گنجور

شمارهٔ ۵ - بث الشکوی و موعظه، مختوم بستایش سخن

دست از آن ماست گر دست فلک بالاترست
گرچه خاکستر بود برتر، مقدم اخگرست
در نظرها اعتبار کس بقدر نفع اوست
عزت هر نخل در بستان بمقدار برست
کان و دریا را بسی دیدم بچشم اعتبار
سیر چشمان قناعت را شکوه دیگرست
اهل صورت هیچ از سامان توانگر نیستند
طایر تصویر پر دارد ولیکن بی پرست
دستگاه دهر هم تنگست همچون دست ها
بحر را چون عرصه افزون می کند بر کمترست
با وجود خاکسای سخت خونریز است عشق
نک حقیقت بین که گاهی گردو گاهی لشگرست
فتح از آنجانب که ما باشیم هرگز رسم نیست
هر که با او در تلاشم من چراغ، او صرصرست
آمدی در کار و بارم نیست از اقبال عشق
گل بفرق ار می زنم شب، صبح خاکم بر سرست
گرچه سر تاپا بسان خامه دست من تهیست
چون چراغ از سیر چشمیها دماغ من ترست
کنج درویشم ز اسباب قناعت پر شدست
بوریای کلبه فقر من از نیشکرست
زاد راه و رهبری آزاده را در کار نیست
مرغ را ساز سفر وا کردن بال و پرست
دود آه تیره روزان آسمان تازه ایست
آفتش هم کمتر از چرخست چون بی اخترست
نقد انجم را فلک بیرون نمی آرد بروز
زر که قلب افتاد بهر خرج آن شب بهترست
فرق اگرچه زیور از افسر همی گیرد، ولی
سر که در وی مایه هوشست زیب افسرست
پشت پا گر می توانی زد، جهان در دست تست
فقر چون کامل شود اسم غنی را مظهرست
پادشاهی نیست غیر از همت و عزم بلند
هر که رو از رزم برتابد بمعنی قیصرست
لامکان سیری؟ بآنجا رو، اگر آزاده ای
هر که در کوی جهت ماند اسیر ششدرست
عقل در جمع علایق پنجه اشعث بود
عشق در قطع تعلق ذوالفقار حیدرست
سازگار کس نمی باشد وطن در هیچ ملک
رشته را این کاهش تن جمله زاب گوهرست
خار ذاتی بهترست از گلستان عارضی
نزد کل یک مو به از صد دسته گل بر سرست
زنده دل را ناگزیرست از خمول دائمی
پرده ای ذاتی نصیب روی کار اخگرست
آبروی اعتبار از ما و ما بی اعتبار
آب خود بیقیمت و قیمت فزای گوهرست
طبع ما گر زینتی دارد همین آشفتگیست
زیوری گر تیغ دارد پیچ و تاب جوهرست
جهد کن تا صاحب نامی شوی کز بعد مرگ
کار شخص از نام می آید گواهم محضرست
بخش ما ناقابلان ز آبای علوی می رسد
آنچه از میراث آتش قسمت خاکسترست
چون پر طاوس در عالم مگس رانی کند
شهپر زاغ ار شود جاروب صاحب جوهرست
دلخراشان را بهم آمیزش ذاتی بود
تیرگر هر جا که باشد طالب پیکان گرست
دیده عارف به رغبت ننگرد در ملک شاه
هر که را بینی به شهر هستی خود سرورست
راست باطن باش در ظاهر مباش آراسته
کج نگردد معنی مصحف اگر بی مسطرست
از تکلف تیره گردد مجلس روشندلان
گر نباشد شمع در مهتاب فیض دیگرست
نکهت راحت ز انجم هیچکس نشنیده است
پس برای چیست روزنها که در این مجمرست
هیچ ملک آب و هوایش سازگار عشق نیست
در بهشت ار صورت مجنون ببینی لاغرست
از غم زلف بتان شد شانه سرتاپا خلال
ایدل صد چاک این سودا ترا هم در سرست
زندگانی راحتش در ابتدا و انتهاست
یا لحد جای فراغت یا کنار مادرست
کشتی ما را چو نقش ما فلک بر خشک بست
باز خون طوفانی انگیزد، بلا سردفترست
برنچیند کس ز بستان امل بی انتظار
نخل اگر طوبی نسب باشد در اول بی برست
دیدن نقش درم طاعت بود نزد لئیم
خط سکه مصحف است او را که معبودش زرست
نزد روشندل اگرچه مال دارد حکم آب
چون بدست ممسکان افتاد آب مرمرست
در دلت زر، در سرت پرواز اوج لامکان
بسترت از خار آکنده است و بالین از پرست
اهل دنیا را مکن عیب ار بزر چسبیده اند
زشت را آرایش ملک وجود از زیورست
هرچه در هر جا بنام هر که شهرت کرد کرد
خاطر روشن ز ما آئینه از اسکندرست
شاد و غمگین کامل از بهر وجود خویش نیست
گر طبیبی شادمان بینی، مریضی بهترست
از هوس داری دلی، بر چشم خون پالاحسود
آب جاده باده داری، ساغرت لیک از زرست
ره نمی یابد تنزل در مقام اهل صدق
پای در دامن بجای خود چو مهر محضرست
ملک داری می توانی هر که دلداری کند
صاحب اقلیم دل سلطان هشتم کشورست
سایه بینش به پستی هیچگه نفکنده ام
مردمک در چشم ما همرنگ چتر سنجرست
کاملان هرگز رواج ناقصان را نشکنند
آبحیوان زان نهان شد تا مگویی بهترست
از کمال خویش ارباب هنر بی بهره اند
دیگری می بیند آن گلها که ما را بر سرست
روزگار از بسکه جنگ انداخت عشرت را بما
پنبه سنگ شیشه آمد، باده زهر ساغرست
هر که اینجا آمد از آهستگی بیگانه بود
دهر ناهموار گویی خانه گوش کرست
فرع اگر باشد هنرور، در حقیقت اصل اوست
نزد دانا آهو از مشکست و گاو از عنبرست
می دهد ملک سلیمان را زکف شهوت پرست
طفل را در دست حلوا بهتر از انگشترست
جز سر مردان نگنجد در گریبان خمول
تنگنای جیب میدان جهاد اکبرست
زاهد از خشکی سراب وادی بیحاصلیست
طعنه ها دارد بدریا هر که دامانش ترست
واعظ ما را نگهدارد خدا از چشم زخم
کو بسی آتش دم و از چوب خشکش منبرست
سرکشان یک یک مرید خاکساران می شوند
خاک بستان عاقبت سجده گه برگ و برست
در طلب باید وقاری رو بهر جانب مدو
زانکه در سیر و سکون همراه کشتی لنگرست
از شکوه پادشاهی حرمت علم است بیش
آنکه میر کاروان باشد مطیع رهبرست
هیچ کوتاهی ندارد این نزاع نفس و عقل
بی میانجی چون جدال و جنگ زن با شوهرست
می روم از سر بدر دائم باندک مایه ای
خانه ام را آب می پاشد دماغم گر ترست
با بلا هر کس که تن در داد ز آفت می رهد
هیچگه دیدی که زخمی بر غلاف از خنجرست
سفله گر ممتاز باشد، صدر را شایسته نیست
جای قفل ار کار استادست، بیرون درست
حرص محروم از جزا آمد بدیوان عمل
مزد از یکدر نیاید آنکه صد جا چاکرست
رختخواب ما ندارد تار و پود راحتی
سر ز زخمش بالشست و تن ز خونش بسترست
گرم رو رنگ مکان گیرد در اثنای سکوت
لاله اخگر بآب ار می رسد نیلوفرست
هر که دارد دولتی ناموس منسوبان بر اوست
زنگ آئینه غبار خاطر اسکندرست
کس ز هفتاد و دو ملت این معما حل نکرد
کاینهمه مذهب چرا در دین یک پیغمبرست
نفس در پیری مطیع امر و نهی ما نشد
اینزمانش نهی منکر همچو زخم منکرست
کاتب اعمال ما دیگر نمی گیرد قلم
نامه ما بسکه از افعال زشت ما پرست
در نظرم دارم سواد نامه اعمال خویش
یک بیک در پیش چشمم همچو خط ساغرست
تشنگی محشرم آسان شد از تر دامنی
آب از اینجا برده ام کارم کجا با کوثرست
در جهان گر اهل دل خواهی نشانت می دهم
نام دار بی نشان مانند حرف مضمرست
گر سخنور خوار باشد هست تأثیر سخن
آبرو باشد جهاز او را که شعرش دخترست
بیشه ام صید است و دام من کمند و حد تست
مرغ معنی در پس زانوی من دانه خورست
هیچ نگشاید ز طبع شاعر نافهم شعر
نکته چون سنجد ترازوئی که آنرا یکسرست
میوه آب از پوست می گیرد ببستان سخن
لفظ اگر بسیار شادابست معنی پرورست
از کرامات سخن این بس که در بستان شعر
یک نهال خار هر باری که آرد نوبرست
آبحیوانی که می گویند نبود جز سخن
گاه گاهی نیز از زهر هلاهل بدترست
پرخطرناکست بحر شعر نزدیکش مرو
گرچه بینی تا کجا خضر قلم را پا ترست
گرچه می آید سخن ختم سخن بهر کلیم
چون ترا در خامشی هم داستانها مضمرست
آنچه باید گفت یارب بر زبانم بگذران
در همان ساعت که شخص اندر خموشی مضطرست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست از آن ماست گر دست فلک بالاترست
گرچه خاکستر بود برتر، مقدم اخگرست
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که شرایط یا تقدیر بالاتر از ما باشد، اما ما همواره باید به تلاش خود ادامه دهیم. حتی اگر در ظاهر وضعیت ما به اندازه خاکستر پایین بیاید، اما در واقع وجود ما و تلاش‌هایمان ارزشمندتر از آن است و می‌تواند برتری داشته باشد.
در نظرها اعتبار کس بقدر نفع اوست
عزت هر نخل در بستان بمقدار برست
هوش مصنوعی: در چشم مردم، ارزش هر فرد به اندازه‌ای است که از او بهره می‌برند. همچنین، هر نخل در باغ به اندازه‌ای که میوه می‌دهد، دارای احترام و اعتبار است.
کان و دریا را بسی دیدم بچشم اعتبار
سیر چشمان قناعت را شکوه دیگرست
هوش مصنوعی: من بارها دریا و معانی عمیق آن را با چشم بصیرت دیده‌ام، اما زیبایی و شکوهی که در نگاه افرادی با قناعت و رضایت وجود دارد، چیز دیگری است.
اهل صورت هیچ از سامان توانگر نیستند
طایر تصویر پر دارد ولیکن بی پرست
هوش مصنوعی: آدم‌های مادی و ظاهری از نظم و ترتیب واقعی بی‌بهره‌اند. مجازی‌ها شاید ظاهری زیبا و پر از جلوه داشته باشند، اما در واقع فاقد نیروی واقعی و اصالت هستند.
دستگاه دهر هم تنگست همچون دست ها
بحر را چون عرصه افزون می کند بر کمترست
هوش مصنوعی: زمانه به اندازهٔ تنگی شبیه دست‌هایی است که با وجود کوچک بودن، می‌توانند دریا را به عرصه‌ای وسیع تبدیل کنند. در واقع، می‌توان گفت که با وجود محدودیت‌ها، می‌توان به نتایج بزرگ و قابل توجهی دست یافت.
با وجود خاکسای سخت خونریز است عشق
نک حقیقت بین که گاهی گردو گاهی لشگرست
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند در ظاهر خشن و خطرناک به نظر برسد، اما در واقعیت، گاهی شبیه به یک گردو ساده و گاهی شبیه به یک لشکر بزرگ است. این نشان می‌دهد که عشق می‌تواند هم آرامش‌بخش و هم شدید و پرهیاهو باشد.
فتح از آنجانب که ما باشیم هرگز رسم نیست
هر که با او در تلاشم من چراغ، او صرصرست
هوش مصنوعی: پیروزی از آن کسی نیست که ما در کنار او باشیم، چرا که هر کس در تلاش و کوشش ما باشد، من مثل چراغی هستم و او مثل نسیمی تند و آشفته است.
آمدی در کار و بارم نیست از اقبال عشق
گل بفرق ار می زنم شب، صبح خاکم بر سرست
هوش مصنوعی: تو وارد زندگی‌ام شدی و حالا دیگر از خوش‌شانسی عشق چیزی برایم باقی نمانده است. اگر در شب، بر سرم خاک بریزد، صبح به خاطر این جریان، بر خودم افسوس می‌خورم.
گرچه سر تاپا بسان خامه دست من تهیست
چون چراغ از سیر چشمیها دماغ من ترست
هوش مصنوعی: اگرچه من به تمام معنای خود خالی هستم و مانند یک قلم بدون جوهر به نظر می‌رسم، اما در درونم، خیال‌های روشنی مانند شعله چراغ وجود دارد که ذهنم را روشن می‌کند.
کنج درویشم ز اسباب قناعت پر شدست
بوریای کلبه فقر من از نیشکرست
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی خانه‌ام که برای زندگی ساده‌ام کافی است، وسایل مورد نیازم جمع شده است و آدمی با زندگی فقیرانه‌ام، شاداب و خوشحالم.
زاد راه و رهبری آزاده را در کار نیست
مرغ را ساز سفر وا کردن بال و پرست
هوش مصنوعی: برای راه و هدایت یک انسان آزاد نیازی به سعی و کوشش نیست؛ چون پرنده تنها با باز کردن بال و پرش، می‌تواند سفر را آغاز کند.
دود آه تیره روزان آسمان تازه ایست
آفتش هم کمتر از چرخست چون بی اخترست
هوش مصنوعی: دود ناشی از آه و افسوس افرادی که روزهای سختی را می‌گذرانند، آسمانی جدید و تازه‌ای را ایجاد می‌کند. نور این آسمان نیز به‌اندازه‌ای کم است که به سوی زمین نمی‌تابد، همان‌طور که در آسمانی بدون ستاره مشاهده می‌شود.
نقد انجم را فلک بیرون نمی آرد بروز
زر که قلب افتاد بهر خرج آن شب بهترست
هوش مصنوعی: آسمان ارزش‌های ستاره‌ای را به نمایش نمی‌گذارد، زیرا قلب ما برای هزینه‌کردن در آن شب بهتر آماده است.
فرق اگرچه زیور از افسر همی گیرد، ولی
سر که در وی مایه هوشست زیب افسرست
هوش مصنوعی: البته، معنای این بیت به این شکل است که هرچند فرق (سر) ممکن است با افسر (تاج) زینت داده شود، اما آنچه که سر را زیبا می‌کند، خود هوش و ویژگی‌های درونی فرد است. در واقع، زیبایی ظاهری به تنهایی کافی نیست و حالت و شخصیت واقعی فرد اهمیت بیشتری دارد.
پشت پا گر می توانی زد، جهان در دست تست
فقر چون کامل شود اسم غنی را مظهرست
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی به مشکلات و موانع پشت پا بزنی، این دنیا در دستان توست. هنگامی که فقر به حد کامل خود برسد، آن وقت نام غنی به معنای واقعی خود نمایان می‌شود.
پادشاهی نیست غیر از همت و عزم بلند
هر که رو از رزم برتابد بمعنی قیصرست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که می‌تواند کسی را به مقام پادشاهی برساند، اراده و عزم قوی است. هر فردی که از نبرد و چالش‌ها فرار کند، به نوعی شبیه قیصر است و نمی‌تواند پادشاه حقیقی باشد.
لامکان سیری؟ بآنجا رو، اگر آزاده ای
هر که در کوی جهت ماند اسیر ششدرست
هوش مصنوعی: اگر به آزادی و رهایی فکر می‌کنی، به جایی برو که آنجا را نمی‌توان توصیف کرد. هرکس که در مسیر خواسته‌های خود بماند، در حقیقت اسیر است.
عقل در جمع علایق پنجه اشعث بود
عشق در قطع تعلق ذوالفقار حیدرست
هوش مصنوعی: عقل در میان نیازها و وابستگی‌ها پراکنده و غمگین است، اما عشق در آزادی از وابستگی‌ها و پیوندها مانند شمشیر حیدر (علی) قوی و مصمم است.
سازگار کس نمی باشد وطن در هیچ ملک
رشته را این کاهش تن جمله زاب گوهرست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند با وطن خود در هیچ سرزمینی همخوانی داشته باشد، زیرا پیوندهای عاطفی و فرهنگی که به ما مربوط می‌شود، برتر از هر چیز دیگری است.
خار ذاتی بهترست از گلستان عارضی
نزد کل یک مو به از صد دسته گل بر سرست
هوش مصنوعی: ظاهر زیبا و موقعیت‌های فریبنده ممکن است جذاب به نظر برسند، اما ارزش واقعی در چیزهای ساده و بنیادی نهفته است. فردی که به ذات خود افتخار می‌کند، از هر عددی گل‌های زیبا در دنیا بهتر است. در واقع، یک مو از اعتبار واقعی بهتر از صدها گل تزئینی است.
زنده دل را ناگزیرست از خمول دائمی
پرده ای ذاتی نصیب روی کار اخگرست
هوش مصنوعی: انسانی که روح زنده و پویایی دارد، ناچار است که همیشه در پس‌زمینه و در حال سکوت بماند، زیرا شخصیت و طبیعت او به گونه‌ای است که به نشان دادن خود در جلو صحنه نمی‌انجامد.
آبروی اعتبار از ما و ما بی اعتبار
آب خود بیقیمت و قیمت فزای گوهرست
هوش مصنوعی: آبرو و اعتبار ما به خاطر خودمان است و ما بدون اعتبار شده‌ایم. آب ما بی‌ارزش است، اما قیمت گوهر همچنان افزایش می‌یابد.
طبع ما گر زینتی دارد همین آشفتگیست
زیوری گر تیغ دارد پیچ و تاب جوهرست
هوش مصنوعی: نفس ما اگر زیبایی داشته باشد، همین بی‌نظمی است؛ زیرا اگر زینت باشد، مثل تیغی می‌ماند که دارای انحنا و زیبایی خاصی است.
جهد کن تا صاحب نامی شوی کز بعد مرگ
کار شخص از نام می آید گواهم محضرست
هوش مصنوعی: سعی کن که به شهرت و نامی نیک دست یابی، زیرا پس از مرگ، زندگی انسان به نام او شناخته می‌شود و گواهی من هم در این زمینه معتبر است.
بخش ما ناقابلان ز آبای علوی می رسد
آنچه از میراث آتش قسمت خاکسترست
هوش مصنوعی: ما از نسل نیکان و بزرگانی چون خاندان علوی هستیم و ارثیه‌ای که به ما رسیده، جز اندک چیزی نیست. آنچه برای ما باقی مانده، تنها خاکستر و یادگارهایی از آتش‌های گذشته است.
چون پر طاوس در عالم مگس رانی کند
شهپر زاغ ار شود جاروب صاحب جوهرست
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای مانند طاووس در دنیا به مگس‌گیری بپردازد، باید بداند که حتی اگر زاغی با بال‌هایی خوش‌نما نمایان شود، باز هم به ارزش و جوهر خود نمی‌رسد.
دلخراشان را بهم آمیزش ذاتی بود
تیرگر هر جا که باشد طالب پیکان گرست
هوش مصنوعی: دلخراشان (افرادی که دل‌ها را می‌آزارند) به طور طبیعی با یکدیگر پیوند دارند، همان‌طور که تیرانداز در هر جایی به دنبال پیکان خود می‌گردد.
دیده عارف به رغبت ننگرد در ملک شاه
هر که را بینی به شهر هستی خود سرورست
هوش مصنوعی: چشمان عارف به عشق و علاقه هیچ‌گاه به دنیای پادشاه نگاه نمی‌کند؛ زیرا هر کس را که در این شهر وجود می‌یابد، برای خود سرور و بزرگ‌مقام می‌داند.
راست باطن باش در ظاهر مباش آراسته
کج نگردد معنی مصحف اگر بی مسطرست
هوش مصنوعی: در درون خود راست و درست باش، ولی در ظاهر خود را آراسته نشان نده. اگر کتابی بی‌خط باشد، معنای آن تغییر نمی‌کند.
از تکلف تیره گردد مجلس روشندلان
گر نباشد شمع در مهتاب فیض دیگرست
هوش مصنوعی: اگر در جمع روشن‌دلان تظاهر و تصنع وجود داشته باشد، فضای آن مجلس تاریک و ناخوشایند خواهد شد. روشنایی و زیبایی این جمع، به مانند شمعی در زیر نور مهتاب، متفاوت و خاص است.
نکهت راحت ز انجم هیچکس نشنیده است
پس برای چیست روزنها که در این مجمرست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بویی از آرامش و راحتی آسمان‌ها نشنیده است، پس برای چه هستند این روزنه‌هایی که در این آتشگاه وجود دارند؟
هیچ ملک آب و هوایش سازگار عشق نیست
در بهشت ار صورت مجنون ببینی لاغرست
هوش مصنوعی: هیچ سرزمینی با ویژگی‌های عشق در بهشت سازگاری ندارد، حتی اگر در آنجا چهره مجنون را ببینی که به خاطر عشق لاغر شده است.
از غم زلف بتان شد شانه سرتاپا خلال
ایدل صد چاک این سودا ترا هم در سرست
هوش مصنوعی: از غم زیبایی و زلف‌های بتی، موهایت به کلی به هم ریخته و درهم شده است. دل من پر از درد و حسرت این عشق است که تو نیز در آن غرق شده‌ای.
زندگانی راحتش در ابتدا و انتهاست
یا لحد جای فراغت یا کنار مادرست
هوش مصنوعی: زندگی آسان و بی‌دغدغه‌اش در ابتدا و انتهایش پیدا است. آرامش او یا در گور است یا در کنار مادرش.
کشتی ما را چو نقش ما فلک بر خشک بست
باز خون طوفانی انگیزد، بلا سردفترست
هوش مصنوعی: کشتی ما وقتی که سرنوشت ما را در خشکی نگه داشت، دوباره خون طوفانی را به راه می‌اندازد؛ در واقع، بلا و مشکلات مانند دفتر سرنوشت ما هستند.
برنچیند کس ز بستان امل بی انتظار
نخل اگر طوبی نسب باشد در اول بی برست
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از باغ آرزوها، بدون امید به نتیجه، میوه‌ای بچیند. اگر در ابتدا درخت طوبی، میوه‌ای نداشته باشد، نشان‌دهنده آن نیست که در آینده بارور نخواهد شد.
دیدن نقش درم طاعت بود نزد لئیم
خط سکه مصحف است او را که معبودش زرست
هوش مصنوعی: دیدن نقش سکه در برابر افراد پست، نشانه اطاعت و بندگی است. برای آن کسی که معبودش طلاست، سکه به منزله یک کتاب مقدس می‌باشد.
نزد روشندل اگرچه مال دارد حکم آب
چون بدست ممسکان افتاد آب مرمرست
هوش مصنوعی: اگر کسی که بینا و روشن‌فکر است، حتی دارای ثروت و دارایی باشد، در نظر او مانند آب است؛ چرا که اگر این آب به دست کسانی بیفتد که نمی‌دانند چگونه با آن رفتار کنند، دیگر ارزش و زیبایی خود را از دست می‌دهد.
در دلت زر، در سرت پرواز اوج لامکان
بسترت از خار آکنده است و بالین از پرست
هوش مصنوعی: درون قلبت گنجی ارزشمند وجود دارد، در افکارت بلندپروازی و آرزوهایی نامحدود جریان دارد، ولی زندگی‌ات پر از سختی‌ها و ناملایمات است و آرامش یا آسایش چندانی نداری.
اهل دنیا را مکن عیب ار بزر چسبیده اند
زشت را آرایش ملک وجود از زیورست
هوش مصنوعی: به دیگران عیب نگیر، چون ممکن است که به زیبایی‌های ظاهری و زینت‌های دنیایی چسبیده باشند. زیبایی واقعی زندگی در درون آن نهفته است و نه در زرق و برق‌های ظاهری.
هرچه در هر جا بنام هر که شهرت کرد کرد
خاطر روشن ز ما آئینه از اسکندرست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در هر مکان و به نام هر شخصی مشهور شود، باز هم ذهن روشن ما مانند آینه‌ای است که از اسکندر می‌تابد.
شاد و غمگین کامل از بهر وجود خویش نیست
گر طبیبی شادمان بینی، مریضی بهترست
هوش مصنوعی: اگر کسی را شاد و خوشحال ببینی، لزوماً به این معنا نیست که زندگی‌اش بی‌نقص و بدون مشکل است. ممکن است آن شخص در عمق وجودش ناراحتی‌های زیادی داشته باشد. بنابراین، گاهی اوقات بهتر است که در چهره‌ی کسانی که شاد به نظر می‌رسند، جنبه‌های پنهان و دردهایشان را در نظر بگیریم.
از هوس داری دلی، بر چشم خون پالاحسود
آب جاده باده داری، ساغرت لیک از زرست
هوش مصنوعی: تو بر دل خود خواسته‌ای و از حرص و حسادت بر چشمانت اشک می‌ریزی. در حالی که راهی برای سیراب شدن دارم، اما لیوانت به جای آب، از زر ساخته شده است.
ره نمی یابد تنزل در مقام اهل صدق
پای در دامن بجای خود چو مهر محضرست
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به مقام اهل صدق نزدیک شود، چرا که برای رسیدن به آنجا، باید مثل ماهتاب در جای خود ثابت بماند.
ملک داری می توانی هر که دلداری کند
صاحب اقلیم دل سلطان هشتم کشورست
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند دل دیگران را شاد کند و به آنها آرامش دهد، در واقع بر دل‌ها سلطنت می‌کند و صاحب جایگاهی والا در قلب‌هاست.
سایه بینش به پستی هیچگه نفکنده ام
مردمک در چشم ما همرنگ چتر سنجرست
هوش مصنوعی: من هیچ زمانی از پایین‌نگری و دیدگاه محدود دور نشده‌ام؛ مردمک چشم ما رنگی دارد که شبیه چتر سنجر است.
کاملان هرگز رواج ناقصان را نشکنند
آبحیوان زان نهان شد تا مگویی بهترست
هوش مصنوعی: کاملان هرگز اجازه نمی‌دهند که ناقصان به عمل خود ادامه دهند، همان‌طور که حیوانات از ترس، خود را پنهان می‌کنند تا گفتگوهای بهتر و سازنده‌تری شکل بگیرد.
از کمال خویش ارباب هنر بی بهره اند
دیگری می بیند آن گلها که ما را بر سرست
هوش مصنوعی: افراد صاحب هنر از تمام ویژگی‌های خود بهره‌ای ندارند. فقط کسی می‌تواند زیبایی‌های ما را بشناسد که درک عمیق‌تری داشته باشد.
روزگار از بسکه جنگ انداخت عشرت را بما
پنبه سنگ شیشه آمد، باده زهر ساغرست
هوش مصنوعی: روزگار به قدری جنگ و جدال به وجود آورده که خوشی‌ها و لذت‌ها برای ما خُس و خاشاک شده‌اند. در حقیقت، در این وضعیت، نوشیدنی‌ها نیز به زهر تبدیل شده‌اند و هیچ چیز از زیبایی و خوشی باقی نمانده است.
هر که اینجا آمد از آهستگی بیگانه بود
دهر ناهموار گویی خانه گوش کرست
هوش مصنوعی: هر کسی که به اینجا می‌آید، نشان‌دهنده بی‌خبر بودن از لطافت و آرامش است. انگار این دنیا پر از دشواری‌ها و ناهمواری‌هاست و مانند خانه‌ای است که گوش‌هایش کر شده‌اند و صدای آه و ناله را نمی‌شنود.
فرع اگر باشد هنرور، در حقیقت اصل اوست
نزد دانا آهو از مشکست و گاو از عنبرست
هوش مصنوعی: اگر فرعی هنرمند باشد، در واقع حقیقت او نزد عاقل‌ها همانند دو چیز ارزشمند است: آهو به خاطر بوی خوشش و گاو به خاطر عطرش.
می دهد ملک سلیمان را زکف شهوت پرست
طفل را در دست حلوا بهتر از انگشترست
هوش مصنوعی: خداوند ملک سلیمان را به کسی می‌دهد که از تمایلات نفسانی و هوس‌های زودگذر پرهیز کند. در حالی که کودک به جای انگشتری قیمتی، داشتن شیرینی را ترجیح می‌دهد، این نشان‌دهنده اهمیت آگاهی و انتخاب درست در زندگی است.
جز سر مردان نگنجد در گریبان خمول
تنگنای جیب میدان جهاد اکبرست
هوش مصنوعی: تنها سر مردان بزرگ در دامان تنگ و محدود نمی‌گنجد، بلکه میدان بزرگ و پرچالش جهاد واقعی است.
زاهد از خشکی سراب وادی بیحاصلیست
طعنه ها دارد بدریا هر که دامانش ترست
هوش مصنوعی: زاهدی که از سراب و بیابان‌های بی‌حاصل سخن می‌گوید، به عمق دریا و زیبایی‌های آن طعنه می‌زند. تنها کسی که از این تعمق و غوطه‌وری در دریا می‌ترسد، به این انتقادها توجه می‌کند.
واعظ ما را نگهدارد خدا از چشم زخم
کو بسی آتش دم و از چوب خشکش منبرست
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواهیم که ما را از آسیب‌های مردم و حسادت آنها حفظ کند، زیرا این واعظ با وجود ظاهر آرامش، ممکن است خطرناک باشد.
سرکشان یک یک مرید خاکساران می شوند
خاک بستان عاقبت سجده گه برگ و برست
هوش مصنوعی: آدم‌های سرکش و مغرور در نهایت به خاک و نابودی می‌رسند و سرنوشت همه به سجده و تسلیم در برابر حق می‌انجامد. در نهایت، آنها در می‌یابند که به زمین و خاک باز می‌گردند و هیچ چیز ماندگاری ندارند.
در طلب باید وقاری رو بهر جانب مدو
زانکه در سیر و سکون همراه کشتی لنگرست
هوش مصنوعی: در تلاش خود باید احترام و وقار داشته باشی و از این سو به آن سو نروی، زیرا در حرکت و سکون، کشتی به لنگر نیاز دارد تا ثبات پیدا کند.
از شکوه پادشاهی حرمت علم است بیش
آنکه میر کاروان باشد مطیع رهبرست
هوش مصنوعی: در نظام پادشاهی، ارزش و احترام به علم از هر چیزی بالاتر است و در این میان، میران و مدیران کاروان‌ها باید از رهبری پیروی کنند.
هیچ کوتاهی ندارد این نزاع نفس و عقل
بی میانجی چون جدال و جنگ زن با شوهرست
هوش مصنوعی: این نزاع بین نفس و عقل هیچ گاه به پایان نمی‌رسد و می‌توان آن را شبیه به جنگ و جدال یک زن با شوهرش دانست که هیچ کمبودی در آن وجود ندارد.
می روم از سر بدر دائم باندک مایه ای
خانه ام را آب می پاشد دماغم گر ترست
هوش مصنوعی: من به جایی می‌روم و همیشه با کمترین امکاناتم، خانه‌ام را آب می‌زنم، چون اگر بینی‌ام تر باشد، ممکن است به مشکلی بربخورم.
با بلا هر کس که تن در داد ز آفت می رهد
هیچگه دیدی که زخمی بر غلاف از خنجرست
هوش مصنوعی: هر کسی که به مشکلات و خطرات تن دهد، از آسیب‌ها در امان نمی‌ماند. آیا تا به حال دیده‌ای که زخمی بر غلاف خنجر وجود داشته باشد؟
سفله گر ممتاز باشد، صدر را شایسته نیست
جای قفل ار کار استادست، بیرون درست
هوش مصنوعی: اگر فردی بی‌مقدار و پست در میان برجسته‌ها باشد، پس صدر و مقام بلند به او نمی‌رسد. اگر کار استاد به درستی انجام شود، به هیچ عنوان ضعف و ناامنی در کار صورت نمی‌گیرد.
حرص محروم از جزا آمد بدیوان عمل
مزد از یکدر نیاید آنکه صد جا چاکرست
هوش مصنوعی: حریصان به نتیجهٔ کار خود نمی‌رسند و از پاداش محروم می‌شوند. کسی که در هزاران جا خدمت کرده و فدای دیگران شده است، به حقیقت و مزد واقعی دست می‌یابد و بدین ترتیب عمل آن‌ها با یکدیگر فرقی دارد.
رختخواب ما ندارد تار و پود راحتی
سر ز زخمش بالشست و تن ز خونش بسترست
هوش مصنوعی: در رختخواب ما خبری از آرامش و راحتی نیست. بالش ما پر از زخم‌ها و غم‌هاست و تن ما از درد و رنج خونین شده است.
گرم رو رنگ مکان گیرد در اثنای سکوت
لاله اخگر بآب ار می رسد نیلوفرست
هوش مصنوعی: در شرایطی که سکوت برقرار است و در دل آن، اگر رنگ و گرمای محیط تغییر کند، آبی که به لاله می‌رسد می‌تواند نیلوفر باشد. این نشان‌دهنده‌ی آن است که پلیدترین و زیبا‌ترین چیزها ممکن است در کنار هم وجود داشته باشند.
هر که دارد دولتی ناموس منسوبان بر اوست
زنگ آئینه غبار خاطر اسکندرست
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای قدرت و شوکت است، باید به ناموس و احترام نسب و وابستگان خود توجه داشته باشد؛ زیرا او مانند آینه‌ای است که گرد و غبار گذشته و تاریخ را به نمایش می‌گذارد.
کس ز هفتاد و دو ملت این معما حل نکرد
کاینهمه مذهب چرا در دین یک پیغمبرست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است این پرسش را پاسخ دهد که چرا با وجود هفتاد و دو ملت و مذهب مختلف، همه آنها در نهایت به یک دین و یک پیامبر بازمی‌گردند.
نفس در پیری مطیع امر و نهی ما نشد
اینزمانش نهی منکر همچو زخم منکرست
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به پیری می‌رسد، نفس او دیگر به دستورات ما گوش نمی‌دهد و در واقع از آن اطاعت نمی‌کند. در این دوران، نهی از کارهای نادرست شبیه به زخمی است که همیشه باقی می‌ماند و التیامی نمی‌یابد.
کاتب اعمال ما دیگر نمی گیرد قلم
نامه ما بسکه از افعال زشت ما پرست
هوش مصنوعی: کاتب اعمال ما دیگر نمی‌تواند نامه‌مان را بنویسد، زیرا آنقدر با کارهای زشت ما پر شده است.
در نظرم دارم سواد نامه اعمال خویش
یک بیک در پیش چشمم همچو خط ساغرست
هوش مصنوعی: در ذهنم، نوشته‌های اعمال خودم را می‌بینم که مانند خط نوشیدنی در مقابل چشمانم قرار دارد.
تشنگی محشرم آسان شد از تر دامنی
آب از اینجا برده ام کارم کجا با کوثرست
هوش مصنوعی: تشنگی شدید من با تر دامنی که از آن آب برده‌ام، کم شده است. حالا دیگر کارم با کوثر (آب بهشتی) که در بهشت است، زیاد نیست.
در جهان گر اهل دل خواهی نشانت می دهم
نام دار بی نشان مانند حرف مضمرست
هوش مصنوعی: اگر در دنیا بخواهی افرادی با دل و احساس واقعی را بشناسی، به تو نشان می‌دهم که نام خداوندی را مشاهده کنی که در عین آنکه بی‌نشان است، مانند یک حرف پنهان، وجودش واضح و روشن است.
گر سخنور خوار باشد هست تأثیر سخن
آبرو باشد جهاز او را که شعرش دخترست
هوش مصنوعی: اگر سخن‌ران مقام و ارزشش پایین باشد، تأثیر سخنِ او نیز کم‌رنگ خواهد بود. اعتبار و شایستگی او بستگی به این دارد که شعرش چقدر ارزشمند و دلنشین است.
بیشه ام صید است و دام من کمند و حد تست
مرغ معنی در پس زانوی من دانه خورست
هوش مصنوعی: در دل طبیعت و جنگل، من شکارچی هستم و گرفتار کردن من مانند تله‌ای است که برای صید استفاده می‌شود. تو که غایت و هدف من هستی، آن مرغی که به دنبال مفهوم و معناست، در پناه من و در زیر زانویم به دنبال دانه می‌گردد.
هیچ نگشاید ز طبع شاعر نافهم شعر
نکته چون سنجد ترازوئی که آنرا یکسرست
هوش مصنوعی: شاعرانی که توانایی درک عمیق معنای شعر را ندارند، نمی‌توانند افکار و احساسات خود را به خوبی بیان کنند. مانند ترازویی که فقط یک طرف آن سنگینی دارد و نمی‌تواند تعادل را حفظ کند، شعرشان نیز از نظر نکته و وزن نخواهد داشت.
میوه آب از پوست می گیرد ببستان سخن
لفظ اگر بسیار شادابست معنی پرورست
هوش مصنوعی: درختان میوه را از پوست خود جدا می‌کنند، همان‌طور که اگر سخن شیرین و پرمغزی داشته باشیم، مفهوم آن نیز باید پرورش یابد.
از کرامات سخن این بس که در بستان شعر
یک نهال خار هر باری که آرد نوبرست
هوش مصنوعی: در بستان شعر، هر چیز جدید و زیبا که به آن افزوده می‌شود حاصل تلاش و زحمت است، حتی اگر به ظاهر کم ارزش به نظر برسد. این نشان‌دهنده ارزش و اهمیت هر چیزی است که در آنجا خلق می‌شود.
آبحیوانی که می گویند نبود جز سخن
گاه گاهی نیز از زهر هلاهل بدترست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره می‌کند به اینکه در میان موجوداتی که به عنوان حیوان شناخته می‌شوند، برخی از آن‌ها می‌توانند به مراتب خطرناک‌تر و آسیب‌رسان‌تر از زهر باشند. از این رو، برخی از حیوانات یا موجودات در ظاهر بی‌ضرر، ممکن است خطرات جدی به همراه داشته باشند.
پرخطرناکست بحر شعر نزدیکش مرو
گرچه بینی تا کجا خضر قلم را پا ترست
هوش مصنوعی: بهتر است به دریا شعر نزدیک نشوی، زیرا ممکن است خطرناک باشد. هرچند که شاید بتوانی عمق مهارت نویسنده را ببینی، اما باید مراقب باشی که خودت پا به آب نگذاری.
گرچه می آید سخن ختم سخن بهر کلیم
چون ترا در خامشی هم داستانها مضمرست
هوش مصنوعی: اگرچه سخن به پایان می‌رسد و مانند کلیم (حضرت موسی) کلامی که گفتنی است، وجود ندارد، اما در سکوت تو هنوز داستان‌ها و حکایت‌هایی نهفته است.
آنچه باید گفت یارب بر زبانم بگذران
در همان ساعت که شخص اندر خموشی مضطرست
هوش مصنوعی: ای خداوند، آنچه را که باید بگویم، بر زبانم جاری کن در زمانی که فرد در سکوت به شدت نیازمند است.