غزل شمارهٔ ۳۵
ز آه گرمی آتش زنم سراپا را
ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریستهام آب برده دریا را
ز آه گرم من آتش به خانه افتاده است
به کوی عشق کنون گرم میکنم جا را
گشاده روئی ساحل به کار ما ناید
سرشک برد به ساحل سفینهٔ ما را
اگر به بادیهگردی نمی روم، چه عجب
جنون من نشناسد ز شهر صحرا را
دلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کو؟
کزو نشان طلبم آشیان عنقا را
کلیم هر سر مویت فتیلهٔ داغی است
ز بسکه سوز درون گرم کرده اعضا را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز آه گرمی آتش زنم سراپا را
ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
هوش مصنوعی: از سوز دل دلم را به آتش میزنم و با یک فتیله تمام جسمم را گرم میکنم.
حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریستهام آب برده دریا را
هوش مصنوعی: داستانی که درباره دریا گفته میشود، فراموش شده است. من به اندازهای برای تو گریستهام که گویی دریا تمام آبهایش را از دست داده است.
ز آه گرم من آتش به خانه افتاده است
به کوی عشق کنون گرم میکنم جا را
هوش مصنوعی: از غم و اندوه عمیق من، شعلهای به خانه ی عشق افتاده است و اکنون در کوی عشق، فضای Surround را گرم میکنم.
گشاده روئی ساحل به کار ما ناید
سرشک برد به ساحل سفینهٔ ما را
هوش مصنوعی: لبخند و گشادهرویی ساحل برای ما فایدهای ندارد؛ چرا که غم و اندوه، کشتی ما را به ساحل نمیآورد.
اگر به بادیهگردی نمی روم، چه عجب
جنون من نشناسد ز شهر صحرا را
هوش مصنوعی: اگر به دشت و بیابان نمیروم، عجیب نیست که دیوانگی من سرزمین صحرا را نشناسد.
دلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کو؟
کزو نشان طلبم آشیان عنقا را
هوش مصنوعی: دلم از حالت مردم ناراحت و غمگین است، آیا خضر راهنما کجاست؟ که من از او نشانهای برای پیدا کردن آشیانهی پرندهی افسانهای میخواهم.
کلیم هر سر مویت فتیلهٔ داغی است
ز بسکه سوز درون گرم کرده اعضا را
هوش مصنوعی: هر تار موی تو مانند فتیلهای داغ است، چرا که حرارت درون تو به قدری زیاد است که اعضای بدن را به شدت میسوزاند.

کلیم