بخش ۲ - گفتار در توحید
بنام آنکه جان آرام ازو یافت
دل معشوق و عاشق کام ازو یافت
به جوی تن روان را کرد جاری
زبان را در فصاحت داد یاری
به چشم خود نظر بر روی خود کرد
جهان را پر ز گفت و گوی خود کرد
چو صورت کرد با معنی موافق
ز خود بر چهره خود گشت عاشق
به حسن خود ز روی عشقبازی
همیشه کار او آیینه سازی
چو خود بد عاشق دیرینه خویش
جهان را کرد از آن آیینه خویش
که تا هر گه ز خود با خود نشیند
در او هر دم جمال خویش بیند
به هر آیینه روی خویش بنمود
که هم خود عاشق رخسار خود بود
گهی با آن برآمد گاه با این
بهانه ساخت خسرو را و شیرین
بدان تا هرکسی نشناسد او را
زمانی وامق آمد گاه عذرا
اسیر اوست هم لیلی و هم قیس
خراب اوست هم رامی و هم ویس
جهان و جان ازو شد عاشق او
که آمد از زبان خود سخنگو
به عاشق راز از معشوق بگشاد
نشانی داد از شیرین و فرهاد
کسی پرسید حق کو کردگارست
نمی دانم که دایم در چه کارست
چو این نکته از آن مسکین شنفتم
به گوشش این سخن آهسته گفتم
جواب تو نمی گویم ازین بیش
که او دایم به فضل و رحمت خویش
دهد آن را به رافت سرفرازی
دهد این را به باد بی نیازی
به حرمت برکشد آن را به گردون
به خواری افکند این را جگر خون
جهانی را زند یک لحظه بر هم
وجودی را عدم سازد به یک دم
دگر بار از عدم نقشی برآرد
وجودی را در او صورت نگارد
برآرد از دل چون سنگ فریاد
نهد اندوهها در جهان فرهاد
دهد بازش ز درس عشق تلقین
که کش بر سنگ خارا نقش شیرین
تبارک ربنا، زان کردگاری
تعالی الله ازین صورت نگاری
چو دارد هر چه آن بایسته اوست
کند هر کارکان شایسته اوست
هر آن رنگی که بر هستی طرازد
برین تخته هر آن نقشی که سازد
مگو بد کرد چون بیم کسش نیست
که خود حاجت به تعلیم کسش نیست
اگر خواهد کند پنهان دو عالم
وگر خواهد کند پیداش در دم
به هر نطق از زبان خویش گویاست
به پنهانی و پیدایی هویداست
نه از مردم توقع چشم دارد
نه با آن کین نه با این خشم دارد
بدان درگه چه خاقان و چه قیصر
سری دارد به عجز افکنده در بر
خرد سررشته راهش نداند
نظر ره سوی درگاهش نداند
مگر کس ره برد سویش به توفیق
وگر نه کنه بی چونش بتحقیق
چه داند اتحادی و حلولی
نباشد عقل را اینجا فضولی
که گاه عجز از آن اسرار مشکل
بپچید و هم را پا در سلاسل
کند ابروی خوبان را کمانکش
دل عاشق کند از تیرشان خوش
چو گیسوشان پی دل بردن آرد
نهنگان را رسن در گردن آرد
دهد از موی شان شب را درازی
به مژگانشان دهد شمشیربازی
به روز از روی شان آتش فروزد
بر آن آتش سپند شب بسوزد
چو پیچد موی شان در گرد غبغب
در آرد روز را در حلقه شب
به عاشق زان دهان هنگام اعزاز
سلیمان را دهد انگشترین باز
دگر هم زان دهان اندر نهانی
نشان داده ز ملک بی نشانی
به صنعت کرده پیش چشم مردم
ز باریکی میانشان در میان گم
دگر عشاق را از جان سپاری
فکنده پیش معشوقان به زاری
بود دل جای او پهلو و مشکل
که ایشان را دهد جا پهلوی دل
برآید جان ازین اندوه شان زار
اگر نه او دهد دلشان در این کار
از آن داده ست دایم جست و جوشان
که بنموده ست از معشوق روشان
ازینها هر چه گفتم دان که بیش است
که او خود عاشق و معشوق خویش است
بگویم گر نگه داری تو این راز
که خود گوید هم از خود بشنود باز
حدیث او حدیث ما و من نیست
سخن کاینجا رسد دیگر سخن نیست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنام آنکه جان آرام ازو یافت
دل معشوق و عاشق کام ازو یافت
هوش مصنوعی: به یاد خداوندی که جانها از او آرامش میگیرند، و دلهای عاشق و معشوق از او کام و بهرۀ خود را مییابند.
به جوی تن روان را کرد جاری
زبان را در فصاحت داد یاری
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که فرد با به کار بردن زبان زیبا و فصیح، روح و جان خود را مانند آب در جوی جاری میکند و به دیگران منتقل میسازد. در واقع، درخشندگی و زیبایی بیان او به او کمک میکند تا احساسات و فکرهایش را بهتر منتقل کند.
به چشم خود نظر بر روی خود کرد
جهان را پر ز گفت و گوی خود کرد
هوش مصنوعی: با چشمان خود به چهرهاش نگاه کرد و به همین خاطر، جهان را پر از سخن و گفتوگو کرد.
چو صورت کرد با معنی موافق
ز خود بر چهره خود گشت عاشق
هوش مصنوعی: وقتی که ظاهر و باطن یکدیگر را درک کردند و با هم همخوانی پیدا کردند، عشق در چهره او نمایان شد.
به حسن خود ز روی عشقبازی
همیشه کار او آیینه سازی
هوش مصنوعی: او به زیبایی خود به گونهای رفتار میکند که همیشه دلها را به خود جلب میکند و عشق را در چهرهاش بازتاب میدهد.
چو خود بد عاشق دیرینه خویش
جهان را کرد از آن آیینه خویش
هوش مصنوعی: هر کس که همچون عاشق به معشوق خود وابسته باشد، قادر است که جهانی را به زیبایی و جلوهگری عشق خود بیافریند.
که تا هر گه ز خود با خود نشیند
در او هر دم جمال خویش بیند
هوش مصنوعی: هر زمان که انسان با خودش خلوت کند و در این تنهایی به تفکر بپردازد، میتواند زیباییهای درون خود را مشاهده کند.
به هر آیینه روی خویش بنمود
که هم خود عاشق رخسار خود بود
هوش مصنوعی: او در هر آینه چهرهاش را میبیند و میفهمد که خودش نیز عاشق زیباییاش است.
گهی با آن برآمد گاه با این
بهانه ساخت خسرو را و شیرین
هوش مصنوعی: گاهی با یکی به سر میکرد و گاهی با دیگری بهانهای میتراشید، داستان عشق خسرو و شیرین چنین بود.
بدان تا هرکسی نشناسد او را
زمانی وامق آمد گاه عذرا
هوش مصنوعی: بدان که هر کسی او را نمیشناسد؛ زمانی که وامق به ملاقات عذرا آمد.
اسیر اوست هم لیلی و هم قیس
خراب اوست هم رامی و هم ویس
هوش مصنوعی: هر دو طرف یعنی لیلی و قیس، در عشق دچار گرفتاری و اسیری هستند. همچنین عشق و دوستی، مانند رانی و ویس، زندگی آنها را ویران کرده است.
جهان و جان ازو شد عاشق او
که آمد از زبان خود سخنگو
هوش مصنوعی: جهان و روح به خاطر او عاشق او شدند، زیرا او با زبان خودش سخن گفت.
به عاشق راز از معشوق بگشاد
نشانی داد از شیرین و فرهاد
هوش مصنوعی: عاشق را از سوی معشوقش خبرها و نشانههایی درباره عشق شیرین و فرهاد گفتند.
کسی پرسید حق کو کردگارست
نمی دانم که دایم در چه کارست
هوش مصنوعی: کسی از من پرسید حق چیست و خداوند در چه کاری مشغول است، اما من نمیدانم که او همیشه در چه فعالیتی است.
چو این نکته از آن مسکین شنفتم
به گوشش این سخن آهسته گفتم
هوش مصنوعی: زمانی که این نکته را از آن فرد ضعیف شنیدم، به آرامی این سخن را در گوش او گفتم.
جواب تو نمی گویم ازین بیش
که او دایم به فضل و رحمت خویش
هوش مصنوعی: من بیشتر از این به تو پاسخ نمیدهم زیرا او همیشه با لطف و رحمت خودش در کنار ماست.
دهد آن را به رافت سرفرازی
دهد این را به باد بی نیازی
هوش مصنوعی: آنچه با محبت و دوستی به دست آید، انسان را سرفراز میکند، اما آنچه با بینیازی و تنهایی به دست آید، به زودی از بین میرود.
به حرمت برکشد آن را به گردون
به خواری افکند این را جگر خون
هوش مصنوعی: آن را با احترام به آسمان میبرد و این را با خفت و ذلت به زمین میافکند.
جهانی را زند یک لحظه بر هم
وجودی را عدم سازد به یک دم
هوش مصنوعی: دنیا را میتوان در یک لحظه به هم ریخت و وجود یک چیز را در یک آن به نبود تبدیل کرد.
دگر بار از عدم نقشی برآرد
وجودی را در او صورت نگارد
هوش مصنوعی: بار دیگر از عدم، موجودی به وجود میآید و شکل و صورتی در او نمایان میشود.
برآرد از دل چون سنگ فریاد
نهد اندوهها در جهان فرهاد
هوش مصنوعی: دل مانند سنگی سخت فریاد میزند و اندوههایش را به گوش جهان میرساند.
دهد بازش ز درس عشق تلقین
که کش بر سنگ خارا نقش شیرین
هوش مصنوعی: عشق به آن کسی آموزش میدهد که به او بال و پر بدهد، مانند اینکه بر روی سنگ سخت، تصویری زیبا و دلنشین نقش ببندد.
تبارک ربنا، زان کردگاری
تعالی الله ازین صورت نگاری
هوش مصنوعی: پروردگار ما بزرگ و ستوده است، او از این شکلها و تصویرها بالاتر و فراتر است.
چو دارد هر چه آن بایسته اوست
کند هر کارکان شایسته اوست
هوش مصنوعی: هر کس آنچه را که نیاز دارد و برایش مناسب است، انجام میدهد و هر کاری که شایستهاش باشد را انجام میدهد.
هر آن رنگی که بر هستی طرازد
برین تخته هر آن نقشی که سازد
هوش مصنوعی: هر رنگ و نقشی که بر روی زندگی ما ایجاد میشود، همانطور که بر تختهای کشیده میشود، به تدریج از تجربیات و احساسات ما نشأت میگیرد.
مگو بد کرد چون بیم کسش نیست
که خود حاجت به تعلیم کسش نیست
هوش مصنوعی: نگو که او بد کرد، چون از ترس کسی کاری نمیکند و نیاز به یادگیری از کسی ندارد.
اگر خواهد کند پنهان دو عالم
وگر خواهد کند پیداش در دم
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، میتواند تمام رازهای دو جهان را پنهان کند و اگر بخواهد، میتواند آنها را بهوضوح در یک لحظه نمایان سازد.
به هر نطق از زبان خویش گویاست
به پنهانی و پیدایی هویداست
هوش مصنوعی: هر کلامی که از زبان میآید، بیانگر افکار و احساسات فرد است و این نکته در حالتهای آشکار و نهان قابل مشاهده است.
نه از مردم توقع چشم دارد
نه با آن کین نه با این خشم دارد
هوش مصنوعی: او نه از دیگران انتظار دارد که به او توجه کنند و نه با محبت و نه با عصبانیت برخورد میکند.
بدان درگه چه خاقان و چه قیصر
سری دارد به عجز افکنده در بر
هوش مصنوعی: بدان که این مکان، چه پادشاهان بزرگ و چه امپراطوران، همگی تحت تاثیر ضعف و ناتوانی خود قرار دارند و در برابر آن تسلیم شدهاند.
خرد سررشته راهش نداند
نظر ره سوی درگاهش نداند
هوش مصنوعی: عقل و دانش انسان نمیتوانند به درستی راهی را که باید بروند، تشخیص دهند و نخواهند دانست که چطور باید به مقصد اصلی خود برسند.
مگر کس ره برد سویش به توفیق
وگر نه کنه بی چونش بتحقیق
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به او راه پیدا کند که با موفقیت و کمک الهی باشد، وگرنه بدون هیچ تردیدی به حقیقت نخواهد رسید.
چه داند اتحادی و حلولی
نباشد عقل را اینجا فضولی
هوش مصنوعی: عقل در اینجا نمیتواند درک کند که اتحاد و حلولی وجود ندارد، زیرا در این موضوع کنجکاوی و فضولی میکند.
که گاه عجز از آن اسرار مشکل
بپچید و هم را پا در سلاسل
هوش مصنوعی: گاهی اوقات ناتوانی باعث میشود که از رازهای پیچیده در بیفتیم و خود را به زنجیرهایمان ببندیم.
کند ابروی خوبان را کمانکش
دل عاشق کند از تیرشان خوش
هوش مصنوعی: ابروهای زیبا و منحنی محبوبان مانند کمان است و دل عاشق را با تیر عشقشان شاداب میکند.
چو گیسوشان پی دل بردن آرد
نهنگان را رسن در گردن آرد
هوش مصنوعی: اگر موی او دل رباید، میتواند نهنگان را به دام اندازد و چون بندری به گردن نهنگان بیندازد.
دهد از موی شان شب را درازی
به مژگانشان دهد شمشیربازی
هوش مصنوعی: از موی آنها شب طولانی میشود و مژگانشان مانند شمشیر درخشش و زیبایی دارد.
به روز از روی شان آتش فروزد
بر آن آتش سپند شب بسوزد
هوش مصنوعی: در روز، به واسطه زیبایی و درخشش چهرهاش، آتش روشن میشود و در شب، آتش سوزانتر از همیشه میسوزد.
چو پیچد موی شان در گرد غبغب
در آرد روز را در حلقه شب
هوش مصنوعی: زمانی که موهایشان در دور گردنشان پیچیده شود، روز به شکل حلقهای شب در میآید.
به عاشق زان دهان هنگام اعزاز
سلیمان را دهد انگشترین باز
هوش مصنوعی: عاشق با آن لبهای دلربا میتواند بزرگترین افتخار سلیمان را هم به دست آورد.
دگر هم زان دهان اندر نهانی
نشان داده ز ملک بی نشانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که از همان دهانی که سخنی گفته شده، نشانهای پنهانی از یک سرزمین نامشخص و بینشان نمایان شده است. به نوعی نشان میدهد که گاهی در گفتار یا سخنان، میتوان به حقایق و مکانهای نامعلوم دست یافت.
به صنعت کرده پیش چشم مردم
ز باریکی میانشان در میان گم
هوش مصنوعی: با هنری که دارم، در حضور مردم کاری میکنم که در میان ظرافتها، ارتباط و دوستیها را از دست ندهیم.
دگر عشاق را از جان سپاری
فکنده پیش معشوقان به زاری
هوش مصنوعی: عاشقان دیگر با تمام وجود خود به معشوقان خود عشق میورزند و با دلسپاری خود به آنان ابراز احساسات میکنند.
بود دل جای او پهلو و مشکل
که ایشان را دهد جا پهلوی دل
هوش مصنوعی: دل جای او را تنگ و دردناک مییابد، که چگونه میتواند او را در کنار دل خود جا بدهد.
برآید جان ازین اندوه شان زار
اگر نه او دهد دلشان در این کار
هوش مصنوعی: اگر دل آنها در این شرایط نباشد، جانشان از این اندوه و غم به زودی بیرون خواهد آمد.
از آن داده ست دایم جست و جوشان
که بنموده ست از معشوق روشان
هوش مصنوعی: از آن زمان که سرچشمه عشق جوشید و معشوق وارد زندگیام شد، همواره در جستجوی او بودهام.
ازینها هر چه گفتم دان که بیش است
که او خود عاشق و معشوق خویش است
هوش مصنوعی: هر چه درباره این موضوع گفتهام، بدان که چیزی فراتر از آن است، زیرا او خود به طور همزمان عاشق و معشوق خود است.
بگویم گر نگه داری تو این راز
که خود گوید هم از خود بشنود باز
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو این راز را نگهداری، باید بگویم که خود آن راز را هم از خود شنیدهای.
حدیث او حدیث ما و من نیست
سخن کاینجا رسد دیگر سخن نیست
هوش مصنوعی: گفتار او فقط مربوط به ما نیست؛ وقتی که اینجا صحبت از اوست، دیگر حرفی در میان نیست.