گنجور

شمارهٔ ۱۵۴

زان بت آزری خبر که دهد
زان مه خاوری خبر که دهد
دل ما مشتریست آن مه را
به مه از مشتری خبر که دهد
می دود اشک ما به هر سر راه
تا ازان لشکری خبر که دهد
بی خبر زو شدیم دیوانه
زان فسونگر پری خبر که دهد
کفش او تاج ماست شاهان را
زین بلند افسری خبر که دهد
تخت جم شد به باد منتظر است
تا ز انگشتری خبر که دهد
یار شد جور پیشه جامی را
زین نوازشگری خبر که دهد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زان بت آزری خبر که دهد
زان مه خاوری خبر که دهد
هوش مصنوعی: از آن بت زیبای آزری، چه خبری می‌تواند بدهد؟ و از آن ماه تابان خاوری، چه خبر می‌تواند بیاورد؟
دل ما مشتریست آن مه را
به مه از مشتری خبر که دهد
هوش مصنوعی: دل ما عاشق آن ماه است؛ اما ماه نمی‌داند که مشتری (دل ما) چه احساسی نسبت به او دارد.
می دود اشک ما به هر سر راه
تا ازان لشکری خبر که دهد
هوش مصنوعی: اشک‌های ما در هر جا جاری می‌شود تا از آن سپاه خبری به ما برساند.
بی خبر زو شدیم دیوانه
زان فسونگر پری خبر که دهد
هوش مصنوعی: ما از آن پری که فریبنده است، بی‌خبر و دیوانه شده‌ایم، ولی کسی نیست که خبر ما را به او برساند.
کفش او تاج ماست شاهان را
زین بلند افسری خبر که دهد
هوش مصنوعی: کفش او برای ما مانند تاجی است که بر سر پادشاهان نشانده می‌شود. او در مقام و موقعیتی است که کسی از آن باخبر نیست.
تخت جم شد به باد منتظر است
تا ز انگشتری خبر که دهد
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی جم به دست باد سقوط کرده و منتظر است تا از انگشتری خبری برسد.
یار شد جور پیشه جامی را
زین نوازشگری خبر که دهد
هوش مصنوعی: دوست به طرزی نادرست و ظالمانه با جامی رفتار کرده است، آیا کسی از این مهربانی و نوازش خبری دارد؟