گنجور

شمارهٔ ۹۴ - وله

عید روزه است مگر قاصدی از حضرت شاه
که برمیر بخلعت رسد از یک مه راه
نی همانا ببر میر چو دیر آمد عید
کرده از بیم شفاعت گر خود خلعت شاه
ای بت عید رخ ای خلعت خوبیت بتن
عید و خلعترا آماده کن از عیش سپاه
چه سپاهی همگی را سپر از روی سپید
چه سپاهی همگی را زره از موی سیاه
چه سپاهی که خدنگ همه در ترکش مهر
چه سپاهی که کمند همه برگردن ماه
همه را جوشن گیسو همه را تیغ ابرو
همه را پیکان مژگان همه را نیزه نگاه
با سپاهی بچنین ساختگی کز قد و خط
مرز کشمیر ستانند و مقالید هراه
خیز و بر بدرقه صوم و پذیرائی عید
دل ببر بوسه بده کام بران جام بخواه
رفت عهدی که بهر صومعه با زاهد شهر
بود ما را زپی باغ جنان داغ جباه
هین ببر داغ زپیشانی و پیش آر ایاغ
که جهان گشت جنان از کرم ظل الله
کوی پر راجل سندس براستبرق چتر
دشت پر راکب سیمین تن زر بفت قباه
میکشان روی برو مغبچگان پشت به پشت
دل ربا بذله سرا عیش فزا محنت کاه
بسکه رندان زقدح جرعه فشاندند بخاک
آسمانرا به یم باده توان داد شناه
فلک از موجه می قلزم و ساغر کشتی
میر ملاح و بساط طربش لنگرگاه
بت شکن داور مسعود براهیم خلیل
که زآذر دمد از همت او مهر گیاه
سایه کاخ وی و زیر فلک یونس وحوت
پایه جاه وی و روی زمین یوسف و چاه
بر مقامات وی آزادگی اوست دلیل
بر بلندی وی افتادگی اوست گواه
نیست بی نامتر او را زقضا در ایوان
نیست بی کارتر او را زقدر بر درگاه
ای مهین داور لشکر شکن کشور گیر
که زسیف و قلمت رونق تاج آمد و گاه
جز بطبع تویم وکان بکه آرند درود
جز ز رای تو مه و خور زکه جویند پناه
با که هم پویه شودگر زتو بازآید بخت
با که هم پایه شود گر زتو رخ پیچد جاه
از زمین بوسی تو گردن افلاک بلند
برجهان بانی تو دست حوادث کوتاه
گر نگردد به ولایت چه مکانت بقلوب
ور نساید بترابت چه ملاحت بشفاه
داورا هست زیکسال فزونتر که زری
آمدم زحمت بزم تو بامید رفاه
طمعم بود که چون خلد بسازم صد ده
مقصدم بود که چون حور بیارم صد داه
گفتمی باده ننوشم پس از این جز لعلی
گفتمی جامه نپوشم پس از این جر دیباه
اسبها بندم مانند بزرگان عرب
بنده ها گیرم مانند امیران فراه
لیک ماندم چو دومه دیدمت از جان طلبی
رنج خود گنج امم راه خدا مسلک شاه
سیم پیش نظر تو است گران تر ازسنگ
کوه نزد کرم تو است سبکتر ازکاه
گفتم آن چیز که من خواستم آن بود از حرص
حق همین شیوه میراست و جز این شیوه تباه
چون تو من کاستم و زیستم از محنت و رشک
چون تو من سوختم و ساختم از حسرت و آه
خرگهم بود فلک بزمگهم بود زمین
جامه ام بود پلاسین خورشم بود گیاه
باده گر خواستم از اشک بیامودم رطل
توسن ارخواستم از گام بپیمودم راه
دل بدین قاعده خوش داشتم اما نگذاشت
ستم دزد که بر خانه من زد ناگاه
برد هر بدره که بود از پسزم عز علیه
برد هرصدره که بود از پدرم طاب ثراه
آنچه بگذاشت بمن صدق برآنست که تو
نپسندی که خورد شیر قفا از روباه
تا کز افواه برد مهرکلید مه نو
باد از تهنیتت پر زمیامن افواه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عید روزه است مگر قاصدی از حضرت شاه
که برمیر بخلعت رسد از یک مه راه
هوش مصنوعی: عید روزه فرامی‌رسد، مگر اینکه پیامی از سوی شاه به دست برملاچی برسد که لباس زیبایی به او هدیه دهد، پس از سفری یک ماهه.
نی همانا ببر میر چو دیر آمد عید
کرده از بیم شفاعت گر خود خلعت شاه
هوش مصنوعی: نی مانند ببر، چون زمان عید دیر برسد، به خاطر ترس از شفاعت، خود را از هدیهٔ شاه مستعفی می‌کند.
ای بت عید رخ ای خلعت خوبیت بتن
عید و خلعترا آماده کن از عیش سپاه
هوش مصنوعی: ای معشوق زیبا، چهره‌ات مانند عید نورانی است. لطفاً زیبایی‌هایت را به نمایش بگذار و این جشن را با شادی و خوشی پر کن.
چه سپاهی همگی را سپر از روی سپید
چه سپاهی همگی را زره از موی سیاه
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان را می‌بینی که با سپرهای سفید در صف ایستاده‌اند و همه آن‌ها زره‌هایی از موی سیاه به تن دارند.
چه سپاهی که خدنگ همه در ترکش مهر
چه سپاهی که کمند همه برگردن ماه
هوش مصنوعی: سپاه عشق چنان است که تیرهای آن در کمان محبت نشسته و کمندهایشان بر گردن زیبایی ماه حلقه زده است.
همه را جوشن گیسو همه را تیغ ابرو
همه را پیکان مژگان همه را نیزه نگاه
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها با زیبایی‌های خاص خودشان همراه هستند؛ موهای بلند مانند زره، ابروهایی تیز و قوی، مژگانی شبیه تیر، و نگاهی نافذ و برنده.
با سپاهی بچنین ساختگی کز قد و خط
مرز کشمیر ستانند و مقالید هراه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سپاهی اشاره دارد که از نظر قامت و شکل و شمایل، شبیه به سرزمین کشمیر به نظر می‌رسند و در اینجا به معنای پشتوانه و قدرتی است که برای حفاظت و امانت داری به کار گرفته می‌شود. در واقع، به نوعی به تخیل و تصوری از یک نیروی نظامی پرداخته شده که ویژگی‌های خاصی دارد.
خیز و بر بدرقه صوم و پذیرائی عید
دل ببر بوسه بده کام بران جام بخواه
هوش مصنوعی: بیدار شو و برای خداحافظی از ماه رمضان و جشن عید آماده شو، دل را شاد کن و با بوسه‌ای محبت‌آمیز به دیگران نشان بده که خوشحال هستی. اکنون زمان آن است که از خوشی‌های این عید لذت ببری و خواسته‌هایت را برآورده کنی.
رفت عهدی که بهر صومعه با زاهد شهر
بود ما را زپی باغ جنان داغ جباه
هوش مصنوعی: زمانی که قول و قرارهایی که در مورد صومعه و زاهد شهر وجود داشت پایان یافت، ما از مسیر بهشت تنها با داغ و نشانی بر جبین خود پیش رفتیم.
هین ببر داغ زپیشانی و پیش آر ایاغ
که جهان گشت جنان از کرم ظل الله
هوش مصنوعی: برو و نشانی از رنج و درد را از پیشانی‌ام بردار و بیاور از پهلویم جایی که با رحمت خداوند، دنیا به بهشت تبدیل شده است.
کوی پر راجل سندس براستبرق چتر
دشت پر راکب سیمین تن زر بفت قباه
هوش مصنوعی: در کوچه‌ای که پر از مردم است، پارچه‌ای نرم و زیبا مانند ابریشم به چشم می‌خورد. در زیر چتری که بر دشت گسترده شده، سوارکارانی با تن‌هایی نقره‌ای و لباسی زرنگار دیده می‌شوند.
میکشان روی برو مغبچگان پشت به پشت
دل ربا بذله سرا عیش فزا محنت کاه
هوش مصنوعی: عزیزان را به سمت خود جلب کن و با لبخند و شوخی، لذت را افزایش ده و غم را از دل دور کن.
بسکه رندان زقدح جرعه فشاندند بخاک
آسمانرا به یم باده توان داد شناه
هوش مصنوعی: بسیاری از می نوشان آنقدر شراب نوشیده‌اند که حتی می‌توانند آسمان را به دریا تبدیل کنند.
فلک از موجه می قلزم و ساغر کشتی
میر ملاح و بساط طربش لنگرگاه
هوش مصنوعی: آسمان از امواج دریا می‌غلتد و نوشیدنی در دستان ناخداست، در حالی که جشن و شادی‌اش در بندرگاه برپا است.
بت شکن داور مسعود براهیم خلیل
که زآذر دمد از همت او مهر گیاه
هوش مصنوعی: داور مسعود، که بت‌ها را می‌شکند، به مانند ابراهیم خلیل که از آذر برخاسته، با اراده‌اش به گیاه زندگی و رونق می‌بخشد.
سایه کاخ وی و زیر فلک یونس وحوت
پایه جاه وی و روی زمین یوسف و چاه
هوش مصنوعی: در زیر آسمان یونس و بر روی زمین یوسف، سایه کاخ او و پایه جاه او به بلندی و عظمت رسیده است.
بر مقامات وی آزادگی اوست دلیل
بر بلندی وی افتادگی اوست گواه
هوش مصنوعی: آزادگی و استقلال او نشان‌دهنده مقام‌های بلندش است و افتادگی و تواضع او نیز دلیل بر این بلندی مقام است.
نیست بی نامتر او را زقضا در ایوان
نیست بی کارتر او را زقدر بر درگاه
هوش مصنوعی: او بدون نام و نشان از قضا و قدر در ایوان جایی ندارد و بدون کار و عمل از ارزش و مقام در درگاه نیز بهره‌ای نمی‌برد.
ای مهین داور لشکر شکن کشور گیر
که زسیف و قلمت رونق تاج آمد و گاه
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ و بی‌نظیر، که قادر به شکست دادن دشمنان هستی و سرزمین را اداره می‌کنی، سلاح و قلم تو باعث شکوه و زیبایی تاج و تخت سلطنت شده است.
جز بطبع تویم وکان بکه آرند درود
جز ز رای تو مه و خور زکه جویند پناه
هوش مصنوعی: ما جز طبیعت تو نیستیم و کسانی که آرزوی سلامتی دارند، جز به خاطر تو نمی‌خواهند. ماه و خورشید نیز از کجا پناهی غیر از تو می‌جستند؟
با که هم پویه شودگر زتو بازآید بخت
با که هم پایه شود گر زتو رخ پیچد جاه
هوش مصنوعی: اگر بخت به تو برگشته باشد، با که همسفر خواهی شد؟ و اگر جاه و مقام از تو دور شود، با که همپایه خواهی گشت؟
از زمین بوسی تو گردن افلاک بلند
برجهان بانی تو دست حوادث کوتاه
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و وجود تو، حتی آسمان‌ها نیز به ستایش و احترام در برابر تو خم می‌شوند و برای جلوگیری از مشکلات و سختی‌ها در زندگی، دست حوادث را کوتاه می‌کنم.
گر نگردد به ولایت چه مکانت بقلوب
ور نساید بترابت چه ملاحت بشفاه
هوش مصنوعی: اگر به سرزمین تو برنگردد، چه ارزشی دارد در دل‌هایت؟ و اگر زیبایی‌ات به لب‌هایت نسازد، چه فایده‌ای دارد؟
داورا هست زیکسال فزونتر که زری
آمدم زحمت بزم تو بامید رفاه
هوش مصنوعی: ای داور، من از یک سال بیشتر در این جا بوده‌ام و با امید به آسایش، برای خدمت به تو آمده‌ام.
طمعم بود که چون خلد بسازم صد ده
مقصدم بود که چون حور بیارم صد داه
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که بهشت را بسازم و برای خودم صد نقطه مطلوب ایجاد کنم، و همچنین می‌خواستم که هزاران پری را برای خودم بیاورم.
گفتمی باده ننوشم پس از این جز لعلی
گفتمی جامه نپوشم پس از این جر دیباه
هوش مصنوعی: گفتم دیگر شراب نخواهم نوشید، مگر از لبی زیبا. گفتن اینکه دیگر لباسی نخواهم پوشید، جز از پارچه‌ای نرم و لطیف.
اسبها بندم مانند بزرگان عرب
بنده ها گیرم مانند امیران فراه
هوش مصنوعی: اسب‌هایم را مانند بزرگان عرب به بند می‌آورم و غلامانم را مانند امیران فراه گردآوری می‌کنم.
لیک ماندم چو دومه دیدمت از جان طلبی
رنج خود گنج امم راه خدا مسلک شاه
هوش مصنوعی: اما من در حیرت ماندم وقتی تو را دیدم که از جانم طلب می‌کنی. رنج‌های خود را گنج می‌دانم و راه خدا، مسیر پادشاهی است.
سیم پیش نظر تو است گران تر ازسنگ
کوه نزد کرم تو است سبکتر ازکاه
هوش مصنوعی: طلای درخشان در نظر تو از سنگ کوه ارزشمندتر است و در کنار کرم تو، سبک‌تر از کاه به شمار می‌آید.
گفتم آن چیز که من خواستم آن بود از حرص
حق همین شیوه میراست و جز این شیوه تباه
هوش مصنوعی: گفتم آن چیزی که من خواستم، از طمع و حرص به حق، همین روش است که ماندگار است و غیر از این روش، به هدر می‌رود.
چون تو من کاستم و زیستم از محنت و رشک
چون تو من سوختم و ساختم از حسرت و آه
هوش مصنوعی: من به خاطر وجود تو دچار درد و حسرت شده‌ام و از شوق و اندوه به شما عشق می‌ورزم.
خرگهم بود فلک بزمگهم بود زمین
جامه ام بود پلاسین خورشم بود گیاه
هوش مصنوعی: من همچون خرگوش در میان آسمان و زمین زندگی می‌کنم؛ آسمان برایم به مثابه محفل شادی است و زمین مانند پوششی برایم عمل می‌کند. لباس من پشمی نرم است و غذایم گیاهان هستند.
باده گر خواستم از اشک بیامودم رطل
توسن ارخواستم از گام بپیمودم راه
هوش مصنوعی: اگر می‌خواستم شراب بنوشم، از اشک چشمم نوشیدم و اگر می‌خواستم سوار بر اسبی شوم، با گام‌های خودم راه را طی کردم.
دل بدین قاعده خوش داشتم اما نگذاشت
ستم دزد که بر خانه من زد ناگاه
هوش مصنوعی: من به این قاعده که باید دل شاد داشته باشم، راضی بودم، اما ناگهان سرقتی که بر خانه‌ام رخ داد، اجازه نداد.
برد هر بدره که بود از پسزم عز علیه
برد هرصدره که بود از پدرم طاب ثراه
هوش مصنوعی: هر کسی که از خانواده‌ام به مقام بالایی رسیده، همیشه از من و نسبت به من مورد احترام و محبت بوده است.
آنچه بگذاشت بمن صدق برآنست که تو
نپسندی که خورد شیر قفا از روباه
هوش مصنوعی: هر آنچه که به من رسید از صداقت و حقیقت، به این دلیل است که تو آن را نپسندیده‌ای، مانند این که شیر از پشت روباه تغذیه کند.
تا کز افواه برد مهرکلید مه نو
باد از تهنیتت پر زمیامن افواه
هوش مصنوعی: به خاطر جشن و شادی بهاری که با آمدن ماه نو آغاز می‌شود، بادی از سمت زمین می‌وزد و صدای تبریک و شادباش را به گوش می‌رساند.