شمارهٔ ۶۹ - ایضاً له
خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود
در چشم همّت تو بمیزان اعتبار
گوی زمین موازن پرّ مگس نبود
گردی ز خاک مرکب تو باد نداشت
کورا دو اسبه مردم چشمم ز پس نبود
جان در تنم که دست نشان هوای تست
بی آرزوی خدمت تو یک نفس نبود
چشمم بآب چشم تیمّم از آن کند
کاینجا بخاک پای توش دسترس نبود
رفتست التماس حضورم ز خدمتت
والحق مرا زبخت جز این ملتمس نبود
چرخ و ستاره در هوش خدمت تواند
برمن چه ظن بری که مرا این هوس نبود
زان باز مانده ام که ز اسباب ره مرا
جز نالۀ درای و فغان جرس نبود
رخ سوی شاه شرع نهادم پیاده لیک
در پای پیل ماندم از آن کم فرس نبود
من بنده را که ساکن خاک درت بدم
آنگه که در دیار وفا هیچکش نبود
سر باریم تغیّر رای تو در خورست؟
حرمان دست بوس تو انصاف بس نبود؟
شمارهٔ ۶۸ - وله ایضاً فیه: سرورا همّت تو برتر از آنست که عقلشمارهٔ ۷۰ - وله ایضاً یمدحه: امروز هر نثار که کمتر زجان بود
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود
هوش مصنوعی: در این بیت بیان میشود که نور و روشنی که از دانش و فضیلت میتابد، تنها از وجود و یاد تو نشأت میگیرد و هیچ منبع دیگری برای روشنایی در واقعیت وجود ندارد. به عبارت دیگر، تو منبع الهام و دانش هستی که دیگران را روشن میکند.
در چشم همّت تو بمیزان اعتبار
گوی زمین موازن پرّ مگس نبود
هوش مصنوعی: در چشم اراده و تلاش تو، ارزش و اعتبار زمین در برابر پرواز مگس هیچ و ناچیز است.
گردی ز خاک مرکب تو باد نداشت
کورا دو اسبه مردم چشمم ز پس نبود
هوش مصنوعی: تو که به خاطر نداشتن پرواز در آسمان، مانند یک شتر دوکوهانه به زمین ماندهای، چگونه میتوانی به من که دچار ناامیدی و کوری هستم، کمک کنی؟ من کسی را در پس خود نمیبینم که بتواند مرا راهنمایی کند.
جان در تنم که دست نشان هوای تست
بی آرزوی خدمت تو یک نفس نبود
هوش مصنوعی: روانی زندگی من به خاطر حضور توست و در دل هیچ آرزوی دیگری جز خدمت به تو ندارم.
چشمم بآب چشم تیمّم از آن کند
کاینجا بخاک پای توش دسترس نبود
هوش مصنوعی: چشمم به اشک میافتد و با همین اشک، به تو نزدیک میشوم؛ زیرا در این مکان نمیتوانم به خاک پای تو دسترسی داشته باشم.
رفتست التماس حضورم ز خدمتت
والحق مرا زبخت جز این ملتمس نبود
هوش مصنوعی: از نزدیکی تو درخواست ملاقات میکنم و راستش را بخواهی، جز این درخواست هیچ امیدی از سرنوشت ندارم.
چرخ و ستاره در هوش خدمت تواند
برمن چه ظن بری که مرا این هوس نبود
هوش مصنوعی: چرخ و ستاره در عالم هستی برای من چه کار خاصی میتوانند انجام دهند؟ چرا فکر میکنی که من چنین آرزویی ندارم؟
زان باز مانده ام که ز اسباب ره مرا
جز نالۀ درای و فغان جرس نبود
هوش مصنوعی: به خاطر همین مسائل و مشکلات، جز صدای ناله و نالهٔ ناقوس، راهی برایم باقی نمانده است.
رخ سوی شاه شرع نهادم پیاده لیک
در پای پیل ماندم از آن کم فرس نبود
هوش مصنوعی: به سوی فرمانروای دین به صورت پیاده رفتم، اما در زیر پای فیل، به همین دلیل نتوانستم از آنجا دور شوم، زیرا اسب کمقدری داشتم.
من بنده را که ساکن خاک درت بدم
آنگه که در دیار وفا هیچکش نبود
هوش مصنوعی: من بندهای هستم که در کنار در خانهات زندگی میکنم، زمانی که در سرزمین محبت و وفا هیچکس دیگری وجود نداشت.
سر باریم تغیّر رای تو در خورست؟
حرمان دست بوس تو انصاف بس نبود؟
هوش مصنوعی: آیا میتوانم به خاطر تغییر نظرت بر این حال خودم سرزنش شوم؟ آیا کافی نیست که نتوانم حتی دست تو را بوسه بزنم؟