گنجور

شمارهٔ ۷۱ - وله ایضاً یمدحه و یعاتبه فیها

تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
اگر زمسند تو پشتی قضا نبود
شگفت مانده ام الحق ز ابر نر دامن
که لاف جود زند وز توش حیا نبود
زمین حضرت توبوس می دهد گردون
بهر زه قامت گردون چنین دوتا نبود
بکوهسار اگر بانک برزند سخطت
زبیم بأس توش زهرۀ صدا نبود
چه سنگ کوه که دندان کین بروسایی؟
که بی قرارتر از سنگ آسیانبود
اگر زلطف تو پیوند جان خود سازیم
حیات ما پس از این عرضۀ فنا نبود
میان سینه و لب سالها بود محبوس
هر آن نفس که تو را اندر آن رضا نبود
لطافت لب خندان تو بگل ماند
ولی دریغ که گل را همی بقا نبود
زروی لطف و کرم ماجرای من بشنو
که صوفیانرا چاره زماجرا نبود
سبیل تربیت و اصطتاع و دلداری
چوهست باهمگان با منت چرا نبود
خلاف رای تو یا وفق رای بدخواهان
چه کرده ام که مرا بهره جز عنا نبود؟
کدام نسبت بد خدمتی بمن باشد
که با من از پی آن جرمت اعتنا نبود
بحرف جرمم ار انگشت بر نهند رواست
که تا عقوبتم آخر تعمّدا نبود
حقوق من همه بگذار چون منی شاید
که پاردوست بدامسال آشنا نبود
گرفتم آنکه خود از من کژی پدید آمد
نهاد هیچ بشر خالی از هوا نبود
زآفتاب بهم من؟ که بابصارت خویش
ممّر او همه برخطّ استوا نبود
کرم کجا شد و انعام را چه پیش آمد؟
چرا ازین دو یکی پای مردما نبود؟
و قار و حلم و زجرم و خطاستوده شدند
وقار و حلم چه باشد اگر خطا نبود؟
بقول حاسد و مفسد ندار خوارو خجل
مرا که جز بجناب تو انتما نبود
بریزخون من و آب روی من بریز
بجان تو که مرا طاقت جفا نبود
کژیّ کار من از راستیست بر کارت
مرا اگر نبود شغل،بل که تا نبود
اگر رضای تو عزلتست خاک بر سرشغل
که با کراهت تو عیش با نوا نبود
زیان جاهی ومالی توان تحّمل کرد
ولی شماتت اعدا،هلا هلا نبود
هلا هلا سخن عامه است ومعذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود
چو تو مراقب نهم وننگ من نکنی
باضطرار مرا چاره جز جلا نبود
ز بیخ بر مکن آنرا که غرس دولت تست
که این ز روی کرم لایق شما نبود
بشاعران همه تشریف و سیم و زر بخشند
منم که خود صلت من بجز قفا نبود
مده ز دست متاعی که کم بدست آید
روا بود که چو دربایدت، بجا نبود؟
اگرچه لاف زدن از خود احمقی باشد
درین دیار به از من سخن سرا نبود
به پارسی و به تازی به نظم و نثر سخن
همی زنم نفسی گرچه بی‌خطا نبود
ز هیچ فن ز فنون هنر نیم خالی
اگرچه هر یک تا حدّ انتها نبود
چنان بمهر تو صافیست جان روشن من
که صبحدم را با مهر آن صفا نبود
چو از میانه به بی رونقی شوم منسوب
اگر نکو بود از بهر من ترا نبود
گناه من همه شرمست و خویشتن داری
که خاک بر سر شاعر که او گدا نبود
خدای بر تو ز من تا بدین که خصم منست
بحضرت تو بود هیچ فرق یا نبود؟
بصورت ار چه که هستیم هر دو خدمتکار
و لیک مهر گیا چون ترش گیا نبود
بنام پرده بود هر دو ، لیک نزد خرد
حجاب مزبله چون پردۀ نوا نبود
صبا و نکبا هستند هر دو باد و لیک
هبوب نکبا چون جنبش صبا نبود
برنگ هم بود امّا بوقت عرض هنر
بلارک یمنی شاخ گند نا نبود
اگرچه هر دو کمر بسته از زمین رویند
بذوق نیشکر از جنش بوریا نبود
کجا بشاید گفتن که این چنینها را
نصیب باشد ازین دولت و مرا نبود؟
چو اشتر و چو دراژاژ خای و یافه درای
نیم اگر چره مرا اشتر و درا نبود
متاع من هنر و فضل و مهر و اخلاصست
ولی چه سود؟ چو این را دو جوبها نبود
تو نام نیک طلب ،مال را چه وقع بود؟
که این بماند و آنرا بسی بقا نبود
زر و درم بنماند نظر بمعنی دار
که پس فکنده بزرگان به ار ثنا نبود
حدیث حاسد اگر خوار می نشاید داشت
حقوق بنده بیکبار هم هبا نبود
تجاسر دوسه مجهول بر وقعیت من
یقین شناس که رفع بالا بتدا نبود
گواه محضر ایشان عنایت تو بس است
بلی عنایت قاضی کم از گوا نبود
نباشد این همه زشتی من که صورت دیو
چنانکه می بنگارند ، دیو را نبود
گناه باشد و عذر گناه هم باشد
ولیک علّت ناخواست را دوا نبود
مرا چو خرج بیفزود دخل کم کردی
مکن ، کز اهل مروّت چنین سزا نبود
عمل تو خرج کنی سیم دیگران ببرند
رسوم قطع فتد جای غصه ها نبود
برّد تقدمه باری اشارتی فرمای
که عزل و تقدمه با یکدگر روا نبود
من از طمع ببرم جود تو چه عذر آرد؟
که چون منی را زوخواهش عطا نبود
من این بگفتم و رفتم، تو دانی و کرمت
بدست ما بجز از خدمت و دعا نبود
اگر عنایت تو با منست باکی نسیت
وگر عنایت تو نیست این بها نبود
تو بر جناح سفر کار من چنین دریاب
که من چو فوت شوم آنگهم قضا نبود
برو براحت و باز آی در ضمان امان
که کارهات بجز وفق اقتضا نبود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که ارادت و تلاش تو همیشه از مهربانی‌ات جدا نیست، مانند این که نور خورشید هرگز از خود روشنی نمایان نمی‌کند.
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که چون پیری با تجربه است، همیشه نظرش درست است. اگر او به وسیله‌ی تو و نیرنگ‌هایت، توانایی‌هایش را از دست بدهد، دیگر نمی‌تواند به درستی راه را پیدا کند.
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
اگر زمسند تو پشتی قضا نبود
هوش مصنوعی: زمانی که پای شریعت در میان باشد، اگر برای تو تکیه‌گاهی از قضا و سرنوشت وجود نداشته باشد، چه بر تو می‌گذرد.
شگفت مانده ام الحق ز ابر نر دامن
که لاف جود زند وز توش حیا نبود
هوش مصنوعی: من به حقیقت متعجبم از اینکه چطور ابر نر می‌تواند دامن بزند و از خود سخن از نیکوکاری بگوید، در حالی که از خود حیا ندارد.
زمین حضرت توبوس می دهد گردون
بهر زه قامت گردون چنین دوتا نبود
هوش مصنوعی: زمین به خاطر قد و قامت تو، حضرت، به تو ادای احترام می‌کند؛ زیرا هیچ چیز دیگری در این عالم به زیبایی و شکوه تو نیست.
بکوهسار اگر بانک برزند سخطت
زبیم بأس توش زهرۀ صدا نبود
هوش مصنوعی: اگر در کوه‌سار بانگ و فریادی بلند شود، صدای تو به اندازه‌ای قوی و رساست که هیچ ترسی از آن ندارد و همچون زهره‌ای درخشان طنین‌انداز می‌شود.
چه سنگ کوه که دندان کین بروسایی؟
که بی قرارتر از سنگ آسیانبود
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که دندان خشمی از بی‌ثباتی سنگ کوه بجوشد؟ در حالی که هیچ چیز بی‌قرارتر از سنگ در آسیاب وجود ندارد.
اگر زلطف تو پیوند جان خود سازیم
حیات ما پس از این عرضۀ فنا نبود
هوش مصنوعی: اگر با لطف تو ارتباط روحی برقرار کنیم، زندگی ما دیگر به فنا و نابودی نخواهد رسید.
میان سینه و لب سالها بود محبوس
هر آن نفس که تو را اندر آن رضا نبود
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در سینه‌ام نفس‌هایی حبس شده‌اند، هر بار که از تو راضی نبوده‌ام، آن نفس‌ها به لب‌های من نمی‌آیند.
لطافت لب خندان تو بگل ماند
ولی دریغ که گل را همی بقا نبود
هوش مصنوعی: لبخند دلنشین تو همچون گل است، اما متأسفانه گل نیز عمری ندارد و نمی‌تواند همیشه باقی بماند.
زروی لطف و کرم ماجرای من بشنو
که صوفیانرا چاره زماجرا نبود
هوش مصنوعی: از روی مهربانی و بخشش ما، داستان من را بشنوید، زیرا صوفیان برای حل مشکل من راه حلی ندارند.
سبیل تربیت و اصطتاع و دلداری
چوهست باهمگان با منت چرا نبود
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در مسیر تربیت، تعالی و آرامش خاطر برای دیگران با لحاظ شکرگزاری و احترام، همراهی نباشد؟
خلاف رای تو یا وفق رای بدخواهان
چه کرده ام که مرا بهره جز عنا نبود؟
هوش مصنوعی: من چه کرده‌ام که بر خلاف نظر تو یا طبق نظر دشمنانم عمل نکرده‌ام و نتیجه‌اش جز دردسر و رنج نبوده است؟
کدام نسبت بد خدمتی بمن باشد
که با من از پی آن جرمت اعتنا نبود
هوش مصنوعی: چه نسبتی می‌تواند به این بدی به من باشد که تو به خاطر جرمی که مرتکب شده‌ام، هیچ توجهی به من نکردی؟
بحرف جرمم ار انگشت بر نهند رواست
که تا عقوبتم آخر تعمّدا نبود
هوش مصنوعی: اگر بر من اتهامی بزنند، جایز است که به آن اشاره کنند، زیرا تا زمانی که عذابم آغاز نشده، عمدا گناهی انجام نداده‌ام.
حقوق من همه بگذار چون منی شاید
که پاردوست بدامسال آشنا نبود
هوش مصنوعی: تمام حقوق من را بپرداز، زیرا شاید منی که به تو محبت دارم، امسال به خوبی شناخته نشده‌ام.
گرفتم آنکه خود از من کژی پدید آمد
نهاد هیچ بشر خالی از هوا نبود
هوش مصنوعی: من کسی را به دست آوردم که خود باعث کجی من شد. هیچ انسانی را نمی‌توان یافت که از تمایلات و خواسته‌های درونی خالی باشد.
زآفتاب بهم من؟ که بابصارت خویش
ممّر او همه برخطّ استوا نبود
هوش مصنوعی: آیا من از خورشید متاثر می‌شوم؟ که با دیدگان خود می‌بینم، او همواره در خط استوا نیست.
کرم کجا شد و انعام را چه پیش آمد؟
چرا ازین دو یکی پای مردما نبود؟
هوش مصنوعی: کرم کجا رفته و چه بر سر انعام آمده است؟ چرا از این دو یکی در زندگی مردم وجود ندارد؟
و قار و حلم و زجرم و خطاستوده شدند
وقار و حلم چه باشد اگر خطا نبود؟
هوش مصنوعی: وقار و آرامش و ادب من به خاطر اشتباهاتم شناخته شده‌اند. اما آیا واقعا وقار و آرامش معنایی دارد اگر اشتباهی وجود نداشته باشد؟
بقول حاسد و مفسد ندار خوارو خجل
مرا که جز بجناب تو انتما نبود
هوش مصنوعی: به گفته دشمنان و کسانی که برایم حسرت می‌خورند، من بی‌چاره و شرمنده هستم، زیرا هیچ‌کس جز تو را نداشته‌ام.
بریزخون من و آب روی من بریز
بجان تو که مرا طاقت جفا نبود
هوش مصنوعی: ای کاش برای من که درگیر درد و رنج هستم، مقداری آب بریزی تا بلکه آرامی بگیرم، چون دیگر طاقت تحمل بی‌مهری و بی‌احترامی را ندارم.
کژیّ کار من از راستیست بر کارت
مرا اگر نبود شغل،بل که تا نبود
هوش مصنوعی: کارهای من به خاطر راست بودن کار تو اشتباه شده است. اگر تو شغف و وظیفه‌ای نداشتی، من هم به کاری نمی‌پرداختم.
اگر رضای تو عزلتست خاک بر سرشغل
که با کراهت تو عیش با نوا نبود
هوش مصنوعی: اگر راضی به تنهایی و دوری هستی، پس چه ارزشی دارد شغل و کار، که بدون رضایت تو زندگی با لذت نخواهد بود.
زیان جاهی ومالی توان تحّمل کرد
ولی شماتت اعدا،هلا هلا نبود
هوش مصنوعی: می‌توان در برابر خسارت‌های مالی و از دست دادن مقام تحمل کرد، اما سرزنش و سخنان منفی دشمنان بسیار سخت است.
هلا هلا سخن عامه است ومعذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که موضوعاتی که درباره آنها صحبت می‌کنم، نوعی از گفتار عمومی و رایج است و من به نوعی معذور و عذرخواه هستم، زیرا نظم و ترتیب موجود در کلمات من ناچار از نوسانات و اختلالات ناشی از دل‌های خسته و دل شکسته جدا نیست.
چو تو مراقب نهم وننگ من نکنی
باضطرار مرا چاره جز جلا نبود
هوش مصنوعی: وقتی که تو از من مراقبت می‌کنی و باعث شرم من نمی‌شوی، من هیچ راهی جز اینکه خود را دور کنم، ندارم.
ز بیخ بر مکن آنرا که غرس دولت تست
که این ز روی کرم لایق شما نبود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نباید چیزی را از ریشه بکنید که پایه‌گذاری و آینده‌ی خوبی برای شما دارد، زیرا این نعمت به خاطر لطف و کرم طبیعت برای شما به وجود نیامده است.
بشاعران همه تشریف و سیم و زر بخشند
منم که خود صلت من بجز قفا نبود
هوش مصنوعی: شاعران به دیگران احترام و ثروت می‌دهند، اما من تنها چیز قابل توجهی که دارم، صرفاً پشت سرم است و چیز دیگری ندارم.
مده ز دست متاعی که کم بدست آید
روا بود که چو دربایدت، بجا نبود؟
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که چیزی را که به سختی به دست آمده، نباید به راحتی از دست داد. اگر قرار است چیزی را از دست بدهیم، باید در انتخاب آن دقت کنیم و آن را با ارزش بیشتری نگه داریم.
اگرچه لاف زدن از خود احمقی باشد
درین دیار به از من سخن سرا نبود
هوش مصنوعی: گرچه بزرگ‌نمایی و خودنمایی در این سرزمین نشانه‌ی نادانی است، ولی به نظر من کسی بهتر از من سخن نمی‌سرازد.
به پارسی و به تازی به نظم و نثر سخن
همی زنم نفسی گرچه بی‌خطا نبود
هوش مصنوعی: من به پارسی و عربی جملات و اشعار می‌سازم و صحبت می‌کنم. هرچند ممکن است در کارم اشتباهاتی وجود داشته باشد.
ز هیچ فن ز فنون هنر نیم خالی
اگرچه هر یک تا حدّ انتها نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از هنرها به طور کامل و بی‌نقص نیستند، اما هر کدام از آن‌ها سرمایه ارزشمندی را در خود دارند.
چنان بمهر تو صافیست جان روشن من
که صبحدم را با مهر آن صفا نبود
هوش مصنوعی: جان من به قدری از محبت تو خالص و روشن است که حتی روشنایی صبحگاه هم به آن پاکی و صفا نمی‌رسد.
چو از میانه به بی رونقی شوم منسوب
اگر نکو بود از بهر من ترا نبود
هوش مصنوعی: اگر من به میان بی‌توجهی و بی‌رونق برسم، اگر تو خوبی و نیکی داشته باشی، این خوب بودن تو برای من فایده‌ای نخواهد داشت.
گناه من همه شرمست و خویشتن داری
که خاک بر سر شاعر که او گدا نبود
هوش مصنوعی: من تمام عیب‌هایم ناشی از شرم و خویشتن‌داری‌ام است و این شاعر که خود را در چنین وضعیتی می‌بیند، نباید خود را تحقیر کند.
خدای بر تو ز من تا بدین که خصم منست
بحضرت تو بود هیچ فرق یا نبود؟
هوش مصنوعی: من از تو می‌خواهم که به خاطر دشمنی‌ام با الخصم، آیا در نزد تو هیچ تفاوتی وجود دارد یا نخواهد داشت؟
بصورت ار چه که هستیم هر دو خدمتکار
و لیک مهر گیا چون ترش گیا نبود
هوش مصنوعی: هرچند که ما هر دو به نوعی نوکر و خدمتکار هستیم، اما مهر و محبت ما مانند گیاه ترش نیست که تلخی و زحمتی در آن باشد.
بنام پرده بود هر دو ، لیک نزد خرد
حجاب مزبله چون پردۀ نوا نبود
هوش مصنوعی: با نام پرده، هر دو چیز پوشیده است، اما در نظر خرد، پرده‌ای که به‌واقع نوا ندارد، همچون حجاب بی‌ارزش و بی‌معناست.
صبا و نکبا هستند هر دو باد و لیک
هبوب نکبا چون جنبش صبا نبود
هوش مصنوعی: باد صبا و باد نکبت هر دو وجود دارند، اما باد نکبت حرکتی ندارد و مانند باد صبا زنده و پرتحرک نیست.
برنگ هم بود امّا بوقت عرض هنر
بلارک یمنی شاخ گند نا نبود
هوش مصنوعی: در آن زمان که فرصت هنرنمایی پیش آمد، اگرچه در ظاهر نشانی از زیبایی نبود، اما در باطن، توانایی‌ها و استعدادها کاملاً مشهود بودند.
اگرچه هر دو کمر بسته از زمین رویند
بذوق نیشکر از جنش بوریا نبود
هوش مصنوعی: هرچند هر دو از زمین برمی‌خیزند و تلاش می‌کنند، اما لذت و شیرینی که از نیشکر به دست می‌آید، از جنس بوریا نیست.
کجا بشاید گفتن که این چنینها را
نصیب باشد ازین دولت و مرا نبود؟
هوش مصنوعی: کجا می‌توان گفت که افرادی مثل او به چنین خوشبختی‌هایی دست پیدا کرده‌اند و من از آن بی‌بهره‌ام؟
چو اشتر و چو دراژاژ خای و یافه درای
نیم اگر چره مرا اشتر و درا نبود
هوش مصنوعی: اگر مثل شتر و دراز است و سختی‌ها را تحمل می‌کند، اما اگر شتر و دراز نباشد، پس من در این زندگی چگونه می‌توانم ادامه دهم؟
متاع من هنر و فضل و مهر و اخلاصست
ولی چه سود؟ چو این را دو جوبها نبود
هوش مصنوعی: دارایی من هنر، فضیلت، محبت و صداقت است، اما چه فایده دارد وقتی که جایگاهی برای این ارزش‌ها وجود ندارد؟
تو نام نیک طلب ،مال را چه وقع بود؟
که این بماند و آنرا بسی بقا نبود
هوش مصنوعی: اگه به دنبال نام نیکی باشی، پس مال و ثروت چه ارزشی دارد؟ زیرا مال گذراست و نمی‌تواند همیشگی و دائمی باشد.
زر و درم بنماند نظر بمعنی دار
که پس فکنده بزرگان به ار ثنا نبود
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که ثروت و مال دنیا باقی نمی‌مانند و بهتر است که به معنای واقعی زندگی توجه کنیم، زیرا بزرگان در گذشته به این مسئله پی برده‌اند که تنها ستایش و ارزش‌های حقیقی هستند که باقی می‌مانند.
حدیث حاسد اگر خوار می نشاید داشت
حقوق بنده بیکبار هم هبا نبود
هوش مصنوعی: اگر شخص حسود از خود حرفی بزند که تو را خوار کند، بدان که او هیچگاه حقوق تو را نادیده نگرفته و بر تو بخشیده نشده است.
تجاسر دوسه مجهول بر وقعیت من
یقین شناس که رفع بالا بتدا نبود
هوش مصنوعی: شجاعت چند نفر ناشناخته بر حقیقت من، به یقین من را شناخته است که در ابتدا مشکلی وجود نداشت.
گواه محضر ایشان عنایت تو بس است
بلی عنایت قاضی کم از گوا نبود
هوش مصنوعی: شهادت و توجه آن‌ها به کارهایت کافی است، بله، گواهی قاضی هم از گواهی دیگران کم اهمیتی ندارد.
نباشد این همه زشتی من که صورت دیو
چنانکه می بنگارند ، دیو را نبود
هوش مصنوعی: من این همه زشتی را ندارم که بر اساس ظاهر دیو را می‌نگرند، زیرا دیو به آن صورت زشت نیست.
گناه باشد و عذر گناه هم باشد
ولیک علّت ناخواست را دوا نبود
هوش مصنوعی: اگرچه خطا وجود دارد و بهانه‌ای برای آن هم هست، اما بهانه‌ای برای رفتار نادرست نمی‌تواند درمانی برای علت ناشناخته باشد.
مرا چو خرج بیفزود دخل کم کردی
مکن ، کز اهل مروّت چنین سزا نبود
هوش مصنوعی: وقتی که شما هزینه‌ام را افزایش دادید و در عوض، درآمدم را کاهش دادید، این کار درست و شایسته‌ای نیست، زیرا از آدم‌های با مروت و جوانمردی انتظار نمی‌رفت چنین رفتاری انجام دهند.
عمل تو خرج کنی سیم دیگران ببرند
رسوم قطع فتد جای غصه ها نبود
هوش مصنوعی: اگر عمل تو برای دیگران خرج شود و دیگران از نتیجه آن بهره‌برداری کنند، در این صورت عادت‌ها و نشانه‌های غم و اندوه از بین می‌رود.
برّد تقدمه باری اشارتی فرمای
که عزل و تقدمه با یکدگر روا نبود
هوش مصنوعی: پرندگان به نشانه‌ای از حضرت حق نشان می‌دهند که تغییر و جابجایی در امور با یکدیگر سازگاری ندارد.
من از طمع ببرم جود تو چه عذر آرد؟
که چون منی را زوخواهش عطا نبود
هوش مصنوعی: اگر من از روی طمع از generosity (بخشش و سخاوت) تو دور شوم، چه دلیلی برای آن وجود دارد؟ زیرا فردی مثل من هرگز شایسته دریافت نعمت‌ها و عطاهای تو نیست.
من این بگفتم و رفتم، تو دانی و کرمت
بدست ما بجز از خدمت و دعا نبود
هوش مصنوعی: من این را گفتم و رفتم، تو خود می‌دانی که جز از خدمت و دعا هیچ‌چیز دیگری در دست ما نیست.
اگر عنایت تو با منست باکی نسیت
وگر عنایت تو نیست این بها نبود
هوش مصنوعی: اگر محبت و توجه تو شامل حال من باشد، ترس و نگرانی ندارم؛ ولی اگر چنین توجهی نباشد، این درد و رنج ارزش تحمل ندارد.
تو بر جناح سفر کار من چنین دریاب
که من چو فوت شوم آنگهم قضا نبود
هوش مصنوعی: تو در سَفر به شغف و شوق من توجه کن، زیرا وقتی که از دنیا بروم، دیگر قضای دیگری در کار نیست.
برو براحت و باز آی در ضمان امان
که کارهات بجز وفق اقتضا نبود
هوش مصنوعی: برو و با آرامش زندگی کن، سپس دوباره به خوشی بازگرد. اینجا در امن و امان هستی، زیرا کارهایت جز مطابق با وضعیت و مقتضیات نبوده است.