گنجور

شمارهٔ ۱ - کتابه قصر «دل افروز» و تاریخ بنای آن

زهی دلنشین قصر آراسته
به باغ جهان سرو نوخاسته
جهان از وجود تو دارد صفا
که فانوس از شمع گیرد ضیا
متانت ز بنیاد تو خاک را
ستونت عصا دست افلاک را
ز جام تو عینک نهد چرخ پیر
چو بیند در احوال عالم بزیر
تجلی چنان داده پیرایه ات
که روشن شود شمع از سایه ات
بدیوارت آن حسن داده خدا
که از نقش مانی فتد از صفا
تماشایت از بس کزو برده تاب
نخوابد بشب دیده آفتاب
از آندم که سقای این در شدست
سحاب از سعادت توانگر شدست
زبس روی دیوارت آراستست
زنقاش چین رونما خواستست
زده رفعتت خیمه در آنمقام
که ندهد بگردون جواب سلام
ز جام تو پرتو بهر جا که تافت
ازو می توان فیض خورشید یافت
ز تمثال آئینه کردار تو
عیان راز خلوت ز دیوار تو
چو اندوه بام و درت کرده اند
گچ از کوره صبح آورده اند
بدیوار تو چون کسی رو کند
بآئینه و آب کی خو کند
غبار درت ای جهان کمال
همه فیض چون ابر در خشکسال
زمانه چو دیوار تو برفراشت
به پیش رخ مهر آئینه داشت
بود چار دیوارت از چهارسو
ستاده چهار آینه روبرو
مگر شد بگردون زمین در نبرد
که بر خویش چار آینه راست کرد
درت کامده سجده گاه نیاز
سجودی نهشت از برای نماز
برشوت دهد خور زر بیشمار
که خواهد برین در شود پرده دار
ولیکن درین کار سنجیده نیست
که گرمی ز دربان پسندیده نیست
صبا سنبل و یاسمن دسته بست
پی خاکروبی برین در نشست
بجیب گل این زر که انباشتست
ازین خاک ره جمله برداشتست
دهد عرش تا از بلندی نشان
بود فرشت از جبهه سرکشان
بود آستانت سلاطین پناه
باقبال شاه جهان پادشاه
شهنشاه اقلیم فرماندهی
سزاوار دیهیم ظل اللهی
نسب تا بآدم همه پادشاه
حسب عالم آراتر از مهر و ماه
زری کو بخود حرز نامش نبست
نگیرند چون فلس ماهی بدست
شود گر وقارش دمی بار چرخ
ثوابت شود جمله سیار چرخ
چنان هوش او را زایام دید
کز آغاز هر کار انجام دید
بود در فراست بنوعی تمام
که احوال مردم بفهمد زنام
بشمشیر و تدبیر گیتی ستان
باقبال ثانی صاحبقران
بعهدش چسان دهر در خرمیست
که تقویم پارین بفکر نویست
زشاهان دیگر بتدبیر و رای
چه ممتاز زانسان که شاه از گدای
قضا و قدر پیش دست و بند
مددکار او چون دو دست ویند
درآید چو بحر کف او بموج
گهر گیرد از خاتمش راه اوج
بدست وی انگشت دریا نوال
چو پنجاب دارد ببحر اتصال
چو قصر دل افروز اتمام یافت
وزو آسمان و زمین کام یافت
بتاریخش اندیشه شد رهنما
رقم زد (دل افروز و راحت فزا)

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی دلنشین قصر آراسته
به باغ جهان سرو نوخاسته
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت کاخی اشاره دارد که با باغی آراسته شده و در آن درختان سرو جوان و تازه‌ای قرار دارند. به طور کلی، تصویرگر زیبایی و طراوت طبیعت و فضای دل‌انگیز است.
جهان از وجود تو دارد صفا
که فانوس از شمع گیرد ضیا
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو زیبا و درخشان است، همان‌طور که فانوس از نور شمع روشنی می‌گیرد.
متانت ز بنیاد تو خاک را
ستونت عصا دست افلاک را
هوش مصنوعی: شکوه و استواری تو به قدری است که زمین را مانند ستونی محکم نگه می‌دارد و مانند عصایی در دست آسمان‌هاست.
ز جام تو عینک نهد چرخ پیر
چو بیند در احوال عالم بزیر
هوش مصنوعی: چرخ زمان که همان سالگرد یا سرنوشت است، وقتی به سرنوشت و حال و روز دنیا نگاه می‌کند، از دست نوشیدن از جام تو، سرشار می‌شود. یعنی وقتی وضعیت جهان را می‌بیند، تحت تأثیر زیبایی و جذابیت شراب تو قرار می‌گیرد.
تجلی چنان داده پیرایه ات
که روشن شود شمع از سایه ات
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشندگی تو به قدری است که حتی یک شمع هم می‌تواند از سایه‌ات روشنایی بگیرد.
بدیوارت آن حسن داده خدا
که از نقش مانی فتد از صفا
هوش مصنوعی: در چهره‌ی تو زیبایی‌ای نهفته است که خداوند به تو بخشیده است، به گونه‌ای که این زیبایی می‌تواند از نقاشی‌های مانی نیز فراتر رود.
تماشایت از بس کزو برده تاب
نخوابد بشب دیده آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر تماشای تو، چشمانم به خواب نمی‌روند، چون نور تماشایت مانند آفتاب در شب می‌تابد.
از آندم که سقای این در شدست
سحاب از سعادت توانگر شدست
هوش مصنوعی: از زمانی که سقا در این در وجود دارد، باران از خوشنودی به فراوانی آمده است.
زبس روی دیوارت آراستست
زنقاش چین رونما خواستست
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت دیوار تصویر شده اشاره دارد که به نوعی نشان‌دهنده هنر و ظرافتی است که در ساخت آن به کار رفته است. به عبارت دیگر، دیوار به قدری زیبا و دلپسند است که انگار نقاشی آن را با دقت و مهارت خاصی خلق کرده است.
زده رفعتت خیمه در آنمقام
که ندهد بگردون جواب سلام
هوش مصنوعی: در آن جایگاه بلند و رفیع تو قرار گرفته‌ام که حتی آسمان هم توانایی پاسخ دادن به سلامم را ندارد.
ز جام تو پرتو بهر جا که تافت
ازو می توان فیض خورشید یافت
هوش مصنوعی: از جام تو، نوری ساطع می‌شود که در هر جایی بتابد، می‌توان از آن بهره‌مند شد و مانند خورشید فیض برداشت.
ز تمثال آئینه کردار تو
عیان راز خلوت ز دیوار تو
هوش مصنوعی: از تصویر تو در آینه، رازهای پنهان و خصوصی به وضوح دیده می‌شوند، مانند آن که این رازها از دیوار تو نمایان شده‌اند.
چو اندوه بام و درت کرده اند
گچ از کوره صبح آورده اند
هوش مصنوعی: وقتی که غم و اندوه بر در و دیوار خانه‌ات سایه افکنده، گویی گچ تازه‌ای از کوره صبح بیرون آمده و بر آن نقش بسته است.
بدیوار تو چون کسی رو کند
بآئینه و آب کی خو کند
هوش مصنوعی: اگر کسی به آینه نگاه کند و چهره‌اش را ببیند، مانند این است که به دیوار تو نگریسته باشد. این نشان می‌دهد که گاهی ما به ظاهر خود و احوالات‌مان توجه نمی‌کنیم، انگار در برابر دیواری بی‌روح ایستاده‌ایم.
غبار درت ای جهان کمال
همه فیض چون ابر در خشکسال
هوش مصنوعی: غبار بر در تو، ای سرمنزل کمال و تمامی نعمت‌ها، مانند ابریست در دوران خشکی و بی‌آبی.
زمانه چو دیوار تو برفراشت
به پیش رخ مهر آئینه داشت
هوش مصنوعی: زمانه مثل دیواری است که در برابر تو قرار گرفته و به خاطر این دیوار، چهرهٔ خورشید در آینه‌ی تو منعکس شده است.
بود چار دیوارت از چهارسو
ستاده چهار آینه روبرو
هوش مصنوعی: چهار دیوار تو از هر سو آینه‌هایی را نشان می‌دهد که به رو به رو می‌نگرند.
مگر شد بگردون زمین در نبرد
که بر خویش چار آینه راست کرد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که در دنیا جنگی رخ دهد که انسان نسبت به خود، مانند چهار آینه، آگاهی و درست دیدن پیدا کند؟
درت کامده سجده گاه نیاز
سجودی نهشت از برای نماز
هوش مصنوعی: دروازه‌ای که به آنجا نزدیک می‌شوم، مکان مناسبی برای نیاز و درخواست من است. جایی است که برای نماز و نیایش به سجده می‌روم.
برشوت دهد خور زر بیشمار
که خواهد برین در شود پرده دار
هوش مصنوعی: خورشید طلا را به فراوانی می‌تاباند و کسی که بخواهد، می‌تواند از این نور به طور کامل بهره‌مند شود.
ولیکن درین کار سنجیده نیست
که گرمی ز دربان پسندیده نیست
هوش مصنوعی: اما در این موضوع درست نیست که گرمی و صمیمیت از طرف دربان قابل قبول نیست.
صبا سنبل و یاسمن دسته بست
پی خاکروبی برین در نشست
هوش مصنوعی: باد ملایم، دسته‌ای از سنبل و گل یاسمن را برمی‌دارد و بر روی زمین می‌آراید.
بجیب گل این زر که انباشتست
ازین خاک ره جمله برداشتست
هوش مصنوعی: در دل گل، این طلا که از خاک راه به دست آمده، همه برداشت کرده‌اند.
دهد عرش تا از بلندی نشان
بود فرشت از جبهه سرکشان
هوش مصنوعی: فرشته‌ای از جبهه‌ای بلند و سرکش به زمین می‌نگرد و از عرش، نشانه‌ای از بلندی می‌بیند.
بود آستانت سلاطین پناه
باقبال شاه جهان پادشاه
هوش مصنوعی: آستان تو، پناهگاه سلاطین است و با داشتن تو، شاه جهان به قدرت و عظمت خود دست یافته است.
شهنشاه اقلیم فرماندهی
سزاوار دیهیم ظل اللهی
هوش مصنوعی: پادشاه کشور، لایق تاجی است که نشانه اقتدار الهی است.
نسب تا بآدم همه پادشاه
حسب عالم آراتر از مهر و ماه
هوش مصنوعی: نسب و خویشاوندی تا آدم (اولین انسان) بالاترین مقام و منزلت را دارد و ارزش آن از خورشید و ماه هم بیشتر است.
زری کو بخود حرز نامش نبست
نگیرند چون فلس ماهی بدست
هوش مصنوعی: اینجا می‌گوید که اگر کسی برای خود پناهی و حراسی نداشته باشد، به راحتی و بدون محافظت در معرض خطر قرار می‌گیرد، مانند اینکه اگر فلس ماهی را در دستان کسی بگذارند، به راحتی می‌تواند از آن جدا شود. در واقع، باید برای خود حفاظتی ایجاد کنیم تا در برابر مشکلات و خطرات در امان باشیم.
شود گر وقارش دمی بار چرخ
ثوابت شود جمله سیار چرخ
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای وقار و آرامش او به هم بریزد، همه چیز تحت تاثیر قرار می‌گیرد و مانند چرخیدنی دائمی و تغییرپذیر می‌شود.
چنان هوش او را زایام دید
کز آغاز هر کار انجام دید
هوش مصنوعی: هوش او به قدری بالاست که در همان ابتدا توانایی پیش‌بینی نتیجه هر کاری را دارد.
بود در فراست بنوعی تمام
که احوال مردم بفهمد زنام
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای بسیار دانا و باهوش بود که می‌توانست از نام‌ها، حال و احوال مردم را بفهمد.
بشمشیر و تدبیر گیتی ستان
باقبال ثانی صاحبقران
هوش مصنوعی: با شمشیر و تدبیر، دنیا را تصاحب کن، زیرا این زمان، دوران خوشبختی و سلطنت ثانی است.
بعهدش چسان دهر در خرمیست
که تقویم پارین بفکر نویست
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند روزگار در خوشی باشد در حالی که تقویم پارینه به فکر نوشتن است؟
زشاهان دیگر بتدبیر و رای
چه ممتاز زانسان که شاه از گدای
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان، چه چیزی باید به تفکر و اندیشه برجسته‌تر از انسان باشد، وقتی که پادشاه خود با گدا یکی می‌شود؟
قضا و قدر پیش دست و بند
مددکار او چون دو دست ویند
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر مانند دو دست همواره به کمک او هستند و نمی‌توان از آن‌ها جدا شد.
درآید چو بحر کف او بموج
گهر گیرد از خاتمش راه اوج
هوش مصنوعی: وقتی که او همچون دریا به خروش درآید، گوهری از موج‌هایش به سطح می‌آید و این لؤلؤی با ارزش نشان‌دهنده‌ی اوج و اصل وجودش است.
بدست وی انگشت دریا نوال
چو پنجاب دارد ببحر اتصال
هوش مصنوعی: دستان او مانند انگشتانی هستند که به دریا وصل شده‌اند و مانند پنجاب، که به دریا متصل است، از آن بهره‌مند می‌شوند.
چو قصر دل افروز اتمام یافت
وزو آسمان و زمین کام یافت
هوش مصنوعی: زمانی که کاخ زیبای دل به پایان رسید، آسمان و زمین از آن بهره‌مند شدند.
بتاریخش اندیشه شد رهنما
رقم زد (دل افروز و راحت فزا)
هوش مصنوعی: در زمانی که تفکر شکل می‌گرفت، راهنمایی به وجود آمد که به دل شادابی و آرامش می‌بخشید.