گنجور

شمارهٔ ۲۷۰

بر سر کویت ز من خشک استخوانی مانده
پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده
در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش
چیست دل سرگشته ای ازکاروانی مانده
زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل
خفته ترکی مست و بر بالین کمانی مانده
تا یکی را زان دو لب پوشیده خط گویی ز من
نیم جانی گشته غایب نیم جانی مانده
جان بر اوج آسمان از آستانت دور هست
بر زمین مرغی ز عالی آشیانی مانده
بی توگفت و گو نخواهم بهر ناله در رهت
چون درآیم در دهان جنبان زبانی مانده
مانده جامی از جوانی دور و زانش باک نیست
باک ازان دارد که مهجور از جوانی مانده

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر سر کویت ز من خشک استخوانی مانده
پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده
هوش مصنوعی: در کنار کوچه‌ات تنها یک استخوان خشک من مانده، که نشانی از من است و یادگاری از عشق و علاقه‌ام به تو به حساب می‌آید.
در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش
چیست دل سرگشته ای ازکاروانی مانده
هوش مصنوعی: در بیابان غم تو، عقل و صبر و هوش از بین رفته‌اند، و دل سرگردانت همچون مسافری است که از کاروان خود جا مانده است.
زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل
خفته ترکی مست و بر بالین کمانی مانده
هوش مصنوعی: ابروها و چشم‌های تو همچون گل زیبایی هستند که در خواب غنوده است و حالت مستی و زیبایی‌ات در کنار کمان رها شده‌ای احساس می‌شود.
تا یکی را زان دو لب پوشیده خط گویی ز من
نیم جانی گشته غایب نیم جانی مانده
هوش مصنوعی: وقتی یکی از آن دو لب، به طرز دل‌نشینی پنهان شده، حس می‌کنم که بخشی از وجودم غایب شده و بخشی دیگر هنوز در اینجا مانده است.
جان بر اوج آسمان از آستانت دور هست
بر زمین مرغی ز عالی آشیانی مانده
هوش مصنوعی: جان من در اوج آسمان‌ها قرار دارد و به تو نزدیک نیست. اما بر روی زمین، مانند پرنده‌ای هستم که از آشیانه‌ی خود دور مانده است.
بی توگفت و گو نخواهم بهر ناله در رهت
چون درآیم در دهان جنبان زبانی مانده
هوش مصنوعی: بدون تو، گفت‌و‌گویی نخواهم داشت و برای ناله کردن در راهم، چون وارد شوم، زبانی در دهان دارم که بی‌حرکت مانده است.
مانده جامی از جوانی دور و زانش باک نیست
باک ازان دارد که مهجور از جوانی مانده
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به خاطرات جوانی و احساساتی است که با گذر زمان باقی مانده‌اند. شخص به این نتیجه رسیده که نگرانی از کمبود جوانی ندارد، بلکه این ناراحتی از این است که دست‌نخورده و تنها در یادهایش باقی مانده است. این حس تنها بودن و دور ماندن از جوانی، بیشتر او را نگران می‌کند.