآیند و تو مقصد آنانی هستی که در جستجوی هنر و زیباییاند.
ز هفت عضو فلک دیده ها همی زاید
به حرص آنکه کند در معالی تو منظر
هوش مصنوعی: از هفت عضو آسمان، ستارهها به دلیل حرص و طمع به وجود میآیند تا نمای زیبای تو را بیارایند.
ز جود عام تو در صحن بوستان نرگس
ز زّر رسته، بسر بر، همی نهد افسر
هوش مصنوعی: از بزرگمنشی و generosity تو در باغ نرگس، گلها با زیبایی بزک کردهاند و سر بر افرازنده به آسمان دارند.
برای بازوی حلم تو مهرۀ طین را
بخیط ابیض و اسود درون کشید قدر
هوش مصنوعی: برای بازوی صبر و بردباریات، مهرهای از خاک را با رشتهای سفید و سیاه در هم آمیختهای.
حسود جاه تو مطبوع گیر و موزون هم
نه هم ز جود تو خوارست و زرد رو چون زر
هوش مصنوعی: حسودان و بدخواهان به زیبایی و لطافت مقام و مقام تو توجه میکنند، اما از generosity و بخشندگی تو کمارزش و بیخاصیت هستند، همانطور که طلا در برابر دیگر چیزها میدرخشد.
ز لفظ پاک تو شد دیدۀ هنر روشن
بلی زدیده سبل محو می کند شکّر
هوش مصنوعی: با کلام زیبا و دلنشین تو، چشمهای هنری من روشن شده است. بله، دیدگان سبل (حدیده) را با لذت خود میفریبد و شیرینی کلامت را فراموش میکند.
کمان نطق تو تیر فلک چگونه کشد؟
که چرخ دست کش کلک تست وقت هنر
هوش مصنوعی: چگونه میشود که کلام تو مانند تیری از فلک پرتاب شود؟ زمانی که زمان، مهارت تو را به تصویر میکشد و نشان میدهد.
فراغ بال هزار آدمی کند حاصل
همای عاطفتت چون بگستراند پر
هوش مصنوعی: آرامش و آزادی فکر و روح هزاران نفر را میتواند به دست آورد، زمانی که محبت و احساسات تو مانند پر پرندهای گسترش یابد.
حسود جاه تو در تخته بند حادثه گشت
ز پای قهر لگد کوب، چون سر منبر
هوش مصنوعی: حسود به خاطر حسادتش، تحت تأثیر شرایط ناگوار قرار گرفته و مانند کسی که در بالای منبر است، در معرض ضربه و شکست قرار دارد.
اگر نه خدمت خاص خزینۀ تو کنند
غلام وار ریاحین بوستان یکسر
هوش مصنوعی: اگر کسی بهطور خاص در خدمت تو باشد، مانند خدمتکاران وفادار باغ، گلهای باغ هم به دور شما جمع میشوند.
شکوفه سیم چرا آرد از بن دندان؟
بدیده زر ز برای چه میکشد عبهر؟
هوش مصنوعی: چرا شکوفهی نقرهای از ریشهی دندانها میروید؟ و چرا با چشمان طلا، آبشار را میکشد؟
فلک ز ناخنۀ ماه نو شود ایمن
ز خاک درگهت ارسرمه درکشد ببصر
هوش مصنوعی: آسمان از نو شدن ماه در امان است، اگر خاک درگاه تو را چشم زدن بیابد.
بدانک تا نرسد چشم بد سخای ترا
زنیل چرخ کشیدند بر رخش چنبر
هوش مصنوعی: بدان که تا وقتی که چشم حسود به تو نیفتد، سینهی سخاوت و generosity تو مانند چنبر بر گردن اسب برتر خواهد بود.
بجنک، لشکرت این باراگر شکسته شدند
از آن شکست بیفزودشان محلّ و خطر
هوش مصنوعی: اگر این بار لشکر تو شکست بخورد، این شکست باعث میشود که آنها به خطر و محلّ زندگی جدیدی منتقل شوند و بر تعداد دشمنان نیز افزوده خواهد شد.
اگر چه زیور گوشست تا درست بود
جلاء دیده بود چون شکسته شد گوهر
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که اگرچه گوشواره زیبایی خاصی دارد و بر زیبایی میافزاید، اما زمانی که آسیب ببیند و بشکند، ارزش و زیبایی آن از بین میرود. در واقع، زیبایی ظاهری تا زمانی ارزشمند است که سالم و کامل باشد، اما با آسیب دیدن، آن زیبایی و ارزش نیز کم رنگ میشود.
ترا معونت دولت بس است و حفظ خدای
چه حاجتست به اتباع وعدّت و لشکر
هوش مصنوعی: کمک و حمایت خداوند برای تو کافی است و نیازی به پیروان و سپاهیان خود نداری.
شکوه منظر تو حصن ذات تست چنان
که پیش تیر نظر تیغ آفتاب سپر
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند دژی است که از خودت مراقبت میکند، درست مانند اینکه تیر نگاه کسی در برابر تیغ آفتاب به شکلی محافظت میشود.
چو گشت برج شرف محترق سپاس خدای
که جرم اختر اقبال را نبود ضرر
هوش مصنوعی: وقتی که جایگاه و مرتبهی برج شرف به اوج خود رسید، از خداوند سپاسگزاری میکنم که اثر منفی ستارهی اقبال بر ما نبود.
تو آفتابی و تحویل فرّخ تو نمود
در اعتدال هوای جهان فضل اثر
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی که گرمابخش است و ورودت به این جهان، روزگار را در بهترین حالت خود قرار میدهد. الطاف و فضایل تو بر سرزمین عالم تأثیرگذار است.
چه نقص یافت کمال تو گر تو چون خورشید
شدی ز خانۀ خود سوی خانۀ دیگر
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید، از خانهات به خانهای دیگر بروی، چه عیبی در کمال تو وجود دارد؟
سپهر قدرا! اصغا کن از طریق کرم
حکایت من خسته روان زیر و زبر
هوش مصنوعی: ای آسمان بزرگ! توجه کن که از طریق لطف و احسانت، داستان من را که روحی خسته و پریشان دارم، بشنوی.
چه شرح داد توان از حقوق آن مرحوم؟
که هست نزد تو از آفتاب روشن تر
هوش مصنوعی: چگونه میتوان از حقوق آن مرحوم صحبت کرد؟ که حقایق او نزد تو به روشنی آفتاب است.
دریغ الحق از آنگونه داعی مخلص
که بی هوای تو جانرا نخواستی در بر
هوش مصنوعی: ای کاش دعاگویانی وجود داشتند که بدون هیچ خواسته و انتظاری، فقط برای خوشنودی تو دلشان را فدای تو کنند.
بر آستان تو کرده سپید موی سیاه
بداستان تو کرده سیه رخ دفتر
هوش مصنوعی: در آستان تو، موهای سپید من به خاطر تو سیاه شده و چهرهام هم به خاطر تو سیاه و غمگین است.
هزرا درّ یتیمند بازمانده ازو
که جز ز عقد مدیح تو نیستشان زیور
هوش مصنوعی: هزاران مروارید هستند که به عنوان یتیم باقی ماندهاند و جز به خاطر ستایش تو، زینتی برایشان محسوب نمیشود.
ظلال جود تو بر اهل عصر گستر دست
بر این شکسته دلان نیز طرفه نیست اگر
هوش مصنوعی: سایه مهربانی تو بر مردم زمانه گسترده است، اما اگر به این دلهای شکسته نیز نگاهی بیندازی، شگفتی ندارد.
چو گرگ مرگ زناگه شبان این رمه برد
ز بهر این رمۀ بی شبان تویی غمخور
هوش مصنوعی: چون گرگ مرگ، شبان این گله را میبرد، به خاطر این گله بدون شبان، تو نگران نباش.
بزرگ حقّی اگر گوش بازخواهی داشت
بچشم لطف در آن چار طفل خردنگر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقایق بزرگ پی ببری، باید با نگاهی مهربان به آن چهار کودک کوچک بنگری.
مدایح تو اگر چند در بسیط جهان
شدست فاش ز اشعار آن ثنا گستر
هوش مصنوعی: اگرچه ستایشهای تو در سرتاسر جهان منتشر شده، اما این اشعار فقط بخشی از محبت تو را نشان میدهند.
امید بنده چنان بد بحسن تربیت
که نظم من شود امروز در زمانه سمر
هوش مصنوعی: امید من این است که با تربیت خوبی که دیدهام، بتوانم امروز در این دنیای شلوغ و پرآشوب، به نظم و آرامش برسم.
نهال بخت مرا تازه دار زاب کرم
که گر بماند بی برگ، ازو نیایی بر
هوش مصنوعی: بخت من را مانند درختی تازه نگهدار، زیرا اگر بدون برگ بماند، از آن بهرهای نخواهم برد.
من ار چه هیچ نیم از تو هم کسی گردم
عرض قوام پذیرد هر اینه از جوهر
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که حتی اگر من هیچ چیز از تو نداشته باشم، اما به هر حال وجودم میتواند به نوعی استقامت و ثبات بگیرد، مانند اینکه هر آینهای بسته به جوهر و ذات خود، خاصیت و کیفیتی دارد. به عبارتی، وجود و ماهیت هر چیز میتواند بر اساس ویژگیهای درونیاش تحولی را تجربه کند.
وگرچه خردم در سایه ات بزرگ شوم
هلال بود وز خورشید بدرگشت قمر
هوش مصنوعی: اگرچه در زیر سایهات رشد کنم و بزرگ شوم، اما مانند هلالی هستم که از نور خورشید دور شده و به ماهی تبدیل شده است.
نیم ز کوه گران سایه تر ببین کو نیز
هم از شعاع خور از لعل بسته طرف کمر
هوش مصنوعی: به تماشای کوه بزرگ بپرداز و ببین که سایهاش چقدر عمیق و زیباست. این کوه نیز از نور خورشید، همچون لعل، به رنگی جذاب درآمده و کمرش را جلوهگری میکند.
چو هیچ شغل دگر را نمی سزم باری
کنم بفّر مدیح تو زنده نام پدر
هوش مصنوعی: چون هیچ کار دیگری برایم میسر نیست، پس برای تو ستایش مینویسم تا نام پدرم زنده بماند.
بمیل شعشعه تا می کشد لعاب الشمس
بچشم انجم در ، دست صبح روشن گر
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور خورشید بر چشمان ستارهها میتابد، صبح روشنی بخش در کار است.
از آنچه عهد وجودست و مدّت ابدست
هزار سال بقای تو باد افزونتر
هوش مصنوعی: هر چه در این جهان و در طول زمان پایدار است، برای تو آرزوی طولانیمدت و بقایی بیش از هزار سال دارم.
مجاوران جنابت جلال و عزّ و شرف
وشاقکان سرایت نجاح و فتح و ظفر
هوش مصنوعی: همسایگان عظمت و ارجمندی و افتخار، به افرادی که در کنار آنها هستند، بشارت پیروزی و موفقیت میدهند.
بهر چه روی نهیّ و هر آنچه رای کنی
خداب عزّوجل بادت اندر آن یاور
هوش مصنوعی: هر عملی که انجام دهی و هر تصمیمی که بگیری، خداوند به یاری تو خواهد آمد.