گنجور

شمارهٔ ۲۰۷

شب نهان آن مستم از بالای سر بگذشت حیف
بعد عمری کامد از من بی خبر بگذشت حیف
گرچه دیری بودم اندر هجر او گریان و خوار
بر من از برق درخشان زودتر بگذشت حیف
سینه را کردم سپر تا نگذرد تیرش ز من
بر سپر آمد خوش اما از سپر بگذشت حیف
عشرت شاهان ندارد لذت غمهای عشق
روزهای من به غمهای دگر بگذشت حیف
دست و پا در بحر بهر آشنایی می زدم
زو نشان نایافته آبم ز سر بگذشت حیف
زیستم شب بر امید بوی او وقت سحر
بوی او نایافته وقت سحر بگذشت حیف
جامی سرگشته رو در کعبه مقصود داشت
ره به سر نابرده ایام سفر بگذشت حیف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب نهان آن مستم از بالای سر بگذشت حیف
بعد عمری کامد از من بی خبر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: شب، بی‌خبر از حال من، از بالای سرم گذشت و مرا در حال مستی رها کرد. افسوس که بعد از سال‌ها، بی‌خبر و بی‌توجه از من گذشت. افسوس!
گرچه دیری بودم اندر هجر او گریان و خوار
بر من از برق درخشان زودتر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: مدت زیادی در دوری او در حال گريه و ناامیدی بودم، اما با این حال، برق درخشان زودتر از من گذشت. افسوس!
سینه را کردم سپر تا نگذرد تیرش ز من
بر سپر آمد خوش اما از سپر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: من سینه‌ام را مانند سپری قرار دادم تا تیر دشمن به من نرسد. خوشحال بودم که تیر بر سپر خورد، اما افسوس که از سپر هم عبور کرد و به من رسید.
عشرت شاهان ندارد لذت غمهای عشق
روزهای من به غمهای دگر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: لذت و خوشی زندگی سلطنتی هیچ‌کس را در غم‌های عشق من نخواهد بود. ای کاش روزهای من فقط به غم‌های دیگری سپری می‌شد.
دست و پا در بحر بهر آشنایی می زدم
زو نشان نایافته آبم ز سر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: در تلاش بودم تا در دریا به دنبال آشنایی بگردم، اما ناخودآگاه از آنجا دور شدم و ناامید شدم که دیگر اثری از آب و نشانه‌ای از آن باقی نمانده است. افسوس!
زیستم شب بر امید بوی او وقت سحر
بوی او نایافته وقت سحر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: در شب‌ها با امید بوی او زندگی کردم، اما وقتی صبح شد و وقت سبکی برآمد، بوی او به دلم نرسید و وقت صبح نیز گذشت. ای کاش!
جامی سرگشته رو در کعبه مقصود داشت
ره به سر نابرده ایام سفر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: شخصی که گیج و سرگردان است، به کعبه‌ای که می‌خواهد برسد، نگاه می‌کند. اما زمان سفر او بدون آن که به مقصد برسد، گذشت و افسوس خورد.