شمارهٔ ۴ - القصائد
سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور
صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور
ز خواب جستم ازان صیحه و درآن جستن
مرا به خیمه ابداعیان فتاد عبور
به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم
ز قید صورت و بی قیدی هیولی دور
نه از وظیفه تسبیحان رسیده ملال
نهدر طریقه تقدیسشان فتاده فتور
درآن میانه یکی دیدم از همه ممتاز
که انس و جن همه زو کردی استفاضه نور
خطاب کرد که جامی تو را چه افتاده ست
که مست و بی خبر افتاده ای ز جام غرور
خوشی به لذت مستی همی نیندیشی
که هر که مست شد افتد به عاقبت مخمور
گریزی از خطر این جهان ولی هرگز
به خاطرت خطر آن جهان نکرده خطور
به خود تصور آن بینمت که روضه خلد
پر است بهر مراعات تو ز حور و قصور
برون کن از دل خود این تصور باطل
نبرده رنج عمل مزد کی برد مزدور
مثال همت والای توست رفعت قصر
جزای خوبی اعمال توست صورت حور
ز کار و گشت تو هست از تو هر که هست ملول
ز خوی زشت تو هست از تو هر چه هست نفور
به کوه در نتواند چریدن از تو وحوش
به بال و پر نتواند رهیدن از تو طیور
ز دست تو همه خایف مهللان هوا
ز شست تو همه هارب مسبحان بحور
رود به غارت تو تا دهان کنی شیرین
ذخیره ای که نهد از برای دی زنبور
به قصد قوت شهوت که خاک بر سر آن
برآوری به جفا مغز از سر عصفور
به شرب باده چه چسبیده ای مدام مشو
بدین مثابه شلایین شیره انگور
خوشی به نغمه طنبور گویمت رمزی
که از شنیدن آن ماتم تو گردد سور
تن تو هست چو طنبور تار آن رگ جان
بزودیت شود این تار پاره زان طنبور
غریب تر ز همه اینکه هرگزت نبود
ز غیر شعر شعار و بغیر شعر شعور
به فکر قافیه روزی که سر به جیب کشی
کنی ز تیرگی آن روز را شب دیجور
گهی به مدح کنی وصف مدخلی حاتم
گهی ز خجل نهی نام سفله ای مغفور
گهی ز کنم عدم دلبری خیال کنی
که باشد از نظر حس وجود او مستور
به هرزه گویی خود حسن او دهی شهرت
به عشقبازی او نام خود کنی مذکور
دوصد غزل به زبان مغنی و قوال
به شرح عشق خود و حسن او کنی مشهور
نه عاشق است درین گفت و گوی نی معشوق
نه ناظر است درین جست و جوی نی منظور
درین تصور کاذب که خواندت صادق
درین تخیل فاسد که داردت معذور
فروگرفت تو را ضعف شیب سرتاپای
چرا به قوت و حول جوانیی مغرور
هوای وصل جوانان و مهر روی بتان
نکرد بر دل تو سرد موی چون کافور
گذشت عمر و به حیرت درم که چون دل تو
نشد ملول ز آمد شد سنین و شهور
چو نیست روی در افزونیت چه سود تو را
ازین تمادی اعصار و امتداد دهور
ازین جواهر حکمت چو گوش من پرگشت
شدم خزاین اسرار غیب را گنجور
گشاده شد به دلم روزنی ز روضه صدق
به نور گشت بدل تیرگی عالم زور
نمود پرتو آن نورم از صحیفه عمر
شرور نامتناهی ذنوب نامحصور
زکار و بار خودم خوار و شرمسار چنان
که نیست شمه ای از شرح آن مرا مقدور
به شرمساری و خواری فتاده ام اینک
دلی شکسته تنی خسته خاطری رنجور
علاج رنج خود اکنون جز این نمی دانم
که معتذر ز گناهان و معترف به قصور
برم پناه به درگاه کردگار کریم
فانه لرئوف وللعباد غفور
چو افتدم به دل از حسن ظن به فضل ازل
که شد ذمایم اعمال من همه مغفور
کنم وظیفه اوقات خالی از اکدار
دعای دولت شاهی مظفر منصور
سپهر مرتبه یعقوب بن حسن که بر اوست
رسوم شاهی و آثار سلطنت مقصور
شهنشهی که چو نوشیروان به دورانش
ز یمن عدل جهان خراب شد معمور
ز فرش مجلس او قطعه ای بساط نشاط
ز قصر عشرت او غرفه ای سرای سرور
کجاست تا نگرد در کمند او بهرام
هر آرزو که ازین صیدگاه برد به گور
به گوش دهر نوای ثنای او کم نیست
ز طیب لهجه داوود در ادای زبور
بود عواقب او در ره هدی محمود
بود مساعی او در طریق دین مشکور
بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول
براکتساب مفاخر طبیعتش مفطور
عروس ملک چو شیرینش آمده به کنار
نجسته چاره وصلش چو خسرو از شاپور
قیاس همت او با محیط گردون هست
فضای ملک جم و تنگنای دیده مور
سیاستش نه به حکم طبیعت است آری
مصون زمنقصت دود باشد آتش طور
کمر به خدمت او بستن است خوبان را
نتیجه ای که شود ظاهر از اناث و ذکور
بود ز ماتم بی سور حاسدش مجروح
به جان خطر بودش زین جراحت ناسور
بجز کرم نبود مقتضای همت او
بر اختیار کرم هست گوییا مجبور
به صورت عمل و اعتقاد چون فردا
برآوردند سر از خاک خفتگان قبور
نیافت هرکه ز حبش کمال انسانی
عجب نباشد اگر دیو و دد شود محشور
جهان پناها هرچند پیش ازین شده است
به دفتر سخنم مدح خسروان مسطور
برفت قوت طبع جوانیم امروز
ز عقل پیر به مداحی توام مأمور
چو بر جواهر منظومم اقتدار نماند
فشاندم از خوی خجلت لالی منثور
بود وظیفه پیران دعای شاه جوان
پی مصالح ملک و منافع جمهور
نه دست شغل زدن در مدیح او زانسان
که هست دستخوش حرص و آز را دستور
همیشه تا که درین کوچگه نیارامند
وفود غیب ز آمد شد ودود و صدور
مقر عز تو تخت و جلالتی بادا
که دمبدم رسدش تازه دولتی به ظهور
شمارهٔ ۳ - فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم: نگار من شتر انگیخت رو به حجره منشمارهٔ ۵ - قصیده اخری: این نه قصر است همانا که بهشت دگر است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور
صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور
هوش مصنوعی: صبحگاه که نور صبح بر دلم تابید، صدای بیدار باشی را از دم صور (صور یعنی شیپور) شنیدم.
ز خواب جستم ازان صیحه و درآن جستن
مرا به خیمه ابداعیان فتاد عبور
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شدم و بر اثر صدایی که شنیدم، ناخواسته به سوی خیمه مبدعان رفتم.
به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم
ز قید صورت و بی قیدی هیولی دور
هوش مصنوعی: گروهی از انسانهای پاک و مقدس را دیدم که از محدودیتهای ظاهری و مادی آزاد بودند و به حالت بینیازی و رهایی دست یافته بودند.
نه از وظیفه تسبیحان رسیده ملال
نهدر طریقه تقدیسشان فتاده فتور
هوش مصنوعی: نه خستگی به تسبیح گویان رسیده است و نه در راه تقدیس آنها کسلی ایجاد شده است.
درآن میانه یکی دیدم از همه ممتاز
که انس و جن همه زو کردی استفاضه نور
هوش مصنوعی: در آن میان، فردی را دیدم که از دیگران برتر بود و همه موجودات، چه انسانها و چه جنها، از او نور و روشنی میگرفتند.
خطاب کرد که جامی تو را چه افتاده ست
که مست و بی خبر افتاده ای ز جام غرور
هوش مصنوعی: به تو میگوید: چه بر تو گذشته که در حال مستی و بیخبری به خواب رفتهای و از حالت مغرورانهات غافل شدهای؟
خوشی به لذت مستی همی نیندیشی
که هر که مست شد افتد به عاقبت مخمور
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که در دوران خوشی و لذت، انسان معمولاً به عواقب و پیامدهای آینده فکر نمیکند. اگر کسی در حال خوشی و مستی باشد، ممکن است فراموش کند که این حالتی که او دارد، میتواند به مشکلاتی در آینده منجر شود.
به عبارتی، لذتهای زودگذر میتوانند عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشند که باید به آنها هم توجه کرد.
گریزی از خطر این جهان ولی هرگز
به خاطرت خطر آن جهان نکرده خطور
هوش مصنوعی: از خطرات این دنیا نمیتوان فرار کرد، اما هرگز به یاد نیاوردهام که خطرات دنیای دیگر را در نظر بگیرم.
به خود تصور آن بینمت که روضه خلد
پر است بهر مراعات تو ز حور و قصور
هوش مصنوعی: تصور میکنم که بهشت به خاطر تو پر از زیباییها و نعمتهاست، با حوریان و قصرها که همه به خاطر رعایت حال تو فراهم شدهاند.
برون کن از دل خود این تصور باطل
نبرده رنج عمل مزد کی برد مزدور
هوش مصنوعی: از دل خود این خیال نادرست را دور کن، زیرا کسی که فقط در انتظار پاداش است، زحمت و تلاش را بیفایده میبیند.
مثال همت والای توست رفعت قصر
جزای خوبی اعمال توست صورت حور
هوش مصنوعی: شکوه بلند همت تو همچون قصر زیبایی است که نتیجهی خوبیهای توست و زیباییات مانند حوریان است.
ز کار و گشت تو هست از تو هر که هست ملول
ز خوی زشت تو هست از تو هر چه هست نفور
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو سر و کار دارد، از خوبیهای تو خسته و دلزده است و هر چیزی که به تو مربوط میشود، ناخوشایند به نظر میرسد.
به کوه در نتواند چریدن از تو وحوش
به بال و پر نتواند رهیدن از تو طیور
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی نمیتوانند بدون تو در کوهستان بچرخند و پرندگان هم نمیتوانند از تو دور شوند.
ز دست تو همه خایف مهللان هوا
ز شست تو همه هارب مسبحان بحور
هوش مصنوعی: از تو همه مهلتطلبان میترسند، و از دستان تو همه پرندگان آسمان به تسبیح و ستایش مشغولاند.
رود به غارت تو تا دهان کنی شیرین
ذخیره ای که نهد از برای دی زنبور
هوش مصنوعی: رود که برای تو طعمه ای بیافریند تا زنبور عسل شیرین ذخیره کند برای فصل دی.
به قصد قوت شهوت که خاک بر سر آن
برآوری به جفا مغز از سر عصفور
هوش مصنوعی: به خاطر ارضای آرزوهای نفسانی، باید توجه کرد که گاهی بر سر چیزهای بیارزش افسوس و درد دل میزنیم، در حالی که خود را به مخاطره میاندازیم و از اصل وجود خود غافل میشویم.
به شرب باده چه چسبیده ای مدام مشو
بدین مثابه شلایین شیره انگور
هوش مصنوعی: هیچگاه به نوشیدن شراب وابسته نشو و به غیر از این، مانند شلایین که در شیره انگور غرق شدهاند، به این شربت چسبیده نمان.
خوشی به نغمه طنبور گویمت رمزی
که از شنیدن آن ماتم تو گردد سور
هوش مصنوعی: خوشی را با نغمه طنبور به تو میگویم؛ رازی که شنیدنش میتواند غم تو را به شادی تبدیل کند.
تن تو هست چو طنبور تار آن رگ جان
بزودیت شود این تار پاره زان طنبور
هوش مصنوعی: بدن تو مانند یک ساز است و رگهای جان تو به سرعت به نغمه و زندگی میزند؛ اگر رشتههای این ساز پاره شود، نغمه نیز به هم میریزد.
غریب تر ز همه اینکه هرگزت نبود
ز غیر شعر شعار و بغیر شعر شعور
هوش مصنوعی: تنها چیزی که همیشه برایت غریب بوده، این است که هیچگاه از غیر شعر آگاهی و فهمی نداری. شعر برای تو نماد و نشانه است و خارج از آن، هیچ شعوری برایت وجود ندارد.
به فکر قافیه روزی که سر به جیب کشی
کنی ز تیرگی آن روز را شب دیجور
هوش مصنوعی: روزهایی را که به گمراهی و تیرهروزی دچار شدهای به یاد بیاور و نگذار که به خاطر قافیه و شعر این لحظات تلخ را فراموش کنی.
گهی به مدح کنی وصف مدخلی حاتم
گهی ز خجل نهی نام سفله ای مغفور
هوش مصنوعی: گاهی پیش میآوری ستایش و توصیف حاتم طایی، و گاهی از خجالت نام فردی کممایه و بخشوده را هم نمیگویی.
گهی ز کنم عدم دلبری خیال کنی
که باشد از نظر حس وجود او مستور
هوش مصنوعی: گاهی از دلم میگذرد که آیا زیبایی محبوبم واقعاً وجود دارد یا نه، اما گاهی حس میکنم که او در حالتی از عدم و عدم نمایان است.
به هرزه گویی خود حسن او دهی شهرت
به عشقبازی او نام خود کنی مذکور
هوش مصنوعی: اگر به گفتمانهای بیفایده و بیهدف خود بپردازی، حسن و زیبایی او را میدانی و با بیان عشقبازیهای او، نام خود را مشهور میکنی.
دوصد غزل به زبان مغنی و قوال
به شرح عشق خود و حسن او کنی مشهور
هوش مصنوعی: اگر تو دوصد غزل را با صدای زیبا و دلنشین بخوانی و در آنها عشق خود و زیبایی محبوبت را توصیف کنی، بهسرعت مورد توجه و شهرت قرار میگیری.
نه عاشق است درین گفت و گوی نی معشوق
نه ناظر است درین جست و جوی نی منظور
هوش مصنوعی: در این گفت و گو، نه عشق واقعی وجود دارد و نه معشوقی در کار است. همچنین هیچ نظری هم در این جست و جو نیست. در واقع، آنچه در این مکالمه مطرح میشود، هدف یا مقصد مشخصی ندارد.
درین تصور کاذب که خواندت صادق
درین تخیل فاسد که داردت معذور
هوش مصنوعی: در این خیال نادرست که تو را راستگو مینامند، در این تصور اشتباه که تو را بیگناه و معذور میدانند.
فروگرفت تو را ضعف شیب سرتاپای
چرا به قوت و حول جوانیی مغرور
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو در اثر ضعف و پیری به دام افتادهای. پس چرا به قدرت و شجاعت جوانیات مغروری؟
هوای وصل جوانان و مهر روی بتان
نکرد بر دل تو سرد موی چون کافور
هوش مصنوعی: آرزوی دیدار جوانان و عشق به چهرهی محبوبان در دل تو سردی نمیآورد، همچون موی نرم و خنک که شبیه کافور است.
گذشت عمر و به حیرت درم که چون دل تو
نشد ملول ز آمد شد سنین و شهور
هوش مصنوعی: عمر من گذشت و در عمیقترین حیرت هستم که چرا دل تو از آمدن این سالها و روزها خسته نشده است.
چو نیست روی در افزونیت چه سود تو را
ازین تمادی اعصار و امتداد دهور
هوش مصنوعی: اگر در زیبایی و جذابیت تو افزوده نشود، برایت چه فایدهای دارد از این همه زمان و تداوم روزگار؟
ازین جواهر حکمت چو گوش من پرگشت
شدم خزاین اسرار غیب را گنجور
هوش مصنوعی: وقتی که گوش من پر از این دانش و نکات باارزش شد، به مانند یک خزانهدار از رازهای پنهان عالم درآمدم.
گشاده شد به دلم روزنی ز روضه صدق
به نور گشت بدل تیرگی عالم زور
هوش مصنوعی: دل من به نور حقیقتی روشن شد، مانند روزنهای که در باغی از راستگویی باز شده باشد و این نور، تاریکیهای دنیای زور و ظلم را از بین برده است.
نمود پرتو آن نورم از صحیفه عمر
شرور نامتناهی ذنوب نامحصور
هوش مصنوعی: نور وجود من از صفحه عمرم درخشان است و این درخشش ناشی از گناهان بیپایانی است که دارم.
زکار و بار خودم خوار و شرمسار چنان
که نیست شمه ای از شرح آن مرا مقدور
هوش مصنوعی: من از وضعیت و کارهایم به شدت خجالتزده و ناراضیام، به گونهای که حتی نمیتوانم ذرهای از جزئیات آن را برای کسی توضیح دهم.
به شرمساری و خواری فتاده ام اینک
دلی شکسته تنی خسته خاطری رنجور
هوش مصنوعی: اکنون در وضعیتی ناامیدکننده و سرخورده قرار دارم؛ دلم شکسته، بدنم خسته و خاطرم آزار دیده است.
علاج رنج خود اکنون جز این نمی دانم
که معتذر ز گناهان و معترف به قصور
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه میتوانم دردهایم را درمان کنم، جز اینکه به خاطر خطاهایم عذرخواهی کنم و به نواقص خود اعتراف کنم.
برم پناه به درگاه کردگار کریم
فانه لرئوف وللعباد غفور
هوش مصنوعی: به درگاه خداوند مهربان و بخشنده پناه میبرم، کسی که رحمتش به بندگانش میرسد و از گناهانشان چشمپوشی میکند.
چو افتدم به دل از حسن ظن به فضل ازل
که شد ذمایم اعمال من همه مغفور
هوش مصنوعی: وقتی به دل از خوبی نیت خود اطمینان پیدا کردم و بر نعمت بخشش الهی تکیه کردم، همه کارهای من بخشیده شده است.
کنم وظیفه اوقات خالی از اکدار
دعای دولت شاهی مظفر منصور
هوش مصنوعی: من در اوقات فراغت خود به دعا برای دولت پادشاه مظفر منصور مشغول هستم.
سپهر مرتبه یعقوب بن حسن که بر اوست
رسوم شاهی و آثار سلطنت مقصور
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جایگاه و مقام یعقوب بن حسن اشاره دارد. او به عنوان یک شخصیت مهم، دارای خصوصیات و ویژگیهای سلطنتی و نمادهای پادشاهی است. به عبارت دیگر، اینجا به عظمت و شأن او پرداخته شده است و نشان میدهد که حکومت و قدرتش با آداب و رسومی خاص همراه است.
شهنشهی که چو نوشیروان به دورانش
ز یمن عدل جهان خراب شد معمور
هوش مصنوعی: پادشاهی که مانند نوشیروان در دوران خودش با عدالتش موجب آبادانی و امنیت جهان شد.
ز فرش مجلس او قطعه ای بساط نشاط
ز قصر عشرت او غرفه ای سرای سرور
هوش مصنوعی: از فرشهای مجلس او، تکهای است که شادی و نشاط را به ارمغان میآورد و از قصر خوشیهای او، جایی است که سرشار از خوشحالی و شگفتی است.
کجاست تا نگرد در کمند او بهرام
هر آرزو که ازین صیدگاه برد به گور
هوش مصنوعی: کجا میتوان کسی را پیدا کرد که مانند بهرام در دام عشق او گرفتار شود؟ هر آرزویی که از این میدان به دست آید، به قبر خواهد رفت و برآورده نخواهد شد.
به گوش دهر نوای ثنای او کم نیست
ز طیب لهجه داوود در ادای زبور
هوش مصنوعی: در دل تاریخ، آواز زیبای او هرگز کم نیست، همچنان که لحن دلنشین داوود در بیان زبور مشهور است.
بود عواقب او در ره هدی محمود
بود مساعی او در طریق دین مشکور
هوش مصنوعی: عواقب کار او در مسیر هدایت خوب و مثبت بود و تلاشهای او در راه دین شایسته و قابل ستایش است.
بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول
براکتساب مفاخر طبیعتش مفطور
هوش مصنوعی: انسان، به طور طبیعی به انجام کارهای نیک تمایل دارد و در درون خود قابلیتهای خاصی برای دستیابی به افتخارات و موفقیتهای بزرگ دارد.
عروس ملک چو شیرینش آمده به کنار
نجسته چاره وصلش چو خسرو از شاپور
هوش مصنوعی: وقتی عروس ملک با زیبایی و دلربایی به کناری آمده، راهی برای نزدیک شدن به او نیافتهایم، مانند خسرو که برای وصال شیرین از شاپور چارهای ندیده است.
قیاس همت او با محیط گردون هست
فضای ملک جم و تنگنای دیده مور
هوش مصنوعی: همت و تلاش او را میتوان با فضای وسیع آسمان مقایسه کرد، در حالی که محیط محدود و بستهای که مور در آن قرار دارد، نشاندهنده اندازه کوچک اوست.
سیاستش نه به حکم طبیعت است آری
مصون زمنقصت دود باشد آتش طور
هوش مصنوعی: سیاست او تحت تأثیر قوانین طبیعی نیست. بله، نقشه او به قدری پیچیده است که مانند دودی است که آتش کوه طور را میپوشاند.
کمر به خدمت او بستن است خوبان را
نتیجه ای که شود ظاهر از اناث و ذکور
هوش مصنوعی: خدمت به او و وفاداری به او نشان دهندهی ارزش و شخصیت خوبان است و نتیجهای که از این خدمت بهدست میآید، هم در مردان و هم در زنان نمایان خواهد شد.
بود ز ماتم بی سور حاسدش مجروح
به جان خطر بودش زین جراحت ناسور
هوش مصنوعی: در میان غم و اندوه، حسادت او را به شدت آزار میدهد و به دلیل این جراحت عمیق، جانش در خطر است.
بجز کرم نبود مقتضای همت او
بر اختیار کرم هست گوییا مجبور
هوش مصنوعی: تنها چیزی که او را وادار به بزرگمنشی میکند، بخشندگی است و انگار که در این کار هیچ اختیاری ندارد و مجبور به انجام آن است.
به صورت عمل و اعتقاد چون فردا
برآوردند سر از خاک خفتگان قبور
هوش مصنوعی: در روزی که برزخ پایان مییابد و مردم از قبرهای خود برمیخیزند، آنچه در زندگی انجام دادهاند و به آن اعتقاد داشتهاند، مشخص خواهد شد.
نیافت هرکه ز حبش کمال انسانی
عجب نباشد اگر دیو و دد شود محشور
هوش مصنوعی: هر کس که از عشق خداوند به کمال انسانی نرسد، جای تعجبی نیست اگر در روز قیامت با موجوداتی مانند دیو و دد محشور شود.
جهان پناها هرچند پیش ازین شده است
به دفتر سخنم مدح خسروان مسطور
هوش مصنوعی: هرچند جهان به مکان امنی تبدیل شده است، اما در نوشتههای من ستایش پادشاهان باقی مانده است.
برفت قوت طبع جوانیم امروز
ز عقل پیر به مداحی توام مأمور
هوش مصنوعی: امروز حس و توانایی جوانی من از عقل و تجربه پیرم کم شده و به خاطر ستایش و مدح تو مأموریت دارم.
چو بر جواهر منظومم اقتدار نماند
فشاندم از خوی خجلت لالی منثور
هوش مصنوعی: وقتی بر زیباییهای کلامم قدرتی نماند، از شرم خود، کلامم را به صورت پراکنده و بینظم بیان کردم.
بود وظیفه پیران دعای شاه جوان
پی مصالح ملک و منافع جمهور
هوش مصنوعی: پیران وظیفه دارند که به خاطر منافع کشور و مردم، برای شاه جوان دعا کنند.
نه دست شغل زدن در مدیح او زانسان
که هست دستخوش حرص و آز را دستور
هوش مصنوعی: دست به کار شدن برای ستایش او، شایسته نیست از انسانی که در کنترل حرص و طمع خود نیست.
همیشه تا که درین کوچگه نیارامند
وفود غیب ز آمد شد ودود و صدور
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که در این مکان آرام نگیریم، حضور نامرئیها به ما نزدیک میشود و نشانههایی از آن ظهور میکند.
مقر عز تو تخت و جلالتی بادا
که دمبدم رسدش تازه دولتی به ظهور
هوش مصنوعی: جایگاه بلند و با عظمت تو، همیشه باید درخشندگی و عظمت تازهای داشته باشد که هر لحظه به آن افزوده شود.