گنجور

شمارهٔ ۱۴۱

برآ به پای خرد گرد آن برآمده کاخ
درآی در حرم انس قدسیان گستاخ
برون ز حس و جهت صدهزار جهان
چه تنگ ساخته ای بر خود این جهان فراخ
به سربلندی کاخ جلال و جاه مناز
کز انقلاب زمان خاک گردد آخر کاخ
چو دل ز زرق و ریا پاک نیست ای صوفی
چه سود دلق ریا پاک شستن از اوساخ
بود ز قوت عرفان تذلل عارف
بلی ز پری میوه بود تواضع شاخ
چو درد عشق نداری سرایتی نکند
اگر به چرخ رسانی نفیر آوخ و آخ
ز شیخ چله حذر جامیا که می نگزد
دوباره مار خردمند را ز یک سوراخ

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.