گنجور

شمارهٔ ۱۰ - در منقبت حضرت امام موسی کاظم (ع)‏

ز دامنی که دم صبح بر جهان افشاند
جهان فیض بر این تیره خاکدان افشاند
رعونت قد او دید شعله وز شرار
نثار رهگذرش خرده های جان افشاند
شد آتشم ز سر آستین چو شمع بلند
سرشک گرم ز بس دیده ام بر آن افشاند
به غیر لخت دل و پارهٔ جگر نبود
اگر گلی به سر تربتم توان افشاند
نسیم آه مرا لخت لخت دل به کنار
چو برگهای گل از باد مهرگان افشاند
فغان که شعلهٔ آهم جدا ز انجمنت
چو شمع، آتش دل بر سر زبان افشاند
رسیده است به جایی ترا لطافت حسن
که گرد نکهت گل از رخت توان افشاند
دلم که در شکن زلف یار خون شد و ریخت
ز شاخ سنبل تر گویی ارغوان افشاند
بیا که از شفق امشب به زور صدمهٔ عشق
ز بس طپید دلم خون بر آسمان افشاند
ز خون فشانی مژگان من تعجب چیست
هر آنچه در غمت اندوخت دل همان افشاند
چه رتبه است بهار فرنگ فرّ ترا
که دست رد به گل روضهٔ جنان افشاند
خوش آن دلی که چو گرم نیاز پاشی شد
ترا به گرد سر ناز نقد جان افشاند
دلی که در شکن طرهٔ تو رسوا شد
چه مایه آتش سوزان به دودمان افشاند
نگاه شوخ تو در هر گشودن چشمی
ختن ختن به زمین گرد سرمه دان افشاند
نفس چو از سفر چین زلف او برگشت
متاع فیض به دل بهر ارمغان افشاند
کدام دل که نه صید خدنگ ایما شد
دمی که ابروی او گوشهٔ کمان افشاند
ز ضبط ناله که کردم ز بیم غیر امشب
چو شمعم آتش سوزان در استخوان افشاند
همای همت هر کس بلند پرواز است
جهان فیض چو خورشید خاوران افشاند
عقاب فطرت دونان چو دیده از مژگان
فشاند اگر پر و بالی در آشیان افشاند
هر آنکه گشت دو دل همچو شیشهٔ ساعت
غبار تفرقه پیوسته در میان افشاند
گذشت یوسف عهد شباب و در پیری
ترا ز موی به رو گرد کاروان افشاند
بنای عزت خود را به سیل خواری داد
کسی که آب رخ خود برای نان افشاند
ز شعر فهم گزیری ندارد اهل سخن
نمی توان بلی اینقدر رایگان افشاند
وی از آن که عزیزان بری ز انصاف اند
همیشه دل سر نفرت ازین و آن افشاند
بجنبش سر تحسین و گوشهٔ ابرو
توان بر اهل سخن گنج شایگان افشاند
بقدردانی بلبل، نگر که مشت پری
هزار جان پی معشوق خرده دان افشاند
چو این قصیده به پیر خرد رسید از من
مرا به سر گل تحسین زمان زمان افشاند
زبان وصف سگالنده ام به فرق سخن
چه مایه گل که ز مدح خدایگان افشاند
امام دینی و دین موسی آنکه ابر کفش
گهر به جیب امید جهانیان افشاند
شها توئی که فلک با هزار عز و شرف
غبار راه تو بر فرق فرقدان افشاند
چو آن نسیم که ریزد به خاک خردهٔ گل
کف کریم تو دامان بحر و کان افشاند
عبیر بوی بهار و گلاب شادابی
نسیم خلق تو در جیب گلستان افشاند
به روی مهر مگر گردی از ره تو نشست
که نقد فیض به عالم جهان جهان افشاند
کدام روز که باطیلسان صبح فلک
نه از در حرمت گرد آستان افشاند
سموم قهر تو چون با هوای باغ آمیخت
ز لاله دامن آتش به بوستان افشاند
کلاه شادی مستان شود چنانکه بلند
سر عدو به هوا تیغت آنچنان افشاند
فکند تیغ تو از ضربتی هزاران سر
چو گلبنی که به یک جنبش خزان افشاند
همین زمین نه ز تو سبز شد که از انجم
بر آسمان کرمت ریزه های خوان افشاند
به کف چو خامه مرا مدح سنج رای تو شد
چو شمع روشنی دیده از بنان افشاند
چو برگ غنچه ز خوناب دل کند رنگین
به کام هر که به جز مدح او زبان افشاند
دمی که جویا خواهد گل مراد مرا
ز خاک درگه او بر سر آسمان افشاند
به خویش، عهد نمودم که بحر بحر گهر
ز دامن مژه خواهم بر بر آستان افشاند
همیشه تا که به آئین خویش خواهد چرخ
غم و نشاط به فرق جهانیان افشاند
خوشی نصیب دلم کن چنانکه نتواند
غبار غم به سرش دست آسمان افشاند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دامنی که دم صبح بر جهان افشاند
جهان فیض بر این تیره خاکدان افشاند
هوش مصنوعی: از دامن صبح که نور را بر جهان می‌پاشد، فیض و برکت بر این خاک تیره نازل می‌شود.
رعونت قد او دید شعله وز شرار
نثار رهگذرش خرده های جان افشاند
هوش مصنوعی: وقتی سرکشی و طغیان او را دید، شعله‌ای از وجودش به‌سوی عابران پرتاب شد و زبانه کشید. این شعله، پاره‌های جانش را بر سر راه دیگران پاشید.
شد آتشم ز سر آستین چو شمع بلند
سرشک گرم ز بس دیده ام بر آن افشاند
هوش مصنوعی: شعله آتش از آستینم بیرون آمده، مثل شمعی که بالا راست ایستاده است. اشک گرم من به خاطر دیده‌هایی که داشتم، بر آن شعله‌ها افشانه می‌شود.
به غیر لخت دل و پارهٔ جگر نبود
اگر گلی به سر تربتم توان افشاند
هوش مصنوعی: اگر نباشد در این مکان جز درد و رنج و اندوه، نمی‌توان گلی بر سر قبرم نثار کرد.
نسیم آه مرا لخت لخت دل به کنار
چو برگهای گل از باد مهرگان افشاند
هوش مصنوعی: نسیم آه من آرام آرام دل را به کناری می‌برد، مانند برگ‌های گل که در باد پاییز پراکنده می‌شوند.
فغان که شعلهٔ آهم جدا ز انجمنت
چو شمع، آتش دل بر سر زبان افشاند
هوش مصنوعی: آه و فریاد من جدا از شماست، مانند شمعی که شعله‌اش حریق دل را بر زبان می‌افزاید.
رسیده است به جایی ترا لطافت حسن
که گرد نکهت گل از رخت توان افشاند
هوش مصنوعی: این شعر به وصف زیبایی و جذابیت شما می‌پردازد و می‌گوید که لطافت و زیبایی شما به حدی رسیده است که عطر گل‌ها از چهره‌تان به مشام می‌رسد. به عبارت دیگر، زیبایی شما آن‌قدر تماشایی و دلنشین است که می‌تواند بوی خوش گل‌ها را به یاد آورد و به دیگران الهام ببخشد.
دلم که در شکن زلف یار خون شد و ریخت
ز شاخ سنبل تر گویی ارغوان افشاند
هوش مصنوعی: دلم به خاطر زیبایی و پیچیدگی زلف محبوبم مثل گلی که خون سرخ خود را بر زمین ریخته، به شدت غمگین و دردمند است؛ انگار که از شاخهای سنبل، گل‌های ارغوانی به زمین افتاده‌اند.
بیا که از شفق امشب به زور صدمهٔ عشق
ز بس طپید دلم خون بر آسمان افشاند
هوش مصنوعی: بیا که امشب از شدت عشق، دلم آن‌قدر به تپش افتاده که خونش را به آسمان پاشیده است.
ز خون فشانی مژگان من تعجب چیست
هر آنچه در غمت اندوخت دل همان افشاند
هوش مصنوعی: تعجب نکن از اینکه چشم‌های من از گریه پر شده است؛ زیرا هر چیزی که قلبم به خاطر غمت نگه داشته بود، حالا از چشمانم بیرون آمده است.
چه رتبه است بهار فرنگ فرّ ترا
که دست رد به گل روضهٔ جنان افشاند
هوش مصنوعی: بهار فرنگ چقدر مقام و مرتبه‌ای دارد که تو با دست رد به گل‌های باغ بهشت می‌زنی و به آن‌ها اهمیت نمی‌دهی.
خوش آن دلی که چو گرم نیاز پاشی شد
ترا به گرد سر ناز نقد جان افشاند
هوش مصنوعی: خوشا دل کسی که در هنگام نیاز به محبت و عشق دیگران، با محبت و سخاوتمندی به دور او بچرخد و جان خود را با عشق و فداکاری به او هدیه کند.
دلی که در شکن طرهٔ تو رسوا شد
چه مایه آتش سوزان به دودمان افشاند
هوش مصنوعی: دلی که به خاطر زیبایی موهای تو خراب و رسوا شد، چه مقدار آتش سوزان را در دل خانواده‌اش به وجود آورد.
نگاه شوخ تو در هر گشودن چشمی
ختن ختن به زمین گرد سرمه دان افشاند
هوش مصنوعی: نگاه playful تو هر بار که چشمانت را باز می‌کنی، مانند این است که در سرزمین ختن، گردی از سرمه بر زمین می‌پاشی.
نفس چو از سفر چین زلف او برگشت
متاع فیض به دل بهر ارمغان افشاند
هوش مصنوعی: وقتی که نفس از سفر چین زلف او بازگشت، نعمت‌ها و خیری که او به دل هدیه داد، مانند یک ارمغان پراکنده شد.
کدام دل که نه صید خدنگ ایما شد
دمی که ابروی او گوشهٔ کمان افشاند
هوش مصنوعی: کدام دلی وجود دارد که در لحظه‌ای که ابرویش مانند کمان خم می‌شود، تحت تأثیر زیبایی او قرار نگیرد و آمادهٔ عاشقی نشود؟
ز ضبط ناله که کردم ز بیم غیر امشب
چو شمعم آتش سوزان در استخوان افشاند
هوش مصنوعی: از ترس دیگران و درگیری درونم، به خاطر درد و رنجی که دارم، مثل شمعی هستم که آتش سوزان در وجودم را می‌سوزاند.
همای همت هر کس بلند پرواز است
جهان فیض چو خورشید خاوران افشاند
هوش مصنوعی: افراد با اراده و تلاش خود می‌توانند به قله‌های موفقیت دست پیدا کنند. دنیای نعمت‌ها و خوبی‌ها مانند خورشید در شرق، به همه می‌تابد و فرصت‌های زیادی را در اختیار قرار می‌دهد.
عقاب فطرت دونان چو دیده از مژگان
فشاند اگر پر و بالی در آشیان افشاند
هوش مصنوعی: عقاب خوبان وقتی که به پایین‌تری‌ها نگاه می‌کند، اگر در آشیانه‌اش پر و بالی بگذارد، نشان از بزرگی و قدرتش دارد.
هر آنکه گشت دو دل همچو شیشهٔ ساعت
غبار تفرقه پیوسته در میان افشاند
هوش مصنوعی: هر کسی که دچار تردید و دوگانگی باشد، مانند شیشه ساعت است که همیشه گرد و غبار جدایی را در میان خود پخش می‌کند.
گذشت یوسف عهد شباب و در پیری
ترا ز موی به رو گرد کاروان افشاند
هوش مصنوعی: گذشت جوانی یوسف و اکنون در دوران پیری، موهایش را به سوی کاروان پراکنده می‌کند.
بنای عزت خود را به سیل خواری داد
کسی که آب رخ خود برای نان افشاند
هوش مصنوعی: کسی که برای تأمین معاش خود، آبروی خود را به راحتی در برابر دیگران می‌ریزد، در واقع به خود و شخصیتش آسیب می‌زند و جایگاه و عزت خود را بابت نان و معاش از دست می‌دهد.
ز شعر فهم گزیری ندارد اهل سخن
نمی توان بلی اینقدر رایگان افشاند
هوش مصنوعی: درست است که اهل شعر و سخن نمی‌توانند از شعر فرار کنند و نمی‌توان به سادگی آن را نادیده گرفت؛ به همین دلیل نمی‌توان به راحتی و بی‌ملاحظه درباره آن صحبت کرد.
وی از آن که عزیزان بری ز انصاف اند
همیشه دل سر نفرت ازین و آن افشاند
هوش مصنوعی: او از زمانی که عزیزان بی‌رحم و ناعادل هستند، همیشه دلش پر از نفرت و کینه از این و آن می‌شود.
بجنبش سر تحسین و گوشهٔ ابرو
توان بر اهل سخن گنج شایگان افشاند
هوش مصنوعی: با حرکت سر تأیید و با نگاهی چاشنی، می‌توان از آن رهبران گفتار، گنجینه‌های ارزشمند را به نمایش گذاشت.
بقدردانی بلبل، نگر که مشت پری
هزار جان پی معشوق خرده دان افشاند
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر قدرشناسی از معشوق، می‌بیند که هزار پری، جان‌های بسیاری را به خاطر او فدای عشق می‌کنند و این را نشانه‌ای از عشق و فداکاری می‌داند.
چو این قصیده به پیر خرد رسید از من
مرا به سر گل تحسین زمان زمان افشاند
هوش مصنوعی: وقتی این شعر به دست فرد با تجربه و دانا رسید، او از من و از زیبایی‌های آن، به خوبی ستایش و تعریف کرد.
زبان وصف سگالنده ام به فرق سخن
چه مایه گل که ز مدح خدایگان افشاند
هوش مصنوعی: زبان من به خوبی می‌تواند از زیبایی‌ها بگوید، اما چه نیازی به این است که درباره کلامات صحبت کنم، وقتی که در مدح و ستایش خداوند، غنای زیادی وجود دارد که می‌توان به راحتی از آن بهره‌مند شد.
امام دینی و دین موسی آنکه ابر کفش
گهر به جیب امید جهانیان افشاند
هوش مصنوعی: تو پیشوای دین هستی و دین موسی هم به تو وابسته است؛ آن کسی که همچون ابری، ثروت و سعادت را برای همه انسان‌ها می‌بارد و به آنان امید می‌دهد.
شها توئی که فلک با هزار عز و شرف
غبار راه تو بر فرق فرقدان افشاند
هوش مصنوعی: تو ای شاهدی که آسمان با تمامی عظمت و افتخارش، خاک مسیر تو را بر سر ستاره‌ها می‌پاشد.
چو آن نسیم که ریزد به خاک خردهٔ گل
کف کریم تو دامان بحر و کان افشاند
هوش مصنوعی: همان‌طور که نسیمی که گلبرگ‌های کوچک را بر روی خاک می‌افشاند، بخشش و کرامت تو نیز دامان دریا و معادن را پر از نعمت می‌کند.
عبیر بوی بهار و گلاب شادابی
نسیم خلق تو در جیب گلستان افشاند
هوش مصنوعی: عطر بهار و گلاب، شادی و زیبایی نسیم وجود تو را در دل گلستان پخش کرده است.
به روی مهر مگر گردی از ره تو نشست
که نقد فیض به عالم جهان جهان افشاند
هوش مصنوعی: تنها با نگاه محبت‌آمیز تو است که می‌توان سهم واقعی نعمت در دنیا را دریافت کرد و این نعمت به همه جا منتشر می‌شود.
کدام روز که باطیلسان صبح فلک
نه از در حرمت گرد آستان افشاند
هوش مصنوعی: کدام روزی است که صبح آسمان با زیبایی خود به در ورودی حرم تو نور نمی‌تاباند؟
سموم قهر تو چون با هوای باغ آمیخت
ز لاله دامن آتش به بوستان افشاند
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو با هوای باغ ترکیب می‌شود، اثرش مانند آتش است که دامن گل لاله را در بوستان می‌سوزاند.
کلاه شادی مستان شود چنانکه بلند
سر عدو به هوا تیغت آنچنان افشاند
هوش مصنوعی: کلاه خوشحالی مستان به گونه‌ای می‌شود که مانند سر بلندی که دشمن را نادیده می‌گیرد، تیغ تو به همین شکل بالا می‌رود و خود را نشان می‌دهد.
فکند تیغ تو از ضربتی هزاران سر
چو گلبنی که به یک جنبش خزان افشاند
هوش مصنوعی: تیغ تو با یک ضربه هزاران سر را از تن جدا می‌کند، مانند گلی که با یک حرکت، گلبرگ‌هایش را در فصل خزان پخش می‌کند.
همین زمین نه ز تو سبز شد که از انجم
بر آسمان کرمت ریزه های خوان افشاند
هوش مصنوعی: زمین به خاطر وجود تو سبز نشده، بلکه به برکت ستاره‌ها و نور آسمان کرمت، نعمت‌ها و رحمت‌ها بر آن نازل شده است.
به کف چو خامه مرا مدح سنج رای تو شد
چو شمع روشنی دیده از بنان افشاند
هوش مصنوعی: مرا به عنوان یک شخص، با ذوق و هنر تو شعر می‌نویسند، مانند شعله‌ای که از شمع می‌تابد و روشنی را پخش می‌کند.
چو برگ غنچه ز خوناب دل کند رنگین
به کام هر که به جز مدح او زبان افشاند
هوش مصنوعی: همانند برگی که از دل شکستگی رنگین می‌شود، هر کسی که جز ستایش او سخن بگوید، به کام او رنگینی و زیبایی می‌بخشد.
دمی که جویا خواهد گل مراد مرا
ز خاک درگه او بر سر آسمان افشاند
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به دنبال گل و آرزوی خود باشد و از خاک درگاه او بگذرد، به آسمان بلند می‌رسد و زیبایی‌هایش را گسترش می‌دهد.
به خویش، عهد نمودم که بحر بحر گهر
ز دامن مژه خواهم بر بر آستان افشاند
هوش مصنوعی: به خودم پیمان بسته‌ام که از دریای گرانبهای اشک، مرواریدهای زیبا را از دامن چشمانم بر درگاه تو بریزم.
همیشه تا که به آئین خویش خواهد چرخ
غم و نشاط به فرق جهانیان افشاند
هوش مصنوعی: همیشه بر اساس قوانین و اصول خود، زندگی با شادی و اندوه را بر سر مردم می‌پاشد.
خوشی نصیب دلم کن چنانکه نتواند
غبار غم به سرش دست آسمان افشاند
هوش مصنوعی: به من خوشی و شادی ببخش به طوری که هیچ غمی نتواند به دلم راه پیدا کند و خدای آسمان نتواند غم را به آن وارد کند.