گنجور

بخش ۲۴ - آگاهی یافتن بهرام چوبینه از وفات هرمز و بیرون آمدن او به خسرو

چو آگه گشت بهرام از چنین حال
که خسرو از بزرگی یافت اقبال
بسی از این خبر گردید غمناک
فتادش در دل از اندیشه صد چاک
از آن حالت زمانی خوش برآشفت
ز بعد یک زمان با خویش این گفت
که خوش زد این مثل آن مرد با رای
که اول رای زن، پس کارفرمای
پس آنگه زد چنین با خویش نیرنگ
که با تدبیر با خسرو کند جنگ
زند با او به رای از هر طرف مشت
که رایی لشکری را بشکند پشت
طریق دشمنی با او عیان کرد
به هر جانب رسولی را روان کرد
که این کودک ندارد فر شاهی
ازو هرگز نیاید جز تباهی
مر او را تخت و تاج کی، نشاید
که عشق و پادشاهی راست ناید
چو خسرو دید کز بازی ایام
رعیت سرکشید از قول بهرام
شبی با جمع خاص الخاص خود مست
شد از شهر مداین رخت بربست
چو بیرون شد ز شهر آن سرو گلرو
هوای روم کرد و چین در ابرو
تمامی آنچه بد با اطلس و برد
فدای خویش کرد و سر به در برد
نخورد از رفتن دنیا ندامت
که مردان را بود سر بر سلامت
مخور غم بهر مال و گنج چندین
که پیش از ما و تو خوش گفته اند این
که گر زر رفت، دل غمگین مگردان
چو سر بر تن بود غم نیست چندان
مکن خود را چو خاک از بهر زر پست
که باز آید دگر چون رفت از دست
نشد زان، یک سر مو خاطرش ریش
که پشتش گرم بود از دولت خویش
همی شد راه کز تقدیر الله
به موقانش گدر افتاد ناگاه
ز رنج راه و اندوه و غم دل
خوش آمد یک دو روز آنجاش منزل
زنادان گوش من این نکته نشنفت
که استاد سخندانم چنین گفت
که خسرو چون به موقان بار بگشاد
هوای ارمنش اندر سر افتاد
رها کرد انده و تیمار خوردن
به می خوردن نشست و صید کردن
چو شد احوال خسرو جمله روشن
ز شیرین گوش کن تا گویمت من
که از تقدیر، آن حور پری زاد
هوای صید بازش در سر افتاد
ز ارمن با پری رویان دگر باز
برون شد باده در سر چشم پرناز
به هر منزل که می شد صید می کرد
یکی نابسته، دیگر قید می کرد
که ناگه بی گمان آن سرو و دلجوی
به هم خوردند یکجا روی بر روی
دو ماه از یکدگر هر یک نکوتر
ز قامت سروشان چیزی فروتر
دو صید افکن مه و خورشیدشان چهر
یکی گشته شکار مه یکی مهر
چو خسرو دید آن روی پری را
قران افتاد ماه و مشتری را
یکی خوبی جهان را یاد داده
یکی ملک جهان بر باد داده
یکی مویش جهانی برده از راه
یکی رویش خجل کرده رخ ماه
یکی در صید چابکتر ز جمشید
به صید آورده یک آهوی، خورشید
نظر بر روی هم چون باز کردند
حدیث درد دل آغاز کردند
رهی این ناله کردی و رهی او
گهی این گریه کردی و گهی او
چو با هم رازها لختی بگفتند
دگر از هم حکایتها شنفتند
رسید از هر طرفشان لشکری نیز
به هم دیدند شیرین را و پرویز
چو دیدند آن دو مه را هر دو بی شک
به ایشان آفرین کردند یک یک
رها کردند صید و باده خوردن
سوی بانو شدند و صید کردن
خبر بردند بانو را که خسرو
رسید اینک بدینجا چون مه نو
مهین بانو دگر نزلی فراوان
روانه کرد کامد باز مهمان
گرامی داشت همچون جان خویشش
فرود آورد در ایوان خویشش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگه گشت بهرام از چنین حال
که خسرو از بزرگی یافت اقبال
هوش مصنوعی: وقتی بهرام متوجه وضعیت کنونی شد و دید که خسرو به خاطر بزرگی‌اش از نعمت‌ها و اقبال‌های خوب برخوردار شده است، متوجه تغییرات در زندگی‌اش شد.
بسی از این خبر گردید غمناک
فتادش در دل از اندیشه صد چاک
هوش مصنوعی: خبرهای بسیاری او را غمگین کرده و افکارش را به شدت آزرده است، به طوری که دلش از این اندیشه‌ها شکسته شده است.
از آن حالت زمانی خوش برآشفت
ز بعد یک زمان با خویش این گفت
هوش مصنوعی: از آن حالتی که مدتی که خوش بود، به ناگاه از آن حالتی برآشفت و با خود گفت.
که خوش زد این مثل آن مرد با رای
که اول رای زن، پس کارفرمای
هوش مصنوعی: این بیت به اعتبار و اهمیت مشورت اشاره دارد. گوینده بیان می‌کند که فردی با تدبیر و عقل خود، ابتدا نظر دیگران را می‌سنجید و سپس تصمیم‌گیری کرد. این نشان می‌دهد که قبل از انجام کارها، باید از تجربه و رأی دیگران بهره‌برداری کرد.
پس آنگه زد چنین با خویش نیرنگ
که با تدبیر با خسرو کند جنگ
هوش مصنوعی: سپس او با خود نقشه‌ای کشید که با هوشمندی بتواند با خسرو مبارزه کند.
زند با او به رای از هر طرف مشت
که رایی لشکری را بشکند پشت
هوش مصنوعی: زندگی با او به گونه‌ای است که هر تصمیمی که بگیریم، می‌تواند به راحتی به سستی و شکست نیروهای ما منجر شود.
طریق دشمنی با او عیان کرد
به هر جانب رسولی را روان کرد
هوش مصنوعی: راه دشمنی با او را به روشنی نشان داد و در هر سمت پیامی فرستاد.
که این کودک ندارد فر شاهی
ازو هرگز نیاید جز تباهی
هوش مصنوعی: این کودک هیچ ویژگی یا بهایی ندارد که فرزند یک شاه باشد و از او چیزی جز نابودی و مشکلات به دنیا نخواهد آمد.
مر او را تخت و تاج کی، نشاید
که عشق و پادشاهی راست ناید
هوش مصنوعی: عشق و سلطنت در کنار هم نمی‌توانند قرار گیرند و قدرت و ثروت نمی‌تواند بر عشق چیره شود.
چو خسرو دید کز بازی ایام
رعیت سرکشید از قول بهرام
هوش مصنوعی: وقتی خسرو دید که زمانه و سرنوشت مردم تحت تأثیر قرار گرفته و از مسیر خود خارج شده‌اند، به یاد داستان بهرام افتاد.
شبی با جمع خاص الخاص خود مست
شد از شهر مداین رخت بربست
هوش مصنوعی: شبی مردی در جمع دوستان خاص خود در شهر مداین به خوش‌گذرانی پرداخت و از آنجا به مقصدی دیگر رفت.
چو بیرون شد ز شهر آن سرو گلرو
هوای روم کرد و چین در ابرو
هوش مصنوعی: زمانی که آن جوان خوش‌چهره از شهر خارج شد، به سمت روم رفت و در ابروهایش نشانه‌هایی از چین و خم دیده می‌شود.
تمامی آنچه بد با اطلس و برد
فدای خویش کرد و سر به در برد
هوش مصنوعی: تمامی آنچه را که با پوشش زیبا و لایه‌ای از حرمت و احترام به دست آورده بود، به خاطر خود نادیده گرفت و از آن جدا شد.
نخورد از رفتن دنیا ندامت
که مردان را بود سر بر سلامت
هوش مصنوعی: آدمی که با تجربه و فهم بالا به زندگی نگاه می‌کند، از گذر زمان و تغییرات دنیا پشیمان نمی‌شود، چون او می‌داند که در نهایت مهم‌ترین چیز حفظ سلامت و درست زندگی کردن است.
مخور غم بهر مال و گنج چندین
که پیش از ما و تو خوش گفته اند این
هوش مصنوعی: نگران ثروت و دارایی‌های زیاد نباش، زیرا پیش از ما و تو، دیگران هم این را دانسته‌اند و در موردش صحبت کرده‌اند.
که گر زر رفت، دل غمگین مگردان
چو سر بر تن بود غم نیست چندان
هوش مصنوعی: اگر پول و ثروت از دست برود، نگران و دل‌زده نباش؛ زیرا تا زمانی که زندگی ادامه دارد، جای اندوه چندانی نیست.
مکن خود را چو خاک از بهر زر پست
که باز آید دگر چون رفت از دست
هوش مصنوعی: خود را به خاطر چیزهای کم‌ارزش و زودگذر کوچک نکن، زیرا روزی دوباره به حالت قبلی خود برمی‌گردی و آنچه را از دست داده‌ای، ممکن است دوباره به دست نیاوری.
نشد زان، یک سر مو خاطرش ریش
که پشتش گرم بود از دولت خویش
هوش مصنوعی: او نتوانست حتی یک تار مو از خاطر خود را از دست بدهد، زیرا پشتش به خاطر قدرت و ثروتش گرم بود.
همی شد راه کز تقدیر الله
به موقانش گدر افتاد ناگاه
هوش مصنوعی: ناگهان مسیری که به خواست خداوند تعیین شده بود، به صورت غیرمنتظره‌ای تغییر کرد.
ز رنج راه و اندوه و غم دل
خوش آمد یک دو روز آنجاش منزل
هوش مصنوعی: از مشقت‌های سفر و غم و اندوه، دل خوش می‌شود به خاطر اینکه برای چند روزی آنجا استراحت می‌کند.
زنادان گوش من این نکته نشنفت
که استاد سخندانم چنین گفت
هوش مصنوعی: من در اینجا به سخن استاد گوش دادم و نکته‌ای مهم را متوجه نشدم.
که خسرو چون به موقان بار بگشاد
هوای ارمنش اندر سر افتاد
هوش مصنوعی: خسرو وقتی در موقان جشن را آغاز کرد، یاد و فکر ارمنه در سرش پر رنگ شد.
رها کرد انده و تیمار خوردن
به می خوردن نشست و صید کردن
هوش مصنوعی: و از غم و ناراحتی رها شد و به نوشیدن شراب مشغول گشت و به شکار پرداخت.
چو شد احوال خسرو جمله روشن
ز شیرین گوش کن تا گویمت من
هوش مصنوعی: زمانی که وضعیت خسرو کاملاً مشخص شد، حالا از شیرین بگو و گوش کن تا بگویم چه بر او گذشت.
که از تقدیر، آن حور پری زاد
هوای صید بازش در سر افتاد
هوش مصنوعی: از سرنوشت، آن زن زیبا دلتنگی شکار را در دلش حس کرد.
ز ارمن با پری رویان دگر باز
برون شد باده در سر چشم پرناز
هوش مصنوعی: از سرزمین ارمن با دختران زیبا دوباره نوشیدنی در سر چشم‌های نازک و دلربا جاری شد.
به هر منزل که می شد صید می کرد
یکی نابسته، دیگر قید می کرد
هوش مصنوعی: در هر جایی که می‌رسید، یکی را به دام می‌آورد و دیگری را آزاد می‌کرد.
که ناگه بی گمان آن سرو و دلجوی
به هم خوردند یکجا روی بر روی
هوش مصنوعی: ناگهان و بدون هیچ تردیدی، آن سرو زیبا و دلبر با هم ملاقات کردند و به صورت رو در رو به یکدیگر نگاه کردند.
دو ماه از یکدگر هر یک نکوتر
ز قامت سروشان چیزی فروتر
هوش مصنوعی: دو ماه که هر کدام از دیگری زیباتر است، هیچ چیزی از قامت راست و استواری آنها کمتر نیست.
دو صید افکن مه و خورشیدشان چهر
یکی گشته شکار مه یکی مهر
هوش مصنوعی: در این متن به زیبایی و هماهنگی بین ماه و خورشید اشاره شده است. هر دو موجود درخشان، چهره‌ای واحد دارند و به عنوان شکار زیبایی یکدیگر محسوب می‌شوند. به نوعی می‌توان گفت که این دو جلوه‌های مختلفی از یک زیبایی بزرگ‌تر هستند که در کنار هم جلوه‌گری می‌کنند.
چو خسرو دید آن روی پری را
قران افتاد ماه و مشتری را
هوش مصنوعی: وقتی خسرو زیبایی آن چهره را دید، مانند این بود که ماه و زهره در جای خود قرار گرفته‌اند.
یکی خوبی جهان را یاد داده
یکی ملک جهان بر باد داده
هوش مصنوعی: یکی به مردم آموخته که چگونه خوبی‌ها را در جهان بشناسند و دیگری باعث شده است که قدرت و glory جهان از بین برود.
یکی مویش جهانی برده از راه
یکی رویش خجل کرده رخ ماه
هوش مصنوعی: یک رشته مو از او جهانی را مجذوب کرده و یک نگاهش باعث شرمندگی ماه شده است.
یکی در صید چابکتر ز جمشید
به صید آورده یک آهوی، خورشید
هوش مصنوعی: کسی در شکار از جمشید تندتر و سریع‌تر عمل کرده و یک آهو را در حالی که خورشید درمیان است، به دام آورده است.
نظر بر روی هم چون باز کردند
حدیث درد دل آغاز کردند
هوش مصنوعی: وقتی نگاه‌هایشان به هم افتاد، صحبت از درد و دل‌ها را شروع کردند.
رهی این ناله کردی و رهی او
گهی این گریه کردی و گهی او
هوش مصنوعی: تو در دل خود ناله‌ای داری و گاهی هم گریه می‌کنی. در این هنگام او هم با تو همدردی می‌کند و گاهی به یاد او این احساسات به سراغت می‌آید.
چو با هم رازها لختی بگفتند
دگر از هم حکایتها شنفتند
هوش مصنوعی: وقتی که با هم چند لحظه از رازها صحبت کردند، بعد از آن هر کدام داستان‌هایی را از زندگی خود برای دیگری تعریف کردند.
رسید از هر طرفشان لشکری نیز
به هم دیدند شیرین را و پرویز
هوش مصنوعی: از هر سو لشکری به سوی شیرین و پرویز آمدند و آن‌ها را ملاقات کردند.
چو دیدند آن دو مه را هر دو بی شک
به ایشان آفرین کردند یک یک
هوش مصنوعی: وقتی آن دو ماه را دیدند، به طور یقین هر کدام به او احترام و تحسین کردند.
رها کردند صید و باده خوردن
سوی بانو شدند و صید کردن
هوش مصنوعی: آنها دیگر به شکار و نوشیدن باده اهمیت ندادند و به سوی محبوبشان رفتند و به دنبال او شدند.
خبر بردند بانو را که خسرو
رسید اینک بدینجا چون مه نو
هوش مصنوعی: به بانوی بزرگ خبر دادند که خسرو به اینجا رسیده است، مثل ماه نو که در آسمان ظاهر می‌شود.
مهین بانو دگر نزلی فراوان
روانه کرد کامد باز مهمان
هوش مصنوعی: بانو مهین بار دیگر به میهمانان خود فراوان مهربانی و محبت نثار کرد و دوباره به خانه‌اش خوش آمد گفت.
گرامی داشت همچون جان خویشش
فرود آورد در ایوان خویشش
هوش مصنوعی: او مانند جان خود، به مهمانان احترام می‌گذارد و آنها را در خانه‌اش می‌پذیرد.