گنجور

شمارهٔ ۲۲۰

شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم
رهم ز شغل سیه کاری دوات و قلم
به دل که چون ورق نانوشته پاکیزه ست
چرا کشم ز خیال دروغ و راست رقم
دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم
سواد شعر قرین با بیاض شعر به هم
به وصف روی غزالان غزلسرایی چند
به فکر قافیه پشتی چو زلف ایشان خم
کدورت خط و شعرم کجا برد ز ضمیر
بجز صفای می و لحن زیر و نغمه بم
ولی دریغ که طی شد ز بزمگاه امید
ز دستبرد لئیمان بساط لطف و کرم
سفال درد تو را بس ز دست دردکشان
حدیث جام مکن جامی و حکایت جم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم
رهم ز شغل سیه کاری دوات و قلم
هوش مصنوعی: ساقی، کمی شراب سرخ به من بده تا بتوانم مدتی از کارهای سیاه و غم‌انگیز زندگی فرار کنم و به دست و دوات خود بیندیشم.
به دل که چون ورق نانوشته پاکیزه ست
چرا کشم ز خیال دروغ و راست رقم
هوش مصنوعی: دل انسان مانند ورق نانوشته‌ای است که پاک و خالی است. پس چرا باید به افکار و خیالات دروغین و راست مشغول شوم و آن را پر کنم؟
دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم
سواد شعر قرین با بیاض شعر به هم
هوش مصنوعی: دل‌ام از تنوع رنگ‌ها و زیبایی‌های ظاهری خسته شده است. می‌خواهم چگونه احساسات و تجربه‌هایم را با کلمات و شعر درآمیزم، اما نمی‌دانم چگونه این دو را به هم وصل کنم.
به وصف روی غزالان غزلسرایی چند
به فکر قافیه پشتی چو زلف ایشان خم
هوش مصنوعی: به توصیف چهره زیبا و دل‌فریب غزالان فکر می‌کنم، همچنین به این موضوع که چطور قافیه‌های شعر را مثل زلف‌های مجعد آن‌ها بپیچم و مرتب کنم.
کدورت خط و شعرم کجا برد ز ضمیر
بجز صفای می و لحن زیر و نغمه بم
هوش مصنوعی: تنوع و زیبایی‌ها در شعر و خط من تنها با خلوص قلب و نغمه‌هایی عمیق و دل‌نشین امکان‌پذیر است.
ولی دریغ که طی شد ز بزمگاه امید
ز دستبرد لئیمان بساط لطف و کرم
هوش مصنوعی: متأسفانه، امید و آرزوهایمان از میان رفتند و در فضایی که روزگاری پر از شادی و محبت بود، اکنون تنها نابسامانی و ظلمت حاکم شده است. این شرایط بد به خاطر خشونت و رفتار ناگوار برخی افراد است که فضیلت‌ها و رحمت‌ها را از ما گرفته‌اند.
سفال درد تو را بس ز دست دردکشان
حدیث جام مکن جامی و حکایت جم
هوش مصنوعی: اینجا به این موضوع اشاره شده که درد و رنج تو را با سفالی که در دستان خستگان است، نمی‌توان تسکین داد. بنابراین، از بیان داستان‌ها و حکایت‌های مربوط به جام و جمشید خودداری کن. به عبارت دیگر، دردهای تو فراتر از آن است که با داستان‌ها و نشانه‌های مادی قابل بیان باشد.