گنجور

شمارهٔ ۶۴

نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست
ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست
چگونه بر در او جا کنم که چندان سر
فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست
ز گشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را
که از مشاهده دوست در تماشا نیست
به باغ گو گذری کن که نیست هیچ نهال
که بهر خدمت قدش ستاده بر پا نیست
سواد خط تو تا دیده ام نبینم کس
که مبتلا شده چون من به دام سودا نیست
مگو به وعده که کام دلت دهم فردا
که دردمند غمت را امید فردا نیست
جدا ز لعل تو جامی چو نکته پردازد
به نطق هست چو طوطی ولی شکرخا نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست
ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست
هوش مصنوعی: چشمان ما به اندازه ابرها اشک و تر شد، اما چه فایده که آن ماه خوب ما در ابرها پنهان است و دیده نمی‌شود.
چگونه بر در او جا کنم که چندان سر
فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم در کنار درِ او قرار بگیرم که به خاطر افرادی که بر سر کوچه‌اش افتاده‌اند، جایی برای قرار دادن پایم نیست؟
ز گشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را
که از مشاهده دوست در تماشا نیست
هوش مصنوعی: از گشت و گذار در باغ چه فایده‌ای جز غم برای دل به بار می‌آورد، وقتی که دل از دیدن دوست بی‌خبر است و نمی‌تواند او را تماشا کند.
به باغ گو گذری کن که نیست هیچ نهال
که بهر خدمت قدش ستاده بر پا نیست
هوش مصنوعی: به باغ برو و نگاهی بینداز، زیرا هیچ نهالی با قد و قامتش برای خدمت به او آماده نیست.
سواد خط تو تا دیده ام نبینم کس
که مبتلا شده چون من به دام سودا نیست
هوش مصنوعی: خط زیبای تو را که دیده‌ام، هیچ‌کس را نمی‌شناسم که مانند من در آتش عشق گرفتار باشد.
مگو به وعده که کام دلت دهم فردا
که دردمند غمت را امید فردا نیست
هوش مصنوعی: به کسی نگو که فردا می‌خواهم تو را خوشحال کنم؛ زیرا کسی که در حال حاضر دردی از غم تو دارد، امیدی به فردا ندارد.
جدا ز لعل تو جامی چو نکته پردازد
به نطق هست چو طوطی ولی شکرخا نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد درباره زیبایی و ارزش لعل (جواهر) تو صحبت کند، می‌تواند مانند طوطی سخن بگوید، اما سخنش به شیرینی نیست و هیچ جذابیتی ندارد.