گنجور

بخش ۶۷ - غزل گفتن باربد از زبان خسرو

مرا عشق از جهان و جان برآورد
به یکبار از سر و سامان بر آورد
مرا بی عشق از جان و جهان بس
مرا عشق از جهان، آرام جان بس
بگو عشقم برون بر از جهان رخت
که بی او نیست در خور تاجم و تخت
چه غم دارم، گرم از عشق جان رفت
که عاشق خواهم از ملک جهان(رفت)
به عشقم شاهی و لشکر چه باید
مرا چون او بود دیگر چه باید
مرا با عشق، مهر لم یزل بود
از آنم دایم این شغل و عمل بود
درین ره بایدم بیدار رفتن
که خواهم در سر این کار رفتن
چو کار عقل غیر از درد سر نیست
جز اینم بعد ازین کاری دگر نیست
چو غیر از عاشقی، نقصان دین است
مرا من بعد، دین و قبله این است
کشد باشد مرا عشق و ملامت
که آنم دست گیرد در قیامت
چه کارم آمدی این عمر بسیار
اگر نه عاشقی بودی مرا کار
بدان شادم که اندر کشور عشق
بخواهد شد مرا سر در سر عشق
نمی پیچم سر از فرمان شیرین
که دارم بهر شیرین، جان شیرین
بحمدالله که بر من نیست پنهان
که خواهم دادن اندر عاشقی جان
اگر بر من شود آن یار ظاهر
شوم خوش ور نه می دانم که آخر
بران در دل زند چندان سر من
که بر من رحم آرد دلبر من
ز دل دارم غمی بر جای شادی
مرا دم نیست غیر از نامردای
چو در زاری تن خسرو زبون شد
دل شیرین از آن اندوه خون شد
ز پرده نعره ای زد آنچنان مست
که مجلس را سراسر دل شد از دست
چو خسرو نعره شیرین به گوشش
رسید از سر بشد یکباره هوشش
ندیمان را ز مجلس سر به سر راند
به خلوت بعد از آن شاپور را خواند
بدو گفت آن زمان کای یار دیرین
به گوش من رسید آواز شیرین
چو از شاه این سخن شاپور بشنفت
تبسم کرد و باخسرو چنین گفت
که شاها زندگانی باد و جاهت
بود فرمان ز ماهی تا به ماهت
بگویم با تو ای شاه جهان راست
که شد کارتو زان سان که دلت خواست
نمی گویم سخن در پرده این بار
که شد یکباره آخر پرده از کار
درون خرگه ست آن مه نشسته
ولی با خویشتن این عهد بسته
همه اهل مداین شاد و خوشدل
که شه را گشته بود این کام حاصل
بدین شکرانه خسرو گفت یک سال
خراج از ملک نستانند عمال
به هر نوعی که می خواهند مردم
همه در عیش کوشند و تنعم
در آن یک سال غیر شمع نگریست
کسی هرگز نفگتی هم که غم چیست
نبد جز چشم خوبان هیچ غماز
کبوتر گشته بد هم صحبت باز
بهشتی را که مردم می شنیدند
در آن مدت، به چشم خویش دیدند
در آن ایام از گفت و شنفتی
کسی را هیچ کس مرگی نگفتی
چنان شد مرگ، کز بخت پریشان
نمی یارست گشتن گرد ایشان
ملک کرد اندر آن دور همایون
زخاطر انده صد ساله بیرون
بود رسم سرای دهر زین سان
که گردد بعد مشکل، کار آسان
از آن فصل بهار است از پی دی
که هر سختیش، آسانی ست در پی
مشو دل تنگ چون کارت شود تنگ
که می باشد یقین صلح از پی جنگ
ز نا آمد مخور اندوه بسیار
که بعد از شام، صبح آید پدیدار
شکایت پر مکن از ضعف و سستی
که باشد بعد سستی، تندرستی
چو خسرو یافت کام خود از آن ماه
سخن را می کنم القصه کوتاه
یکایک دختران آن پری زاد
طلب کرد و به نزدیکان خود داد
به شادی روز و شب آسوده از غم
به کام دل همی بودند با هم
چو شه را این سعادت رهنمون شد
شنو تا بعد از آن، احوال چون شد
چو واپرداخت جانش زان تمنی
شد از صورت، دلش جویان معنی
گدشت از صحبت ارباب عطلت
گهی خلوت گزیدی، گاه عزلت
پی دانش به آیین سترگان
بزرگ امید را خواند از بزرگان
بدو گفت ای ز سر کار آگاه
بگو ما را که چون باید شدن راه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا عشق از جهان و جان برآورد
به یکبار از سر و سامان بر آورد
هوش مصنوعی: عشق مرا به یکباره از دنیای مادی و حتی از وجودم جدا کرد و همه چیزم را دگرگون ساخت.
مرا بی عشق از جان و جهان بس
مرا عشق از جهان، آرام جان بس
هوش مصنوعی: بدون عشق، زندگی و جهان برایم بی‌معناست، اما عشق برای من باعث آرامش روح و جانم است.
بگو عشقم برون بر از جهان رخت
که بی او نیست در خور تاجم و تخت
هوش مصنوعی: بگو عشق من، از دنیای تو خارج شود، چراکه بدون تو هیچ چیزی برای تاج و تخت من مناسب نیست.
چه غم دارم، گرم از عشق جان رفت
که عاشق خواهم از ملک جهان(رفت)
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چه غمی داشته باشم؛ حتی اگر جانم از عشق برود، چون می‌خواهم عاشق شوم، برایم مهم نیست که چه بر من می‌گذرد.
به عشقم شاهی و لشکر چه باید
مرا چون او بود دیگر چه باید
هوش مصنوعی: عشق من به مثل یک پادشاه و سپاه است، چه نیازی به چیز دیگری دارم وقتی که او در قلبم جا دارد؟
مرا با عشق، مهر لم یزل بود
از آنم دایم این شغل و عمل بود
هوش مصنوعی: عشق و محبت همیشگی به من تعلق دارد و همیشه این کار و فعالیت من خواهد بود.
درین ره بایدم بیدار رفتن
که خواهم در سر این کار رفتن
هوش مصنوعی: در این مسیر باید با هوشیاری پیش بروم، چون می‌خواهم به هدفم در این زمینه دست پیدا کنم.
چو کار عقل غیر از درد سر نیست
جز اینم بعد ازین کاری دگر نیست
هوش مصنوعی: کار عقل جز دردی برای سر نیست و دیگر بعد از این کاری برای او وجود ندارد.
چو غیر از عاشقی، نقصان دین است
مرا من بعد، دین و قبله این است
هوش مصنوعی: اگر به جز عشق چیزی دیگر را دنبال کنم، دین من ناقص است. حالا تنها چیزی که برایم مهم است، عشق و معشوقم است.
کشد باشد مرا عشق و ملامت
که آنم دست گیرد در قیامت
هوش مصنوعی: عشق و سرزنش می‌تواند مرا به سوی خود بکشاند، چون آن عشق است که در روز قیامت دست مرا می‌گیرد.
چه کارم آمدی این عمر بسیار
اگر نه عاشقی بودی مرا کار
هوش مصنوعی: زندگی من به چه دردی می‌خورد اگر عشق تو در آن وجود نداشته باشد؟
بدان شادم که اندر کشور عشق
بخواهد شد مرا سر در سر عشق
هوش مصنوعی: من خوشحال هستم که در دنیای عشق، می‌خواهم تمام وجودم را در عشق فانی کنم.
نمی پیچم سر از فرمان شیرین
که دارم بهر شیرین، جان شیرین
هوش مصنوعی: من از دستورات دلنشین و شیرین خود سرپیچی نمی‌کنم، زیرا برای آن شیرین، جان گرامی‌ام را می‌دهم.
بحمدالله که بر من نیست پنهان
که خواهم دادن اندر عاشقی جان
هوش مصنوعی: خوشحالم که می‌دانم در عشق، جانم را برای تو فدای می‌کنم.
اگر بر من شود آن یار ظاهر
شوم خوش ور نه می دانم که آخر
هوش مصنوعی: اگر آن دوست به من توجه کند، خوشحال می‌شوم؛ وگرنه می‌دانم که این وضعیت به پایان خواهد رسید.
بران در دل زند چندان سر من
که بر من رحم آرد دلبر من
هوش مصنوعی: در دل من چنان غمی وجود دارد که حتی محبوبم به حال من رحم می‌کند و نگران می‌شود.
ز دل دارم غمی بر جای شادی
مرا دم نیست غیر از نامردای
هوش مصنوعی: از دل من غمی مانده است که شادی‌ام را نمی‌گذارد و جز ناپاک‌دلان کسی نیست که در این حالت به من کمک کند.
چو در زاری تن خسرو زبون شد
دل شیرین از آن اندوه خون شد
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو در حال زاری و بیچارگی بود، دل شیرین از این غم و اندوه به شدت شکسته و دلتنگ شد.
ز پرده نعره ای زد آنچنان مست
که مجلس را سراسر دل شد از دست
هوش مصنوعی: از پرده صدایی بلند شد که آنچنان شوق و هیجانی را در جمع ایجاد کرد که همه دل‌ها را تسخیر کرد.
چو خسرو نعره شیرین به گوشش
رسید از سر بشد یکباره هوشش
هوش مصنوعی: وقتی خسرو صدای شیرین را شنید، ناگهان هوش و حواسش را از دست داد.
ندیمان را ز مجلس سر به سر راند
به خلوت بعد از آن شاپور را خواند
هوش مصنوعی: در مهمانی، دوستان را از دور و بر خود دور کرد و سپس به تنهایی شاپور را به نزد خود فراخواند.
بدو گفت آن زمان کای یار دیرین
به گوش من رسید آواز شیرین
هوش مصنوعی: آن زمان به دوست قدیمی‌ام گفتم که آواز خوشی به گوشم رسید.
چو از شاه این سخن شاپور بشنفت
تبسم کرد و باخسرو چنین گفت
هوش مصنوعی: زمانی که شاپور این سخن را از شاه شنید، لبخندی زد و به خسرو چنین گفت.
که شاها زندگانی باد و جاهت
بود فرمان ز ماهی تا به ماهت
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر آرزوی طول عمر و قدرت برای پادشاه است. شاعر به او wishes می‌کند که زندگی‌اش پر از موفقیت و اقتدار باشد و فرمانروایی‌اش از هر زمان دیگری بیشتر باشد.
بگویم با تو ای شاه جهان راست
که شد کارتو زان سان که دلت خواست
هوش مصنوعی: بگویم که ای پادشاه دنیا، به راستی که کارهایت به گونه‌ای شده که دلخواه خودت بود.
نمی گویم سخن در پرده این بار
که شد یکباره آخر پرده از کار
هوش مصنوعی: این بار دیگر نمی‌خواهم پنهانی صحبت کنم، زیرا نتیجه کار به وضوح مشخص شده است.
درون خرگه ست آن مه نشسته
ولی با خویشتن این عهد بسته
هوش مصنوعی: درون این چادر، آن ماه زیبا نشسته است، اما با خود عهدی بسته که از دیگران دور بماند.
همه اهل مداین شاد و خوشدل
که شه را گشته بود این کام حاصل
هوش مصنوعی: تمام مردم مداین شاد و خوشحال بودند، زیرا خواسته‌ی شاه برآورده شده بود.
بدین شکرانه خسرو گفت یک سال
خراج از ملک نستانند عمال
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر این نعمت، اعلام کرد که به مدت یک سال، مأموران از مردم مالیات دریافت نکنند.
به هر نوعی که می خواهند مردم
همه در عیش کوشند و تنعم
هوش مصنوعی: مردم به هر شکلی که دوست دارند، در تلاشند تا از زندگی لذت ببرند و خوشبختی را تجربه کنند.
در آن یک سال غیر شمع نگریست
کسی هرگز نفگتی هم که غم چیست
هوش مصنوعی: در سالی که گذشت، هیچ‌کس به جز شمع توجه نکرد، و هیچ‌کس حتی سوالی هم در مورد غم نپرسید.
نبد جز چشم خوبان هیچ غماز
کبوتر گشته بد هم صحبت باز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز چشم‌های زیبا نمی‌تواند عیب‌های دیگران را برملا کند، حتی کبوتر هم که به پرنده‌ای زیبا و آرام مشهور است، در کنار باز، به نظر ناپسند می‌آید.
بهشتی را که مردم می شنیدند
در آن مدت، به چشم خویش دیدند
هوش مصنوعی: مردم بهشت را که درباره‌اش شنیده بودند، اکنون با چشمان خود مشاهده کردند.
در آن ایام از گفت و شنفتی
کسی را هیچ کس مرگی نگفتی
هوش مصنوعی: در آن زمان، هیچ‌کس از مرگ کسی صحبت نمی‌کرد و هرگز خبری از آن به میان نمی‌آورد.
چنان شد مرگ، کز بخت پریشان
نمی یارست گشتن گرد ایشان
هوش مصنوعی: مرگ به گونه‌ای رخ داد که از روی بخت بد کسی توانایی نزدیکی به او را نداشت.
ملک کرد اندر آن دور همایون
زخاطر انده صد ساله بیرون
هوش مصنوعی: در آن دوران پر افتخار، ملک به خاطر اندوهی که از گذشته‌ای تلخ داشت، گریه می‌کرد و به یاد خاطرات ناگوار صد سال پیش می‌افتاد.
بود رسم سرای دهر زین سان
که گردد بعد مشکل، کار آسان
هوش مصنوعی: زندگی بشر به گونه‌ای است که پس از گذراندن دشواری‌ها، مسائل و چالش‌ها به راحتی حل و آسان می‌شوند.
از آن فصل بهار است از پی دی
که هر سختیش، آسانی ست در پی
هوش مصنوعی: این فصل بهار به ما نشان می‌دهد که پس از هر دشواری، آسانی و راحتی در انتظار است. سختی‌ها می‌توانند موقتی باشند و بعد از آن، آرامش و خوشی به سراغ ما می‌آید.
مشو دل تنگ چون کارت شود تنگ
که می باشد یقین صلح از پی جنگ
هوش مصنوعی: هرگاه دلتنگ و ناراحت شدی، نگران نباش چرا که بعد از هر جنگ و درگیری، صلح و آرامش حتمی است.
ز نا آمد مخور اندوه بسیار
که بعد از شام، صبح آید پدیدار
هوش مصنوعی: نگران نباش و غم مخور، زیرا بعد از شب، صبح روشن می‌شود و همه‌چیز مشخص خواهد شد.
شکایت پر مکن از ضعف و سستی
که باشد بعد سستی، تندرستی
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی خود ناله نکن، چرا که بعد از این دوره سستی، بهبود و سلامتی هم خواهد آمد.
چو خسرو یافت کام خود از آن ماه
سخن را می کنم القصه کوتاه
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به خواسته‌اش از آن ماه رسید، صحبت را کوتاه می‌کنم.
یکایک دختران آن پری زاد
طلب کرد و به نزدیکان خود داد
هوش مصنوعی: هر یک از دختران آن پریزاد را خواست و به نزدیکان خود سپرد.
به شادی روز و شب آسوده از غم
به کام دل همی بودند با هم
هوش مصنوعی: آنها در روز و شب با شادی زندگی می‌کردند و از غم‌ها آزاد بودند و با دل خوش در کنار هم بودند.
چو شه را این سعادت رهنمون شد
شنو تا بعد از آن، احوال چون شد
هوش مصنوعی: وقتی که این خوشبختی به پادشاه راهنمایی شد، بشنو که بعد از آن، اوضاع چگونه شد.
چو واپرداخت جانش زان تمنی
شد از صورت، دلش جویان معنی
هوش مصنوعی: وقتی که جان او به خاطر آن آرزو از شکل و ظاهر خودش جدا شد، دلش به دنبال مفهوم و معنی واقعی بود.
گدشت از صحبت ارباب عطلت
گهی خلوت گزیدی، گاه عزلت
هوش مصنوعی: گذشت از صحبت آقایان و زمان‌های فراغت، گاهی به تنهایی گوشه‌گیری و گاهی به دوری از جمع پرداختم.
پی دانش به آیین سترگان
بزرگ امید را خواند از بزرگان
هوش مصنوعی: به دنبال دانش، از بزرگان و آموزگاران بزرگ امید و الهام گرفت.
بدو گفت ای ز سر کار آگاه
بگو ما را که چون باید شدن راه
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که از کارها آگاهی، به ما بگو که چه کار باید کنیم و چگونه باید راه را پیدا کنیم.