گنجور

بحر طویل

سقاک الله ای دیار
که از دور روزگار
تهی مانده ای ز یار
من و جان بی قرار
به گرد تو اشکبار
چه پنهان چه آشکار
چو ابری که در بهار
کند گریه بر چمن
به هر هر منزل و مقام
که آن سرو خوشخرام
به یاران نشسته رام
به عشرت گرفته جام
وزان جام شادکام
به جایی نهاده گام
برآنجای صبح و شام
نهم روی خویشتن
درین دلگشا محل
چو فردوس بی بدل
ز دوران پر حیل
چه بینم بجز خلل
کنم تا برد اجل
سر رشته امل
گهی ناله بر طلل
گهی گریه بر دمن
به هر جا زمین نشین
شد آن یار نازنین
به چشم من غمین
که دارد به تیغ کین
به جانم غمش کمین
خس و خار آن زمین
به از سرو و یاسمین
به از سنبل و سمن
دلی دارم ای نسیم
ز هجران او دو نیم
چو هر بزم را ندیم
تویی ناکشیده بیم
گذر کن بر آن حریم
که آن مه بود مقیم
درآن روضه نعیم
بگو شرح حال من
چو آن یار دل گسل
به قتلم دهد سجل
وزآن قتل تنگدل
به رفتار معتدل
به خاکم رسد خجل
به جانش کنم بحل
ز شوقش چو گل ز گل
زنم چاک پیرهن
درین خطه خطر
حذر جامیا حذر
که با طبع نکته ور
کنی دعوی هنر
به کف چو نبودت زر
سخن گر شود گهر
کجا یار سیمبر
نهد گوش بر سخن

اطلاعات

وزن: مفاعیل فاعلن
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سقاک الله ای دیار
که از دور روزگار
هوش مصنوعی: درود بر تو ای سرزمین که از دور به یادگار مانده‌ای.
تهی مانده ای ز یار
من و جان بی قرار
هوش مصنوعی: تو از دوست من خالی هستی و جانم بی‌قرار است.
به گرد تو اشکبار
چه پنهان چه آشکار
هوش مصنوعی: در اطراف تو، اشک‌ها جریان دارند؛ نه فقط به صورت پنهانی، بلکه به وضوح و نمایان.
چو ابری که در بهار
کند گریه بر چمن
هوش مصنوعی: مثل ابری که در بهار بر روی چمن‌ها باران می‌بارد و آنها را خیس می‌کند.
به هر هر منزل و مقام
که آن سرو خوشخرام
هوش مصنوعی: در هر جا که آن درخت خوشبو و زیبا حضور دارد، حالتی خاص و دلنشین به آن مکان می‌بخشد.
به یاران نشسته رام
به عشرت گرفته جام
هوش مصنوعی: با دوستان دور هم نشسته‌ایم و از زندگی لذت می‌بریم و جام می‌نوشیم.
وزان جام شادکام
به جایی نهاده گام
هوش مصنوعی: از آن جام شادمانی گام‌هایی را به جلو برداشته‌ام.
برآنجای صبح و شام
نهم روی خویشتن
هوش مصنوعی: هر صبح و شام، به جایی می‌روم که خودم را بشناسم و بر خودم تکیه کنم.
درین دلگشا محل
چو فردوس بی بدل
هوش مصنوعی: در این مکان زیبا و دلپذیر، همچون بهشتی بی‌نظیر وجود دارد.
ز دوران پر حیل
چه بینم بجز خلل
هوش مصنوعی: در این دنیا پر از فریب و نیرنگ چه چیزی جز نقص و کاستی می‌بینم؟
کنم تا برد اجل
سر رشته امل
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم که تا زمان مرگم، امید و آرزوهایم را مدیریت کنم.
گهی ناله بر طلل
گهی گریه بر دمن
هوش مصنوعی: گاهی بر بلندی‌ها ناله می‌زنم و گاهی بر دمنوش‌ها گریه می‌کنم.
به هر جا زمین نشین
شد آن یار نازنین
هوش مصنوعی: هر جا که آن معشوقه‌ی دلنشین حضور داشته باشد، زمین و زمان تحت تأثیر وجود او قرار می‌گیرد.
به چشم من غمین
که دارد به تیغ کین
هوش مصنوعی: چشمانم غمگین هستند مانند تیغی که برای انتقام تیز شده است.
به جانم غمش کمین
خس و خار آن زمین
هوش مصنوعی: درد دل من به خاطر مشکلات و رنج‌های آن سرزمین است که در دل من جاودانه مانده است.
به از سرو و یاسمین
به از سنبل و سمن
هوش مصنوعی: بهتر از درختان سرو و گل یاسمن، چیزهای دیگری وجود دارند که ارزش بیشتری دارند.
دلی دارم ای نسیم
ز هجران او دو نیم
هوش مصنوعی: دلم به خاطر جدایی او دو نیم شده است، ای نسیم.
چو هر بزم را ندیم
تویی ناکشیده بیم
هوش مصنوعی: هر مهمانی که برگزار شود، تو هستی که ترس و نگرانی را از میان می‌بری.
گذر کن بر آن حریم
که آن مه بود مقیم
هوش مصنوعی: به آن مکان که آن ماه در آنجا سکونت دارد، عبور کن.
درآن روضه نعیم
بگو شرح حال من
هوش مصنوعی: در آن باغ خوشبختی، قصه زندگی‌ام را بازگو کن.
چو آن یار دل گسل
به قتلم دهد سجل
هوش مصنوعی: وقتی که آن معشوق دل‌فریب به من ضربه‌ای می‌زند، گویی سرنوشت من را رقم می‌زند.
وزآن قتل تنگدل
به رفتار معتدل
هوش مصنوعی: از آن قتل، دل‌های حساس و زجرکشیده به راهی متعادل و آرام هدایت می‌شوند.
به خاکم رسد خجل
به جانش کنم بحل
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که اگر پای او به خاک بیفتد، او به زودی از آن خجالت می‌کشد و این احساس را به جانش منتقل می‌کند. به عبارتی، او در بیان احساس شرم و خجالت خود نسبت به وضعیتش می‌پردازد و نشان می‌دهد که این احساس عمیقاً بر او تأثیر گذاشته است.
ز شوقش چو گل ز گل
زنم چاک پیرهن
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، مانند گلی که لباسش را پاره می‌کند، من نیز لباس خود را پاره می‌کنم.
درین خطه خطر
حذر جامیا حذر
هوش مصنوعی: در این منطقه باید احتیاط زیادی داشته باشید و از خطرات دوری کنید.
که با طبع نکته ور
کنی دعوی هنر
هوش مصنوعی: اگر با ذوق و دقت به کار خود بپردازی، می‌توانی هنر و قابلیت‌های خود را به خوبی اثبات کنی.
به کف چو نبودت زر
سخن گر شود گهر
هوش مصنوعی: اگر در دست تو طلا نیست، صحبت کردن هم مانند مروارید نخواهد بود.
کجا یار سیمبر
نهد گوش بر سخن
هوش مصنوعی: کجا می‌توان یار زیبا را پیدا کرد که به صحبت‌های من گوش کند؟

حاشیه ها

1402/09/15 08:12
محمد صبوریان

اینطور هم نوشته می‌شود:

سقاک الله ای دیار که از دور روزگار تهی مانده ای ز یار من و جان بی قرار به گرد تو اشکبار چه پنهان چه آشکار چو ابری که در بهار کند گریه بر چمن

به هر هر منزل و مقام که آن سرو خوشخرام به یاران نشسته رام به عشرت گرفته جام وزان جام شادکام به جایی نهاده گام برآنجای صبح و شام نهم روی خویشتن 

درین دلگشا محل چو فردوس بی بدل ز دوران پر حیل چه بینم بجز خلل کنم تا برد اجل سر رشته امل گهی ناله بر طلل گهی گریه بر دمن

به هر جا زمین نشین شد آن یار نازنین به چشم من غمین که دارد به تیغ کین به جانم غمش کمین خس و خار آن زمین به از سرو و یاسمین به از سنبل و سمن 

دلی دارم ای نسیم ز هجران او دو نیم چو هر بزم را ندیم تویی ناکشیده بیم گذر کن بر آن حریم که آن مه بود مقیم درآن روضه نعیم بگو شرح حال من 

چو آن یار دل گسل به قتلم دهد سجل وزآن قتل تنگدل به رفتار معتدل به خاکم رسد خجل به جانش کنم بحل ز شوقش چو گل ز گل زنم چاک پیرهن 

درین خطه خطر حذر جامیا حذر که با طبع نکته ور کنی دعوی هنر به کف چو نبودت زر سخن گر شود گهر کجا یار سیمبر نهد گوش بر سخن