گنجور

شمارهٔ ۵۰ - وله

شیفته برروی سر کاکل چون عنبرش
تا دگر آن فتنه جوی چیست بزیر سرش
شانه نراند بمو آب نریزد برو
کاین دو زیان آورد به آتش و عنبرش
لیک نداند هنوز زخردی و سادگی
که شانه و آب شد بموی و رو چاکرش
آب چو آتش شود شانه مشوش شود
نوازد ار این دو را بعنبر و آذرش
جز مژه و چشم او که دیدم از چشم خود
من نشنیدم غزال پنجه ز شیر نرش
لب و رخش در صفت شکر و آتش و لیک
آب چکد ز آتشش زهر دهد شکرش
تاب نماند دگر در تن و جان مرمرا
چو تابد از پیرهن سینه چون مرمرش
مرگ نبیند بعمر پیر نگردد بدهر
هر که چنین لعبتش و آنکه چنین دلبرش
همی نه در کوی او پای من آمد بسنگ
گرگذرد جبرئیل در شکند شهپرش
کس ار بگوید بماه کاین پسر از پشت تست
بسکه بود پاک روی می نشود باورش
کس ارسراید بمهرکاین گهر ازکان تست
بسکه بود خیره سر می نشود منکرش
هر که شبی را گرفت قامت او در بغل
تا بقیامت وزد بوی گل از بسترش
وآنکه از آن چشم مست زد قدح و شد زدست
باز نیارد بهوش طنطنه محشرش
او که بدام دو زلف دلم زکف برد و رفت
من بکدامین حیل کشم بدام اندرش
نه گیردم می زدست تا به درآرم زپاش
نه خواهدم باخت نرد تا بکنم ششدرش
بجرگ رندان شهر باده خورد رطل رطل
چون برمن میرسد آب کشد ساغرش
کنون که از زهد خشک می نخورد نزد من
دست ندارم از او تا ننمایم ترش
خواه بزر یا بزور خواه بشر یا بشور
میگذرم بر درش میکشم اندر برش
تخت نهد گر بماه بخشمش آرد براه
مگر که باشد پناه از ملک بندرش
مهدی هادی صفت آنکه زنیکونیت
فزون بود از سپهر کوکبه اخترش
غنا نخواهد فقیر چون گذرد جانبش
وطن نجوید غریب چون نگرد منظرش
خدمت درماندگان نعمت بی منتهاش
صحبت آموزگار دولت جان پرورش
هدیه بخردان برد بذات خود نیم شب
کو ببزرگی بود قاعده دیگرش
بعهد او نی عجب اگر نبارد سحاب
بسکه خجل باشد از دست عطا گسترش
نی ز عهود قدیم بیش ببارد که ابر
از حسد کف اوست همیشه چشمی ترش
فر گشاده دلش بدجله و نیل نیست
مگر که باشد محیط تعبیه در گوهرش
صدور هر کار خیر چه در حرم چه بدیر
ژرف چو بینی بود مسند او مصدرش
ای کف دربار تو برشده ابری که هست
سوختن آز برق صیت سخاتندرش
چون بتو اقبال ساخت قدر جلالت شناخت
تیغ نهان در نیام نیست عیان جوهرش
دادگرا چرخ پیر عروس گشتی بتو
نشگفت از آنکه خواست جوان بود شوهرش
آنکه بدانش بود کاشف غیب و شهود
پیش تو نشناخته است ایمنش از ایسرش
هیچ قضائی بملک نیارمد با مراد
تا که نگردد زتو تقویتی یاورش
بهر مهام عباد جای نگیرد تو را
کس ار زآهن بود عناصر پیکرش
میرا از بسکه هست گفته جیحون پر آب
بپای خود هر طرف روان بود دفترش
مهرتو کندش ز یزد ور نه به بنگاه خویش
شاهد فرخار بود بلکه می خلرش
تا که بود زلف دوست کمند عاشق رباش
تا که بود چشم یار غمزه غارتگرش
پشت عرب تا عجم به پیش کاخ تو خم
که جز بکاخ تو نیست ملک و ملک زیورش

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیفته برروی سر کاکل چون عنبرش
تا دگر آن فتنه جوی چیست بزیر سرش
هوش مصنوعی: عشاق به زیبایی و جذابیت کسی که موهایش مانند عنبر زیبا و دلنواز است، دل باخته‌اند و در پی آن هستند که ببینند زیر سر او چه رازی پنهان است.
شانه نراند بمو آب نریزد برو
کاین دو زیان آورد به آتش و عنبرش
هوش مصنوعی: شانه را به سمت بمو نبر که آب نمی‌ریزد، زیرا این دو، هم به آتش و هم به عنبرش ضرر می‌زند.
لیک نداند هنوز زخردی و سادگی
که شانه و آب شد بموی و رو چاکرش
هوش مصنوعی: اما هنوز نمی‌داند، با وجود خرد و سادگی، که چگونه شانه و آب به موی او و چاکرش وصل شده است.
آب چو آتش شود شانه مشوش شود
نوازد ار این دو را بعنبر و آذرش
هوش مصنوعی: وقتی آب به آتش تبدیل می‌شود، آرامش و ثبات از بین می‌رود. اگر این دو عنصر به هم برسند، حالت‌های متفاوت و ناپایداری به وجود می‌آید.
جز مژه و چشم او که دیدم از چشم خود
من نشنیدم غزال پنجه ز شیر نرش
هوش مصنوعی: غیر از مژه و چشم او که مشاهده کردم، از دید خودم هیچ نشنیدم، مانند غزالی که پنجه‌اش از شیر نر قوی‌تر است.
لب و رخش در صفت شکر و آتش و لیک
آب چکد ز آتشش زهر دهد شکرش
هوش مصنوعی: لب و صورت او در وصف شکر و آتش است، اما از آتش وجودش ابری که در دل دارد، زهر می‌چشد و شیرینی‌اش را تلخ می‌کند.
تاب نماند دگر در تن و جان مرمرا
چو تابد از پیرهن سینه چون مرمرش
هوش مصنوعی: دیگر نیازی به تحمل نیست، زیرا وقتی سینه‌ام تحت فشار و آزار قرار می‌گیرد، احساس می‌کنم که تمام وجودم در حال شکستن است.
مرگ نبیند بعمر پیر نگردد بدهر
هر که چنین لعبتش و آنکه چنین دلبرش
هوش مصنوعی: هر کس که معشوقش این‌گونه و دلبرش این‌چنین باشد، هرگز مرگ را نخواهد دید و در دنیا به پیری نخواهد رسید.
همی نه در کوی او پای من آمد بسنگ
گرگذرد جبرئیل در شکند شهپرش
هوش مصنوعی: در گزرگاه معشوق، پایم به سنگ خورد، اگر جبرئیل هم از آنجا بگذرد، بال‌هایش خواهد شکست.
کس ار بگوید بماه کاین پسر از پشت تست
بسکه بود پاک روی می نشود باورش
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بگوید که این پسر از توست، چون صورتش بسیار زیباست، من نمی‌توانم به او اعتماد کنم.
کس ارسراید بمهرکاین گهر ازکان تست
بسکه بود خیره سر می نشود منکرش
هوش مصنوعی: هر کس که در این عشق و علاقه حقی را انکار کند، نمی‌تواند ارزش این گوهر را که از دل تو سرچشمه می‌گیرد، نادیده بگیرد. زیرا بسیاری از افراد نادان نمی‌توانند به حقیقت آن پی ببرند.
هر که شبی را گرفت قامت او در بغل
تا بقیامت وزد بوی گل از بسترش
هوش مصنوعی: هر کس شبی را در آغوش کسی بگذراند، تا ابد بوی خوش گل از جای او به مشام خواهد رسید.
وآنکه از آن چشم مست زد قدح و شد زدست
باز نیارد بهوش طنطنه محشرش
هوش مصنوعی: کسی که از آن چشم خمار خم را نوشید، و حال او به حدی مست شده که دیگر نمی‌تواند هوشیار شود و عظمت و جلال روز قیامتش را درک کند.
او که بدام دو زلف دلم زکف برد و رفت
من بکدامین حیل کشم بدام اندرش
هوش مصنوعی: او که با موهایش دل مرا به دام انداخت و رفت، حالا من باید با چه ترفندی خودم را از این دام برهانم؟
نه گیردم می زدست تا به درآرم زپاش
نه خواهدم باخت نرد تا بکنم ششدرش
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از دست کسی شراب بگیرم تا به راحتی بیرون بروم و نه تمایل دارم در بازی قمار ببازم تا شش‌درش را بزنم.
بجرگ رندان شهر باده خورد رطل رطل
چون برمن میرسد آب کشد ساغرش
هوش مصنوعی: در شهر، بزرگان و اهل فهم به مقدار زیاد شراب می‌نوشند، اما وقتی نوبت به من می‌رسد، ساغر آنها به آرامی و با احتیاط برایم پر می‌شود.
کنون که از زهد خشک می نخورد نزد من
دست ندارم از او تا ننمایم ترش
هوش مصنوعی: اکنون که او به خاطر زهد و پارسایی‌اش از شیرینی زندگی دور شده، نمی توانم به او نزدیک شوم و از او درخواست کنم، چرا که نمی‌خواهم بی‌احترامی کنم یا او را ناراحت کنم.
خواه بزر یا بزور خواه بشر یا بشور
میگذرم بر درش میکشم اندر برش
هوش مصنوعی: می‌خواهم به هر نحوی که شده، چه با قدرت و چه با انسانیت، به درب او برسم و از آنجا وارد زندگی‌اش شوم.
تخت نهد گر بماه بخشمش آرد براه
مگر که باشد پناه از ملک بندرش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر تخت سلطنت تکیه کند و خوشبختی را با خود به ارمغان بیاورد، ممکن است که به مسیر خود ادامه دهد، مگر اینکه پناهی از آن سرزمین پیدا کند.
مهدی هادی صفت آنکه زنیکونیت
فزون بود از سپهر کوکبه اخترش
هوش مصنوعی: مهدی، هادی با صفتی است که ویژگی‌ها و فضایل او از آسمان و ستارگان هم بیشتر است.
غنا نخواهد فقیر چون گذرد جانبش
وطن نجوید غریب چون نگرد منظرش
هوش مصنوعی: فقر و نیاز باعث نمی‌شود که انسان به دنبال ثروت و نعمت برود، چرا که وقتی در وطن خود باشد، احساس راحتی و امنیت می‌کند. همچنین، غریبه‌ای که در جایی تازه قرار دارد، کمتر به چیزهای پیرامون خود توجه می‌کند و به جای آنقدر درباره‌اش فکر نمی‌کند.
خدمت درماندگان نعمت بی منتهاش
صحبت آموزگار دولت جان پرورش
هوش مصنوعی: خود را در خدمت افرادی که نیازمند کمک هستند قرار دادن، یک نعمت بزرگ و بی‌پایان است که به انسان فرصتی می‌دهد تا از آموزه‌های معلم زندگی و روزگار خود بهره‌مند شود و به پرورش روح و جان خود بپردازد.
هدیه بخردان برد بذات خود نیم شب
کو ببزرگی بود قاعده دیگرش
هوش مصنوعی: هدیه خردمندان را در نیمه شب دریافت کن، زیرا در زمان بزرگان، قواعد و رسوم متفاوتی وجود دارد.
بعهد او نی عجب اگر نبارد سحاب
بسکه خجل باشد از دست عطا گسترش
هوش مصنوعی: اگر باران نمی‌بارد، تعجبی ندارد؛ چون ابرها از بخشش و نعمت خود شرمنده‌اند.
نی ز عهود قدیم بیش ببارد که ابر
از حسد کف اوست همیشه چشمی ترش
هوش مصنوعی: دیگر از وعده‌های قدیم خبری نیست، زیرا باران به خاطر حسادتش بر زمین نمی‌بارد و همواره چشمی غمگین و ناراضی وجود دارد.
فر گشاده دلش بدجله و نیل نیست
مگر که باشد محیط تعبیه در گوهرش
هوش مصنوعی: دل او به راحتی باز است اما نمی‌توان کم رنگی و تنگی آن را نادیده گرفت، مگر اینکه بتوان در درونش دنیای گسترده‌ای را برایش فراهم کرد.
صدور هر کار خیر چه در حرم چه بدیر
ژرف چو بینی بود مسند او مصدرش
هوش مصنوعی: هر عمل نیکی که انجام می‌شود، چه در مکان‌های مقدس و چه در دیگر جاها، اگر به درستی نگریسته شود، منشأ آن از مقام والای اوست.
ای کف دربار تو برشده ابری که هست
سوختن آز برق صیت سخاتندرش
هوش مصنوعی: ای دربار تو مانند ابری است که در آسمان نمایان شده و با وجودش، اثرات درخشان و زیبایی چون صاعقه را می‌بخشد. سخاوت و generosity تو به دیگران، موجب حیرت و شگفتی شده است.
چون بتو اقبال ساخت قدر جلالت شناخت
تیغ نهان در نیام نیست عیان جوهرش
هوش مصنوعی: وقتی که حُسن و زیبایی تو باعث خوش‌شانسی و موفقیت می‌شود، مقام و ارزش تو به خوبی مشخص می‌گردد. در این حالت، قدرت و توانمندی تو پنهان از دید، همچون شمشیری در غلاف است که هنوز آشکار نشده است.
دادگرا چرخ پیر عروس گشتی بتو
نشگفت از آنکه خواست جوان بود شوهرش
هوش مصنوعی: ای دادگستر، تو مانند چرخ کهن، عروس شده‌ای. جای شگفتی نیست که خواهان شوهری جوان باشی.
آنکه بدانش بود کاشف غیب و شهود
پیش تو نشناخته است ایمنش از ایسرش
هوش مصنوعی: کسی که با دانش خود رازهای نهفته و حقایق پنهان را کشف می‌کند، در برابر تو ناشناخته است و از قدرت خویش در امان نیست.
هیچ قضائی بملک نیارمد با مراد
تا که نگردد زتو تقویتی یاورش
هوش مصنوعی: هیچ امری در سلطنت نمی‌تواند به هدف خود برسد، مگر اینکه حمایت و تقویت تو از آن موضوع وجود داشته باشد.
بهر مهام عباد جای نگیرد تو را
کس ار زآهن بود عناصر پیکرش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر اثر مواد آهنین ساخته شده باشد، نمی‌تواند در دل عبادت‌کنندگان واقعی جایی داشته باشد.
میرا از بسکه هست گفته جیحون پر آب
بپای خود هر طرف روان بود دفترش
هوش مصنوعی: میرا به خاطر اتفاقات بسیار، جیحون را پر از آب می‌بیند و در هر گوشه‌ای از زندگی‌اش، نشانه‌های این زندگی جاری است.
مهرتو کندش ز یزد ور نه به بنگاه خویش
شاهد فرخار بود بلکه می خلرش
هوش مصنوعی: عشق تو باعث می‌شود که از یزد دور شوم، وگرنه در کلبه‌ام هم می‌توانم بر تو شاهدی زیبا باشم، بلکه شاید زیبایی‌ام بیشتر از آن شاهد باشد.
تا که بود زلف دوست کمند عاشق رباش
تا که بود چشم یار غمزه غارتگرش
هوش مصنوعی: تا زمانی که موی دوست همچون دام عاشق را گرفتار کند، تا زمانی که چشم یار با ناز و فریب، دل‌ها را به چنگ آورد.
پشت عرب تا عجم به پیش کاخ تو خم
که جز بکاخ تو نیست ملک و ملک زیورش
هوش مصنوعی: عرب و عجم، به خاطر عظمت و شکوه کاخ تو، به احترام وادار به خم شدن هستند، زیرا جز کاخ تو، هیچ چیز دیگری در این سرزمین نیست که ارزش و اهمیت داشته باشد.