شمارهٔ ۱۲ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین اسد الله الغالب علی ابن ابی طالب
به حمدالله زبان نکته سنجم گوهر افشان شد
امیرالمومنین شاه ولایت را ثناخوان شد
زهی ذاتی که مداح است جبریلش چو پیغمبر
زهی ذاتی که عقل اولش طفل دبستان شد
نفس از یاد او روشنگر آئینه دلها
دم گرمم ز ذکر او چراغ افروز ایمان شد
نظر چون بر کمالش کردم از انبوهی حیرت
نگه در دیده ام چون جوهر آئینه پنهان شد
زبانم شد زفیض مدح او برگ گل سوری
نوایم رشک فرمای صفیر عندلیبان شد
یقین دانم که سر خیل صف روحانیان باشد
دل هر کس که روشن در رهش از شمع ایقان شد
چو دزد از خانهٔ مفلس اجل نومید برگردد
ز بالین کسی کش شحنهٔ حفظش نگهبان شد
نخستین پایه شد عرش برین شخص خیالش را
علو قدر او را عقل اول چون ثنا خوان شد
به رنگ طوطیی کز صحبت آیینه شد گویا
ز فیض مدح رای روشنش نطقم سخندان شد
به گلزاری که آمد در وزیدن صرصر قهرش
شرر آسا تذرو رنگ گل سرگرم طیران شد
نصیری نیستم لیک از علو قدر او دانم
که یارب گو بود هر کس زبانش یا علی خوان شد
ز بس لبریز مهر نور او گشته سراپایم
بسان شمع مغز استخوانم پرتو افشان شد
لب سوفارش از شیرینی جان کام بردارد
خدنگش در حریم سینهٔ دشمن چو مهمان شد
سر اعدا به خاک تیره یکسان باد گو از غم
که نطقم مدح سنج ذوالفقار شاه مردان شد
چو سوفار خدنگ از خنده لب بر هم نمی آرد
گل زخمی که بر جسم عدو زان تیغ خندان شد
گریبان چاک باشد هر حبابش چون دل عاشق
به دریایی که همچون موج عکس او نمایان شد
به خواب دشمنان هرگه خیال او شبیخون زد
سر اعدا چو اشک دیدهٔ غمدیده غلطان شد
به گوشم نالهٔ بلبل ز گلشن سینه چاک آمد
خیالش غنچه را در دل هلال آسا چو تابان شد
میان خون اعدا موج زن باشد چنان در رزم
که در جوش شفق ماه نویی گویی نمایان شد
به جستن همچو نبض عاشقان آمد ز بیتابی
به دستم خامه تار طب اللسان وصف یکران شد
فلک مانند گو سرگشتهٔ صحرای امکان شد
چو دست عرش فرسایش گه رفتار چوگان شد
رعونت پایمال جلوهٔ تمکین نژاد او
شرر گرد ره شوخیش هر که گرم جولان شد
شرر آسا جهد خون دل لعل از رگ خارا
به کهساری که برق شوخی او پرتو افشان شد
زنعل و سم هلال و بدر باشد زیردست او
ز هر نقش پی اش خورشید تابانی درخشان شد
به جای نافه آهو بیضهٔ طاؤس اندازد
در آن صحرا که او با جلوهٔ رنگین خرامان شد
رقم کردی چو وصف تندی آن برق جولا ن را
نقط ریگ روان گردید و مسطر موج عمان شد
ز میخ و نعل هر نقش پیش درجی است پرگوهر
غباری گشت از راهش بلند و ابر نیسان شد
ستودن کی توانم پویهٔ آتش نژادی را
که در مژگان بهم سودن چو برق از دیده پنهان شد
زمدح ساقی کوثر بحمدالله که سرمستم
دماغم می رسد معذورم ار نطقم غزلخوان شد
کدام آتش عنان امروز یارب گرم جولان شد
که از گرد رهش روی هوا رشک گلستان شد
چو شمعی کز شکاف پردهٔ فانوس بنماید
ز چاک سینه ام داغ دل سوزان نمایان شد
به تن هر قطره خونم منصب پروانگی دارد
زیادش تا شبستان دل تنگم چراغان شد
تبسم غنچه سانم بی تو شد خون جگر خوردن
شکفتن همچو گل دور از توام چاک گریبان شد
پرد طاؤس رنگ گل به بال شعله از گلشن
مگر آن شمع رنگین جلوه گرم سیر بستان شد
خمیر غبغبش با شیر صبح عید حل گشته
قوام آب و رنگ لعلش از شیرینی جان شد
شود هر قطره خونم قمری بلبل نوا جویا
به خاطر سرو یاد نوگلی هرگه خرامان شد
خداوندا دلم را روشن از مهر علی گردان
چنان کز پرتو خورشید شمع مه فروزان شد
تنم را خاک صحرای نجف کن تا بیاسایم
در آن وادی که گردش سرمهٔ چشم سلیمان شد
در آن وادی که خاکش زنده سازد مرده را در دم
در آن وادی ریگ او روان جسم بی جان شد
بود روح الامین مقبول حق از سجدهٔ آدم
مگر از خاک آن وادی خمیر جسم انسان شد
دم روح الامین را از هوایش جان بخشی
ز ریگ تشنهٔ او روح پرور آب حیوان شد
در او در نجف باشد چو کوکب بر فلک تابان
زمین از پهلوی او می تواند آسمان شان شد
به امید اجابت التماسی پیشت آوردم
جنابت چون رواساز مراد نامردان شد
تو می دانی که از جان دوست تر دارم برادر را
بود چندی که جسم نازکش محتاج درمان شد
شفای درد او را از تو خواهم یا ولی الله
چو می دانم که بتوانی دوای دردمندان شد
ندارم حاجتی زین پس که عرض مدعا کردم
نماند احتیاج آن را که محتاج کریمان شد
شمارهٔ ۱۱ - در مدح حضرت سیدة النساء العالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها: خوبی تن ز فیض جان باشدشمارهٔ ۱۳ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب: اشکم نه بی تو از مژهٔ تر فرو چکد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به حمدالله زبان نکته سنجم گوهر افشان شد
امیرالمومنین شاه ولایت را ثناخوان شد
هوش مصنوعی: با یاری خدا، زبان من که به نکتهسنجی مشهور است، مانند جواهری درخشان شده و به ستایش امیرالمؤمنین، پیشوای واقعی و سلطنت اشاره کرده است.
زهی ذاتی که مداح است جبریلش چو پیغمبر
زهی ذاتی که عقل اولش طفل دبستان شد
هوش مصنوعی: چه خوشا آن ذاتی که مدح او را جبرئیل میگوید مثل پیغمبر، چه خوشا آن ذاتی که عقل او در آغاز به مانند کودکی در مدرسه است.
نفس از یاد او روشنگر آئینه دلها
دم گرمم ز ذکر او چراغ افروز ایمان شد
هوش مصنوعی: وجود من با یاد خدا روشن و درخشان است. یاد او مانند نوری در دلها میتابد و ایمانم را زنده و گرم نگهمیدارد.
نظر چون بر کمالش کردم از انبوهی حیرت
نگه در دیده ام چون جوهر آئینه پنهان شد
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی او نگاه کردم، از شدت شگفتی چشمانم مانند جوهر آئینه محو و پنهان شد.
زبانم شد زفیض مدح او برگ گل سوری
نوایم رشک فرمای صفیر عندلیبان شد
هوش مصنوعی: زبانم به برکت ستایش او به مانند گل سرخ شده و صدایم به قدری زیباست که قناریها به آن حسادت میکنند.
یقین دانم که سر خیل صف روحانیان باشد
دل هر کس که روشن در رهش از شمع ایقان شد
هوش مصنوعی: میدانم که دل هر کسی که در مسیر یقین و روشنایی قرار گیرد، به جمع روحانیان تعلق دارد.
چو دزد از خانهٔ مفلس اجل نومید برگردد
ز بالین کسی کش شحنهٔ حفظش نگهبان شد
هوش مصنوعی: وقتی دزد از بدبختی و فقر کسی که نمیتواند از خودش دفاع کند ناامید میشود و از کنار او میرود، چون نگهبانش در کنارش بوده و از او محافظت کرده است.
نخستین پایه شد عرش برین شخص خیالش را
علو قدر او را عقل اول چون ثنا خوان شد
هوش مصنوعی: در آغاز، پایههای آسمان عرش به خاطر عظمت و بزرگی او شکل گرفت و عقل نخستین به توصیف و ستایش او مشغول شد.
به رنگ طوطیی کز صحبت آیینه شد گویا
ز فیض مدح رای روشنش نطقم سخندان شد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تاثیر زیبای کلام و مدح میپردازد. مانند طوطی که از نظر آیینه تغییر رنگ میدهد، کلامی که از ستایش یک شخصیت با فضیلت بیرون میآید، باعث میشود که سخنگو به واسطه این تاثیر روشن و فصیح گردد و سخنانش پر از حکمت و زیبایی باشد.
به گلزاری که آمد در وزیدن صرصر قهرش
شرر آسا تذرو رنگ گل سرگرم طیران شد
هوش مصنوعی: وقتی وزش باد سرد و خشمگین به باغی که پر از گل است میرسد، گلها را به اطراف میپراکند و باعث میشود که رنگ و زیبایی آنها به هم بریزد. سپس به وضوح میتوان دید که پرندگان هم در این باغ مشغول پرواز هستند.
نصیری نیستم لیک از علو قدر او دانم
که یارب گو بود هر کس زبانش یا علی خوان شد
هوش مصنوعی: من به مقام بلند او آگاه هستم، هر چند که شخصیتی در حد نصیر نیستم. میدانم که هر کس که زبانش به ذکر "یا علی" بیفتد، قابلیت و روحانیت خاصی دارد.
ز بس لبریز مهر نور او گشته سراپایم
بسان شمع مغز استخوانم پرتو افشان شد
هوش مصنوعی: به خاطر محبت بیپایان او، تمام وجودم مانند شمع روشن شده است و درونم پر از نور و روشنی است.
لب سوفارش از شیرینی جان کام بردارد
خدنگش در حریم سینهٔ دشمن چو مهمان شد
هوش مصنوعی: لبهای شیرینسخن او میتوانند جان را شاد کنند، و تیرش هنگامی که به سینهٔ دشمن میرسد، همچون مهمانی وارد میشود.
سر اعدا به خاک تیره یکسان باد گو از غم
که نطقم مدح سنج ذوالفقار شاه مردان شد
هوش مصنوعی: سر دشمنان به خاک سیاه افتاد، بگو از غم که کلام من به ستایش و مدح سنج ذوالفقار، شاه مردان تبدیل شده است.
چو سوفار خدنگ از خنده لب بر هم نمی آرد
گل زخمی که بر جسم عدو زان تیغ خندان شد
هوش مصنوعی: مانند تیرکی که به هدف اصابت میکند، خنده نمیتواند لبهای گل را به هم نزدیک کند. گل مجروحی که از تیغی خندان بر جسم دشمن آسیب دیده است.
گریبان چاک باشد هر حبابش چون دل عاشق
به دریایی که همچون موج عکس او نمایان شد
هوش مصنوعی: هر حبابی که بر روی آب شکل میگیرد، به مانند گریبان چاک خوردهای است که دل عاشق به دریای بزرگی نگاه میکند؛ دریایی که تصویر او در امواجش منعکس شده است.
به خواب دشمنان هرگه خیال او شبیخون زد
سر اعدا چو اشک دیدهٔ غمدیده غلطان شد
هوش مصنوعی: دشمنان هیچ وقت نتوانستند خواب راحت داشته باشند و در دلشان همواره ترس و نگرانی از او وجود دارد. سربازان دشمن مانند اشک چشمهای غمزده در حال حرکت و بیقرار هستند.
به گوشم نالهٔ بلبل ز گلشن سینه چاک آمد
خیالش غنچه را در دل هلال آسا چو تابان شد
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ بلبل از باغ به گوشم رسید و یاد او در دلم زنده شد، او مانند هلالی زیبا و درخشان در دل من درخشید.
میان خون اعدا موج زن باشد چنان در رزم
که در جوش شفق ماه نویی گویی نمایان شد
هوش مصنوعی: در حین نبرد و در ژرفای دشواریها، دشمنان به شدت در تلاشند، مانند نوری تازه که در آسمان نمایان میشود و زیبایی خاصی دارد، هرچند که فضای نبرد پر از خون و دود است.
به جستن همچو نبض عاشقان آمد ز بیتابی
به دستم خامه تار طب اللسان وصف یکران شد
هوش مصنوعی: در دل بیقراری و هیجان عاشقانه، مثل نبض عاطفی که تند میزند، قلم به دست گرفتم و شروع به نوشتن کردم. بیهدف و به دور از ابهام، کلمات مانند دارویی برای بیان احساساتم به رشته تحریر درآمدند.
فلک مانند گو سرگشتهٔ صحرای امکان شد
چو دست عرش فرسایش گه رفتار چوگان شد
هوش مصنوعی: آسمان به مانند موجودی سرگردان در بیابان عدم شده است، وقتی که دست بالای عرش مانند چمنزاری که در حال ضربه خوردن به توپ است، در حال حرکت است.
رعونت پایمال جلوهٔ تمکین نژاد او
شرر گرد ره شوخیش هر که گرم جولان شد
هوش مصنوعی: غرور و متکبر بودن او به دلیل زیبایی و مقامش، مانند شعلهای است که بر مروت و شوخیهایش میتابد؛ هر کس که در میدان عشق و سالاری او به جنب و جوش بیفتد، دچار این شعله خواهد شد.
شرر آسا جهد خون دل لعل از رگ خارا
به کهساری که برق شوخی او پرتو افشان شد
هوش مصنوعی: با انرژی و شوقی فراوان، از دل دردناک خیالاتی مانند دانههای قرمز رنگ (لعل) که از رگ سنگی خارج میشوند، تلاش میکند تا در دامان کوهها و بلندیها نمایان شود. در این جا، نور درخشان و شوخیآمیز او همچون جرقهای میتابد و بر فضا تأثیر میگذارد.
زنعل و سم هلال و بدر باشد زیردست او
ز هر نقش پی اش خورشید تابانی درخشان شد
هوش مصنوعی: زنی که در زیر دستش، هلال و ماه کامل وجود دارد، به مانند خورشید تابان و درخشان است و از هر نقشی که به او میزند، نور و زیبایی میتابد.
به جای نافه آهو بیضهٔ طاؤس اندازد
در آن صحرا که او با جلوهٔ رنگین خرامان شد
هوش مصنوعی: در دشت، به جای نرمی و زیبایی نافهٔ آهو، تخم طاووس قرار میگیرد، چرا که او با زیبایی و رنگارنگیاش در حال حرکت و رقص است.
رقم کردی چو وصف تندی آن برق جولا ن را
نقط ریگ روان گردید و مسطر موج عمان شد
هوش مصنوعی: وقتی تو به زیبایی و شگفتی برق و تندی آن اشاره کردی، سنگهای ریز زیر پا به حرکت درآمدند و امواج دریا مانند خطی مرتب و منظم شکل گرفتند.
ز میخ و نعل هر نقش پیش درجی است پرگوهر
غباری گشت از راهش بلند و ابر نیسان شد
هوش مصنوعی: از هر ریسمان و نشانهای که در مسیر زندگی وجود دارد، داستانی پر ارزش و معنادار وجود دارد. بر اثر سفر و تجربیات، همواره آثار و نشانههایی از آن در پسزمینه زندگی باقی میماند و همچون ابرهای بهاری در افق قابل مشاهده است.
ستودن کی توانم پویهٔ آتش نژادی را
که در مژگان بهم سودن چو برق از دیده پنهان شد
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم ستایش کنم جوهر آتشین نژادی را که در مژگانش مانند نوری برقآسا پنهان شده و نامرئی است؟
زمدح ساقی کوثر بحمدالله که سرمستم
دماغم می رسد معذورم ار نطقم غزلخوان شد
هوش مصنوعی: از ستایش ساقی کوثر، به لطف خدا، مست و شاداب هستم و اگر در صحبتهایم شعری بیان کنم، عذر من قبول است.
کدام آتش عنان امروز یارب گرم جولان شد
که از گرد رهش روی هوا رشک گلستان شد
هوش مصنوعی: کدام آتش امروز، ای رب، به شدت زبانه کشید که هوای دور و اطرافش را به زیبایی گلستان شبیه کرده است؟
چو شمعی کز شکاف پردهٔ فانوس بنماید
ز چاک سینه ام داغ دل سوزان نمایان شد
هوش مصنوعی: مانند شمعی که از شکاف پردهٔ چراغ نمایان میشود، داغ دل سوزان من هم از چاک سینهام آشکار شده است.
به تن هر قطره خونم منصب پروانگی دارد
زیادش تا شبستان دل تنگم چراغان شد
هوش مصنوعی: هر قطره خون من شایستگی این را دارد که مثل یک پروانۀ شبتاب در شبستان دل و روح من روشنایی ببخشد، و هر چه بیشتر باشد، این روشنایی قویتر خواهد شد.
تبسم غنچه سانم بی تو شد خون جگر خوردن
شکفتن همچو گل دور از توام چاک گریبان شد
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای که به خاطر تو غمگین و بیروح شدهام، با سینهای پر از درد زندگی میکنم. شکفتن و زیبایی مانند گل، برایم بیمعنی است چرا که از تو دورم و احساس میکنم که قلبم به خاطر این جدایی پاره پاره شده است.
پرد طاؤس رنگ گل به بال شعله از گلشن
مگر آن شمع رنگین جلوه گرم سیر بستان شد
هوش مصنوعی: پرهای طاووس به رنگ گل است و شعلهای از باغ را به تصویر میکشد، اما آن شمع رنگارنگ فقط در زیبایی و گرمی باغ درخشید.
خمیر غبغبش با شیر صبح عید حل گشته
قوام آب و رنگ لعلش از شیرینی جان شد
هوش مصنوعی: غبغب او به نوعی با شیر صبح عید آمیخته شده و زیبایی و رنگ لعل او به خاطر شیرینی زندگی جان گرفته است.
شود هر قطره خونم قمری بلبل نوا جویا
به خاطر سرو یاد نوگلی هرگه خرامان شد
هوش مصنوعی: هر قطره خون من به مانند قمر میدرخشد و آواز بلبل را میسراید، به خاطر یاد و خاطر سروی که در زمانهای مختلف به آرامی قدم میزند.
خداوندا دلم را روشن از مهر علی گردان
چنان کز پرتو خورشید شمع مه فروزان شد
هوش مصنوعی: خداوندا، دل من را با محبت علی روشن کن، مانند شمعی که از نور خورشید روشن و درخشان شده است.
تنم را خاک صحرای نجف کن تا بیاسایم
در آن وادی که گردش سرمهٔ چشم سلیمان شد
هوش مصنوعی: بدن مرا به خاک منطقهٔ نجف تبدیل کن، تا در آن مکان آرامش یابم؛ جایی که زیبایی و درخشش چشم سلیمان را به یاد میآورد.
در آن وادی که خاکش زنده سازد مرده را در دم
در آن وادی ریگ او روان جسم بی جان شد
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، خاک به قدری خاص است که میتواند مردهها را در لحظه زنده کند، و در همان سرزمین، ریگها به آرامی در حال حرکت هستند و جسمی که بیجان شده، در آنجا قرار دارد.
بود روح الامین مقبول حق از سجدهٔ آدم
مگر از خاک آن وادی خمیر جسم انسان شد
هوش مصنوعی: روحالامین (فرشتهای که پیامهای خدا را به انسانها میرساند) از سجدهٔ آدم (انسان اول) پذیرفته شد، اما این امر به خاطر خاک آن وادی (زمین) است که جسم انسان از آن شکل گرفته است.
دم روح الامین را از هوایش جان بخشی
ز ریگ تشنهٔ او روح پرور آب حیوان شد
هوش مصنوعی: نفَس جبرئیل، فرشتهی وحی، به زندگی تازهای میدهد و از هوای او، جان تازهای برای ریگهای تشنهاش به وجود میآورد تا آب حیات، روح آنها را نوازش کند.
در او در نجف باشد چو کوکب بر فلک تابان
زمین از پهلوی او می تواند آسمان شان شد
هوش مصنوعی: او در نجف است که مانند ستارهای در آسمان میدرخشد، و زمین به وسیلهی وجود او میتواند به آسمان برسد.
به امید اجابت التماسی پیشت آوردم
جنابت چون رواساز مراد نامردان شد
هوش مصنوعی: به امید اینکه دعایم را بپذیری، به درگاهت آمدهام. چون هرگاه خواستههای مردان نادان برآورده میشود.
تو می دانی که از جان دوست تر دارم برادر را
بود چندی که جسم نازکش محتاج درمان شد
هوش مصنوعی: تو میدانی که من برادر را بیشتر از جانم دوست دارم، اما مدتی است که جسم نازنینش نیاز به درمان دارد.
شفای درد او را از تو خواهم یا ولی الله
چو می دانم که بتوانی دوای دردمندان شد
هوش مصنوعی: از تو که ولی الله هستی، میخواهم درد او را درمان کنی، چرا که میدانم میتوانی به دردهای دیگران نیز تسکین ببخشی.
ندارم حاجتی زین پس که عرض مدعا کردم
نماند احتیاج آن را که محتاج کریمان شد
هوش مصنوعی: من دیگر هیچ نیازی ندارم، زیرا درخواست خود را مطرح کردهام. کسی که به بزرگان و کریمان نیازمند باشد، دیگر نیازی به درخواست ندارد.