شمارهٔ ۷۷ - لغز سماور و مدیحه
چه باشد آن جم بلقیس تخت سیم بدن
برون بسان پری اندرون چو اهریمن
شهیست افسرش از چین و جامه اش از روم
ولی بخوردن زنگی فرا گشاده دهن
اگر فرازد گردن بفرق ننهد تاج
وگر بفرق نهد تاج نبودش گردن
روان بر آتش و برده تعین از آتش
جگر ز آهن و جسته تشکل از آهن
مبارزیست که جولان او بود در بزم
تهمتنی است که باشد رکوب او بمجن
چو دل دو نیم محبی است کز فراق حبیب
میان آتش و آبش همی بود مسکن
اگر نه عاشق سوزش چراست اندر دل
و گرنه عا شق اشکش چراست در دامن
اگر چه با قد مخروطی است در انظار
ولی بر او کروی مرغکی نموده وطن
چکد چو مرغ شب آویز خونش از منقار
گهی که همچو کبوتر شود معلق زن
خمار آورد ار خون دختران عنب
بخوان اوست نکونشاه خمار شکن
سپهروار یکی نطعش از نحاس به پیش
بر او بود زاوا فی صفی چو عقد پرن
یکی سراپا چشم و یکی سراپا گوش
یکی سراپا دست و یکی سراپا تن
فروتر از شکمش شیرنام پستانیست
که شیر او است ز احراق طبع شیر اوژن
ستاده بر طرفش لعبتی قمر طلعت
نشسته در کنفش مه رخی ستاره ذقن
هزار حیف کزو محفل من است تهی
نکرده عرضه همانا کسی بخواجه من
ملاذ حاج مهین میرزا ابوالقاسم
که شد شرافت از او مفخر زمین و زمن
دو صد درود خدائیش بر روان پدر
که شد ز خطه کاشان به یزد رخت افکن
نشانده است درختی از این پسر در ملک
که زیر سایه او خلق را بود مسکن
همیشه تا که کسالت زدای باشد چای
بویژه فصل بهار و خصوص صحن چمن
بود صدیقش بر تخت افتخار مکین
بود عدویش از دار اقتصار آون
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه باشد آن جم بلقیس تخت سیم بدن
برون بسان پری اندرون چو اهریمن
هوش مصنوعی: چه چیز است آن پادشاه بلقیس، که تختش از نقره است و بدنش همانند پری است، اما در درون مانند اهریمن میماند؟
شهیست افسرش از چین و جامه اش از روم
ولی بخوردن زنگی فرا گشاده دهن
هوش مصنوعی: این فرد لباسهایی از چین و روم بر تن دارد و مانند یک پادشاه به نظر میرسد، اما در عین حال در حالتی نامناسب و با دهانی باز به خوردن مشغول است.
اگر فرازد گردن بفرق ننهد تاج
وگر بفرق نهد تاج نبودش گردن
هوش مصنوعی: اگر تاج بر فرق کسی بگذارند و او گردن نهد، نشان از بزرگی و مقام اوست. ولی اگر تاج بر سرش باشد و او گردن خود را خم کند، آن تاج دیگر ارزشی نخواهد داشت.
روان بر آتش و برده تعین از آتش
جگر ز آهن و جسته تشکل از آهن
هوش مصنوعی: روح در آتش قرار دارد و از آتش است که شکل میگیرد. دل از آهن ساخته شده و نیز از آهن به شکل در میآید.
مبارزیست که جولان او بود در بزم
تهمتنی است که باشد رکوب او بمجن
هوش مصنوعی: شخصی در میدان نبرد حضور دارد که در جمع و مجالس زرق و برق و شجاعت خوبی را نشان میدهد و نام او به عنوان فردی توانمند و قوی مطرح است.
چو دل دو نیم محبی است کز فراق حبیب
میان آتش و آبش همی بود مسکن
هوش مصنوعی: وقتی دل آدمی به عشق تقسیم میشود، در حالی که فراق او را میسوزاند، در بین درد و رنج، مکانی برای سکونت ندارد.
اگر نه عاشق سوزش چراست اندر دل
و گرنه عا شق اشکش چراست در دامن
هوش مصنوعی: اگر عاشق نیستی، پس چرا در دلات سوزش احساس میکنی و اگر عاشق نیستی، پس چرا اشکهایات در دامنات میریزد؟
اگر چه با قد مخروطی است در انظار
ولی بر او کروی مرغکی نموده وطن
هوش مصنوعی: هر چند که او در نگاه اول با قدی مانند مخروط به نظر میرسد، اما در حقیقت دلش به شکل کرهای کوچک است که برایش منزل و وطن ایجاد کرده است.
چکد چو مرغ شب آویز خونش از منقار
گهی که همچو کبوتر شود معلق زن
هوش مصنوعی: در شب، چون پرندهای که به آویزان است، خونش از نوکش میچکد و گاهی همچون کبوتر معلق میزند.
خمار آورد ار خون دختران عنب
بخوان اوست نکونشاه خمار شکن
هوش مصنوعی: اگر خون دختران انگور مستی بیاورد، اوست که در بین نیکان، هنر شگفتی دارد و مستیها را میشکند.
سپهروار یکی نطعش از نحاس به پیش
بر او بود زاوا فی صفی چو عقد پرن
هوش مصنوعی: یک صفحه بزرگ از مس بر روی زمین افتاده و به شکل زیبا و منظم قرار دارد، مانند رشتهای که به هم پیوسته و هماهنگ است.
یکی سراپا چشم و یکی سراپا گوش
یکی سراپا دست و یکی سراپا تن
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف افراد یا موجوداتی میپردازد که ویژگیهای خاصی دارند. یکی از آنها فقط چشم دارد و به خوبی میبیند، دیگری فقط گوش دارد و به خوبی میشنود، یکی دیگر دستهایی توانمند دارد و در نهایت، فرد دیگری تمام بدنش برای فعالیتهای مختلف آماده است. این توصیف میتواند به گوناگونی و تنوع در تواناییها و حواس افراد اشاره کند.
فروتر از شکمش شیرنام پستانیست
که شیر او است ز احراق طبع شیر اوژن
هوش مصنوعی: زیر شکم او شیرینی وجود دارد که منبع قدرتش، حرارت و طبع اوست.
ستاده بر طرفش لعبتی قمر طلعت
نشسته در کنفش مه رخی ستاره ذقن
هوش مصنوعی: در کنار او دختری زیبا و چهرهای نورانی ایستاده است که مانند ماه درخشان به نظر میرسد؛ چهرهاش مانند ستارهای درخشان است و زیباییاش دلربا و سحرانگیز است.
هزار حیف کزو محفل من است تهی
نکرده عرضه همانا کسی بخواجه من
هوش مصنوعی: هزار بار افسوس که کسی به مهمانی من نیامده و میزبان من را خالی گذاشته است.
ملاذ حاج مهین میرزا ابوالقاسم
که شد شرافت از او مفخر زمین و زمن
هوش مصنوعی: مکان امن حاج مهین میرزا ابوالقاسم، منبع شرافت و افتخار برای زمین و زمانه شد.
دو صد درود خدائیش بر روان پدر
که شد ز خطه کاشان به یزد رخت افکن
هوش مصنوعی: دو صد سلام به روح پدرم که از کاشان به یزد رفت و زندگیاش را آنجا آغاز کرد.
نشانده است درختی از این پسر در ملک
که زیر سایه او خلق را بود مسکن
هوش مصنوعی: این پسر در سرزمین خود درختی را کاشته است که مردم میتوانند زیر سایه آن سکونت کنند و از آسايش برخوردار شوند.
همیشه تا که کسالت زدای باشد چای
بویژه فصل بهار و خصوص صحن چمن
هوش مصنوعی: چای همیشه خوب است که کسالت را دور کند، به ویژه در فصل بهار و مخصوصاً در دشت و چمن.
بود صدیقش بر تخت افتخار مکین
بود عدویش از دار اقتصار آون
هوش مصنوعی: دوستش بر فراز تخت افتخار نشسته است، در حالی که دشمنش از حداقلهای زندگی نیز محروم است.